در آستانه پنجم اکتبر روز جهانیِ معلم، یادی از 5 معلم برجسته دنیــا
خوشنام و موثر
نویسنده : دلارام کاردار
صاحبخبر - یکی از مهمترین وظایف انسانیِ هر کسی، فراهم کردن محیطی امن و امکاناتی مناسب برای آموزش و پرورش نسل بعد است و سنگینی این بار عمدتا بعد از والدین، بر عهده معلمان و مربیانِ حوزههای مختلفِ علوم و مهارت است؛ برای همین، ناگفته پیداست وظیفه مهم و سرنوشتسازی بر عهده این قشر زحمتکش است. به همین دلیل سازمانیونسکو، پنجـم اکتبر برابر با سیزدهم مهرماه (روزی مثل فردا) را به عنوان «روز جهانی معلم» نام گذاری کرده است و از سال 1995 میلادی تاکنون، این روز با صدور اطلاعیه و چاپ پوستر و طرح شعارهای قابلتامل درباره معلمان، جشن گرفته میشود. روزی برای پاسداشتِ زحمت و صبر و تلاشِ معلمها، در همه نقاط دنیا. به همین بهانه پرونده زندگیسلامِ امروز، قرار است سفری باشد به تاریخ و یادی کند از پنج معلم برجسته و تاثیرگذار. با ما همراه باشید. آن سالیوان | معلمِ نابینایان و ناشنوایان 1866- 1936 میلادی آنسالیوان در یکی از شهرهای ایالت ماساچوست و درخانواده ای مهاجر و فقیر از ایرلند، به دنیا آمد. آن در 14 سالگی بر اثر بیماری تراخم نابینا و به همین دلیل به مدرسه نابینایان پرکینز فرستاده شد. وی در همان جا جراحی شد و مقداری از بینایی اش بازگشت و در همین مدرسه، تحت آموزش های دوستانه «لارا بریجمن» قرار گرفت و الفبا را آموخت. بریجمن اولین فرد نابینا و ناشنوایی بود که از مدرسه پرکینز دانش آموخته شده بود. سالیوان در 21 سالگی، یادگیری در مدرسه نابینایان را به پایان رساند. در همان زمان، از موسسه ای با او تماس گرفتند و خواستند تا معلمیِ دختری به نام «هلن کلر» را بپذیرد. در آن زمان هلن کلر شش ساله بود و آموزش سالیوان به کلر، آغاز دوستی 49 ساله آن دو شد. او بلافاصله پس از رسیدن، آموزش هلن شش ساله را شروع کرد و به نوشتن هجای کلمه عروسک (به انگلیسی: doll) در کف دست او پرداخت. او به عنوان هدیه برای هلن عروسکی آورده بود. هلن نمیدانست که هر چیزی با نامی خاص شناخته میشود و به همین دلیل در ابتدا گیج شده بود اما سالیوان آموزش او را متوقف نکرد تا این که ماه بعد، هلن به موضوع پی برد و با خواستن نام تمام اشیایی که به دستش میرسید، سالیوان را ذوقزده کرد. سالیوان کمکم موفق به کسب رضایت پدر و مادر هلن برای انتقال او به پرکینز شد و او را در سال ۱۸۸۸ میلادی به بوستون برد. او در مدرسه هم به آموزش هلن پرداخت و با پیشرفتهای چشمگیرش، موفق به کسب وجهه بالایی برای مدرسه و سرازیر شدن کمکهای مالی به آن جا و تسهیل آموزش نابینایان و ناشنوایان شد. ماریا مونتهسوری | معلمِ خلاقیت 1870- 1952 میلادی ماریا مونتهسوری در ایتالیا و در خانواده ای مرفه به دنیا آمد و در زمانی که دختران، امکان تحصیلات دانشگاهی نداشتند، با وجود مخالفت پدر، با حمایت مادرش به دانشکده پزشکی رفت. پس از دانشآموختگی به این دلیل که بسیاری از بیمارستانها و مراکز درمانی و بهداشتی حاضر به استخدام او نبودند، سرپرستی یکی از مراکز کودکان معلول و بیمار را پذیرفت و هنگام کار در آن مرکز، متوجه برنامههای آموزشی و تربیتی کودکان شد و دریافت که فرصت کافی برای تجربه کردن و بروز خلاقیــت به آنان داده نمیشود. چون علاقه داشت در این زمینه کاری انجام دهد، به دانشگاه بازگشت و در رشته تعلیم و تربیت و جامعه شناسی به تحصیل پرداخت و با الگوها و روشهای آموزشی آشنا شد. سپس بهجای برنامههای آموزشیِ موجود، الگوی جدیدی برای آموزش ارائه کرد، تبدیل به یک معلمِ تماموقت شد و روشِ آموزشیِ خودش را که به روش «مونتهسوری» معروف شد جا انداخت. او معتقد بود کودکان بیش از این که به نتیجه کار توجه داشته باشند، به رضایت از انجام کار علاقه دارند، پس مهم است با فراهم کردن فضایی برای قرار گرفتن گروههای سنی متفاوت از کودکان در کنار هم و آزادی در انتخاب فعالیتهای مورد علاقه از بین فعالیتهای موجود با حضور راهنما، محیطی برای آموزش مهارتهای گوناگون به کودکان مهیا کرد. وی به دلیل ابداع این روش، جایزه یونسکو را از آن خود کرد. کلایو استیپلز لوئیس | معلم الهیات و خالق نارنیا 1898- 1963 میلادی کلایو در بلفاست، مرکز ایرلند شمالی متولد شد. وی تا قبل از 9 سالگی مادر، پدر و برادرش را از دست داد و در جنگ جهانی اول زخمی شد. او پس از جنگ، تحصیل در دانشگاه را به پایان رساند و در همان سالها، نقطه عطف زندگیاش رقــم خورد؛ کلایو که تا آن روز به وجود خدا اعتقادی نداشت، به خدا ایمان آورد و دین مسیحیت را پذیرفت. از آن جا بود که مسیر زندگیاش شکل گرفت و به عنوان یکی از مشهورترین استادان الهیات، فعالیتش را شروع کرد و حسابی مشهور شد. این نویسنده، منتقد، پژوهشگر ادبی و استاد کرسی «انگلستان قرون وسطی و رنسانس» در دانشگاه کمبریج، در طول عمر پربارش در ادبیات هم آثار بسیاری پدید آورد که بیشتر کتابهای او در زمینه الهیات مسیحی است. وی علاوه بر شهرت در خصوص تدریس در زمینه اعتقادات خالصانهاش به خداوند، نویسنده اثر مشهور «هفت گانه نارنیا» نیز هست؛ این کتاب به دلیل نمادگراییِ مذهبی اش، علاوه بر کودکان، بزرگ سالان زیادی را جذب میکند. جالب است بدانید که کلایو، در دلِ مباحثات و مناظرههایش با «تالکین» دچار تحول شد و به مسیحیت گروید. تالکین کیست؟ استاد زبانشناسیِ دانشگاه آکسفورد و نویسنده داستان مشهور «ارباب حلقهها»! فرانک مککورت | معلم محــرومان 1930 – 2009 میلادی این نویسنده معروف و ایرلندیتبارِ برنده جایزه ادبی پولیتزر، که به خاطر رمان های مشهور «خاکسترهای آنجلا» و «آقا معلم» شهرت جهانی دارد، قبل از هر چیز و بیش از نویسندگی، معلمی مشهور و برجسته در تاریخ است. در خصوص دوران کودکی سخت وی فقط می توان به این حقیقت اشاره کرد که پدر فرانک وقتی او 11 ساله بود، خانواده اش را برای کار در کارخانه ترک کرد و قرار را بر این گذاشت که هر ماه مقرری مختصری برای همسر و چهار فرزندش بفرستد اما این اتفاق هیچ وقت نیفتاد! فرانک در 13 سالگی مجبور به ترک مدرسه شد تا کار کند و خرج مادر و سه برادرش را دربیاورد. او حتی برای سیر کردن شکم خانواده اش مجبور به دزدی نان و شیر هم شد. فرانک چند سال بعد ایرلند را ترک کرد و با پول هایی که از طریق کارهای مختلف جمع کرده بود، به نیویورک رفت و پس از تلاش بسیار، تحصیلاتش را به پایان رساند. در ادامه، او که خود از طبقهای محــروم به شغل معلمی رسیده بود، به آموزش طبقه فرودست جامعه پرداخت و به عنوان آموزگارِ محرومان شناخته شد. یکی از ارزشمندترین تجربه های وی در حوزه تدریس، آموزش مادران فقیر و مهاجر به آمریکا از سراسر دنیا بود. آثار مککورت در ادبیات داستانی، نماد عینی رنجهای انسانهای محروم و مهاجر در سراسر جهان شناخته شدهاست. جیمی اسکالانته | معلم جبر و ریاضیات 1930– 2010 میلادی جیمی، یکی از معروف ترین مدرسان حساب، دیفرانسیل و انتگرال در آمریکاست که در سال 1988 میلادی از زندگی وی فیلمی با عنوان «بایست و تحویل بده» ساخته شد. او در بولیوی، در خانواده ای که نسل در نسل معلم بودند، زاده شد. وی قبل از مهاجرت به آمریکا، به مدت 12 سال در بولیوی به تدریس ریاضی و فیزیک مشغول بود. اما پس از مهاجرت به آمریکا و قبل از وارد شدن به محیط مدرسه و تدریس، در کنار یادگیری زبان انگلیسی به تحصیل در کالج پرداخت. در سال 1974، جیمی شروع به کار در مدرسه ای در آمریکا کرد و هنگامی که با 12 دانش آموز علاقه مند به یادگیریِ جبر روبه رو شد، شیوه آموزشی رایج را تغییر داد. این تغییر در ابتدا با مخالفت مدیر مدرسه مواجه شد، اما وی ایستادگی کرد و راهش را ادامه داد تا زمانی که هر ساله تعداد دانش آموزان موفقش در مسابقات و امتحانات ریاضی و جبر افزایش چشمگیری داشت. جیمی شاگرد و تحت آموزش «لوئیس لیتهلد» بود که کتاب حساب دیفرانسیل و انتگرالش از کتاب های کلاسیک دانشگاهی است و از راهنمایی های این استاد بزرگ حسابی بهره برد و روشهای نویناش در جبر و ریاضیات را که اتفاقا به نامِ خودش خوانده میشود، در دنیای علم ریاضیات جا انداخت و ماندگار کرد. بهبهانه راه اندازی کلاس عجیب «ژرفنای زن بودن» از سوی بهاره رهنما باز هم سوءاستفاده از شهرت ! الهه توانا «بهاره رهنما، در کنار کلاسهای نویسندگی و بازیگری و اعتماد بهنفس، کلاس "ژرفنای زن بودن" هم برگزار میکند!»طی یکی دو روز اخیر، این تیتر و خبر که برگرفته از پستِ اینستاگرامیِ خودِ خانم رهنماست، خبرگزاریها را پر کرده و حالا بعد از جنجالِ نمایشگاه نقاشی خانم «تهمینه میلانی»، باید شاهد مصداق دیگری از پدیده «همهکارههای هیچکاره» باشیــم. پیشترها، وقتی هنوز علم و دانش تخصصی نشدهبود، نوابغی زندگی میکردند که در چندین حوزه سرآمد بودند. دانشمندی که تاریخ و فلسفه و فقه میدانست، فیزیک و نجوم و حساب سرش میشد و میتوانست در موسیقی و شعر هم طبعش را بیازماید. تخصصی نبودن دانش و نبوغ عالمانِ جامعالاطراف، یک سرِ ماجرا بود؛ سر دیگرش میرسید به مطالعه و تلاش خستگیناپذیر آن آدمها و همنشینیشان با حکیمهای همعصر خودشان. حالا از آن وقتها زمان زیادی میگذرد و اهل فضل و دانش و هنر، میدانند هرقدر هم که تلاش کنند از اقیانوس پیشرویشان جز کاسهای نمیتوانند برداشت کنند و اگر فرصتشان را با دستوبال زدن و این در و آن در کوبیدن هدر بدهند، از همان پیاله هم بینصیب میمانند و فقط دستهایشان خیس میشود. برای همین است که دانشمندان و نوابغ همعصر ما با اینکه در مقایسه با اسلافشان، امکانات و تجهیزات بیشتری دارند، ترجیح میدهند همه همّوغمشان را صرف یک رشته و تخصص کنند. در همین زمانه اما طبقه جدیدی از خواص ظهور کردهاست که به توانایی و دانایی خودشان، زیادی اعتماد دارند؛ این گروه جدیدالظهور که ازقضای روزگار اکثرا هنرمند هستند، در همه شاخههای هنر سرک میکشند؛ البته نه به اعتبار دانش و تجربه که با اتکا به شهرتشان. قدرت شهرت را دستکم نگیرید. این اکسیر، میتواند از یک هنرپیشه درجه سه شاعر بسازد، آن هم بدون نیاز به تسلط بر ادبیات؛ میتواند کارگردانی را که در قوت آثار تخصصی حوزه خودش هم شک و تردید وارد است، به نقاش تبدیل کند، بدون اینکه لازم باشد سالها طرح بزند و رنگ بگذارد و مرارت بکشد. انگار وقتی پای شهرت وسط میآید، دیگر نه به توانایی و استعداد نیازی هست، نه به تلاش و خلاقیت. شهرت، حتی میتواند زمان را هم بیتأثیر کند. یعنی درحالیکه استاد شدن در هر رشته هنری و رسیدن به مرحله ارائه و عرضه آن، بهطور طبیعی از چند تا چندین سال زمان میبرد، شهرت با یک بشکن میتواند آدمها را از گذر زمان هم بینیاز کند و ناگهان از آنها نویسنده، نقاش، فیلمساز، شاعر، مجسمهساز و آهنگ ساز بسازد. از آنجایی که هر هنرمندی به بیننده و مخاطب هم نیاز دارد، چوب جادوی شهرت، هنرمندهای یکشبه و همهکارههای هیچکاره را تنها نمیگذارد؛ یک حرکت کوچک چوب جادو، کافی است تا من و شما سرودست بشکنیم برای گالری مضحک فلان هنرپیشه و جشن امضای کتابِ بیمعنی آن یکی و کنسرتِ افتضاح دیگری. میگویید نه، صبر کنید تا ببینید ظرفیت ثبتنام در کلاسهای تخصصی خانم بهاره رهنما در هشت رشته (!) چطور طی چند روز آینده تمام میشود. اصلا سازوکار شهرت همین است؛ روی خوشبینی و زودباوری ما حساب باز کردهاست که محصول آفتزده را طوری بزکدوزکشده بهخوردمان بدهد که حتی نفهمیم از کجا خوردهایم! منابع : biography.com، rasmussen.edu، topwritingreviews.com∎
نظر شما