شناسهٔ خبر: 28252394 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه جام‌جم | لینک خبر

با محمدعلی جعفری که روایت زندگی شهید مدافع حرم محسن حججی را نوشته درباره «سربلند» حرف زده‌ایم

روایت پرواز کبوتر بی‌سر

در روزهای سوگ و فریاد، در تب و تاب عزاداری سالار شهیدان، کتاب زندگینامه شهید محسن حججی با نام «سربلند» به قلم محمدعلی جعفری وارد بازار نشر شده است. جعفری به جام‌جم گفته، قرار بود این کتاب در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران عرضه شود اما کسانی پیدا شدند که محسن حججی را در روزهای آخر شناخته بودند، درست پیش از آن‌که سرش را پیشکش دفاع از حرم کند و پیش از آن‌که قهرمان دفاع از حرم شود؛ کتاب باید کامل می‌شد بنابراین انتشارش به تعویق افتاد و به این ترتیب بود که «سربلند» به عاشورای حسینی رسید. محمدعلی جعفری بعد از ماه‌ها تلاش و 110 ساعت مصاحبه با دوستان، همرزمان و خانواده شهید حججی روایت زندگی او را در قالب یک مجموعه خاطرات، آماده کرده است که در 356 صفحه و 2500 نسخه توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده و به صورت آنلاین هم در دسترس علاقه‌مندان قرار گرفته است.

صاحب‌خبر -

چه کسانی از حججی گفتند

شهید محسن حججی پیش از آن‌که کتابش در روز عاشورا منتشر شود، به تاریخ عاشورا پیوند خورده بود، همان زمان که سرش را بسان مولایش بریدند و خونش را به زمین ریختند. حالا برای خیلی‌ها مهم است که او را بشناسند و درباره‌اش بدانند؛ «سربلند» حکم راهنما را دارد و از دوران کودکی و نوجوانی تا آخرین روزهای زندگی شهید را در قالب یک مجموعه خاطرات برایتان تصویر می‌کند؛ اگر مشتاق فهمیدن و شناختن شهید حججی هستید.

محمدعلی جعفری با هر کسی که می‌توانست خاطره‌ای از شهید حججی داشته باشد، گفت‌وگو کرد. به جز دوستان و خانواده‌اش سراغ رفقای قبل از سربازی رفته بود و همین طور دوستان تازه‌ای که بعد از ازدواج پیدا کرده بود. روایت همرزمانش هم شنیدنی است؛ آنهایی که سال 1394 با او به منطقه اعزام شده بودند و همرزمانش در سال 1396. گویا در دومین اعزامش با دوستانی که از لشکر نجف داشت، به جمع لشکر فاطمیون و حیدریون پیوسته بود. نویسنده این کتاب با حدود 70 نفر مصاحبه کرده و توضیح می‌دهد که ناچار به گزینش شده و در نتیجه خاطره‌های مشابه یا آنهایی که خیلی ناب نبوده‌اند را کنار گذاشته است. جعفری در تدوین و تنظیم خاطرات تلاش کرده زبانی دلنشین و روان ارائه کند که خواننده را با این روایت‌ها همراه کند.

از نجف‌آباد تا گنبدکاووس

شهید محسن حججی اهل نجف‌آباد بود و محمدعلی جعفری برای نوشتن «سربلند» در این شهر با خانواده و دوستانش مصاحبه کرده و نیز با برخی از کسانی که همراه با شهید به دفاع از حرم اعزام شده بودند. چیزی نمانده بود «سربلند» برای نمایشگاه کتاب تهران آماده شود که جعفری توانست چند نفر از همرزمانش را پیدا کند. این افراد اهل گنبدکاووس و یزد و شهرهای دیگر بودند. بنابراین از دوستانی که در این شهرها داشت، کمک گرفت و کتابش را تکمیل کرد.

نوشتن این کتاب ده ماه زمان نیاز داشت و کار جهادی. محمدعلی جعفری می‌گوید: روزهای آخر همه کارهایم را تعطیل کردم و 20 روز از شهر خارج شدم. در جایی دور از هیاهوی زندگی روزمره مشغول نوشتن شدم. شب و روز کار می‌کردم. حجم مصاحبه‌ها زیاد بود و وسواس داشتم که نه چیز مهمی از قلم بیفتد نه گرفتار زیاده‌گویی بشوم. «سربلند» در شش فصل نوشته شده و قبل از انتشار چند نفری آن را خواندند از جمله برخی از اعضای حانواده شهید، چند نفر از دوستان و چند نویسنده که می‌دانستیم مرتضی سرهنگی و رضا امیرخانی از جمله این نویسندگان بوده‌اند.

تولد یک اسطوره

شهید حججی 21 تیرماه سال 1370 متولد شده و در 26 بهاری که دیده بود، قدم به قدم به روز واقعه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد، اما به اعتقاد نویسنده کتاب «سربلند» تحول او یکباره و در دوره خاصی از زندگی‌اش رخ داده است.

جعفری می‌گوید: برای من در تمام مدتی که مصاحبه‌ها را انجام می‌دادم و کتاب را آماده می‌کردم، این مهم بود که بفهمم حججی چطور حججی شد؟ کودکی که مثل بسیاری از بچه‌های نجف‌آباد در یک خانواده معمولی و مذهبی رشد کرده بود، چطور به اینجا رسید و این فقط سوال من نبود. تقریبا تمام کسانی که او را می‌شناسند، علاقه‌مند به دانستن پاسخ این سوال هستند.

جعفری که درباره شهید محمدحسین حسین‌خانی کتاب‌های عمار حلب و قصه دلبری را نوشته و دو سه سالی است که به نوشتن درباره شهدای حرم علاقه‌مند شده، درباره جواب این سوال و برداشتی که از حرف‌ها و گفته‌های اطرافیان شهید حججی به‌دست آورده، می‌گوید: برداشت من این است که رشد و تعالی از دوره خاصی شروع شد. از وقتی که با مفهوم جهاد و مبارزه آشنا شد. پیش از آن، محسن حججی مثل همه جوان‌هایی بود که در یک خانواده مذهبی و معمولی ایرانی به دنیا می‌آیند و بزرگ می‌شوند.

شهید حججی از جایی اوج گرفت؛ در واقع به نقطه‌ای رسید که معلوم بود دیگر آدم زندگی کردن در این جهان نیست و انگار در خانه خدا پا می‌کوبید تا وقتی درها گشوده شد و او پرکشید.

امالبنین دیوسالار

ادبیات و هنر

نظر شما