شناسهٔ خبر: 28832395 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه رسالت | لینک خبر

تحول‌خواهي اصلاح‌گرايانه

صاحب‌خبر - محمد عبداللهي نواصولگرايي چيست؟ اين شايد نخستين سوال براي کساني باشد که اين اصطلاح را مي شنوند و سپس درباره ضرورت ها و چرايي شروع اين جريان کنجکاو مي شوند. نواصولگرايي را نمي توان انقلاب درون گفتماني ناميد؛ چرا که انقلاب به معناي تخريب پاردايم حاکم – در اينجا اصولگرايي- و بنا کردن ساختماني نو با اصول و قواعد جديد است. نواصولگرايي هيچ‌گاه چنين ادعايي را نکرده است. در پاره اي از گفتارها درباره نواصولگرايي با عبارت «رنسانس در اصولگرايي» روبه رو مي شويم. رنسانس به معناي نوزايي و تولد دوباره است که يادآور دوران نوزايي در اروپاي قرن پانزدهم و به دنبال زايش دوباره فرهنگ يونان و روم براي پيشرفت هاي سترگ در عصر جديد بود. اومانيزم، فلسفه و اصلاح ديني نقاط کانوني نوزايي اروپايي محسوب مي شدند. از اين رو شايد بتوان رنسانس در اصولگرايي را تاکيد و بازگشت بر اصول اوليه دانست اما ذهنيتي که درباره دوران رنسانس در اروپا وجود دارد، مي تواند انحراف ذهني و برداشتي از واقعيت نواصولگرايي ايجاد کند. هرچند نبايد تلاش براي تولد دوباره و پوياي ارزش ها، آرمان ها و اهداف اصول اوليه انقلاب اسلامي را در نواصولگرايي کتمان کرد. در کنار اين موارد، اصلاح اصولگرايي ديگر برداشتي است که مي تواند از نواصولگرايي به ذهن متبادر شود. اصلاح به معناي مرمت کردن، بسامان کردن کارها، جامه کهنه را وصله کردن، بهتر کردن و بهبود بخشيدن و پيراستن است. اصلاح پاردايم، گفتمان، ساختار و نظام سياسي براي بهبود بخشيدن و تعميرات جديد باهدف شتاب گرفتن سيستم در فضايي نو صورت بندي هايي است که مي توان در نظر گرفت. با چنين رويکردي در گفتمان اصولگرايي منطبق با کارکرد نواصولگرايي، به کار بردن واژه اصلاح صحيح مي نمايد. اما از اين منظر اصلاحات در اصولگرايي را بايد با چارچوب ديگر در هم آميخت تا نواصولگرايي به صورت جامع تري ساير تغييرات مدنظر طراحان آن را در برگيرد. بر اين اساس به نظر مي رسد «تحول» ديگر کليد واژه و اصطلاحي است که مي تواند در جامعيت تعريف نواصولگرايي به کار آيد. «تحول» در معناي لغوي از جايي به جايي ديگر شدن است اما مي توان تحول را در اصولگرايي نه معناي لغوي آن بلکه دگرگوني رو به کمال و برطرف کردن نقص ها و پرکردن خلأ ها و عرضه نوآوري هاي جديد و به کارگيري روش هاي نوين و تاثيرگذار دانست. تحولي که منتهي به تحول مطلوب شود. تحول گرايي يا تحول خواهي در اصولگرايي مي تواند بخشي از هدف گذاري نواصولگرايي را پاسخ دهد. «تحول گرايي يا تحول خواهي اصلاح گرايانه» در اصولگرايي، اصطلاحات جامعي براي تعريف نواصولگرايي خواهند بود و با توجه به گرايش براي تغييرات اساسي در اصولگرايي که منتهي به تحول معطوف به مطلوبيت و در نهايت کمال در اين جريان مي شود، بتوان مصاديقي که در ماه هاي اخير براي نواصولگرايي بيان شده را با چنين تعريفي منطبق ساخت. در مانيفست نواصولگرايي «تغيير اساسي» در گفتمان، رويکرد، ساختار و عملکرد، ويژگي اصلي اين بنا محسوب مي‌شوند که ذيل آن شاخص‌هاي نواصولگرايي تعريف مي‌شوند که سه شاخص اصلي آن «مردم‌باوري»، «اسلام ناب» و «نوگرايي» است. به بيان ديگر نواصولگرايي شاخص هاي اصلي مدنظر خود را متکي بر تغييرات اساسي در بستر فکري و عملي اصولگرايي قرار داده است. تغييرات اساسي که در نهايت در صورت موفقيت منتهي به تحول مطلوب کنش سياسي در جامعه مي شود. دکتر محمدباقر قاليباف در نامه اي که درباره نواصولگرايي منتشر ساخته بود، «تغييرِ اساسي در نحوه کنشِ جريانِ اصول‌گرايي» را مطالبه جوانان انقلابي دانسته بود که اصول‌گرايي بايد با حفظِ مباني و ارزش‌هايِ انقلابيِ جمهوريِ اسلامي، در نگرش و شيوه سياست‌ورزي خود «متحوّل شود» و با گفتمان و چهره‌هايي نو، حرکت در راستايِ «نو‌اصولگرايي» را هرچه زودتر آغاز کند. بر اساس آنچه تبيين شده و گفته شد، تحولات واقعي در عرصه کنشگري اصولگرايان در گفتمان نواصولگرايي قابليت اجرايي دارند. در ابتدا « خودانتقادي» در اصولگرايي را براي ايجاد جنبش تحول خواهي يا تحول گرايي پذيرفته و آن را لازمه تحرک اوليه براي تغييرات اساسي مي داند. خودانتقادي به زعم قاليباف ضرورت انکارناپذير براي جلوگيري از سوءاستفاده جريان ديگر در رقيب هراسي است:« يکي از کارهاي بزرگ جسارتِ «خود‌انتقادي» و متحوّل کردن اصولگرايي، بدونِ تضعيفِ اين جريان در مقابل رقيبي است که اصلي‌ترينِ هنر آنْ تزريقِ ترسِ مصنوعي به جامعه، به‌قصدِ فراموش کردنِ وعده‌ها و ناکارآمدي‌هايش است.» تحول ديگر در اصولگرايي، اعتماد به جوانان و سپردن امور اصلي به آنهاست. در اين قالب نواصولگرايي يعني فرصت به جوانان:« بايد امروز به جوانان اعتماد کنيم و اجازه بدهيم آنها بر کشور مديريت کنند و به آنها فرصت دهيم. جوانان امروز مي توانند بهتر از من و شما تصميم بگيرند و عمل کنند. ميدان را براي شان باز بگذاريم. همان طور که امام راحل به من و شما اعتماد کرد.» نواصولگرايي يکي از مهم ترين نقص ها در اصولگرايي را عدم باور جدي به مردم مي داند. مردم باوري به معناي واقعي يعني باز کردن عرصه هاي مختلف براي نقش آفريني واقعي جامعه:« يکي از ضعف ها در عرصه مديريتي کشور اين است که مردم را از عرصه اقتصاد خارج کرديم. در دوره جنگ مردم و جوانان جنگ را اداره مي کردند.» ديگر تحولات و تغييرات هدف گذاري شده نواصولگرايي را مي توان در باور به اسلام ناب و نوگرايي در نظر گرفت. اسلام نابي که برگرفته از اصول و ارزش هاي انقلاب اسلامي و انديشه هاي امام راحل در استقلال، آزادي و جمهوريت و اسلاميت نظام ريشه دارد. اسلام ناب به معناي نسخه حکومت ديني و رويکردي کمال گرا براي سعادت دنيوي و اخروي جامعه است. اين باور در اصولگرايي در نقطه کانوني قرار دارد ولي جريان اصولگرا براي عينيت بخشيدن به اين حقيقت با چالش ناکارآمدي روبه رو شده است. ناکارآمدي که پس از دوره دفاع مقدس در دولت هاي مختلف با گرايش هاي متفاوت تکرار شده و عيني ترين نمونه آن در حوزه اقتصادي و معيشتي کشور است. پاسخ به اين چالش دقيقا يکي از نقاط کانوني تحول خواهي نواصولگرايي است که «کارآمدي» را از اصلي ترين محورهاي مردم باوري درنظر گرفته است. کارآمدي که با کار جهادي و تلاش براي رفع مشکلات اساسي مردم حاصل مي شود. در پايان نيز بايد به تحول گرايي يا تحول خواهي در اصولگرايي در نگاه به حاکميت و تغييرات سبک زندگي در حوزه هاي فرهنگي و اجتماعي اشاره کرد. اين موضوعات شايد يکي از چالشي ترين محورهاي نواصولگرايي براي عملياتي کردن ايده ها و اهداف باشد. در همين زمينه نواصولگرايي يک گام به جلو گذاشته و نقد عملکردها در ساير حوزه هاي حاکميتي و حکومتي را از وظايف اصلي خود در نظر گرفته است. از سوي ديگر پذيرش تحولات جامعه در عرصه هاي مختلف خود براي جرياني که مدعاي تحول خواهي و تحول گرايي را دارد، در بطن کنشگري آن قرار گرفته است. با توجه به آنچه گفته شد، نواصولگرايي فرآيندي است که مدتي است آغاز شده و در اين روند موتور محرکه و شتاب دهنده براي ايجاد تغييرات اساسي در اصولگرايي را بايد در تحول گرايي يا تحول خواهي اصلاح گرايانه در بناي اصلي ديد.

نظر شما