شناسهٔ خبر: 28295139 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

خاطرات « قاسم جعفری» از سال‌های اسارتش در دوران دفاع مقدس

خاطرات « قاسم جعفری» از سال‌های اسارتش در دوران دفاع مقدس ترجیح می دادم در نقش بهلول حاضر شوم

افسر رکن دو ارتش عراق در کتابخانه از من بازجویی می کرد هم سنگر غیور خوزستانی طعمه غلامی مترجم بود، تمام تلاش ستوان بر آن بود که حالی‌ام کند از تمام برنامه های هفتگی‌ام خبردارد اما من ترجیح می دادم در نقش بهلول حاضر شوم.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار سیاسی فارس، قاسم جعفری عضو هیات علمی دانشگاه به مناسبت فرارسیدن هفته دفاع مقدس قسمتی از خاطرات خود از دوران استارات را در اختیار خبرگزاری فارس قرار داد.

متن خاطرات جعفری در ادامه آمده است:

« یادم نمی‌رود یکی از فراری‌هایی که در خوش خدمتی به عراقی ها هیچ کم نگذاشت شیخ علی تهرانی بود؛ داستان این شیخ یک عبرت بزرگی برای همه آنهایی است که به گذشته درخشان خود می نازند. او زجر کشیده بود شکنجه ساواک را هم تحمل کرده بود مردم ایران و به‌ویژه مشهدی‌ها از روزهای انقلاب و پیش قراولی او در مبارزه و راه انداختن تظاهرات و اعتراضات خاطره ها دارندام چه می شود کرد که مربا نشدن و نپرداختن به اصلاح ذات بین درد بی درمان تر از سرطان های بد خیم است. یک بار عراقی ها او را آوردند که مثلا ما را توجیه کند و ما دست از حمایت دولت و انقلاب برداریم.

آتش حسادت در همه وجودش موج می زد. می‌گفت من یازده سال، روزی دو ساعت با علاقه مندی پای درس ( امام ) خمینی نشستم اما در وصفم چیزی نگفت ولی ( آیت الله ) خامنه‌ای را خودم بردم پای درسش برداشت گفت " خامنه ای را من بزرگ کردم " به نظر شما این عدالت است؟! در این جا یکی از بچه های مشهد که او را می شناخت به دل خطر زد که چرا، از شما هم تعریف کرد! شیخ علی پرسید چی گفته که من نمی‌دانم؟ پاسخ داد: « این جمله امام که بعضی ها کتاب اخلاق می نویسند ولی خود اخلاق ندارند وصف حال دقیق شماست.»

سالی از حضور شوم این شیخ و تبلیغ صبح و شام او علیه انقلاب گذشت که رسانه های عراق اعلام کردند خانواده او هم به طور غیر قانونی وارد عراق شده اند. به لحاظ انتساب آنان به رییس جمهور وقت ( آیت الله خامنه ای ) طعمه بی بدیل تبلیغاتی در دام عراقی ها افتاده بود. از بچه او پرسید در حالی که بچه های مردم با آتش توپ و تانک ارتش عراق جزغاله می شوند از فرزندان دایی‌ات بگو که چه می کنند؟ نمی دانم توجیه نبود و یا از دستشان در رفته بود که گفت: « من خیلی به آنها می گفتم جبهه نروید ولی گوش نمی‌کردند و همه اش می آمدند جبهه.» قیافه درهم رفته خبرنگار که سکه یک پول شده بود در آن لحظه دیدنی بود. 

می گفتد جرم بزرگ شما در اردوگاه ایجاد تشکیلات است. ما انکار می‌کردیم ولی راست می‌گفتند بچه‌ها به طور زیر زمینی مثل جبهه در قالب لشکرها، تیپ‌ها و گردان‌ها و گروهان ها سازماندهی شده بودند. ولی اسارت بود برخی سست عنصرها که صد البته تعدادشان خیلی کم بود اما بالاخره بود بخشی از اطلاعات که به دستشان رسیده بود را فاش کرده بودند. اما گوش بچه ها به این چیزها بدهکار نبود و در عالم انجام تکلیف سیر می کردند.

علاوه بر آن تشکیلات علمی آموزشی و فرهنگی هم مقوله دیگری بود که با اراده و تلاش و شور و ذوق هنری و ایمان بچه ها بساطش پهن شده بود . هیچ امکاناتی نداشتیم حتی کشف مدادی یک سانتی متری در دور و بر اسیری مساوی بود با تحمل ۱۵ تا ۲۰ روز زندان انفرادی با شکنجه ها و اعمال شاقه اما آنان خاک نرم را دفتر و انگشتان خود را مداد کردند و در گام اول صدها بیسواد و کم سواد را به روش نهضت سواد خواندن و نوشتن و قرائت قرآن آموختند. شاید سالی نگذشته بود که جشن مرگ بی سوادی را در اردوگاه به تماشا نشستیم. آقا معلم های اردوگاه برای پایه های مختلف راهنمایی و دبیرستان و تمام مواد درسی ( ریاضی ، فارسی ، علوم و...) کتاب تدوین کردند.

البته شرح این نکته که کاغذ و قلم از کجا می آوردند و با تحمل آن شرایط امنیتی و فراز و فرودهای رفتاری ماموران اردوگاه چگونه این مسیر طی می شد مجالی دیگر را می طلبد .برخی ها که تجربه تحصیلی غرب را درکارنامه داشتند تنور کلاس های آموزشی زبان های خارجی ( انگلیسی ، فرانسه و...) را برافروختند و طلاب و روحانیون موجود هم در کنار انجام وظایف طلبگی و بیان احکام و معارف دینی بازار درس های حوزوی ( صرف ، نحو ، منطق ، فلسفه ، اصول ، فقه و...) را در حد بصاعت خود به روی مشتاقان گشودند. باید می بودید و این وجد و سرور و شور و نشور را می دید.

نیروهای به ظاهر غالب عراقی در مواجهه با این احساس امید و رضایت اسرا رشک می بردند و نشانه های تحسر و پوچی در تمام رفتارشان هویدا بود. آنان در تنور غضب می سوختند که با آن همه نامردمی اسیر ایرانی به جای گرفتاری در چنره یاس و افسردگی به حفظ قرآن و نهج البلاغه می پردازد و به جای شکوه از سنگدلی های اسیربانان و خشونت بی حد و مرز به ظاهر انسان های گرفتار در چنگال غضب و انتقام جویی در بحر رضایت به تقدیر و رضای حق شناور است.

اسیری که می‌گوید خدایا شکرت که مرا لایق امتحان خویش دانستی " البلاء للولاء". شکرت که اسوه‌هایی چون خلیلت ابراهیم، یوسف صدیق ، سید ساجدین ، زینب کبری و موسی بی جعفر علیهم صلوات الله نشانم دادی. شیرینی کلاس های ترجمه و تشریح مختصر قران و نهج البلاغه را که بنا به وصف طلبگی و انتظار اسرا باید دایر می کردم و دیگرانی که شایسته تر از من بودند هم نمونه بهتر ش را داشتند هنوز در کام خود احساس می کنم.

یادش به خیر که افسر رکن دو ارتش عراق ، ستوان عبد السلام در محل کتابخانه از من بازجویی می کرد هم سنگر غیور خوزستانی طعمه غلامی مترجم بود. تمام تلاش ستوان بر آن بود که حالی ام کند از تمام برنامه های هفتگی ام خبردارد اما من ترجیح می دادم در نقش بهلول حاضر شوم. بنای ما بر آن بود که کار خود را پیش ببریم و هیچ اعترافی را نکنیم.

کمک در کارهای عمومی اردوگاه داوطلبان زیادی داشت. مخصوصا در موسم هایی مثل ماه رمضان و محرم و دهه فجر و غیره . طرف از ۶ ماه پیش می گفت من نذر کرده ام ظرف های غذای آسایشگاه را در طول ماه رمضان بشویم و راهی برای انصرافش نیز باقی نمی گذاشت. بچه مجروح و جانباز پرستارانی مهربان تر از مادر در کنار خود داشتند و از این بابت و در حد مقدورات اردوگاه اسارت هیچ کمبودی احساس نمی کردند.

بچه هایی که با حاجی ابوترابی هم اردوگاه بودند از او نقل می کردند که حتم دارم تنها آرزوی یاران شهید ابا عبدالله آن است که به دنیا برگردند و به اسرای کربلا خدمت کنند. آنگاه با مهربانی اسرا را در خدمت به هم خصوصا ضعیف ترها توصیه کرده بود. اسرا یاد گرفته بودند که در برابر دشمن صدای واحد باشند، این مساله در بزنگاه هایی مثل انتخاب ارشد اردوگاه بهتر خودنمایی می کرد.

بالاخره مراودات و تعاملات اجباری ما و اسیربانان نیاز به نظم و نسقی داشت. آمدن ارزاق، دریافت سهمیه پوشاک و لوازم بهداشتی مثل صابون وغیره و تعامل با نمایندگان صلیب سرخ، پیگیری امر درمان بچه ها، تلاش برای جلوگیری از اذیت و آزار اسرا در حد مقدور ... می طلبید که آزادگان کسی را به عنوان نماینده خود یا به قول عراقی ها مسوول اردوگاه انتخاب کنند. آنان خیلی مایل بودند تا آدم هایی سست عنصر و به قول امروزی ها اهل تساهل و تسامح عهده دار چنین کاری باشد اما این طرف در پی کسی بود که هم پایبند به ارزش ها باشد و هم هنر تعامل و چانه زنی توام با حفظ عزت و کرامت نیروهای جبهه حق را داشته باشد. لبخندها و وعده های دشمن او را نفریبد.

اسیر مومن و نجیب دریافته بود که اگر روزی دشمن از در خنده وارد شود احتمالا قصد ضربه ای سنگین تر را در سر می پروراند. داستان آمدن سرتیپ نظر، عضو شورای فرماندهی حزب بعث و مسوول کل اسرای ایرانی برای انتخاب ارشد به اردوگاه حقیقتا شنیدنی است که من در کتاب خوشه های خاطره ( سال های اسارت، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم، بوستان کتاب فعلی ) مفصل توضیح داده ام.

عراقی ها از هیچ عملی برای تحلیل روح و جسم و ابتلای اسرا به امراض مختلف دریغ نمی کردند اما بچه ها با کار و ورزش پنهانی سعی می کردند حافظ سلامتی باشند که خداوند ارزانی شان کرده بود . ورزش های توپی ممنوع نبود اما به خاطر کمبود امکانات گاه بعد از دو یا سه هفته تنها دقایقی فرصت هر کس می شد اما بازار ورزش های رزمی ( کاراته ، کنگفو با سبک های متعدد )به طور پنهانی رونق داشت و گاهی هم مربیان و متعلمان در کمین نگهبانان عراقب گیر می افتادند و روانه زندان های انفرادی می شدند. ولی هیچکدام از این خطرها مانع بهره گیری شان از فرصت ها نبود.

گروهی هم خوره کارهای فرهنگی هنری بودند. جمال محرر عجب اعجوبه ای بود با کمترین امکانات طراحی و نقاشی و لامپ و چند متر سیم برقی که از عراقی ها کش رفته بود اسلاید های قشنگی می ساخت. یادم هست آنچه برای دهه فجر از ورود امام و تظاهرات مردم از روزهای انقلاب تهیه کرده بودند انگار به یک انیمیشن ابتدایی طعنه می زد. روزگار سخت بود و اوضاع نامقبول اما اخلاق و مرام بچه ها تلخی ها را شیرین کرده بود.

درست است برخی ها هم طاقتشان سر رفته بود و به اصطلاح بریده بودند اما اکثریت در اوج روحیه بودند و آن اندک بی حوصله یا بریده ها هم جرات ابراز بی صبری نمی کردند.

بچه به جای دعای " اللهم فک کل اسیر " به شوخی می گفتند اللهم فک کل اسیر را بشکن. یا روزهای نوروز به سبک عرب ها تحیت گویی می کردند ؛ " ایامکم سعیدا ، ایرانکم بعیدا و....یادم هست وقتی رادیو بغداد نامه معروف صدام به رهبری و رییس جمهور وقت را در قبول قطعنامه ۱۹۷۵ الجزایر خواند و خبر آزادسازی روزی ۱۰۰۰ اسیر از دو روز بعد را اعلام کرد، بچه ها وضو گرفتند و به نماز جماعت ایستادند.سرباز عراقی با تعجب گفت " کلکم مخ ماکو " شانه بر کشیدم و اخم کردم که منظورت نامفهوم است؛ گفت: «چرا الان هم که می خواهید آزاد شوید به جای رقص و هلهله به نماز و دعا ایستاده اید؟» در پاسخش این سخن خدا را پیش کشیدم که (لِکَیْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ ۗ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ) الحدید 23] بر آن چه از کف رفته غصه نخورید و بر آنچه در کف آمده غره مشوید که خدا خیال زدگان فخر فروش را نمی پسندد.

تفسیر من آن بود که آزادگان پس از تحمل سال ها رنج و غربت از بازگشت به مام میهن و دیار خوبی ها ، ایران امام و شهیدان و ملتی پرچم دار خوبی ها بی حد خوشحالند اما شکرانه این نعمت را ذکر حق و ایستادن به قنوت و نمازش می دانند. و من بارها در اسارت با خود زمزمه می کردم: 

عبرتم شد ز اسارت و زین اجلاس
شکر نعمت کن و قدرت بشناس

این روحیه خدایی شده آنان بندنشینان روح پرواز باعث شده بود که امام خوبی ها آنان آزاده بخواند و در وصفشان بگوید ؛ " اسرا در چنگال دژخیمان خود سرود آزادی اند و احرار جهان آنان را زمزمه می کنند. " و خلف صالح آن سلف صالح بگوید ؛ " شما برادران گوهرهای بازیافته از ذخیره ایمان در جمهوری اسلامی ( هستید ).یک عنصر جامد بی ارزش در طول قرن های متوالی، در صورتی که استعداد آن را داشته باشد تبدیل به الماس می شود. دوران اسارت، کوتاه شده قرن‌هایی است که انسان‌های با استعداد را به الماس های درخشان تبدیل کرده است. . آری باید به شاعری تمثل جست که سروده است

زنجیر اگر دلیل بریدن شود بد است
یا رمز اتصال مسافر به مقصد است
این جا نپختگی است نرفتن میان دام
ای خوش اسارتی که اسیرش زبانزد است

بی دلیل نیست که چون آمدند برایشان خواندند اندک اندک جمع مستان می رسند :

اندک اندک می پرستان می رسند
دلنوازان ناز نازان در رهند
گلعذاران از گلستان می رسند
اندک اندک زین جهان هست و نیست
نیستان رفتند و هستان می رسند و...
»

انتهای پیام/

 

نظر شما