شناسهٔ خبر: 28867193 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: فردا قدیمی | لینک خبر

پل کریگ رابرتز

تاریخ دروغین آمریکا

هر جا موضوع آزادی و استقلال ملی به گونه‌ای مطرح شد، ایالات متحده با ارتش ضدانقلابی قدرتمند خود و قلدری‌های مالی‌اش به سرعت مداخله کرد.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری فارس: گذشته نمرده است؛ گذشته مردمانی اند که خوابیده اند. کابوس‌های شبانه و روزانه امروزین ما از کشتگانی که از دوردست‌های تاریخ کشورمان روی هم انباشته ایم، همچنان تا زمان حال تداوم یافته اند. این نسیان بدلی به هرمیزانی که باشد نخواهد توانست حقیقت خونبار تاریخ آمریکا را پاک کند، نسیانی که به شکل احسانی کم بها به خودمان ارزانی کرده ایم. همانطور که هارولد پینتر در نطق دریافت نوبل خود گفته، ما «فرشی پهناور از دروغ هایی» را تغذیه می‌کنیم که گرداگردمان گسترده ایم، دروغ‌هایی که مدت هاست از دهان رهبران پوچ گرا و بلندگو‌های رسانه‌ای آن‌ها بیرون می‌آید. ما وجدان نا آسوده‌ای داریم یا باید داشته باشیم، چرا که این واقعیت را به رسمیت نمی‌شناسیم که در قبال سرکوب حقیقت و کشتار شریرانه میلیون‌ها نفر در داخل و خارج از کشور، بازیگرانی فعال یا ساکت بوده ایم.
هیچ کس بیشتر از دیوید ری گریفین بیشتر مستحق دریافت این نوبل نبود، کسی که بعد از حملات یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ کتاب پشت کتاب به افشای موشکافانه عمق امپراتوری آمریکا و اربابان شرورش پرداخته است. اصرار او بر تلاش برای دسترسی به مردم و هشدار دادن بابت وحشت‌هایی که از این امپراتوری منتج شده، خارق العاده است. منهای کار‌های فلسفی و تئوریک او، این پانزدهمین کتابی است که او از سال ۲۰۰۴ به بعد، در آن مسائل خوفناکی را در ارتباط با زندگی و مرگ و آینده جهان مطرح می‌کند.

او در کتاب استادانه اش «مسیر آمریکایی: خدایی یا اهریمنی؟»، بحث تاریخی قدرتمندی را ارائه می‌دهد که از ورود اولین مستعمره نشینان اروپایی آغاز می‌شود؛ این کشور با وجود تمام حرافی‌ها در این باره که با پشتوانه‌های آسمانی بنیان گذاشته و هدایت شده، بیشتر «بدخواهانه بوده تا خیرخواهانه، بیشتر اهریمنی بوده تا الهی.» او به طور روزشمار این تاریخ را بازگو و با مدارک دقیق از اثبات این نظریه پشتیبانی می‌کند. گریفین در کتاب پیشین خود «بوش و چنی: چگونه آن‌ها آمریکا و جهان را ویران کردند» فهرستی از اعمال شیطانی که از دل حملات مشکوک یازدهم سپتامبر بیرون آمد را ارائه می‌کند، در حالی که این کتاب خود، درسی را از تاریخ قرن‌های گذشته آمریکا ارائه می‌کند و نشان می‌دهد که اگر ایالات متحده را «امپراتوری آدرس غلط دادن» بنامند کار درستی کرده اند.
حملات یازدهم سپتامر نقطه عطفی در نشانی غلط دادن است که محور این دو کتاب او را تشکیل می‌دهد. اهمیت این حملات را نمی‌توان بیش از حد برآورد کرد، نه به دلیل خشونت ذاتی آن‌ها که به کشته شدن هزاران آمریکایی بی گناه منجر شد، بلکه به این دلیل که این حملات به توجیهی برای کارزار‌های مرگبار همچنان جاری آمریکا که با عنوان «جنگ با ترور» از آن یاد می‌شود تبدیل شد؛ کارزاری که به مرگ میلیون‌ها نفر در گرداگرد جهان انجامیده است. صفی بین المللی از مردمان مصرف شدنی. کارزاری مخوف، همچنان که مقصود از آن نیز همین بود و سابقه‌ای دیرینه دارد، هر چند که عمده این تاریخ در سایه‌ها پنهان مانده است.
گریفین نور درخشانی بر این زوایای تاریک می‌اندازد و بخش بزرگی از تجزیه و تحلیلش بر سال‌های ۱۸۵۰ تا ۲۰۱۸ تمرکز دارد.

او به عنوان یک پژوهشگر الهیاتی و فلسفی کاملا از اهمیت نیاز جامعه به مشروعیت مذهبی برای مرجعیت سکولار خود آگاه است؛ راهی که از طریق آن می‌توان در برابر وحشت و ترس‌های فراوان زندگی سپر محافظی در اختیار مردم قرار داد؛ ترس و وحشتی که از طریق دامن زدن به یک افسانه دروغین به طور موفقیت آمیزی برای وحشت زده کردن دیگران از سوی آمریکا به کار گرفته شده است. او نشان می‌دهد که چگونه عباراتی که به آمریکا به عنوان «کشور منتخب» خدا و به آمریکاییان به عنوان «قوم برگزیده» خداوند مشروعیت داده اند، در طول سال‌ها تعدی سکولاریزه کردن و پلورالیسم تغییر کرده اند. اسامی تغییر کرده اند، اما معنا همانی است که بوده. خدا در طرف ماست و وقتی چنین است طرف دیگر نفرین شده است و قوم خدا که همیشه با شر و بدی در نبرد است، می‌تواند آن‌ها را بکشد.
او با آوردن نقل قولی از اولین نطق مراسم تحلیف جرج واشنگتن، مثالی از این وضعیت می‌آورد. واشنگتن در این نطق از «دست نامرئی» و «مرجعیت الهی» که کشور را هدایت می‌کند سخن می‌گوید و با این جمله اوباما نقل قول خود را به پایان می‌برد که گفته بود «من به استثنایی بودن آمریکا با تمام رگ و پی ام اعتقاد دارم.» در این بین ما از اندرو جکسون می‌شنویم که می‌گوید «امر مبارک بر این سرزمین خواستنی برکات بی شمار باریده است» و از هنری کابوت لاج در سال ۱۹۰۰ نقل می‌کند که «ماموریت آسمانی آمریکا» را تحت عنوان «سرنوشتی روشن» توصیف می‌کند. مذهب امروز آمریکا، خوداستثناپنداری آمریکایی است که استعاره‌ای به روز شده از «اسرائیل جدید خدا» یا «ملت منجی» قدیمی است.

در هسته این شعار‌ها این توهم نهفته است که ایالات متحده به عنوان کشوری متبرک و خوب، ماموریتی الهی برای گسترش «دمکراسی» و آزادی» در سراسر جهان دارد، همانطور که هیلاری کلینتون در خلال مبارزات انخاباتی سال ۲۰۱۶ همین مفهوم را بر زبان آورد آنگاه که گفت: «ما بزرگ هستیم به این دلیل که خوب هستیم» و در سال ۲۰۰۴ زمانی که جرج دبلیو بوش گفت: «همچون نسل‌های پیش از ما، ما دارای دعوتی از آن سوی آسمان‌ها برای ایستادن به پای آزادی هستیم.» همانطور که گریفین مستند می‌کند، چنین احساساتی تنها می‌تواند با خنده تمسخر آمیز قربانیان بی شماری مواجه شود که اینجا و آنجا توسط رهبران خشونت پیشه آمریکایی «آزاد شده اند».
او با تثبیت این واقعیت که آمریکا مدعی برخورداری از جایگاهی آسمانی است، خواننده را به سراغ متفکران مختلفی می‌برد که به نیکوکار یا بدکردار بودن ایالات متحده آمریکا معتقد بوده اند. تمام این مقدمات قلب کتاب را تشکیل می‌دهند که درسی تاریخی را از شرارت موجود در هسته مسیر حرکت آمریکا مستند می‌کند.

او می‌نویسد: «غالبا گفته می‌شود که امپریالیسم آمریکایی در سال ۱۸۹۸ و زمانی آغاز شده که کوبا و فیلیپین جوایز اصلی آن بودند. «اما تنها نکته جدید در این زمان این بود که به نظر می‌رسید آمریکا به سراغ کشور‌هایی فراتر از قاره آمریکای شمالی رفته است.» «حق الهی» برای تصرف دیگر سرزمین‌ها و کشتار آن‌ها مدت‌ها قبل شروع شده بود و هر چند که هیچ دریایی برای شکل گیری درک معمول از امپریالیسم طی نشد، نسل کشی آمریکاییان بومی مدت‌ها پیش از سال ۱۸۹۸ صورت گرفته بود. به همین ترتیب این «سرنوشت روشن» که جنگ با مکزیک را تحمیل کرد و اراضی آن را تصرف کرد و غرب را تا اقیانوس اطلس گسترش داد نیز در راستای همین سیاست‌ها بود. این دوره امپراتوری سازی به شدت «به دیگر جنایت بزرگ علیه بشریت» متکی بود که همانا تجارت برده باشد؛ تجارتی که از گذشته سبعیت مهوع برده داری، برآورد می‌شود در جریان آن ۱۰ میلیون آفریقایی جان خود را از دست داده باشند. گریفین می‌نویسد: «مهم نیست که شیوه‌ها چقدر سبعانه بودند. آمریکاییان ابزار‌های هدفی آسمانی محسوب می‌شدند.» او به درستی می‌افزاید حتی این نیز حقیقت ندارد که ماجراجویی امپریالیستی فرامرزی آمریکا تنها در سال ۱۸۹۸ آغاز شده است، چرا که در دهه ۱۸۵۰ کومودور پری «ژاپنی‌های مغرور» را با استفاده از دیپلماسی قایق‌های توپدار وادار کرده بود بنادر خود را به روی تجارت آمریکایی بگشایند.
سپس در سال ۱۸۹۸ روند توسعه امپریالیسم فرامرزی با چیزی که به «جنگ اسپانیا - آمریکا» موسوم شده و به تصرف کوبا و فیلی پین و الحاق هائیتی انجامید، روندی شتابان به خود گرفت. گریفین می‌گوید که «در تعبیری دقیق‌تر می‌شد به این جنگ‌ها نام «جنگ‌های مستعمرات اسپانیا» داده شود.» او شقاوت و تکبر این اقدامات را مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهد و کاری می‌کند تا خواننده متوجه شود که مای لای و دیگر جنایت‌های اخیرتر اصل و نسبی طولانی دارند که بخشی از یک فرهنگ نهادینه شده محسوب می‌شود. درحالی که فیلی پینی‌ها و کوبایی‌ها و خیلی‌های دیگر مدت هاست مورد سلاخی قرار گرفته اند. گریفین می‌نویسد «همانند اعلامیه دونالد رامسفلد وزیر امورخارجه که می‌گفت: «ما امپراتوری سازی نمی‌کنیم»، پرزیدنت مک کینلی می‌گفت که امپریالیسم «با خلق و خو و نبوغ این مردم آزاد و بخشنده بیگانه است.»
این تاریخی تاریک و زشت است که ماهیت اهریمنی اقدامات آمریکا در گوشه و کنار جهان را تایید می‌کند.

اتفاقی که برای کلمبیا، پاناما، پورتوریکو، جمهوری دومینیکن، هائیتی، نیکاراگوئه و دیگر کشور‌هایی که مشمول ایدئولوژی دکترین مونرو قرار گرفتند نیز می‌شود؛ هر جا که موضوع آزادی و استقلال ملی به گونه‌ای مطرح شد، ایالات متحده با ارتش ضد انقلابی قدرتمند خود و قلدری‌های مالی اش به سرعت مداخله کرد. در شرق دور سیاست «در باز» برای غارت چین، ژاپن و سایر کشور‌ها مورد استفاده قرار گرفت.
آرزویی بیش نیست، اما اگر خواندن کتاب «مسیر آمریکایی: خدایی یا اهریمنی؟» در مدارس و کالج‌های آمریکا الزامی می‌شد، شاید نسل جدیدی پرورش می‌یافت که می‌توانستند شیاطین ما را به فرشتگان تغییر دهند، مسیر ساحت اخلاقی آینده آمریکا را به سمت عدالت حرکت دهند و این کشور را از جایگاه بزرگ‌ترین تامین کننده خشونت در جهان امروز که سال‌های سال است به آن اشتغال دارد، دور می‌کردند.
نویسنده: پل کریگ رابرتز (Paul Craig Roberts) معاون پیشین وزیر خزانه داری در امر سیاستگذاری اقتصادی و از سردبیران سابق وال استریت جورنال
منبع: yon.ir/۸aKQC

نظر شما