شناسهٔ خبر: 28233406 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه ایران | لینک خبر

ارزیابی کارنامه دیپلماسی جمهوری اسلامی ایران در سال‌های جنگ با حضور عباس ملکی معاون وقت وزارت خارجه و حسین علایی از فرماندهان عالی رتبه سپاه

دیپلماسی جنگ، فعال یا منفعل؟!

صاحب‌خبر - اسماعیل علوی در باب دیپلماسی جنگ خیلی کم گفته شده است؛ دلیل آن هرچه باشد نافی این حقیقت نیست که دست‌اندرکاران سیاست خارجی توضیحات بسیاری درباره حوادث سیاسی در طول جنگ، حتی مدتی قبل و بعد از آن به افکارعمومی بدهکارند.هرگاه دراین زمینه حرفی به میان آمده از طرف افرادی بوده که دستی بر آتش نداشته و از این‌گونه امور فاصله داشته و دارند. در این میان اما آنان که اتفاقات مرتبط با جنگ را پیگیری می‌کنند در حسرت حضور مسند نشین پست وزارت خارجه در روزهای جنگ برای پاسخگویی به سؤالات و ابهامات به افکار عمومی هستند. بعد از گذشت نزدیک به چهار دهه از آغاز جنگ هنوز سؤالات و ابهامات بسیاری پیرامون دیپلماسی جنگ وجود دارد، تو گویی سخن از حادثه‌ای است که چندین قرن پیش و به دور از چشم مورخین واقع شده و اطلاع دقیق و واضحی از آن وجود ندارد. حضور دکتر عباس ملکی معاون وزیر امور خارجه در بیشتر سال‌های جنگ به همراه دکتر حسین علایی یکی از فرماندهان عالیرتبه سپاه پاسداران درمیزگرد «ایران» در آستانه سی وهشتمین سالگرد آغاز تهاجم سراسری ارتش بعث عراق به خاک کشورمان، فرصتی استثنایی و نویدبخش است که امیدواریم استمرار داشته باشد. چه انتظاری از سیاست خارجی در دوران جنگ وجود داشت؟ علایی: به‌طور معمول مدیریت عالی هرکشوری هنگام وقوع جنگ و بحران سعی می‌کند از همه ابزار و ظرفیت‌های آن کشور برای مدیریت و حل بحران یا مقابله با آن استفاده نماید. این شیوه، یک روند طبیعی وشناخته شده در همه دنیا است. اما در رابطه با جنگ تحمیلی به نظر من آن چیزی که مشاهده می‌شود این است که نتوانسته‌ایم از همه ظرفیت‌های دیپلماسی و دستگاه سیاست خارجی کشور بخوبی و درهمه مقاطع درجهت مدیریت بحران استفاده کنیم.البته این به معنی نادیده گرفتن تلاش‌ها، زحمات و کارهای بزرگی که در وزارت امور خارجه انجام شده نیست. ولی با نگاه به مقطع زمانی دوران جنگ تحمیلی، ملاحظه می‌شود در بعضی موارد می‌شد اقدام‌های وسیع‌تر ومؤثرتری برای نیل به مصالحه انجام داد. این انتظار بیشتر از چه کسانی وجود داشت؟ علایی: بهره‌گیری از دیپلماسی و فعال کردن دستگاه سیاست خارجی، جزو وظایف مدیریت عالی کشوراست، یعنی همان‌طور که اگر ظرفیت نیروهای مسلح کفاف مقابله با بحران جنگی را نداد می‌توان از مردم درخواست کمک کرد و نیروهای داوطلب را جهت کمک به نیروهای مسلح به صحنه آورد، همان‌طور هم می‌شود ظرفیت دیپلماسی و دستگاه سیاست خارجی کشور را تقویت کرد و از وزارت امور خارجه خواست تا ظرفیت‌های دیپلماسی کشور را برای جنگ دیپلماتیک با دشمن فعال‌تر کند و در همه مجامع بین‌المللی برای دفاع از منافع ملی حاضر شود و از دیپلماسی پرتحرک بهره ببرد. در صحبت‌های بعضی از مسئولان وقت وزارت امور خارجه دیدم که آمده است، آن زمان ما هیچ شکایتی به سازمان ملل در مورد اینکه عراق به ما حمله کرده است نبرده‌ایم. در واقع از شورای امنیت سازمان ملل به‌صورت رسمی درخواست نکرده‌ایم که تجاوزعراق به کشورمان را محکوم کند!همین‌طور فعالیتی را در سطح سیاسی و از طریق دیپلماسی برای کند یا متوقف کردن ماشین جنگی عراق به‌کار نگرفتیم. وقتی دبیرکل سازمان ملل متحد با وزارت امور خارجه ایران تماس می‌گیرد و می‌گوید، اگر صحبتی دارید مطرح کنید، آنچنان که باید در شورای امنیت سازمان ملل فعالیتی صورت نمی‌گیرد. البته کمتر از مدت یک ماه بعد از شروع جنگ در 1359/7/26 نخست‌وزیرایران (شهید رجایی) در شورای امنیت سازمان ملل حضور یافته و با زبان و ادبیات انقلابی علیه تجاوز عراق صحبت می‌کند. ایشان در این جلسه می‌گوید: «شرکت ما در این شورا به منظور دادخواهی یا انتظار دفع تجاوز نیست. رجاء واثق داریم که اولاً شورای امنیت با پذیرش حق وتو برای زورمندان و دارا بودن مشکلات دیگر، عملاً قادر به خدمت جدی به ملل محروم و مستضعف جهان نیست و ثانیاً تاریخ گذشته این شورا، مبین این واقعیت است که در مواردی نیز که این شورا قادر به اتخاذ تصمیمات اصولی تحت فشار افکار عمومی جهان گردیده است، باز هم در اثر مخالفت یک یا چند ابرقدرت ضمانت اجرایی برای تصمیمات مزبور وجود نداشته است». البته این شیوه سخن گفتن طبیعی بود، برای اینکه مردم ایران انقلاب کرده بودند و مسئولان انقلابی، زبان تازه‌ای را برای حرف‌هایشان در مقابل زورگویان و ظالمین به کار می‌گرفتند. اما آن زبان، زبانی نبود که شورای امنیت سازمان ملل و دستگاه دیپلماسی آن را درک کند و بفهمد و بر اساس آن اقدام کند، بنابراین می‌توانیم بگوییم که ما نتوانستیم از ظرفیت‌های سازمان ملل و شورای امنیت به نفع خودمان بخوبی استفاده کنیم.بعد از این نیز در مقاطع مختلف جنگ، باز هم از ظرفیت دستگاه دیپلماسی و توان کارشناسان وزارت امور خارجه به اندازه کافی استفاده نشد. دستگاه سیاست خارجی ما در ماه‌های اول جنگ چه اقدام‌هایی انجام داد؟ ملکی: اینکه گفته شود، روزهای اول جنگ هیچ کاری نشد، درست نیست. روزی که عراق به ایران حمله کرد، همان روز ایران اعتراض نوشت. اتفاقاً همان شب شورای امنیت جلسه برگزار کرد، منتهی چون 5 کشور عضو دائم نظرشان با ایران مناسب نبود، به‌جای اینکه مطابق فصل هفتم منشور سازمان ملل عراق را متجاوز بدانند، با تعبیر نارسای«این وضعیت» از محکومیت دولت عراق به عنوان متجاوز طفره رفتند به جای اینکه قطعنامه بدهند، رئیس شورای امنیت از جایگاه یکی از کشورهای عضو بیانیه‌ای را قرائت کرد. والا از روز اول از حق کشور دفاع شد. اساساً این در ذات هر ایرانی بود که باید از وطن دفاع کرد. در مورد قطعنامه 598 باید بگویم آقای پرزدکوئیار بتدریج حس کرد که ایران هم یک حرف‌هایی دارد. ببینید ما هیچ یک ازقطعنامه‌های شورای امنیت در مورد گروگانگیری (در سفارت امریکا در تهران) را اجرا نکردیم. بنا بر این ما با شورای امنیت خیلی کار نمی‌کردیم. خدا رحمت کند آقای دکتر رجایی خراسانی تلکس فرستاد به تهران که ما می‌خواهیم از سازمان ملل بیاییم بیرون، چون اینجا استکباری و استعماری است! با یک لطایف الحیلی جلویش گرفته شد. هیأت‌های کنفرانس اسلامی براحتی به ایران نیامدند و خیلی زحمت داشت. به چه نحوی باید از ظرفیت دستگاه دیپلماسی استفاده می‌شد؟ علایی: به نظر من هر زمانی که عملیات نظامی مهمی انجام می‌شد باید یک پیوست دیپلماسی هم می‌داشت. یعنی دستگاه سیاست خارجی هم باید طرح عملیاتی خود را برای بهره‌گیری از پیروزی‌های نظامی ارائه می‌کرد. برای اینکه لازم بود درقبال کسب یک موفقیت نظامی، از این موفقیت در صحنه‌های بین‌المللی به‌عنوان یک ابزار قوی برای رسیدن به اهداف دفاعی استفاده شود. بر این اساس معتقدم دستگاه سیاست خارجی کشور باید همزمان با شروع جنگ، طرحی را به‌صورت سازمان یافته، برای خاتمه دادن به جنگ با استفاده از ظرفیت‌های دیپلماسی کشور تهیه می‌کرد. یعنی همان طور که نیروهای مسلح بلافاصله با آغاز جنگ، مأموریت خود را دفع تجاوز، سرکوب و بیرون راندن قوای دشمن از اراضی کشور دانسته و حفظ تمامیت ارضی ایران را در دستور کار خود قرار دادند، لازم بود به همراه هر طرح عملیاتی بزرگ، پیوست عملیات دیپلماسی آن هم از طرف دست اندرکاران سیاست خارجی تهیه می‌شد و با تصویب سران کشور به اجرا در می‌آمد. البته فعالیت‌های زیادی از سوی وزارت امور خارجه صورت گرفت، مثلاً تعامل با هیأت صلح سازمان کنفرانس اسلامی، هیأت غیرمتعهد‌ها و امثال آن، اما منظور این است همان‌طور که برای هرعملیات با هدف دفع تجاوز دشمن، طرح‌های مختلفی تهیه می‌شد و با توجه به مقدورات رزمی، یکی از آنها به مرحله اجرا در می‌آمد، دستگاه دیپلماسی هم باید برای خاتمه دادن به جنگ، طرح‌های مختلفی را به رهبری کشور ارائه می‌کرد تا مدیریت کلان کشور بتواند از این ظرفیت‌ها استفاده کند. بعد از آنکه عملیات شکست حصر آبادان انجام گرفت و به‌دنبال آن بستان و بعد سرزمین‌های غرب شوش و دزفول را آزاد کردیم، معلوم بود که به‌دنبال فتح خرمشهر هستیم تا به حضور نظامی دشمن در کشور خاتمه دهیم. بنابراین دستگاه سیاست خارجی باید می‌گفت اگر ما توانستیم سرزمین‌هایمان را با قدرت نظامی وبا تکیه بر توانمندی‌های ملی آزاد کنیم، برای خاتمه دادن به جنگ چه طرحی داریم، یا از چه سناریوهایی می‌توان برای نیل به مصالحه استفاده کرد. من چنین چیزی ندیدم و از آن اطلاعی ندارم. هدف‌گذاری در سیاست خارجی برچه مبنایی بود؟ ملکی: به‌نظر من در بخش نظامی کشور هر کاری انجام شده در حد توان و ظرفیت این بخش بوده است. چون من صاحبنظر نظامی نیستم هیچ زمان به خودم اجازه نمی‌دهم در مورد عملیات‌ها اظهارنظر کنم. در یک نظام سیاسی همان طور که به وزارت خارجه و وزیر آن اختیاراتی داده می‌شود، به بخش نظامی وفرماندهان هم اختیاراتی داده می‌شود. اینکه من بگویم تجهیزات فلان عملیات کم بود و فلان عملیات زیاد، این‌ها چیزهایی است که متخصصان باید درباره آن نظر بدهند. نکته دیگر اینکه من هر کاری در بخش نظامی شده قبول دارم و حاضرم به‌عنوان سرباز و بسیجی دوباره به جبهه بروم. به‌نظر من موضوعی که مهم است این است که در آن شرایط مظروف که تمامیت ارضی ایران بود اهمیت داشت و قالب و فرم در درجه بعدی بودند. تفکیک و جداسازی میان نیروهایی که به خاطر امام و انقلاب کار کردند، کار خوبی نیست. اما متأسفانه این روزها باب شده است. الان ما داریم درباره موضوعی صحبت می‌کنیم که اوایل مطرح نبوده است. آن روزها یک کلیتی بود به‌نام دفع تجاوز صدام و دفاع از تمامیت ارضی. این تمامیت ارضی به نحو احسن حفظ شد. از قرارداد‌های مختلفی مانند 1813، 1787 و... ما همین طور بخش‌هایی از کشورمان را داده‌ایم. چه در مرزهای غربی در کشاکش با عثمانی و عراق، چه در شمال، با روسیه، چه در شرق با هند شرقی وانگلستان. تنها جایی که توانستیم سر مرزهایمان بمانیم، جنگ ایران و عراق بود. ما در وزارت خارجه همان کاری را کردیم که بچه‌ها در جبهه می‌کردند، حتی به قولی می‌توان گفت کارهایمان همپوشانی داشت. افراد متعددی از وزارت خارجه در جبهه شهید شدند و بالعکس افراد متعددی از جبهه‌ها به وزارت امور خارجه آمدند، اصلاً با هم یکی بودیم. برادر من «علیرضا ملکی» در دفتر نخست‌وزیری بود به جبهه رفت و در عملیات خیبر شهید شد. ما در شمیرانات معروف بودیم. زمان خداحافظی به برادرم گفتم، صبر کن ظهر حاج محسن می‌خواهد به غرب برود با او برو. گفت من ازطریق پایگاه شمیرانات نمی‌خواهم بروم، رفتم جایی ثبت‌نام کرده‌ام که هیچ کس مرا نمی‌شناسد. آنها این کار را کردند، آن طرف هم در سیاست خارجه به همین شکل بود.وقتی برای مذاکره می‌رفتیم فشار شب بیداری‌ها و جلسات خیلی زیاد بود.عراق در آن زمان از لحاظ نظامی بشدت قوی بود. هر بار که ما عملیات انجام می‌دادیم باز در عملیات بعدی می‌دیدم که تمام لوازم آنها نو شده وهمه جدید است. اکثر کشورها از عراق حمایت می‌کردند. نقش سیاست خارجی مشخصاً در کدام مقطع کم رنگ تر است؟ علایی: شورای عالی دفاع که مسئولیت هدایت امور دفاعی کشور را برعهده داشت بعد از فتح خرمشهر در خدمت امام تشکیل جلسه می‌دهد، آنجا امام(ره) می‌گوید؛ «حالا می‌خواهید چه کار کنید؟» فرماندهان نظامی و مشخصاً مرحوم سرتیپ ظهیر‌نژاد رئیس ستاد مشترک با نگاه استراتژیک می‌گوید: باید تا کنار ساحل اروندرود جلوبرویم تا بتوانیم خوب دفاع کنیم. این نظریه از جهت نظامی صحیح و قابل تأمل است، اما معلوم نیست از نظر سیاسی هم راه حل بهینه برای مدیریت مخاصمات باشد! اگرچه امام خمینی می‌فرمایند از مرز عبور نکنید و جنگ ادامه یابد تا تمامی سرزمین‌های اشغالی آزاد شود.اما به هرحال در نهایت استدلال نظامیان پذیرفته می‌شود. در این مقطع که یک مقطع بسیار مهمی است، دستگاه دیپلماسی ما نظری ندارد و ظاهراً در جلسه شورای عالی دفاع در محضر امام، ساکت است. امیدوارم روزی اسناد مذاکرات جلسات شورای عالی دفاع در زمان جنگ منتشر شود تا بتوان با اطلاعات دقیق‌تر و جامع تری موضوعات جنگ را تجزیه و تحلیل کرد. درهرحال بعد از آنکه رزمندگان، عمده سرزمین‌های ایران را آزاد می‌کنند، جنگ برای نیل به تأمین خواسته‌های ایران که مهم‌ترین آنها وادار کردن دولت عراق به پذیرش معاهده 1975 و تأمین خسارات جنگ است، ادامه می‌یابد. پس از آن و در بعضی از بازه‌های زمانی و در چند مقطع، اتفاقات بزرگی در جبهه‌ها رخ می‌دهد. یکی ازاین مقاطع، عملیات عبور از رودخانه عریض اروند و تأمین «فاو» است. به ذهن می‌رسد که در آن زمان دستگاه سیاست خارجی می‌توانست به شورای امنیت سازمان ملل اعلام کند که ما می‌خواهیم جنگ را خاتمه دهیم. پیشنهاد ما هم برای خاتمه دادن به جنگ این است: 1- معرفی حکومت عراق به‌عنوان دولت متجاوز 2- پذیرفتن معاهده 1975 از سوی حکومت عراق 3- آزادی اسرای جنگ 4- آتش بس در جبهه‌ها 5- برگشت قوای طرفین به مرزهای بین‌المللی بر اساس معاهده 1975و 6- مذاکره برای تعیین خسارت و نیل به صلح پایدار. می توانستیم یک چنین طرحی را پیشنهاد دهیم، بعد هم پرچم صلح را به دست گیریم و همچنان از خواسته هایمان دفاع کنیم. اما ما می‌بینیم در اکثر دوران جنگ، عراق با ما می‌جنگید ولی پرچم مذاکره و صلح هم دست عراقی‌ها بود و در دنیا از نظر تبلیغاتی، ایران را به‌عنوان کشور خواهان تداوم جنگ معرفی می‌کردند. در حالی که ما با دستگاه سیاست خارجی (این که می‌گویم دستگاه سیاست خارجی چیزی فراتر از وزارت امور خارجه است. یعنی وزارت امور خارجه به‌عنوان دستگاه اجرا‌کننده سیاست خارجی مطرح است) ما نتوانستیم چنین شرایطی را در افکار عمومی حتی افکار مردم داخل کشورمان ایجاد کنیم. درآن شرایط مناسبات ایران با سایر کشورها به چه نحو بود؟ ملکی: امریکایی‌ها با ما مسأله داشتند. چندین مشکل با اروپا داشتیم. سفیر اتحاد جماهیر شوروی خدمت امام رسیده و در مورد افغانستان پرسیده بود. در واقع می‌خواست به امام برساند که در مورد افغانستان با ما مخالفت نکنید چون به ضرر جنگ‌تان با عراق است.اولین کسی که به چین رفت و این کشور بعد از انقلاب 1942 برای مردم کل دنیا کشف شد، کیسینجر بود. به فاصله چند هفته اشرف پهلوی به آنجا رفت و روابط بیشتر شد.چینی‌ها همیشه فکر می‌کردند کسی که آنها را به دنیا معرفی کرد رژیم پهلوی بوده است. اینها را گفتم تا بگویم اینها را نمی‌شود از هم جدا کرد. فردی مانند برادر من به جبهه می‌رود و یکی مثل من وارد کار دیپلماسی می‌شود. من به جنگ اعتقاد دارم چون دستور امام بود و من امام را قبول داشته و دارم و نمی‌توانم بگویم تنها رهبر جمهوری اسلامی بوده است. آن زمان کسی پیوست دیپلماسی برای عملیات از وزارت خارجه نمی‌خواست بلکه در مواقعی این‌طور بود که می‌گفتند هرچه قدر سیاست خارجی کمتر مزاحم ما شود بهتر است.چون ما کار خودمان را می‌کنیم. در قضیه فتح خرمشهر هیچ کشوری پیشنهاد ختم جنگ به ایران نداد. کسانی که این روزها موضوعات تاریخی را تجزیه و تحلیل می‌کنند و مثل حرف‌هایی که آقای علایی الان مطرح می‌کنند را می‌گویند، خوب است به یاد بیاورند در تمام دوره جنگ، بیشتر کشورها با ما مشکل داشتند و به‌دنبال این بودند که ایران ضعیف شود. البته ما هم بیکار نبودیم. کنفرانسی در سفارت امریکا در تهران گذاشته شد به نام «کنفرانس نیروهای انقلابی جهان اسلام» عده‌ای از دوستان گفتند ما هم شرکت کنیم؟ من می‌گفتم درست نیست. نمی‌دانم چرا ولی حس می‌کردم درست نیست. این کنفرانس در سفارت سابق امریکا بود و هر گروهی در هر جای دنیا معارض حکومت خود بود دعوت شده بود. من احساس می‌کردم این کار مجاهدین خلق است. چه تاریخی تشکیل شده بود؟ ملکی : فکر می‌کنم قبل از سال1360 بود، ولی زمان جنگ شروع شده بود. من فکر می‌کردم کار مجاهدین خلق است وگرنه بچه حزب اللهی پیرو امام چرا باید چنین کاری کند که کشور با همه دنیا رابطه نداشته باشد. بعداً مشخص شد چه خبرهایی بوده است. مهر 1360 یعنی یک سال بعد از شروع جنگ دکتر ولایتی آمد. در جاهایی می‌شود به آقای ولایتی انتقاد کرد، اما جاهایی هم می‌شود تقدیر کرد. هر چه امام گفت ایشان انجام داد و امام را قبول داشت. گاهی در مذاکرات 598 فشار عراقی‌ها خیلی زیاد بود. عراقی‌ها می‌گفتند ما جنگ را بردیم و یک بخش از آن مانده که می‌خواهیم از لحاظ سیاسی آن را هم بگیریم. همان طور که آقای دکتر علایی می‌فرمایند؛ هر جنگی یک دستاوردهایی دارد که دستاوردهای آن در مذاکرات است. عراقی‌ها می‌گفتند ثمر جنگ را باید به ما بدهید. ثمر جنگ یکی هم همان عهدنامه 1975 است. می‌گفتند این را به هیچ وجه نمی‌پذیریم و به مرزهای بین‌المللی هم باز نمی‌گردیم، ولی اسرا را باید بدهید. چون از نظر تعداد اسرا وضع ما بهتر بود. مسائل دیگری هم بود که می‌گفتند باید آنها را انجام دهید. نکته آخر اینکه بر عکس عراقی‌ها که هیچ اختیاری از خود نداشتند، اتفاقاً امام اختیارات زیادی به هیأت ایرانی داده بودند. ما فکر می‌کردیم باید مقاومت کنیم و مقاومت هم کردیم. شعار جنگ جنگ تا پیروزی چه نسبتی با پیگیری موضوع صلح می‌توانست داشته باشد؟ علایی: یک برداشتی از این سخن امام (جنگ جنگ تا پیروزی و جنگ جنگ تا رفع فتنه) وجود داشت که بر اساس آن ما هیچ حرفی از مذاکره و تلاش دیپلماتیک برای خاتمه دادن به جنگ نزنیم. در حالی که من این شعارها را معارض این نمی‌دانم که از یک طرف تلاش‌های دیپلماتیک کنیم برای خاتمه جنگ و از یک طرف در جبهه‌ها شعارمان جنگ جنگ تا پیروزی باشد تا رزمندگان به پیشروی خود ادامه دهند. بعد از پایان عملیات والفجر8 می‌بینیم زمانی که گورباچف و ریگان رؤسای جمهور شوروی و امریکا در ریکیاویک ایسلند تصمیم به خاتمه جنگ میان ایران و عراق از طریق قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل می‌گیرند، در پخت و پز این قطعنامه که بعداً به 598 مشهور شد دیپلمات‌های ایران حضور فعال ندارند، به‌طوری که بعد از تصویب قطعنامه، ما فعال‌تر از قبل از تصویب آن هستیم. حتی در مورد آن بحث هم نشده بود که اگر چنین قطعنامه‌ای به تصویب رسید ما باید چه کاری را انجام دهیم. باید بپذیریم؟ نباید بپذیریم؟ به همین خاطر می‌بینیم که بعد از صادر شدن قطعنامه 598، تقریباً از ایران 2 حرف شنیده می‌شود. یکی سخن رئیس جمهوری که «ما اصلاً آن را نمی‌پذیریم» و دیگری موضع رئیس مجلس که «این قطعنامه نیاز به اصلاح و جابه‌جایی بندها دارد و باید از نظر اجرایی بندهای آن بررسی شود.» به این ترتیب ما بتدریج به سمت پذیرش قطعنامه 598 می‌رویم و در نهایت جنگ، با پذیرش این قطعنامه تمام می‌شود والا دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، طرحی برای خاتمه دادن به جنگ، در این مقطع ارائه نمی‌کند. بنابراین برداشت من از دیپلماسی دوران 8 ساله جنگ یک چنین چیزی است که ما از ظرفیت دستگاه سیاست خارجی به اندازه‌ای که می‌توانستیم به‌عنوان یک بازوی قدرتمند در حمایت از بازوی نظامی جنگ و بازوی عملیات‌ها بهره ببریم و استفاده کنیم، استفاده نکردیم. این یکی از تجربیات مهم جنگ تحمیلی است که ما از این به بعد بیشتر حواسمان جمع باشد که در واقعیتی به نام دنیا با حضور قدرت‌های مختلف زندگی می‌کنیم که همه آنها زبانشان مثل زبان ما نیست. فهمشان از مسائل جهانی با ما متفاوت است و ما برای اینکه در این دنیای ظلم و بی‌عدالتی بتوانیم زندگی کنیم و آرامش داشته باشیم باید با زبان و منطق آنها اهدافمان را جلوببریم و کارمان را به نتیجه برسانیم. ملکی: آقای دکتر علایی از زاویه نظامی به ماجرا ورود کردند و این انتقاد را به دستگاه سیاست خارجی دیدند که از این قابلیت استفاده نکرده‌اند. یا جایی که باید برای حل مسأله پیشقدم می‌شده این کار را نکرده است. اول باید تعریف شود که آیا رابطه ارگانیکی بین دستگاه سیاست خارجی و نظامیان داشته‌ایم؟ مثلاً وقتی قرار بود عملیاتی انجام شود چقدر از دستگاه دیپلماسی کسب مشورت می‌شد یا بالعکس، خواست این بوده که دستگاه دیپلماسی فقط پیرو باشد؟ آن زمان شورای عالی دفاع برای تصمیم‌گیری و سیاستگذاری درحوزه دفاع تشکیل می‌شد. در این شورا رئیس جمهوری، نخست‌وزیر، رئیس مجلس شورای اسلامی، فرمانده کل سپاه، رئیس ستاد مشترک ارتش، نمایندگان امام خمینی(ره)، وزیر دفاع و وزیر امور خارجه برای تصمیم‌گیری حضور می‌یافتند. نقش عمده بیشتر این افراد بجز نظامیان، در واقع نقش سیاسی و دیپلماتیک بود چراکه درحوزه دیپلماسی فعال تربودند. در حوزه نظامی هم رئیس ستاد مشترک ارتش و فرمانده کل سپاه حضور داشتند و مسائل عملیاتی را طرح می‌کردند. البته بنا به موضوع، افراد دیگری هم در شورای عالی دفاع دعوت می‌شدند. بنابراین زمانی که بحث عملیاتی در شورای عالی دفاع مطرح می‌شد، در واقع این شورای عالی دفاع بود که باید مسائل مربوط به سیاستگذاری و سیاست خارجی در حوزه دیپلماسی را مطرح می‌کرد. به تعبیری شورای عالی دفاع می‌توانست اگر نیاز به یک عملیات بود از فرماندهان جبهه‌ها بخواهد برای پشتیبانی از اقدامات سیاسی، عملیاتی انجام گیرد. از سوی دیگر قبل از آنکه عملیاتی در شورای عالی دفاع به تصویب برسد، به‌دلیل حضور دستگاه سیاست خارجی می‌توانست به وزارت امور خارجه بگوید پیوست دیپلماسی برای این عملیات تهیه کند یا بگوید که سیاست کشور اینچنین است. آقای دکتر علایی تجدید نظرطلبی خوب نیست. من می‌توانم مصاحبه‌های سال 60 تا 2 سال قبل فرماندهان سپاه را بیاورم، این 2 سال را هم می‌آورم.یکی از همکاران شما (آقای رضایی) می‌گوید، بعد از فتح خرمشهر ادامه جنگ اشتباه بود. برادر من چرا این را می‌گویی. این حرف را بگذاریم کنار بقیه مصاحبه‌ها ببینیم چه نتیجه‌ای می‌توان از آن گرفت. نظر من و امثال من این بود که تا هر موقع امام(ره) به ما می‌گفت بجنگید می‌جنگیدیم این را من هم می‌فهمیدم که باید در موقع جنگ برای بعد از جنگ هم برنامه‌ریزی کرد. ولی من و آقای ولایتی به خودمان اجازه نمی‌دادیم یک کلمه راجع به بعد از جنگ با کسی صحبت کنیم. نه به خاطر اینکه می‌ترسیدیم، بلکه برای اینکه امام می‌گفت؛ این جنگ مهم است. بنا براین ما فقط دنبال این بودیم که به جنگ کمک کنیم. در آخر جنگ هم وقتی که امام آن پیام جام زهر را دادند و قطعنامه 598 را قبول کردند. ما همان موقع باز در ذهنمان این بود که چطور باید جنگید، چکار باید کرد؟ با این همه هیچ کاری نکردیم. باز دوست عزیزم آقای محسن رضایی خدمت امام رفتند و گفتند، همان‌هایی که جنگیدند همان‌ها هم بروند و مذاکرات را ادامه دهند. امام رسماً گفته بودند که نه، این کار وزارت خارجه است. در مورد 598 که فرمودید در ریکیاویک به اصطلاح پخت و پز شد بعداً ۵۹۸ انجام شد. آقای دکترعلایی این کار اتحاد شوروی نبود. چون اتحاد شوروی آن زمان مشکلات داخلی زیادی داشت. 1988 اوج مسائل اقتصادی آقای گورباچف بود. «گلاسنوست» و «پروسترویکا» هیچ کدام به نتیجه نرسیده بود.ما از طریق معاونان مذاکراتی با دبیر کل داشتیم. شاید یادتان بیاید وقتی دبیر کل قبلی آقای «کورت والدهایم» آمد ایران با گوجه فرنگی او را زدند و یک وضع بدی شد. البته زمانی که آقای «پرزدکوئیار» آمد شرایط بهتر بود. ما با همکاری با دبیر کل و معاونانش بتدریج یک مقدار فضا را به نفع دیپلماسی خودمان تغییر دادیم. آقای «پیکو» که ایتالیایی بود یک مقدار نرم تراز آقای «الیاسون» بود. ما حرف‌هایمان رابه آقای دکوئیار گفتیم و ایشان بتدریج دریافت که ایران هم حرف‌هایی برای گفتن دارد. این اقدامات منجر به این شد که قطعنامه 598 یک مقداری مسائل ایران را هم ببیند. مثل‌ بندی که مربوط به مسئولیت و آغازگر مخاصمه است و در قطعنامه گنجانده شد. مثل مسأله کمک‌های بعد از جنگ برای امنیت خلیج فارس، اینها چیزهایی است که در قطعنامه‌های قبلی نبود. البته ظرفیتی که ما آن زمان داشتیم همانقدر بود. بعضی از همکاران ما میگرن‌های خیلی سخت گرفتند. خیلی کم می‌خوابیدند. ما براین باور بودیم که امام (ره) شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» را همینجوری نمی‌گوید و برای آن مبنایی دارد. لذا خود را موظف می‌دانستیم در این جهت کاری انجام دهیم. از آن طرف هم عراقی‌ها چیزهایی از قبیل «امت عربی»، «دروازه شرقی»، «گبرها» و اینکه ایرانی‌ها مسلمان نیستند و اسلام و پیامبر برای عرب‌هاست را بر زبان می‌آوردند. هیأت عراقی همه از حزب بعث بودند، کلت می‌بستند و برای مذاکره می‌آمدند. می گفتند باید بغداد پیروز مذاکرات باشد. هیأت ایرانی اما نگذاشت عراق به خواسته‌هایش برسد. دستگاه سیاست خارجی چگونه می‌توانست میان شعار جنگ جنگ تا پیروزی و پیگیری صلح تناسب ایجاد کند؟ علایی: من معتقدم دستگاه سیاست خارجی در کنار تلاش‌هایی که داشت، باید این شعار را در حوزه فعالیت خود تعریف و عملیاتی می‌کرد تا شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» گاهی اوقات در فعالیت‌های دیپلماسی جای خود را به اقدامات سیاسی دیگری بدهد. در اینکه ایران تمام ظرفیت‌های وزارت خارجه را علیه رژیم صدام به کار گرفت، شکی نیست ولی بحث بر سر این است که ما الان به‌عنوان یک تجربه ارزشمند، آیا می‌توانستیم قبل از اینکه عملیات فتح خرمشهر اجرا شود، ابتکار عمل دیپلماتیک به خرج دهیم برای اینکه بتوانیم پرچم صلح را از دست عراقی‌ها بگیریم؟ و با یک فشار روانی بیشتر بر رژیم بعثی جنگ را خاتمه دهیم؟ ممکن است بگوییم آن موقع سازمان ملل و شورای امنیت سازمان ملل را طرفدار عراق می دانستیم، ولی آیا نمی‌توانستیم کاری کنیم طرف عراقی را به انفعال بیندازیم و بگوییم ما با چنین طرحی به‌دنبال خاتمه دادن به جنگیم. مفهوم شعار جنگ جنگ تا پیروزی هم به نظر من این است که ما جنگ را با پیروزی خاتمه دهیم ولی برای اینکه جنگ با پیروزی خاتمه پیدا کند، همان‌طور که عراق بعد ازفتح خرمشهر پیشنهاد آتش‌بس داد، ما هم می‌توانستیم بعد از فتح خرمشهر طرحی را ارائه دهیم و بگوییم که ما می‌خواهیم به آتش بس برسیم و می‌خواهیم جنگ را خاتمه دهیم ولی شرطمان برای آتش‌بس این‌هاست. ما هم معتقدیم نباید میان افراد و نهاد‌های کشور تفکیک انجام دهیم، همان‌طور که آقای دکتر ملکی گفتند، ما هم تمام کسانی را که در وزارت خارجه بودند به‌عنوان سربازان جبهه دیپلماتیک می‌شناسیم. خیلی از آنها هم آمدند در جنگ و شهید شدند. ما برای همه آنها ارزش بسیار بالایی قائلیم. اما الان به‌عنوان یک تجربه تاریخی داریم از دوران جنگ صحبت می‌کنیم و آن، اینکه آیا اگر بعضی از رویه‌ها را عوض می‌کردیم بهتر نبود؟ این را به‌عنوان تجربه مطرح می‌کنم نه اینکه آن زمان آن کارهایی را که کردیم، چرا کردیم. صحنه دیپلماسی با عمل چه تفاوت‌های دارند؟ ملکی: ما آن زمان آنقدر بلد بودیم و می‌فهمیدیم و تجربه داشتیم و همان را عمل می‌کردیم. اما الان به‌عنوان یک درس می‌توانم این را بگویم که در حوزه دیپلماسی ما چگونه می‌توانستیم از ظرفیت‌هایمان بیشتر استفاده کنیم؟ اصلاً بحث ما این است و الا من معتقدم امام هر چیزی که می‌گفت دستگاه سیاست خارجی باید دنبال آن می‌رفت، چرا که معتقدم امام حرف‌هایی که می‌زد درست بود. امام با توجه به شناختی که از جهان داشت و وضعیت آرایش طرفدار صدام را می‌دید، حرف می‌زد. امام واقعاً به صدام اعتماد نداشت. بعد از اینکه ما قطعنامه 598 را پذیرفتیم، صدام هنوز حرف‌های روز اول جنگ را می‌زد. امام می‌دانست که ما با صدام به صلح نمی‌رسیم، امام درست می‌اندیشید دلیل آن هم این بود که بعد از اینکه صدام از جنگ با ما فارغ شد رفت و به هم‌پیمانان خودش حمله کرد. این یعنی اینکه صدام آدم قابل اعتمادی نبود. اینها نشان می‌دهد که شناخت امام، شناخت دقیقی بود و مسائل را درست درک می‌کرد و می‌فهمید. واقعاً امام درک درست و عمیقی داشت.اما ما امروز به‌عنوان یک تجربه داریم به موضوع نگاه می‌کنیم که آیا ما از این ظرفیت‌هایی که داشتیم می‌توانستیم بهتر استفاده کنیم یا نه؟ علایی: شناخت امام(ره) از صدام، شناخت کاملی بود. چون ایشان در عراق زندگی کرده بودند و حزب بعث را خوب می‌شناختند و می‌دانستند اصلاً در ذات حزب بعث تجاوزگری و جنگ و کشتار وجود داشت و نخواهد گذاشت مردم عراق و ایران در کنار هم راحت زندگی کنند. جنگ را امام با فداکاری و به کارگیری ظرفیت‌های ملی به پیروزی رساند. ولی در این جلسه بحثمان این است که ما در چه مقاطعی می‌توانستیم ابتکارات بیشتری را در سیاست خارجی به خرج دهیم تا عراقی‌ها در دوران جنگ، در حالی که با ما می‌جنگند، دیگر پرچم صلح را در اختیار نداشته باشند. آیا ما می‌توانستیم کاری بکنیم که در عین دفاع، پرچم صلح را هم به دست بگیریم و نگذاریم ابتکار عمل را طرف عراقی به دست آورد. ملکی: به نظرم چیز‌هایی که آقای علایی گفتند مطالب خوبی است. خدا کند که دیگر جنگی نباشد و این تجربیات مانع جنگ‌های آینده شود و خدا کند که در این منطقه کسی مثل صدام نیاید چون واقعاً رفتار سیاسی صدام عبرت‌آموز است. در کار دیپلماتیک شما یک چیزی دارید به نام رفتار قهر‌آمیز یا اقدامات قهر‌آمیز؛ این فقط به معنی تانک و توپ و موشک نیست. شما می‌توانید مذاکره کنید ولی در مذاکره رفتار قهر‌آمیز داشته باشید.

نظر شما