در آخرین شماره نشریه وزین و ارزشمند «نامه فرهنگستان» که به مدیریت آیتالله دکتر مصطفی محقق داماد منتشر میشود، گفتگوی مهم و تأملانگیزی با دو نویسنده و اندیشمند معاصر، دکتر رضا داوری اردکانی و حجتالاسلام والمسلمین دکتر رسول جعفریان به چاپ رسیده است. در این گفتگوی خواندنی، اظهارنظرهای جالبی درباب بومی کردن و اسلامی کردن علوم و نسبت ما با علم جدید و تکنولوژی و سرنوشت مواریث فکری و علمی و مفاخر و ارزشهای بومی و دینی و… مطرح شدهاند.
این بحث تازه نیست و خوانندگان عالی مقام به خوبی وقوف دارند که بیش از یک قرن ـ و شاید حدود دو سده پیش از این ـ درمیان ملل مشرق، به ویژه تمدنهای آسیایی، در مواجهه با تمدن غرب (یا مدرنیته) و چگونگی بازیابی و نگاهبانی از مواریث ملی و دینی و بومی، به مثابه موضوعی مهم و اساسی ـ و ایضاً داغ و جذاب ـ مباحثهای بیپایان آغاز شد. خلاصه تمامی بحثها نیز در پروندهای با عنوان «سنّت و تجدد» درج و بایگانی شده و انعکاس یافته است.
اینک در قطورترین و پرمناقشهترین دوسیههای فکری در حوزه و دانشگاه و فرهنگ و هنر و هرکجا ردّ پای بحث و نقد و نظر باشد، سررشتههایی را میتوان دید که مربوط به همین موضوع است. در واقع اغلب مساعی و توان متفکران ما در حاشیه یا انشعابی از همین موضوع مصروف شده و قابل دستیابی است. اما مسئلهای که باید بدان بیندیشیم این است که: نتیجه چه بوده، و هزینه و فایده این نزاع و فرسایش فکری و فرهنگی، و گاه سیاسی و اجتماعی و حتی خیابانی، چه فوایدی برای ما داشته است؟
آیا مثل برخی ملل اروپایی، مولّد و صاحب ایده و علوم و فواید و زیانهایش بوده و شبکهای عظیم از آموزش و انتفاع و تولیدات را سامان دادهایم؟ آیا مانند ژاپنیها از هردو بهره بردهایم، یا مثل کره جنوبی از علم و تکنولوژی جدید به توسعه صنعتی و سود کلان مادی رسیدهایم و برای خودمان قطب اقتصادی شدهایم؟ یا مثل چین از سال ۱۹۰۰ تا۱۹۷۰ درها را به روی غرب بسته یا مثل کره شمالی اخبار و عناصر غربی را پشت دیوارهای مرتفع متوقف کردهایم و مثلاً ورود روژلب و آدامس و گیرندههای فرنکاس بالا را جرم دانسته و فقط بر تولیدات ضروری و داشتههای بومی تکیه زدهایم؟ به این پرسشها و مقایسهها ناچاریم بیندیشیم!
گفتگوی داوری و جعفریان از آن حیث مهم است که در قیاس با نامههای عباس میرزا و قائم مقام صدراعظم دانای ایران در عهد فتحعلی شاه مقصد مشخصی را نشانمان نمیدهد اما بر ضرورت پیدا کردن راه و روزنی که بتوان ازین خلسه و مخمسه بیرون آمد تکیه میکند. حکیمان ما نیز تابع محیط فرهنگی و مردم هستند و گاه مطیع سیاستها و مصالح موجود، اما آنان مسئولیت دارند و باید نقشهای ترسیم کنند تا از طریق آن، مسیریابی در عرصههای مهم ممکن و میسّر باشد.
سخن جعفریان مهم و حتی عبرتآموز است که خطاب به استاد داوری میگوید: «من برداشتم از فرمایش شما این است که صحبتهای جدید شما همان حرفهای گذشته است و تفاوتی نکرده است… تفاوت همان است که بود.» و دکتر داوری در بخشی از پاسخ چنین میگوید: «فلسفه تابع سیاست نیست که ازین سو به آن سو برود… وقتی گفتم توسعه یک ضرورت است میخواستم مسأله اساسی کشور را مطرح کنم و بگویم تقابل این طرف و آن طرف را در برنامه و آیندهبینیشان باید دید.»
این بحث را باید جداگانه خواند اما بیآن که ارزش اندیشهها و کوشش فکری اندیشمندانمان را کوچک انگارم یا نادیده بگیرم، لازم است به چند ابهام و ایهام اشاره کنم؛ مثلاً این که فرسایش اذهان و فرصتهای ما در نزاع سنّت و تجدد غیر قابل انکار است. موانع توسعه و ارتقای علم و اندیشه در ایران متعدد است. اما یک نکته را نباید فراموش کنیم، علاقه به منازعه و انقیاد اندیشهها در مواضع غیرلازم سبب شد تا دانشگاههایمان رشد معکوس کنند و حوزههایمان از توقفی تاریخی رنجیده باشند.
باید به جدّ بیندیشیم که مطهری و علامه طباطبایی و عصار و راشد و حایری و بهشتی و شهیدی و شفیعی و زرینکوب و کاتوزیان و دیگر بزرگان در کدام مدرسه و مکتب تعلیم دیده و بالیده بودند؟
در شماره بعد به پاسخها و مسایل مرتبط با این بحث خواهم پرداخت.
نظر شما