«غواصها بوی نعنا میدهند» کتابی به قلم حمید حسام، نویسنده نام آشنای حوزه دفاع مقدس است که در پرونده کاریاش کتاب معروف «وقتی مهتاب گم شد» دیده میشود. حمید حسام در این کتاب روایتهایی از ۷۲ شهید غواص لشکر انصارالحسین (ع) همدان را در قالب داستانهایی کوتاه آورده است که از حیث قلم و گیرایی، خوانندگان بسیاری را جذب کرده است. این کتاب به چاپهای متوالی نیز رسیده است. معرفی کتاب «غواصها بوی نعنا میدهند» را پیشرو دارید.
«گفت:خلاصه در چارت سازمانی اشک و دعاست و از آن مخلصهاش... و من محو تماشای او شده بودم و پیش خودم فکر میکردم یک جوان ۱۷، ۱۸ ساله مگر چکار کرده که کریم میگوید مهره مار دارد و بچهها را اسیر خودش کرده.» نویسنده «غواصها بوی نعنا میدهند» این جملات را در توصیف رزمندهای به نام نادر عبادینیا آورده است. کتاب، داستانی بلند و به هم پیوسته در ۲۰ بخش کوتاه دارد، اما اینطور نیست که شخصیتها خیالی باشند. هر کدام اسمی دارند و رسمی. از آنجا که خود حسام از رزمندگان لشکر انصارالحسین (ع) همدان بوده، آشنایی خوبی نیز با شخصیتهای کتابش دارد. از این رو خواننده میداند که با یک داستان خیالی دنبالهدار طرف نیست. حقایق را در قالب ادبیات داستانی پیشرو دارد و این از نقاط قوت «غواصها بوی نعنا میدهند» است.
«گفت:خلاصه در چارت سازمانی اشک و دعاست و از آن مخلصهاش... و من محو تماشای او شده بودم و پیش خودم فکر میکردم یک جوان ۱۷، ۱۸ ساله مگر چکار کرده که کریم میگوید مهره مار دارد و بچهها را اسیر خودش کرده.» نویسنده «غواصها بوی نعنا میدهند» این جملات را در توصیف رزمندهای به نام نادر عبادینیا آورده است. کتاب، داستانی بلند و به هم پیوسته در ۲۰ بخش کوتاه دارد، اما اینطور نیست که شخصیتها خیالی باشند. هر کدام اسمی دارند و رسمی. از آنجا که خود حسام از رزمندگان لشکر انصارالحسین (ع) همدان بوده، آشنایی خوبی نیز با شخصیتهای کتابش دارد. از این رو خواننده میداند که با یک داستان خیالی دنبالهدار طرف نیست. حقایق را در قالب ادبیات داستانی پیشرو دارد و این از نقاط قوت «غواصها بوی نعنا میدهند» است.
در کتاب پیشرو ما بیشتر با حال سر و کار داریم تا قال! به قول خود نویسنده جنگ سیرت دارد و صورت و این سیرت رزمندههاست که نویسنده سعی دارد آن را با قلمی گیرا بیان کند: «راه رفتن روی رمل و ماسههای کنار رود آرامم کرد و واداشت گوش تیز کنم برای زمزمههای بچههایی که خودشان را از چشم غیر پنهان کرده بودند و خلوتی داشتند و نالهای و حتم گریهای. همه جا بودند، یعنی اگر خوب گوش میدادم میتوانستم حدس بزنم چند نفرشان در چند جای همین نیزارند یا پشت آن سنگها یا ته آن گودالها.»
«غواصها بوی نعنا میدهند» همچنان که داستان آموزشی و ورود غواصها به کربلای ۴ را روایت میکند، حس و حال این رزمندههای مخلص را هم بیان مینماید. قرار نیست فقط با یک واقعه تاریخی روبهرو شویم، قرار است آدمهایی که این بخش از تاریخ را رقم زدهاند بشناسیم و با احوالات ملکوتیشان آشنا شویم. «تا به ۷۰ رسید، فقط من مانده بودم و کریم. کریم پیشدستی کرد. سکوت را شکست و فریاد زد: هفتاد و یک... و سکوتی عجیب در صبحگاه افتاد. احساس کردم همه نگاهها به من است. گرمم شد. نه البته از گرما از آن نگاهها و از نفسی که در سینهام حبس شده بود و از صدایی که سعی کردم از همه بلندتر باشد و از بغضی که در صدام افتاد و از گفتن: هفتادو دو. این عدد همهمان را ساکت کرد و بعضی نگاهها را به طرف هم کشاند...»
داستان «غواصها بوی نعنا میدهند» از پادگان آموزشی گتوند شروع میشود و به اروندرود میرسد. هنگامه کربلای ۴ که لو رفته بود و بسیاری از غواصهای خطشکن یا شهید شدند یا به اسارت درآمدند. راوی داستان اول شخص مفرد است. راوی به اسارت دشمن بعثی درمیآید و اوست که داستان شهادتها، اسارتها و سختیها را تا دل مقرهای مخوف دشمن بیان میکند. پایان داستان با شروع عملیات کربلای ۵ رقم میخورد. آنجا که راوی در حال عبور از بصره برای انتقال به بغداد، صدای حمله رزمندگان را میشنود: «از پشت ساختمانهای ابوالخصیب، نزدیکی بصره که گذشتیم، صدای انفجار توپها را تشخیص دادم و انفجاری. رگباری و پرصدا؛ و این خبر از حمله میداد. آن هم درست دو هفته بعد از حمله ما و درست هم اسم عملیات ما و فقط با یک شماره اختلاف: کربلای ۵... انگار محسن هم فکر به حمله بچهها میکرد که گره ابروهاش باز شد و لبش به لبخند نشست و تند نفس کشید. چشم دنبال همفکر گرداند که دید هیچ کس متوجه او و شادی پنهانش و این لبخند عجیبش نیست. خون از زخم سرش از پیشانیاش جوشید و از کنار چشمش چکید روی صورت من. خیلی آنی متوجه من شد و دید آن ابروی بیگره و آن لبخند را من هم دارم. حس کردم او هم بوی نعنا را شنیده که لبخندش آرام تبدیل شد به خنده. من هم خندیدم.»
نظر شما