به گزارش ایکنا؛ اوایل شهریورماه امسال، خنجر کینه، این بار نه برای یک منازعه بر سر امر به معروف یا یک نزاع سیاسی خیابانی بلکه صرفاً از روی دشمنی با لباس روحانیت به سینه طلبه جوان مشهدی وارد شد. حجتالاسلام محمد تولایی هنگامی که با دفترچه یادداشت کوچک خود از کتابخانه آیتالله خامنهای به سمت منزل بازمیگشت، بیهیچ دلیلی هدف حمله یک ناشناس قرار گرفت، حملهای که بنابر اعلام مسئولان خراسان رضوی هیچ انگیزه قبلی نداشته و صرفاً تهاجم به مقام یک روحانی در خیابانی خلوت بوده است. حجتالاسلام تولایی پس از حدود دو هفته مراقبت ویژه و در آستانه عاشورای حسینی(ره)، به دیدار حق شتافت و سه فرزند خردسال خود را با قاب عکس پدر تنها گذاشت. در این گزارش نظر دو پژوهشگر جامعهشناسی درباره عوامل ایجاد انگیزههای خشونت علیه روحانیت را از نظر میگذرانیم با این امید که نشستهای تخصصی و مطالعات جامعهشناسانه در بررسی چنین آسیبهای اجتماعی، تداوم یابد.
خدمات اجتماعی روحانیت را انعکاس ندادهایم
در شرایطی که به نظر میرسد روحانیت طی سالهای اخیر به وضوح از یک گروه منزلتی در تعریف جامعهشناختی به سمت یک نهاد مدنی حرکت کرده است، اما رسانههای حوزوی و صدا و سیمای دولتی نتوانسته این خدمات اجتماعی را به خوبی برای گروههای مختلف جامعه، انعکاس دهد. حضور پررنگ روحانیون در اردوهای جهادی و سازندگی، تلاش فراگیر در راستای نهضت سوادآموزی و آموزش عمومی، حمایت از حقوق حیوانات، مشارکت گسترده در پویشهای خیریه و ... گوشهای از خدمات روحانیت به مثابه یک نهاد مدنی است که از اواسط دهه 80 با شتاب روزافزون، جریان دارد.
در این راستا، محمد وکیلی، تحلیلگر علوم اجتماعی در صفحه شخصی خود درباره این فاجعه نوشته است: مسئلهای به نام خشونتهای اجتماعی و خیابانی هرچند از دیرباز مطرح بوده و سابقهای چند 10 ساله در مطالعات و پژوهشهای اجتماعی و روانشناختی دارد، اما پدیده خشونت علیه روحانیت، از معضلات نوپدیدی است که طی یکی دو سال اخیر در جامعه ما علنی شده است و با گسترش و افزایش نفوذ رسانهها مخصوصاً فضای مجازی در جامعه، شکلی عیانتر یافته است. گزارشهایی از موارد متعدد این خشونت طی سال گذشته و امسال از شهرهای مختلفی چون تهران، مشهد، اهواز و قم منتشر شده است. به ویژه اینکه این خشونتها از خشونت کلامی گذشته و به خشونت فیزیکی در حد اقدام به قتل رسیده است!
هر چند در سابق هم اینگونه تعرضها وجود داشته است اما اولاً از جانب گروهکهای معاند که میان مردم هم منفور بودند، صورت میگرفت و ثانیاً قربانیان این خشونتها، معمولاً شخصیتها و چهرههای مهم و محوری روحانیت بودند. اما امروزه با پدیده ای مواجهیم که اولاً نشانههای برنامهریزیشده، سازمانیافته و تشکیلاتی بودنش بسیار کم رنگ است و ثانیاً قربانیانش از میان طلاب و روحانیون فاقد جایگاه و مسئولیت حاکمیتی هستند. در آخرین مورد از این خشونتها، طلبهای مشهدی مورد تهاجم با قمه قرار گرفت و بعد از چند روز بستری درگذشت. گرچه نگرش روانشناختی ریشه این گونه خشونتها را به اختلال روانی تقلیل میدهد و مسئولان قضایی و انتظامی نیز با همین بهانه، پروندههایی از این قبل را بدین بهانه که فرد مهاجم دارای اختلال روانی بوده مختومه میکنند، اما از نظر اجتماعی نمیتوان کنار این پدیده به راحتی عبور کرد. اینگونه خشونتها مجموعهای از واکنشهای اجتماعی هستند که زمینههای قابل مطالعهای دارند؛ زمینههایی که در صورت غفلت از آن، میتواند تبعات فرهنگی، اجتماعی و حتی سیاسی به بار آورد. مطالعه ریشهها و عوامل ایجاد یا گسترش این پدیده، اگرچه نیازمند پژوهشهای اساسی است که ضرورت دارد مراکز مطالعاتی حوزوی بدان بپردازند، اما اجمالا میتوان ریشههای این خشونت را در عوامل زیر جستجو کرد: احساس ناکامی اجتماعی و اقتصادی، احساس تبعیض، عدم پاسخگویی مناسب و صحیح نهادهای حاکمیتی، از جمله قوای مجریه و قضاییه که بیشترین ارتباط مستقیم با مراجعات مردمی را دارند به مطالبات و توقعات و انتظارات، موجب انباشت آنها و در نتیجه فوران خشم اجتماعی میشود. در چنین وضعیتی با توجه به اینکه مسئولان و مسببان اصلی در کف جامعه قابل شناسایی نیستند، طلاب و روحانیون به دلیل داشتن لباسی متفاوت، سیبل چنین تهاجماتی قرار میگیرند.
با توجه به نظریه بازنمائی استوارت هال، نظریهپرداز فرهنگی، تصویری که از حضور پررنگ روحانیت در رسانهها و تریبونها، آن هم معمم و در قالب لباس روحانیت ساخته شده، لزوماً همان تصویر و تصوری نیست که روحانیت قصدش را کرده بود. حتی اگر روحانیت نقشی محوری در وضعیت فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی امروز نداشته باشد، این حضور پررنگ و همه جایی روحانیت موجب شده که روحانیت مسبب اصلی وضعیت غیرقابل دفاع اجتماعی و اقتصادی کشور شناخته شوند. بر همین اساس هم، به نظر میرسد تاکید بر تلبس تمام طلاب جهت انجام مسئولیتهای حوزوی، نیاز به بازاندیشی دارد. در چنین شرایطی انعکاس خدمات اجتماعی روحانیت و قرار گرفتن در کنار مردم هنگام طرح مطالبات مشروع و قانونی، نه فقط در زبان بلکه در میدان عمل و در کف میدان و اجتناب از رنگ و بوی جناحی دادن به فعالیتهای اجتماعی روحانیت، میتواند راهکارهایی جهت ترمیم رابطه مردم و روحانیت بوده و زمینههای خشونتهای فیزیکی و زبانی علیه روحانیت در سطح جامعه را فرو بکاهد.
دینداران، آسیبپذیرترین قشر در حکومت دینی
محسن حسام مظاهری، پژوهشگر جامعهشناسی دین و عضو هیئت علمی بنیاد دعبل خزاعی نیز درباره این حادثه نوشته است: محمد تولایی، طلبه جوانی که چند روز پیش در مشهد مورد سوء قصد قرار گرفته بود، بر اثر شدت جراحت از دنیا رفت، این چندمین مورد سوءقصد به روحانیان در ماههای اخیر است و پس از یک روحانی که آبان 96 در شیراز به ضرب گلوله کشته شد و روحانی دیگری که در همان ماه در متروی تهران مورد اصابت چاقو قرار گرفت، سومین موردی است که به قتل قربانی میانجامد.پیشتر در یادداشت «گشایش یا تنگنا» نوشته بودم: در حکومت دینی، دینداران، ناخواسته در موقعیت توجیهکنندگان رفتارهای حکومت و دولت قرار میگیرند. خصوصاً هرچه فاصله مردم و حاکمان بیشتر باشد، این برچسبزنی فراگیرتر میشود. ایماژی که حکومت ساخته است اینست: قدرت در دست دینداران است. پس آنها که نشان دینداری دارند، طبعاً قدرتمندترند و در قبال شرایط موجود، مسئولتر. جامعه، البته بهناحق، از دینداران انتظار دارد زبان حکومت باشند و پاسخگوی مطالبات. دیواری کوتاهتر از دینداران نیست. مشخصاً آنها که نشانههای انتساب مذهبی آشکار و ظاهری دارند. شاید کمتر روحانی و طلبهای در این سالها بتوان پیدا کرد که در معرض انتقادهای مردم کوچه و بازار از وضعیت معیشتی و ناکارآمدیهای اجزای مختلف نظام قرار نگرفته باشد. طبعاً روحانی و طلبهای که مسیرش از کوچه و بازار میگذرد و دردسترس عموم است. شاید کمتر زن چادریای بتوان پیدا کرد که نارضایتی دیگران از دولت به شکل آزار زبانی بر او تحمیل نشده باشد. متاسفانه از قضا دیندارانی که کمترین بهره را از منفعت و قدرت بردهاند، معمولاً بیشتر در چنین موقعیتی قرار میگیرند. چون شرایط زندگی منتفعان نوعاً بهگونهای است که با بدنه جامعه ارتباط محدودتری دارند و کمتر در عرصه عمومی ظاهر میشوند.
تجربه جمهوری اسلامی نشان داد در حکومت دینی، توده دینداران و نه صاحبان قدرتِ دینی، جزو ضعیفترین و آسیبپذیرترین اقشار جامعهاند. برخلاف تصور، انتساب حکومت به دین، بهجز شماری محدود، برای بدنهی دینداران ایجاد قدرت نکرده است، بلکه برعکس بهجهت تصدیگری حکومت در شئونات دینی حتی در مواردی حتی از قدرت و سرمایهی اجتماعی پیشین جامعهی دینی کاسته است. پیشنهاد میکنم کتاب «صدایی که شنیده نشد» ـ که پژوهشی در شاخصهای اجتماعی سالهای پیش از انقلاب است ـ را بخوانید تا ببینید در این سالها، چه بر سر منزلت اجتماعی دین و دینداران آمده است.
مسئولیت سخت دینداری در دوران حاضر
مظاهری در ادامه این یادداشت آورده است: این را براساس مشاهدات و تجربیات شخصی خودم میگویم: در این چند سال، به شکل کاملاً محسوسی بر شمار زنان جوان چادری که حجابشان را از چادر به مانتو و روسری تغییر دادهاند، افزوده شده است. قصدم ارزشگذاری ارزشی چادر نیست و شخصاً هم به تنوع الگوهای حجاب حتی در مدل و رنگ چادر باور دارم. اما این مشاهدات پراکنده، نشانه خطر است. نشانه دیگر افزایش شمار روحانیان جوانی است که ترجیح میدهند یا دقیقتر بگویم: ناگزیرند، «دوزیست» باشند. یعنی در معابر و اماکن عمومی با لباس شخصی تردد کنند. انصافاً هم شجاعت زیادی میخواهد که در جامعه امروز، زنی با چادر و طلبهای با لباس روحانیت در کوچه و خیابان و تاکسی و مترو تردد کند. به عبارت دیگر هزینههای چادریبودن و معممبودن به بالاترین سطح رسیده است. هزینههایی که تجربه حکومت دینی تولید کرده است. بله؛ در مقاطعی از حکومت قبلی هم برخورداری از نشانهها و نمادهای آشکار دینداری، مخاطراتی در پی داشت. اما با این تفاوت که اگر در دورهی پهلوی منبع تولید خطر نهاد حکومت بود، در دوره جمهوری اسلامی این منبع به جامعه منتقل شده است. اگر در زمان رضاشاه، مرد روحانی و زن چادری از دست آژان و مأمور شهربانی امان نداشتند، امروزه اما از دست مردم معمولی کوچه و بازار احساس خطر میکنند. الگوی خشونتورزی از «حکومت ـ مردم» به «مردم ـ مردم» تغییر کرده. و این بدترین اتفاقی است که میتوانست بیفتد. به فهرست نشانههای هشدار وضعیت دینی، موارد دیگری را هم میتوان افزود: از بالارفتن آمار روزهخواری علنی در ماه رمضان گرفته تا تعرضات بیسابقه به مجالس مذهبی و اماکن مقدس نظیر حمله و آتشزدن چند مسجد و حسینیه در تهران در جریان ناآرامیهای دیماه 96 و توهینهای صریح و هتک حرمتهای بیسابقهای که این روزها نسبت به حساسترین مقدسات شیعیان یعنی امامان و خصوصاً امامحسین(ع) شاهدیم و اینکه به مدد رسانههای اجتماعی، این اهانتها بهسرعت تکثیر میشوند و همین تکثیر، بهتدریج قبح هتک مقدسات را در بین بدنه مردم عادی میریزد. مانند توهین صریح و گستاخانه خواننده زیرزمینی مشهوری که در انتخابات ریاستجمهوری سال گذشته، عکس دونفرهاش با تولیت آستان قدس به طمع کسب چند رأی بیشتر خبرساز شد.
سلسله این اتفاقات و نشانهها خبر از یک واقعیت تلخ میدهد. اینکه ما دینداران در آستانه یک دوره سخت و جانفرسا ایستادهایم. دورهای از عصیان ضد مذهبی و دینستیزی. گو اینکه چهار دهه باد کاشته شده و حالا آغاز فصل دروکردن توفان است. توفانی بیرحم و بنیانکن که معلوم نیست چه بلایی بر سر دین و دینداران بیاورد. اگر تاکنون به ضرب و زور اعمال قدرت حکومت، جامعه برای دینداران در ظاهر امن و آرام بود، اما شواهد نشان میدهد دوره آسایش به سر آمده و دینداران باید خود را برای روزهایی دشوار آماده کنند.
انتهای پیام
نظر شما