شناسهٔ خبر: 28339063 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه اعتماد | لینک خبر

زخم‌هاي ارنست همينگوي

جنگ كسب و كارش بود

صاحب‌خبر -

 

 

 

وقتي ارنست همينگوي بيست‌وچند ساله بود و عامدانه در جست‌وجوي سبكي كه ادبيات امريكا را متحول سازد، گرترود استاين به او تذكر داد: «همينگوي! اظهارنظر ادبيات محسوب نمي‌شود.» زماني كه كتاب خاطرات داستاني و نيمه‌تمام «حقيقت در نخستين تابش» همينگوي را مي‌خواندم اين نقل‌قول در ذهنم نقش بست. صداي نويسنده در اين اثر طنين‌انداز است؛ همان ريتم محرز. اما در گردشي كه سال 1953 همينگوي با همسر چهارمش، ماري ولش، به حيات‌وحش رفت، نكته‌اي زننده وجود دارد؛ گويي هر چه در بوته‌ها توجه همينگوي را به خود جلب مي‌كرده، ارزش نوشتن را داشته است. خواننده احساس مي‌كند هر زمان همينگوي رو برمي‌گردانده، ماري و شكارچيان محلي درصدد راه فراري از اقامتگاه و دور شدن از تيررس او بودند.

سر نويسنده رمان خشك و جدي «خورشيد همچنان مي‌دمد» و رمان زيبا و مطايبه‌آميز «وداع با اسلحه» چه آمد؟ چه وقت اين همينگوي سر راه همينگوي‌ِ نويسنده ظاهر شد؟ يقينا خلاقيت يك راز است كه در متافيزيك شخصيت و استعداد حل مي‌شود. هنوز هم مي‌توان ركود فيتزجرالد را به دهه 1930 محدود كرد. در واقع زماني كه تحت تاثير بيماري روحي زلدا قرار گرفت. يا ركود فاكنر را به دهه 1940 وقتي كه هنرش را براي نوشتن فيلمنامه‌هاي هاليوودي هدر داد. خود همينگوي لغزش‌هاي اين نويسندگان را با علاقه دنبال مي‌كرد.

پژوهشگران زوال خلاقيت همينگوي را به نوشيدن و افسردگي نسبت مي‌دادند اما به زعم من اين دست نتيجه‌گيري‌ها بسيار ساده به نظر مي‌رسند. از زمان جنگ جهاني اول، زماني كه همينگوي داوطلبانه راننده آمبولانس جبهه ايتاليا شد، هميشه مي‌نوشيد و اغلب در افسردگي فرو رفته بود. او در اين دوره بهترين آثارش را روي كاغذ آورد. او بر كاهلي غلبه كرد و به جنگ پرداخت. در حالي كه طي زمان تاب و تحملش براي زندگي پرفراز و نشيب فروكش كرده بود، اما بايد گفت نوشيدن و افسردگي اسباب از هم پاشيدگي او را فراهم نكرد.

او اوايل دهه 1940 در عمارت چند هكتاري‌اش در كوبا از پاي درآمد. همينگوي كه با «ناقوس‌ مرگ كه را مي‌نوازند» (1940) به موفقيتي شگرف دست يافته بود، تصميم به ترك جهان ادبي گرفت و به مناطق گرمسيري رفت. همان‌طور كه مستندات اين دوره- نامه‌هاي خصوصي، اسناد اف.بي.آي كه از حالت محرمانه درآمده‌اند و منابع ديگر- نشان داده‌اند، او خودش را از تمامي آشناياني كه او را همان‌طور كه بود مي‌شناختند، دور كرد. او خودخيالي‌اش (مرد كنش‌ها و عمل) را با خود واقعي‌اش (مردي كه درباره كنش‌ها مي‌نوشت) آميخت.

با شدت گرفتن جنگ جهاني دوم، نگارش نقيضه‌اي از ماجراجويي‌هاي دوران جنگ سابقش را شروع كرد. او «حلقه جاسوسي» را تشكيل داد كه وجودش آنچنان محرمانه نبود و زيردريايي‌هاي آلماني را با قايق‌هاي ماهيگيري تعقيب مي‌كرد. همينگوي طي چند ماه پيوسته در آب‌هاي كوبا به دنبال نهنگي فولادين بود كه هرگز آن را به طعمه نينداخت. همينگوي با اين بازي‌هاي جنگي، براي نخستين‌بار در طول حرفه‌اش دست از نوشتن كشيد. مجموعه داستان‌هاي كوتاهي كه وعده‌اش را به ويراستارش، مكس پركينز، داده بود به دست فراموشي سپرد. ايده‌هاي گوناگون در بدل شدن به رماني حقيقي با شكست روبه‌رو شدند. طي 10 سال او داستان جديدي ننوشت.

فينكا ويخيا، خانه كوبايي همينگوي، در شهر سانفرانسيسكو دو پائولا و در 10 كيلومتري هاوانا، واقع شده است. حالا اين خانه به نام «موزه همينگوي» شناخته مي‌شود و دولت كوبا اداره آن را برعهده دارد؛ اين مكان يادگاري از پاپا است. تك‌تك مجله‌ها و بطري‌هاي نوشيدني در همان‌جايي كه آخرين بار خانه را ترك كرد، باقي‌مانده‌اند؛ سال 1960 اين خانه را براي هميشه ترك كرد تا از انقلابي كه فيدل كاسترو را در جايگاه قدرت نشاند، دوري كند. او جولاي 1961 در خانه دومش، در كچام آيداهو اقدام به خودكشي كرد اما فينكا همچنان در انتظار اوست. محتواي بطري‌ها تبخير شده‌اند اما سربطري‌ها هنوز سرجاي‌شان هستند.

سال 1999 وقتي به اين خانه رفتم توفان شديدي شده بود و بر اثر باد انبه‌ها روي زمين مي‌ريختند. جهانگردها اجازه داشتند خانه را از بيرون تماشا كنند اما من به عنوان روزنامه‌نگاري خارجي مادامي كه باران بند آمد از خانه بازديد كردم. درون ساختماني كه به سبك معماري ظريف كوچ‌نشيني اسپانيا ساخته شده، اتاق مطالعه‌اي را ديدم كه‌ گري كوپر روي كاناپه‌اش خوابيده بود چون تختخواب‌هاي خانه براي او كوچك بودند. همچنين استخري را ديدم كه آوا گاردنر در آن شنا كرد. كنار اين استخر چهار سگ همينگوي- نگريتا، ليندا، بلك و نرون- دفن شده‌اند.

دولت كوبا اين خانه را به عنوان بهشت خصوصي همينگوي معرفي كرده است اما من چنين چيزي نديدم. هيچ چيزي بيشتر از ناتواني در نوشتن يك نويسنده را آزار نمي‌دهد، به‌ويژه نويسنده‌اي كه همانند همينگوي، ميل به رقابت‌جويي بي‌حدوحصري دارد. اين خانه هشت خوابه، چهار اتاق مجزا براي نوشتن دارد: يك اتاق مطالعه، اتاق كتابخانه، اتاق خواب همينگوي كه به ماشين تحرير رويال مجهز شده و دفتري در برج مجاور (كه ماري آن را سال 1947 ساخت). اين دفتر براي نوشتن طراحي شده بود. با اين اوصاف، همينگوي از كار افتادگي قلمش را به هيچ‌وجه تاب نمي‌آورد.

راه خلاصي او از اين وضعيت، جلوي خانه‌اش قرار داشت؛ پيلار، قايق ماهيگيري محبوب همينگوي كه 12 متر طول داشت. در سال 1973، دولت كوبا پيلار را از بندرگاه كوجيمار بيرون كشيد و در محوطه فينكا قرار داد. در حال حاضر سقفي پلاستيكي محافظ اين قايق است. مي‌دانستم همينگوي طي سه سال نخست جنگ جهاني دوم، پيلار را خلوتگاهش كرده بود؛ نخست براي ماهيگيري و خلاصي از فكر كردن به همسر سومش، روزنامه‌نگار و نويسنده مارتا گلهورن و سپس براي اداره عمليات‌هاي نظامي محرمانه‌اش. حالا چوب بلوط سياه پيلار به بهترين نحو جلا داده مي‌شود. صندلي مبارزه قايق كه او هرگز به آن تكيه نزد- او ماهي‌ها را ايستاده صيد مي‌كرد درست مثل آداب نوشتنش كه به ندرت روي صندلي مي‌نشست- منتظر ماهيگير بعدي است.

گرگوري همينگوي، جوان‌ترين پسر اين نويسنده كه در سال 2001 از دنيا رفت، در مصاحبه‌اي گفته بود پدرش طي سال‌هاي جنگ دچار بحران شده بود: «دگرگوني بنياديني در او مشاهده مي‌شد. آن‌قدر در مورد موفقيت كتاب بعدي‌اش حالت تدافعي به خود مي‌گرفت كه يقين مي‌كردم او گمان مي‌كند رشته آن را از دست خواهد داد.» گرگوري به خاطر آورده بود كه پدرش اين وسواس‌هاي فكري را سر گلهورن، كه در سال 1940 ازدواج كرده بودند، خالي مي‌كرد. او در دسترس‌ترين هدف بود. گلهورن همتا، رقيب و به‌نوعي همزاد همينگوي بود. همينگوي در نامه‌هايي كه براي گلهورن نوشت، گاهي او را «برادر» خطاب كرده بود.

همچنين او همسري اشتباه براي مردي كه با آسيب‌هاي روحي‌اش دست‌وپنجه نرم مي‌كرد، بود. گلهورن، همانند همينگوي، با بنيه بود. بدني قوي داشت و روزي 40 نخ سيگار مي‌كشيد. سستي انساني در جهان‌بيني او جايي نداشت. او براي همينگوي نوشته بود كه هرگز براي مرداني كه «بايد زناني زخم‌هاي‌شان را التيام دهند و چرب‌زباني كنند» احترامي قايل نيست. طولي نكشيد كه پس از ازدواج‌شان، زماني كه همينگوي براي نوشتن مجموعه داستان‌هاي كوتاهش دست‌وپا مي‌زد، گلهورن ماموريت پوشش خبري نبرد زيردريايي‌ها در درياي كاراييب را براي نشريه «كاليرز» پذيرفت. (گلهورن در آن زمان روي رمان «ليانا» كار مي‌كرد كه داستانش در كاراييب روي مي‌دهد بنابراين به اطلاعات بومي نياز داشت). همينگوي با شنيدن اين خبر از كوره در رفت. ترك شدن به قدر كافي رنج‌آور بود با اين حال جنگ‌ كسب‌وكارش بود.

با رفتن مارتا، روز به روز همينگوي بي‌قرارتر ‌شد. نامه‌هايي كه پس از مرگ همينگوي منتشر شدند، نشان مي‌دهند او گهگاه براي گلهورن مي‌نوشت، مدام از او درخواست مي‌كرد پاسخ نامه‌هايش را بدهد و اغلب بدون اينكه قصدش را داشته باشد با زباني طنزآميز او را از وضعيت خانه مطلع مي‌كرد. در نامه‌اي از پيشگفتاري كه براي گلچين ادبي جنگي مي‌نوشت، شكايت كرده و گفته بود كار روي اين اثر «زجرآورترين چيزي است كه مي‌نويسم.» او قصد داشت بيانيه‌اي محرز درباره حماقت سياستمداراني كه مسبب جنگ جاري شده بودند، بنويسد اما اعتقادات تندوتيز او تمام كردنش را سخت مي‌كرد. طولي نكشيد كه احساس كرد نوشتن درباره جنگ، نامربوط است.
بايد كاري مي‌كرد.

چاره اين كار خودش را در هيات سفير جديد امريكا، اسپرول بريدن، به كوبا معرفي كرد. او صورتي گرد و لبخندي تسخيركننده داشت و خوش‌صحبت بود. بريدن از جايگاه خود اطلاع داشت و همينگوي نويسنده‌اي مشهور بود. وقتي باب آشنايي اين دو باز شد، اين ايده شكل گرفت كه ارتباطات گسترده همينگوي در كوبا ممكن است در حل مشكل فالانژيست‌هاي اين كشور براي بريدن مفيد باشد. فالانژيست‌ها در واقع فاشيست‌هاي اسپانيايي بودند. دولت امريكا نگران بود برخي از فالانژيست‌هايي كه در كوبا به سر مي‌برند، مكان كشتي‌هاي امريكايي را به قايق‌هاي زيردريايي مخابره كند و به نفوذ ماموران آلماني در جزيره كمك كنند.

نزديك شدن به همينگوي آن‌قدرها هم كه به نظر مي‌رسد، اقدامي غيرعادي نبود. در آن سال‌ها و پس از آن يعني در طول جنگ سرد، دولت ايالات متحده امريكا به‌طور متناوب از شهروندان بنامش درخواست مي‌كرد به كشورهاي خارجي سفر كنند و آنچه را ديدند، بازگو كنند. روزنامه‌نگارها، مشاهير و كساني كه آشنايان بسياري در كشورهاي ديگر دارند بهترين پوشش براي سفر و مشاهده بودند. همينگوي نيز پيش از اين خودش را در اداره خدمات استراتژيك امريكا- سازمان اطلاعاتي امريكايي كه در طول جنگ جهاني دوم تشكيل شد- گنجاند. اسناد و مدارك اين سازمان كه سال‌ها بعد از حالت محرمانه به حالت عادي درآمدند، شرح تازه‌اي براي سفري كه همينگوي و گلهورن سال 1942 به مكزيكوسيتي داشتند، ارايه كرده است. به همينگوي ماموريت داده شد به بررسي تشكيل ارتشي سري از تبعيدي‌هاي جمهوري‌خواه اسپانيا براي اعزام به جبهه آفريقاي شمالي بپردازد. او موقعيت را ارزيابي كرد و گزارش خود را ارايه داد اما اين پروژه پيش نرفت.

همينگوي از پيشنهاد بِرِيدن خوشش آمد. او خودش را در قامت يك جاسوسي حقيقي مي‌ديد. فعاليت‌هاي جاسوسي همانند پژوهش درباره رماني است كه لازم نيست آن را روي كاغذ بياوري. علاوه بر اين، اين موقعيت به همينگوي فرصت ميهن‌دوستي مي‌داد و مي‌توانست در جريان اين روند از مارتا پيشي بگيرد. مارتا براي نوشتن مقاله‌اي براي «كالير» درباره فالانژيست‌ها تحقيق كرده بود اما دبيران مجله آن را رد كرده بودند. همينگوي با اين كار مي‌توانست به مارتا خودي نشان بدهد.

اسم رمز بريدن براي اين گروه «فروشگاه جنايت» بود. همينگوي نام مستعار «كارخانه كلاهبرداري» را براي گروه انتخاب كرد. مامور 08 – نام همينگوي در اين عمليات- به سرعت دست به كار شد. «حلقه جاسوسي» همينگوي نمونه بارزي از محفل دوستان اجتماعي‌اش بود؛ فلوريديتا، كافه‌داري كه در كافه‌اي محبوب مشغول كار بود؛ سارقاني كه در اسكله‌ها مي‌پلكيدند و چند باسكي كه وقتي فرانسيس فرانكو بر مسند قدرت نشست از اسپانيا فرار كردند. دارودسته ياغي‌ها در هر ساعتي از شبانه‌روز به فينكا رفت‌وآمد مي‌كردند؛ آنها از اين خانه به عنوان دفتر مركزي خود استفاده مي‌بردند. او در نامه‌اي به مارتا كه در آن زمان در پوشش خبري جنگ زيردريايي‌ها به‌سر مي‌برد، حال ‌و هواي جلسه «كارخانه كلاهبرداري» را اين‌گونه نوشت: «فقط بيست‌ويك نفر بوديم... و بيست‌وچهار بطري نوشيديم... تامي شِولين چند ترانه محشر خواند و همه براي تشويق فرناندو بطري‌هاي‌شان را به سمت او پرتاب كردند. وقتي مي‌خواستيم مخالفت‌مان را ابراز كنيم، صندلي پرتاب مي‌كرديم... توروالد هفت‌تير يك سولدادو (در زبان اسپانيايي به معني سرباز) را كه خوابش برده بود، گرفت و با آن شليك مي‌كرد... با تكه‌اي نان گوش خوآن را مورد هدف قرار داديم و او را مصدوم و از ميدان جنگ خارج كرديم...»

كارخانه كلاهبرداري كه زماني شامل 6 مامور تمام‌وقت و 20 مامور پاره وقت مي‌شد، كاربري آنچناني نداشت. اف.‌بي.‌آي كه به اندازه پاپا به رقابت حساس بود، پرسنلش را براي بي‌اعتبار كردن همينگوي مورد استفاده قرار داد. همينگوي اعلام كرد در حالي كه بِرِيدن و رييس‌جمهور فولخنثيو باتيستا ثالديواردر واشنگتن به‌سر مي‌برند، ژنرال مانوئل بنيتز، رييس پليس، مامورانش را براي براندازي قدرت آماده مي‌كند. اف.بي.آي. نيز تصريح كرد، ماموراني در اداره‌هاي پليس مستقر كرده است و آنها امري غيرعادي گزارش نكرده‌اند. يكي از كارگزاران همينگوي جعبه‌اي مشكوك از «بار باسك» هاوانا آورد؛ اف.بي.آي وقتي جعبه گشوده شده را يافت در آن يك جلد كتاب «زندگي سانتا ترزا» ديد. در گزارشي كه به تاريخ ژوئن 1943 نوشته شده، خشم ماموران بيان شده است.

جي. ادگار هوور (اولين گرداننده و رييس اداره تحقيقات فدرال) عمليات‌هاي همينگوي را با وسواس تمام دنبال مي‌كرد. او در يادداشتي كه براي دو اعضاي گروهش مي‌فرستد، با كنايه مي‌گويد «همينگوي بهترين قضاوت را نكرده» و اگر او به اندازه «چند سال پيش» مي‌نوشد، بِرِيدن در انتخاب او حماقت كرده است. هوور رفته‌رفته نگران مي‌شود، هر چند، وقتي همينگوي به خبرچيني مي‌گويد قصد دارد كتابي درباره سفير بِرِِيدن، فعاليت‌هاي جاسوسي و اف‌.بي‌.آي بنويسد، در پي تعقيب حركات همينگوي دستگاه‌هاي تلگراف اف‌.بي‌.آي به كار مي‌افتند؛ ماموران اين سازمان سعي داشتند متوجه شوند آيا همينگوي اقدام به نوشتن ماجراهاي جاسوسانه‌اش مي‌كند؟ وقتي هوور گزارش ماموري را دريافت كرد كه در آن قيد شده بود اين نويسنده «در حال حاضر مشغول نوشتن چيزي نيست»، نفس راحتي كشيد.

در ماه آوريل 1943، با دخالت‌هاي اف.بي.آي، سفارت امريكا كارخانه كلاهبرداري را تعطيل كرد. همينگوي اهميتي به اين اقدام نداد. او پيش از اين ماموريتي جديدتر و بهتر براي خود دست‌وپا كرده بود: تعقيب زيردريايي‌هايي كه تحت حمايت سازمان جاسوسي نيروي دريايي بودند. اگرچه تهديد زيردريايي‌هاي آلماني در آب‌هاي كوبا فروكش كرده بود اما همينگوي اين كار را فرصتي براي نشاندن مهروامضاي خودش در جنگ مي‌ديد.

به نظر نمي‌رسيد پيلار، قايق كروزي كه شكل‌وشمايلي اشرافي داشت، بتواند به تعقيب زيردريايي 1000 تني بپردازد. چراكه قسمت عقب پيلار توان حمل اسلحه ضدهوابرد را ندارد، كاركنان كشتي مي‌بايد خودشان را به مسلسل دستي تامسن، سلاح ضدتانك و نارنجك‌هاي دستي مجهز مي‌كردند. همينگوي دوستانش را براي حضور در اين عمليات احضار كرد. تنها فرد حرفه‌اي اين گروه كارشناس مخابره راديويي در سطح دريا به نام دون ساكسون بود كه با خود ابزار شنودي به نام «گجت» آورده بود. اما همينگوي نامه‌اي از سفارت امريكا دريافت مي‌كند كه در آن از او خواسته شده اين فعاليتش را توضيح دهد. پاسخ اين نامه در آرشيو فينكا وجود دارد؛ همينگوي در آن قيد كرده در حال انجام آزمايش‌هاي علمي با «ابزاري راديويي» است. اين گفته با علامت «موزه تاريخ طبيعي امريكا» كه روي عرشه كشتي آويزان بود، مطابقت نداشت.

پاتريك همينگوي، 90 ساله، دومين پسر اين نويسنده، گاهي پدرش را در پيلار همراهي مي‌كرد. وقتي درباره اين دوران از پاتريك پرسيدم، او پدرش را با دون كيشوت مقايسه كرد: «او روز به روز توانايي رويارويي با حقيقت را از دست مي‌داد. با تلاش براي ساختن جهاني بهتر با الگويي رضايت‌بخش، خودش را ديوانه كرده بود.»

در دو ماه فعاليت كه به سال آينده نيز كشيده شد، همينگوي و كاركنان كشتي‌اش به گشت‌زني ادامه دادند كه اغلب به 18 ساعت در روز مي‌رسيد. گهگاه، كشتي ماهيگيري از كنار آنها عبور مي‌كرد و همينگوي اين رويارويي را در دفترچه‌اش ثبت مي‌كرد. در همين روزها بود كه مارتا كتاب «ليانا» را تمام كرد و باعث شد همينگوي بازي ضعيف ديگري را شروع كند تا مارتا را فريب دهد. وقتي او به فينكا بازمي‌گردد به گرگوري مي‌گويد قصد دارد نوشتن را كنار بگذارد. «بگذار به مارتي هم يك شانس بدهيم. لياقت يك شانس را دارد.» او در نامه‌اي به گلهورن همه‌چيز را از لحاظ عقلاني توضيح داد: «همين كه شغلي روحيه همه را سرزنده مي‌كند و بدون اينكه لازم باشد دست به قلم ببري كار را تمام كني، كافي است.»

موتور پيلار در جولاي 1943 از كار افتاد. برخلاف تلاش‌هاي همينگوي، نيروي دريايي با تعويض آن موافقت نكرد. پاپا عمليات را متوقف كرد و در فينكا مستقر شد و شاهد پيشروي گلهورن در پروژه بعدي‌اش شد؛ اين پروژه پوشش خبري جنگ در انگلستان براي نشريه «كالير» بود. درنهايت همينگوي پس از مارتا راهي انگلستان و گزارشگر كالير در خط مقدم و سرپرست مارتا شد. او در فرانسه خودش را دست خطراتي استثنايي و جسورانه سپرد؛ وقتي تك‌تيراندازها شليك‌ مي‌كردند يا وقتي خمپاره‌اي در نزديكي او به زمين مي‌خورد، فرار نمي‌كرد. او به همقطارانش گفته بود جنگ با آلماني‌ها بهترين كاري بوده كه تا به حال انجام داده است. گويي او مصمم بود ملك‌الموت را ديدار كند.

با وجود اين سپتامبر 1945 زماني كه جنگ تمام شد، براي نوشتن به فينكا بازگشت؛ مارتا يك سال قبل او را ترك كرده بود. در اتاق مهمان عمارت فينكا، رمان جنگي «شراب شگفتي» را كه گلهورن در سال 1948 منتشر كرد، ديدم. 40 سالي مي‌شد كه اين كتاب ورق نخورده بود. گلهورن در ابتداي كتاب نوشته بود: «براي بزرگ‌ترين منتقد... براي ستايش‌هاي زيركانه‌اش... با بهترين آرزوها.» همينگوي پاسخش را پشت اين صفحه نوشته بود: «نويسنده عزيز، چرا مثل يك آدم درست و حسابي و.... كاغذهايم را برايم نمي‌فرستي تا من بتوانم يك كتاب خوب ديگر بنويسم و آن را برايت امضا كنم؟ امضا: نويسنده ديگر.»

با تلاشي سرسختانه نگارش كتاب جديدش را آغاز كرد. سال 1950 كتاب «آن سوي رودخانه و در جنگل» را كه نخستين كتابي بود كه در كوبا نوشت، منتشر كرد. منتقدان بي‌رحمانه از او انتقاد كردند.
هر چند، او به اين راحتي‌ها مأيوس نمي‌شد. او به خودش يادآوري مي‌كرد، كتاب يك مبارزه است نه يك جنگ. مدتي كوتاه پس از آن توانست با نوول «پيرمرد و دريا» (1952) صدايش را بازيابد. اما «از ميان رودخانه...» و «پيرمرد..» بخش‌هايي از يك سه‌گانه بودند كه هرگز با همديگر منتشر نشدند؛ اثر بعدي اين مجموعه پس از مرگ او در سال 1970 با عنوان «جزاير در توفان» منتشر شد؛ در اين داستان گشت‌هاي بي‌ثمر دريايي‌ همينگوي جنبه خلاقانه ادبي به خود گرفتند و در قالب مبارزه‌اي در برابر قايق‌ زيردريايي روايت شدند كه خود ديگرش، توماس هادسن، مي‌ميرد. علاوه بر اين، همان‌طور كه خودش گفته بود او مغلوب دو كتاب ناتمام شده بود - «باغ عدن» (1986) و «حقيقت در نخستين تابش.» چيزي در محتواي داستان‌هاي او تغيير كرده بود. در حقيقت چيزي كه سال‌هاي سال هنر و اراده آهنينش از آن تغذيه مي‌كرد، حالا اين كتاب‌ها را بدقواره مي‌كرد.مدتي كوتاه پس از اينكه از كار افتادگي قلمش آغاز شد، براي مارتا نوشت: «خيال مي‌كردم اگر آدم نويسنده باشد، تا وقتي بميرد يا نوشتن بميرد، نويسنده ‌است» مي‌دانست چه اتفاقي افتاده است و مي‌دانست كاري از دستش برنمي‌آيد. يكي از نخستين داستان‌هايي كه پس از بازگشت به كوبا نوشت «شارلاتان» بود. داستان درباره مردي بود كه از جنگ بازمي‌گردد و وانمود مي‌كند قهرمان است. او هرگز اين كتاب را تمام نكرد.

‌‌The New York Times

 

مارتا گلهورن همتا، رقيب و به‌نوعي همزاد همينگوي بود. همينگوي در نامه‌هايي كه براي گلهورن نوشت، گاهي او را «برادر» خطاب كرده بود. همچنين او همسري اشتباه براي مردي كه با آسيب‌هاي روحي‌اش دست‌وپنجه نرم مي‌كرد، بود. گلهورن، همانند همينگوي، با بنيه بود. بدني قوي داشت و روزي 40 نخ سيگار مي‌كشيد. سستي انساني در جهان‌بيني او جايي نداشت. او براي همينگوي نوشته بود كه هرگز براي مرداني كه «بايد زناني زخم‌هاي‌شان را التيام دهند و چرب‌زباني كنند» احترامي قايل نيست. طولي نكشيد كه پس از ازدواج‌شان، زماني كه همينگوي براي نوشتن مجموعه داستان‌هاي كوتاهش دست‌وپا مي‌زد، گلهورن ماموريت پوشش خبري نبرد زيردريايي‌ها در درياي كاراييب را براي نشريه «كاليرز» پذيرفت. (گلهورن در آن زمان روي رمان «ليانا» كار مي‌كرد كه داستانش در كاراييب روي مي‌دهد بنابراين به اطلاعات بومي نياز داشت). همينگوي با شنيدن اين خبر از كوره در رفت. ترك شدن به قدر كافي رنج‌آور بود با اين حال جنگ‌ كسب‌وكارش بود.

نظر شما