گشتی در چارسوق های اراک؛ راسته ترین بازار ایران
نه صدای هاونگ میآید نه بوی دارچین
صاحبخبر - محمد معصومیان گزارشنویس شهر اراک حول محور بازار شکل گرفت. روزی که این بازار ساخته میشد خبری از شهر نبود؛ یعنی حدود 200 سال پیش. اما بازار به سرعت چهره شهر را تغییر داد. محمدباقر روزبهانی یکی از قدیمیهای بازار که شغلش مرمت فرش است از گذشته اراک و نیم قرن پیش میگوید یا کمی بیشتر. او 72 سال سن دارد و از 10، 12 سالگی به این طرف، خیلی چیزها یادش مانده. از همه بیشتر همان انرژی جادویی بازارهای قدیمی، طاقیها، کاروانسراها، صدای تار پنبهزنها و هاونگ دارچینکوبها، عطر تمام نشدنی زردچوبه و فلفل و گل محمدی. صداها و بوهای آرامبخشی که حالا در شهر آلوده اراک به کیمیا میماند. بازار سرپوشیده اراک یا به قول قدیمیها «سلطان آباد» را یوسف خان گرجی در 1228 هجری قمری بنا کرد و به مرور شهر عراق یا اراک کنونی در اطراف این بازار شکل گرفت. مساحت این مجموعه 14 هکتار است و به خاطر 4 دروازهای که آن را به محلات شهر متصل میکند نقش مهمی در اراک دو قرن پیش داشته؛ مجموعه بازار با 30 تیمچه و سرا، 4 حمام که حالا قرار است تغییر کاربری داده شوند، 14 گذر و 2 سقاخانه و یک چارسوق در سال 1355 ثبت ملی شد. اولین چیزی که با ورود به بازار اراک توجه هر عابر ناآشنایی مثل من را به خود جلب میکند، خنک شدن هواست. دیوارهای آجری و بندکشی دقیق میان آنها را هم میشود از لابهلای پارچهها، بنرها و لباسهایی که نمای دیوارها را پوشانده دید. مردم در رفت و آمد هستند و مغازههای بازار متنوع. با چند مغازهدار که روبهروی پوشاک فروشی گعده کردهاند حرف میزنم و آنها از کسادی بازار میگویند. اما در مورد تاریخچه بازار همه باهم میگویند به سراغ محمدباقر روزبهانی بروم که در سرای نوذری حجره مرمت فرش دارد. محمدباقر روزبهانی 72 ساله حالا 52 سال است که در همین حجره که سالها پیش محل خواب تاجران بوده، فرش مرمت میکند. چند مغازه اطرافش تخلیه شده و به خرابه میماند. چند نفر مشغول شستن مغازه هستند. آب به ستون چوبی میپیچد و پایین میریزد. روزبهانی که عاشق بنای بازار است میگوید: «روزی که بازار را برپا میکنند، اراکی وجود نداشته؛ میگویند روزی یوسف خان گرجی که جوان و لایق بوده از اینجا میگذشته که برود اهواز اما در راه وقتی به اینجا میرسد، میبیند زمینی باز هست و میپرسد که آیا این اطراف شهری هست؟ میگویند نه. میگوید من باید بروم اهواز و برگردم تهران بودجه و نقشه بگیرم یک شهر اینجا بسازم. آن روزها اینجا سه تا روستا بوده؛ ده لق و ده کهنه و ده نو. خلاصه اینکه برمیگردد و شروع به کار میکند.» روزبهانی که به سختی نفس میکشد، از روی دیوار قابی را پایین میآورد که از نزدیک ببینیم. قابی که به داشتن آن در مغازه افتخار میکند. روی قاب بعد از «وان یکاد» نام معمار بنا نوشته شده: «غلامحسین ابن محمد رفیع به سنه 1330» روزبهانی تعریف میکند 30 سال پیش زمانی که از سرای پشتی مغازهاش میگذشته، این مقوا را پیدا کرده که از سقف بر زمین افتاده بود. از من میخواهد سرم را از پنجره بیرون ببرم و مقوای دیگر را که از طاقی آویزان است، ببینم. او به نقل از داییاش که آسید محمود مبارک آبادی بوده، نقل میکند: «دایی 25 سال پیش در حالی که 105 سال سن داشت، فوت کرد. او میگفت خاک این بند کشیها را من از یک معدنی که سابقاً بوده و حالا رویش فرودگاه اراک را ساختهاند میآوردم. روزی همراه با 5 الاغ 5 بار از مبارک آباد میآمد و باری یک شاهی میگرفت. حالا هم شما نمیتوانی میخ لای این بندکشیها فرو کنی از بس که خاک خوبی دارد.» یکی از داستانهایی که از مغازهدارهای قدیمی تعریف میکنند، راجع به استاد کاری است که بعد از ساختن زنجیرههای طاقی آن را رها کرد و رفت. روزبهانی میگوید: «آن روزها معمارانی از یزد ، قم ، کاشان و اصفهان میآیند اینجا که کارشان طاق زنی بوده مخصوصاً یزدیها. آن استاد کار وقتی تمام زنجیره طاقیها را میزند، اندازه میگیرد و کار را ناتمام رها میکند و قایم میشود. بعد از چند وقت که دنبال او میگردند و کلی تهدید میکنند، سر و کلهاش پیدا میشود؛ تقریباً بعد از یک سال. اول میخواهند او را تنبیه کنند اما او میخواهد اندازهها را برایش بیاورند و وقتی دوباره اندازهگیری میکنند، میبیند دیوارها 20 تا 30 سانت نشست کرده. معمار میگوید اگر طاق روی اینها نصب میشد، به خاطر نشست زنجیرهها و دیوارها پایین میآمد و فاصله میگرفت. برای همین من دست از کار کشیدم.» از او در مورد علاقهاش به بازار میپرسم که انگار یکباره پرت میشود به روزگار کودکی؛ زمانی که تنها 7 سال داشت و زیر دست استاد مشغول کارآموزی بود: «من اینجا بزرگ شدهام و همه خاطرات بچگی من در همین بازار است. در تمام این سالها هم هیچ جای این بازار عوض نشده. این بنا در واقع با عشق ساخته شده، کسی که اینجا را ساخته نه چیزی برای خودش برده نه سودی برای او داشته. حتی آن روزها کسی نمیآمد اینجا را کرایه کند.» او از روزگاری میگوید که تمام اراک را با چرخ دستی 25 دقیقهای میچرخید و دورتا دور اراک باغ بوده: «آن روزها این همه آلودگی و کارخانه نبود. خیابانها تنگ بود و تنها یک درشکه میتوانست از آنها رد شود. خیابان ملک سرتاسر باغ بود، این خیابان محسنی یک گاری تویش میرفت. ولی حالا شهر آلودگی خالص است و اگر میبینید من بسختی نفس میکشم، به خاطر همین آلودگی است. روزگاری آنقدر همه جا ساکت بود که صدای دلینگ دلینگ چرخهای قطار را که از اینجا رد میشد و به اهواز میرفت میشنیدیم؛ اما حالا چی؟» سروش نیمافر، مسئول روابط عمومی سازمان میراث فرهنگی از خصوصیات منحصر به فرد این بازار میگوید: «این راستهترین بازار ایران است. یعنی راست و مستقیم درست شده و برعکس بیشتر بازارهای قدیمی پیچ و تاب ندارد که این یعنی به صورت اصولی درست شده، یکی دیگر از خصوصیات این بازار این است که هنوز میشود ردپای مشاغل گذشته را که تقریباً رو به انقراض هستند، اینجا پیدا کرد مثل چرخیها، مسگرها یا چاقو تیزکنیها که به روش قدیم و با چرخ کار میکنند.» نیمافر از کارکرد اجتماعی بازار میگوید و اینکه بخصوص در زمان انتخابات میشود نظر کلی بازار را با قدم زدن در آن فهمید. او تأکید میکند که سازمان میراث فرهنگی دائماً برای مرمت این بنا کارگاههای تجهیز برپا میکند و هیچ زمانی مرمت این بازار متوقف نمیشود. از بازار و هسته اراک قدیم بیرون میآیم. دوباره همه چیز رنگ خاکی و قهوهای به خود میگیرد. به حرفهای روزبهانی فکر میکنم به اراکی که بود و حالا نیست. به کمربند سبزی که دور شهر بود و حالا جایش را کارخانهها گرفتهاند. به کوچههای آشتیکنان که حالا خیابانهای پهنی شدهاند. نیم نگاه نخستین چیزی که با ورود به بازار اراک توجه هر عابر ناآشنایی مثل من را به خود جلب میکند، خنک شدن هواست. دیوارهای آجری و بندکشی دقیق میان آنها را هم میشود از لا به لای پارچهها ،بنرها و لباسهایی که نمای دیوارها را پوشانده دید. مردم در رفت و آمد هستند و مغازههای بازار متنوع. با چند مغازه دار که روبه روی پوشاک فروشی گعده کردهاند حرف میزنم و آنها از کسادی بازار میگویند آن روزها این همه آلودگی و کارخانه نبود. خیابانها تنگ بود و تنها یک درشکه میتوانست از آنها رد شود. خیابان ملک سرتاسر باغ بود، این خیابان محسنی یک گاری تویش میرفت، ولی حالا شهر آلودگی خالص است و اگر میبینید من به سختی نفس میکشم به خاطر همین آلودگی است. روزگاری آنقدر همه جا ساکت بود که صدای دلینگ دلینگ چرخهای قطار را که از اینجا رد میشد و به اهواز میرفت میشنیدیم؛ اما حالا چی؟∎
نظر شما