شناسهٔ خبر: 28908310 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه وطن‌امروز | لینک خبر

یادداشتی بر مجموعه‌شعر «راز مکتوم گل سرخ» محمدرضا رحیمی

با زبان حماسه بهتر بود!

صاحب‌خبر - وارش گیلانی: 1- نام مجموعه‌شعر محمدرضا رحیمی، «راز مکتوم گل سرخ» است؛ مجموعه‌ای در 96 صفحه که حدود 70 درصد صفحات آن به غزلیات اختصاص دارد و 30 درصد دیگر به چند مثنوی، چند رباعی و چند شعر نیمایی و سپید؛ شعرهایی که نشان می‌دهد دغدغه‌ اصلی شاعر غزل است و تا حدی هم مثنوی اما رباعی و شعر نو را از روی تفنن می‌گوید. پس ابتدا سراغ غزلیات او می‌رویم و اگر فرصتی شد، به دیگر اشعارش نیز اشارتی خواهیم کرد. این مجموعه را انتشارات نیستان منتشر کرده است. 2-پیشینه‌ شعر فارسی آنقدر بلند و قدرتمند است که هر شاعری در هر قالبی که بخواهد طبع‌آزمایی کند، در آن قالب حریفان قلندری هستند که مریدان به گردشان هم نمی‌رسند، مگر اینکه در هر دوره‌ای، شاعری به‌طور استثنایی سری در میان سرها درآورد، آنگونه که در بین شاعران غزلسرای معاصر، شاعرانی سر برآوردند که نام‌شان آوازه‌ غزل را بار دیگر تازه و زنده کرد؛ شاعران بزرگی همچون محمدحسین شهریار، هوشنگ ابتهاج، حسین منزوی و سیمین بهبهانی؛ و به دنبال ایشان نشانه‌هایی هست که نشان می‌دهد جوان‌ترانی سر برخواهند آورد که نام‌آوار زمانه‌ خود شوند و بار دیگر آوازه‌ غزل را آوازی دیگر شوند. غزل معاصر، زبان و فضای تازه‌ امروزینش را مدیون چند انقلاب و انقلاب ادبی و حرکت تاثیرگذار شعری بوده است؛ زبان و فضایی که اگر نبود، هرگز غزل به این پایه و مایه از ارجمندی و تازگی نمی‌رسید. این انقلاب‌های ادبی و حرکت‌های شعری، یکی تاثیر انقلاب مشروطه است و دیگری انقلاب ادبی نیمایوشیج بود و پس از او جریان نیمایی به‌طور کلی و جمعی و نیز تاثیر انقلاب اسلامی. زیرا به قول نیما: «هر کس و هر چیزی محصول خود و دیگران است». بنابراین اگر امروز دفتر غزلی را می‌گشاییم و از همان ابتدا کم و بیش با زبان نو و نوکلاسیکش مواجه می‌شویم، باید یادمان باشد که این زبان و فضا محصول چیست؛ محصولی که باید از آن فراتر رفت، تا تنها محصول دیگران نباشیم، بلکه موثر در حاصل دیگران هم باشیم. اینکه بگوییم: «همیشه نام تو تسبیح بی‌قراران است شکوفه‌ غزل و آیه‌های باران است...» بیتی که در آغاز مجموعه‌شعر محمدرضا رحیمی آمده و نمونه‌هایی از آن هم در دفتر اشعار او بسیار است، همان نقش محصول را دارند که البته خوب هم هستند، چون محصول زمانه‌ خودند اما درست در همین سال‌ها شاعران جوان‌تری هستند که نسبت به اینگونه ابیات و اشعار معاصرترند. و همین‌گونه است که گاه غزل‌هایی از رحیمی نیز از دیگر غزل‌هایش معاصرترند؛ مانند غزل «اندیشه‌ آزادی» که ابیاتی از آن چنین است: «راستی راز گل سرخ و پاییز چه بود؟ پرسشی سخت درآمیخته با شریانم از چه محدود شدم در قفس حادثه‌ها که سپیدارترین شاعر این دیوانم جاده‌ها بسته، مه‌آلوده، پر از ابهام است عطش گفتن و بی‌تابی انگشتانم...» غزل‌های محمدرضا رحیمی 40 ساله‌ دیروز سراینده‌ غزل‌های مجموعه‌ شعر «راز مکتوم گل سرخ» که امروز 57 ساله‌ است، غزل‌هایی عصیانی نیست یا غزلیاتی با ابیاتی کفرآمیز که از تضادهای ایمان‌های راستین برخیزد یا عاشقانه‌های ناب و عارفانه‌های دست‌نایافتنی دچار کشف و شهود. و اگر هم هرازگاهی هست، انگار اغلب غزل‌هایش را آگاهانه گفته و لحظه‌های الهامی‌اش اندک است: «با طلوع تغزلت ‌ای گل شور و شوق بهار را دیدم سبدی از شکوفه و لبخند پشت پرچین چشم تو چیدم حرف‌های نگفته‌ام بشکفت مرز احساس درنوردیدم...» شاعر اگر از اینگونه اشعار آگاهانه بگذرد و دل به دریای لحظه‌های الهامی و شورآفرین بگذارد؛ آنگونه که در اشعار حماسی خود نیم‌گامی برداشته، بی‌شک به مرز اشعار برتری خواهد رسید. کل مجموعه‌شعر «راز مکتوم گل سرخ» را که بگردید، خواهید دید هرجا او زبانی حماسی داشته، شعرش بهتر و برتر بوده است؛ و نیز شعرش به‌واسطه‌ فصاحت و بلاغتی که از زبان و فضای حماسی به دست آورده، استوارتر و شیواتر نیز شده است؛ نه‌تنها در زبان و بیان، بلکه در موسیقی کلام و تخیل و شوری که ایجاد می‌کند: «آن صبح پرامید که ناموس شبنم است شرقی‌ترین ترانه‌ دیوان آدم است سردار سرفراز شهیدان آسمان زیباترین تغزل باغ محرم است گل‌های سرخ و یاس به تاراج باد رفت زخم عمیق عشق به امید مرهم است...» غزلی که با خواندن یکی دو بیت اولش به یاد ترکیب‌بند مشهور محتشم‌کاشانی افتادم. بعد وقتی متوجه‌ وزن و بعد خطابش به محرم شدم، دامنه‌ تاثیر محتشم را بر غزل دیدم. پایان غزل هم مزین به بیتی از همان ترکیب‌بند است. باشد، چه اشکالی درد، مگر هرچیزی محصول خود و دیگران نیست؟! این غزل به نظر من، همین که توانسته از غزل‌های معمول شاعر پیش‌تر رود، خود گامی است، حتی اگر نیم‌گام باشد. 3- نکته‌ دیگری که این دفتر توجه مخاطب را به خود جلب می‌کند، غزل‌هایی است که رحیمی درباره‌ عاشورا و امام حسین(ع)، امام علی(ع)، حضرت زهرا(س) و امام زمام(عج) گفته است. این اشعار وقتی در کنار اشعار دفاع‌مقدسی شاعر قرار می‌گیرد، درمی‌یابی که از این منظر تقریباً نیمی از اشعار آیینی و دفاع‌مقدسی است و مابقی اشعار هم به‌واسطه‌ تفکر شاعر، بالطبع تحت تاثیر همین مفاهیم والا؛ غزل‌هایی که نشان از انگیزه‌ بالای شاعر دارد، چرا که این اشعار در حماسی‌بودن خود زیبایند و تاثیرگذار، تا آنجا که از خود شاعر نیز چهره‌ای برتر نسبت به غزل‌های دیگر نشان می‌دهد. 3 بیت از غزل «ناموس شبنم» در بالا، جهت نمونه به‌منظور دیگری آمده است که از زیباترین غزل‌های این دفتر است. یعنی اینجاست که ما چهره‌ رحیمی را بهتر می‌شناسیم و در واقع چهره‌ برتر او را که در حماسه‌سرایی تجلی پیدا کرده است. در ضمن، بعضی از اشعار عاشورایی رحیمی را باید بخوانی تا متوجه شوی که چیست؛ مثل غزل «تو خوب‌ترین گاه غزلخوانی من»: «ابتلاهای من و سینه‌ دریایی من عشوه‌های تو عجین با بدن فانی من من و اندوه و غم و رنج کشش‌های بزرگ هست آخر سبب حیرت و ویرانی من...» رحیمی در این دفتر ظاهراً برای حضرت مهدی(عج) هم 2 شعر سروده اما هرجا که حرف از «آمدن‌های خوب و معطر» می‌شود و سخن از «کارهای بهتر و روشن‌تر»، می‌بینی که در پشت این حرف‌ها امام زمان(عج) خود را صدا می‌زند و می‌خواهد؛ حرف‌هایی که گاه مثل آفتاب روشن است؛ مثل غزل «دوباره می‌آیی»: «بیا بیا به جهان رنگ دیگری بزنیم در آسمان محبت دمی پری بزنیم به یاد یاس و اقاقی به یاد لاله‌ سرخ به دشت خاطره‌ها، دست‌کم سری بزنیم من از نگاه تو خواندم دوباره می‌آیی که در معیت تو حرف بهتری بزنیم...» و در این دفتر هر جا سخن از مرام و مردانگی و وفا و خداگونگی هست و جان شاعر برایش به پرواز درمی‌آید، همان‌جایی است که شاعر می‌خواهد آشکارا و پیدا از مولایش سخن بگوید. خاصه وقتی که واژه‌ مولا را به‌ کار می‌برد، معلوم می‌کند از که می‌خواهد سخن بگوید: «راز و رمز عشق هم در حلقه‌ گیسوی اوست عطر گل‌های بهاری از شمیم روی اوست...» جالب است که بار حماسی اشعار آیینی‌اش بیشتر از بار عاطفی آن است و همین حماسی‌بودن نیز نوع نگاه شاعر را نسبت به محرم و قیام امام حسین(ع) و ائمه‌ اطهار(ع) بهتر نشان می‌دهد و نیز نگاه عزت‌طلبی او را از آیین تعیین می‌کند. شعرهای آیینی او گواه این امر است. این هم ابیاتی از مثنوی «بانوی آب» که بعد از آخرین غزل این دفتر آمده است: «نور زهرا آمد و هستی منور می‌شود کهکشان‌ها غرق گل‌های معطر می‌شود...» 4- فصل بعدی مجموعه‌شعر محمدرضا رحیمی، فصل مثنوی است که نجواهای زیبایی دارد که آیینی است؛ نجواهای زیبایی که در تفاوت با غزل‌های او است. محمدرضا رحیمی مثنوی «ققنوس» را برای دکتر علی شریعتی سروده که چند بیتی از آن چنین است: «من آن عندلیبم که در آتشم چو ققنوس می‌سوزم و سرخوشم مزینانی‌ام عشق توفانی‌ام در این سرزمین فصل بارانی‌ام علی ریشه دارد میان دلم و عشقش به هم ریخت آب و گلم...» غزل «خونین‌شهر» پایان‌بخش این سخن است؛ سخنی که مجال گفتن از اشعار دفاع‌مقدسی محمدرضا رحیمی را نیافت و این شعر را به جای آن گویاتر یافت: «سرزمینی چو باغ رویا بود نخل‌هایش چقدر زیبا بود در کنار خلیج چون سروی دیده‌بان تمام دریا بود سبز و خرم شبیه باغ بهشت با سپیدارهای فردا بود ناگهان داستان دگرگون گشت گوییا این همه به رویا بود ناله و دود و خون و آتش و غم جنگ جنگی که عشق تنها بود سینه‌های ستبر مردم شهر خود گواه رشادت ما بود...»

نظر شما