مجله فارسپلاس؛ کیان طبری: سید مصطفی تاجزاده در 2 آذر 1335 در تهران به دنیا آمد. پدر و مادر او هر دو از اهالی هرند اصفهان بودند و او از هر دو سمت پدری و مادری به خاندانهای روحانی منتسب است. مرحوم آیتالله «محیالدین فاضل هرندی»، از اساتید برجسته حوزه علمیه قم (متوفی 1385) دایی او بود.
سیدمصطفی در سال 54 دیپلم خود را گرفت و در امتحان اعزام محصل به خارج از کشور موفق شد. او برای تحصیل در رشته مهندسی مکانیک به آمریکا رفت.
تاجزاده که به گفته خود، از نوجوانی به اندیشههای مرحوم دکتر علی شریعتی علاقهمند شده و از سوی دیگر جزو ارادتمندان حضرت امام(ره) بود، در آمریکا برای فعالیت سیاسی به انجمن اسلامی دانشجویان کالیفرنیا پیوست. او و تنی چند از دانشجویان مسلمان ساکن در آمریکا، گروهی به نام «فلق» تشکیل دادند که مشی مبارزه مسلحانه برای مبارزه با رژیم شاه را در پیش گرفتند.
اعضای گروه فلق قبل از عزیمت به آمریکا، تحت تأثیر فعالیت گروههای چریکی و سخنرانیهای علی شریعتی و وارد مسائل سیاسی شده بودند. دیگر عضو شاخص این گروه، «حسن واعظی» بود که بعد از پیروزی انقلاب از سازمان مجاهدین انقلاب وارد سپاه پاسداران شد و بعدها به مقام معاونت سازمان صدا و سیما و همچنین معاونت حقوقی مجمع تشخیص مصلحت رسید.
تاجزاده درباره مشی گروه و زاویهی آن را با گروههایی چون نهضت آزادی گفته است: «سال ۱۳۵۶ که فلق را تشکیل دادیم، انقلابی بودیم و راههای محافظهکارانه و سازشکارانه را رد میکردیم. از این جهت با دکتر یزدی کمتر و با مهندس بازرگان بیشتر مشکل داشتیم.»[1]
شماری از اعضای گروه از طریق شهید مهدی عراقی و شهید مرتضی مطهری ابتدا به سوریه و لبنان رفتند و در کمپهای سازمان فتح به به فراگیری تعالیم نظامی پرداختند. تعلیمات حدود یک ماه به طول کشید و مرکب بود از آشنایی با انواع مواد منفجره و چگونگی ساخت آن، تیراندازی با اسلحه و ... البته تاجزاده عضو این گروه نبود. او در 8مهر 1357 پس از دیداری با امام در پاریس، تحصیل را رها کرد و به ایران بازگشت.
اولین فعالیت انقلابی؛ عضو کمیته استقبال از امام خمینی
در آستانه بازگشت امام خمینی(ره) به وطن در بهمن 57، او از سوی گروه فلق به عنوان عضو کمیته استقبال از امام انتخاب شد و در بخش تبلیغات این کمیته به فعالیت پرداخت.
پس از انقلاب، گروه فلق با پیوستن به شش گروه دیگر زمینه تشکیل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را فراهم آوردند. گرچه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی یک سازمان شبهنظامی-سیاسی بود که قرار بود وزنه تعادلی در برابر سازمان مجاهدین خلق (منافقین) ایجاد کند و بیشتر اعضای آن (که آموزشدیده مسائل چریکی در لبنان بودند) مسئولیتهای اطلاعاتی و نظامی و انتظامی به عهده داشتند، تاجزاده در سالهای 58 و 59 مسئولیت مهمی جز عضویت در ستاد نمازجمعه نداشت. در واقع، بیشتر وقت او صرف امور داخلی سازمان مجاهدین انقلاب میشد. خود او میگوید:
«بعد از انقلاب فقط در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بودم. نه به اوین رفتم، نه به دادستانی و نه اطلاعاتی و نظامی شدم. تماموقت در سازمان کار میکردم و شب هم همانجا میخوابیدم.»[2]
سازمانی زیر نفوذ بهزاد
به اذعان او، سازمان در این برهه تحت سیطره نفوذ «بهزاد نبوی» بود که هم سن بیشتری از بقیه اعضا داشت و هم سابقه زندان قبل از انقلاب. تاجزاده جوان هم به مانند بسیاری از «چپ»های جوان از همین دوره تحت نفوذ بهزاد قرار گرفت که در سازمان به او «چریک پیر» میگفتند. در واقع بهزاد تعیینکننده خطمشی درونی سازمان برای جوانانی چون تاجزاده بود، گرچه او امروز منتقد شیوههای آنزمان بهزاد نبوی است و البته خود نبوی هم ظاهراً کاملاً از مشی گذشته خود برگشته است.
تاجزاده روندهای داخلی سازمان مجاهدین انقلاب در اوایل انقلاب را اینگونه تشریح میکند: «از نظر من حزب، حداقلی و از نظر بهزاد حداکثری است. حزب باید بخش کوچکی از زندگی شما را دربربگیرد. زندگی فردی که اصلاً معتقدم حسابش از حزب جداست.»[3] «بهزاد نبوی اگر چه صراحتاً نمیگفت اما از اعضای حزب انتظار یک آدمِ چریک را داشت. در کار چریکی میشد انتظار داشت که همه فداکاری کنند چون سازمان اعضا را تأمین میکرد و اعضا هم جانشان را میدادند ولی یک عضو سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که نگران همسر مریضش است و پول ندارد او را برای جراحی بیمارستان ببرد، وضعیتش قابل مقایسه نیست با کسی که از پدرش به او ارثی رسیده و به سازمان کمک هم میکند. من به نظام پاداش و فداکاری معتقدم. یعنی هر چقدر که برای حزب مهم است که یک نفر برایش وقت بگذارد، همان قدر هم او پاداش بگیرد. این که یکی در وزارتخانه کار میکند و سفر خارجی دارد و امکانات دارد و تعاونی مسکن دارد و یکی صبح تا شب در حزب کار میکند، متناسب نیست. من اتفاقاً چون در این زمینهها کمترین توقع را داشتم، اینها را میگویم.
ظاهراً جناح چپ سازمان که در ابتدای تشکیل، دست بالا را در این تشکیلات داشت، سعی داشت از روی دست سازمان مقابل (که برای مهار آن تشکیل شده بود) یعنی مجاهدین خلق، معیارهای داخلی خود را تعیین کند. تنبیه اعضاء و تلاش برای انضباط چریکی، همه نشان از تأثیر گرفتن سازمان از گروههای چریکی چپ داشت:
«تا سال ۶۰ شیوههای تنبیهی را در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی داشتیم. مثلاً اگر کار خلافی کرده بودیم، شلاق میخوردیم. ۵ یا ۱۰ ضربه. چند بار شلاق خوردم که دلایلش یادم نیست. جریمه در دوره دوم فعالیت سازمان در دهه هفتاد پولی شد. مثلاً هرکس دیر میرسید، باید مبلغ مشخصی جریمه پرداخت میکرد.
یک بار نشد بهزاد بگوید فلانی تو مشکل اقتصادی نداری در زندگیات؟ سازمان چریکی نمیپرسید چون خانه تیمی داشت و همه در آن زندگی میکردند. اما در سازمان که نباید مثل خانه چریکی مدام از تو بپرسند چرا این بیانیه را ننوشتی، چرا دیر آمدی، چرا فلان کار را نکردی و چرا اینجای مصاحبه این را گفتی. عیبی ندارد همه اینها باشد اما یک بار هم صدا کنند و بپرسند چرخ زندگیات میچرخد؟ طرف ممکن بود روی عزت نفس هیچوقت چیزی نگوید ولی تو هم بپرس که گرفتاری نداری. نمیشود همه از هم انتظار یکسان داشته باشیم اما خانه یکی چهارصد متری باشد و یکی دیگر اجارهنشین باشد.»[4]
اما به هر حال شکی نیست که تاجزاده از یاران همیشگی بهزاد بود و از معبر او راه به قدرت سیاسی پیدا کرد. در مهرماه سال 59، وقتی نخستوزیرشهید، محمدعلی رجایی، برای سخنرانی به مجمع عمومی سازمان ملل رفت، در هیات همراه او بهزاد نبوی (مشاور سیاسی رجایی) هم حضور داشت و نبوی با خود تاجزاده جوان را هم به نیویورک برد:
«آنجا به عنوان مشاور نوشتم. قرار بود آقای بنی صدر شرکت کند اما نظر امام این شد که آقای رجایی برود. آقای رجایی آقای نبوی را که مشاورشان بودند در این هیات قرار دادند. گفتند خوب است یک نفر از اعضای سازمان هم بیاید که من را انتخاب کردند.»[5]
اختلافات در سازمان مجاهدین انقلاب
تاجزاده در مصاحبه با حسین دهباشی در برنامه «خشت خام»، خاطرهای از دوران فعالیت در سازمان و اختلافات بهزاد نبوی و یارانش با مرحوم آیتالله راستی کاشانی (نماینده امام در سازمان) نقل میکند که شروع زاویه پیدا کردن جناح چپ با مفهوم «ولایت فقیه» را به خوبی نشان میدهد:
«ما برای آقای راستی، نقش شورای نگهبانی (غیراستصوابی) قائل بودیم. یعنی قرار بود اگر ما از جایی خارج شدیم به ما تذکر دهند نه اینکه نقش مجلس را داشته باشند و قانونگذاری کنند. ما اینطور فکر نمیکردیم که ایشان چون نماینده امام است باید مثل ایشان فکر کنیم. البته الان حاضر نیستیم چنین سیستمی را بپذیریم که از رهبری بخواهد یک نماینده در حزب داشته باشد. آن موقع این سیستم را خواستیم و اشتباه کردیم.»[6]
اولین مسئولیت دولتی
بعد از خروج جناح چپ سازمان مجاهدین انقلاب در سال 60، تاجزاده به دعوت «بیژن زنگنه» که معاون وزیر ارشاد وقت (عبدالمجید معادیخواه) بود به این وزارتخانه رفت. اولین مسئولیت دولتی تاجزاده، مدیرکلی مطبوعات و نشریات بود.
«آقای زنگنه گفتند که بیا و مدیرکل نشریات و مطبوعات ما بشو که آنجا کلی ماجراهای خندهدار پیش آمد. این اداره کل حساسترین اداره کل ارشاد بود. روز اول رئیس دفترم به من گفت آقای تاجزاده شما نامهها را پاراف میکنید یا امضا؟ من برای اولین بار در تمام عمرم با این سؤال مواجه شدم. فقط خدا به من رحم کرد چون حدس میزدم با توجه به فضای اوایل انقلاب نباید مرا دست انداخته باشد. جواب دادم «طبق روال» رئیس دفتر گفت پس پاراف میکنید. سپس با زنگنه تماس گرفتم و پرسیدم داستان پاراف چیه؟!»[7]
او معتقد است که در دوران کوتاهی که در اداره کل مطبوعات بود، به امور نشریات سر و سامان داد و آن را قانونمند کرد: «در اداره کل مطبوعات و نشریات به وضع انتشار کتاب در ایران سروسامانی دادم. به این منظور جمعی تشکیل شد که تهیه ضوابط نشر کتاب در جمهوری اسلامی ایران را تعیین کند و به تأیید شورای عالی انقلاب فرهنگی برساند.»[8]
البته او مدعی است که از همان بدو مسوولیت بسیار آزادیخواه و دموکراتمنش بود و تنها با ماسونها و تودهایها برخورد کرده است: «در معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد کارهای خوب زیادی کردم اما یکی از کارهای غیر قانونیام این بود که سریع رفتم زیر دو خم حزب توده را گرفتم، چاپخانههای تهران حزب توده را من بستم؛ تقریباً به شکل غیر قانونی... . یک پزشک فراماسونری بود که مجله تخصصی پزشکی داشت. یک روز آقای جنتلمنی به دفتر ما آمد و گفت چرا مجوز نشریه مرا لغو کردید؟ گفتم طبق قانون، فراماسونرها نمیتوانند مجوز چاپ نشریه داشته باشند. گفت پسرم آن زمان که ما دانشجو بودیم، همهمان فراماسونر بودیم. یک بار از هویدا پرسیدند چرا زمان جوانیات تودهای بودی؟ هویدا گفت زمان دانشجویی ما اگر کسی تودهای نمیشد، یه چیزیش میشد. به همین دلیل همه ما تودهای بودیم. دوباره پرسیدند چرا برگشتی؟ گفت چون از سال 30 به بعد هر کسی تودهای میماند یه چیزیش میشد.»[9]
با اینحال افراد دیگری (از جمله فیضالله عرب سرخی مسئول وقت حراست ارشاد) هستند که خاطرات دیگری از انقلابیگری آتشین و برخوردهای رادیکال او و دیگر «چپی»ها در ارشاد دارند. مرحوم آیتالله هادی خسروشاهی، از شاگردان امام و مبارزین قدیمی، خاطرهای از مواضع آن دوران تاجزاده دارد که شنیدنی است. حمید داوودآبادی، نویسنده دفاع مقدس و تاریخ انقلاب این خاطره را نقل کرده که از باب اهمیت در شناخت شخصیت تاجزاده آن را کامل نقل میکنیم:
«آن اوایل تاجزاده که از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب بود، مدیرکل مطبوعات و نشریات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد. او روحیهای بسیار افراطی داشت و خود را شدیداً مقلد امام خمینی میدانست.
آن زمان عربستان سعودی در لندن، پایتخت انگلستان، نشریات عربزبان بسیاری منتشر میکرد که همه مروج تفکرات وهابیهای ضدشیعه بودند. به خصوص علیه انقلاب اسلامی ایران شدیداً فعال بودند.
با توجه به این مسئله، قصد کردیم مجلهای به زبان عربی در لندن منتشر کنیم. هنگامی که خدمت حضرت امام خمینی(ره) رسیدم، قضیه را گفتم که ایشان خیلی خوششان آمد وفرمود: کار بسیار خوبی است، انجام دهید.
به ایشان گفتم: بنده آمدهام تا از شما یک اجازه بگیرم.
امام با تعجب فرمود: چه اجازه ای؟
که گفتم: امام، با توجه به اینکه این مجله در انگلستان و برای مسلمانان ساکن آنجا منتشر میشود، ما میخواهیم از شما اجازه بگیریم تا در زمان انتشار این مجله، تصویر شما را روی جلد آن منتشر نکنیم.
حضرت امام با تعجب بیشتر فرمود: مگر قرار است در هر شماره عکس بنده را روی مجلهتان چاپ کنید؟ نخیر. به هیچ وجه حتی در داخل مجله عکس مرا چاپ نکنید.
با این توصیه امام، مجله «العالم» را به زبان عربی در لندن منتشر کردیم. چند شماره العالم چاپ شده بود که نامهای از مصطفی تاجزاده مدیر کل مطبوعات وزارت ارشاد به دستم رسید که شدیداً از کار ما اظهار نارضایتی کرده بود.
یک روز در تهران بودم که تاجزاده مرا دید، جلو آمد و با عصبانیت گفت: «آقای خسروشاهی، شما ضد ولایت فقیه هستید!» اول فکر کردم شوخی میکند، ولی قیافهاش خیلی جدی بود و به شوخی نمیخورد. آن هم این شوخی مهم و سنگین!
با تعجب گفتم: ببخشید آقای تاجزاده، منظورتون بنده است؟
گفت: بله. وقتی علت را جویا شدم، گفت:
شما به چه حقی روی جلد مجله العالم عکس حضرت امام خمینی را منتشر نمیکنید؟
گفتم: برای چی باید این کار بشود؟
گفت: همین نشان میدهد که شما با امام خمینی مخالفید و ضد ولایت فقیه هستید.
وقتی توصیه شخص امام خمینی را گفتم، تاجزاده نپذیرفت.
چند روز بعد امام خمینی با مسئولین مملکتی دیدار داشتند که اتفاقاً بنده و تاجزاده هم آنجا بودیم. بعد از دیدار، تاجزاده را بردم جلو و به امام عرض کردم: حضرت امام، برخی آقایان ما را به خاطر این که روی جلد مجله العالم تصویر شما را چاپ نمیکنیم، ضد ولایت فقیه میدانند.
امام خندید و فرمود: قبلاً هم گفتم که، به هیچ وجه حتی توی صفحات داخلی مجلاتتان عکسی از بنده چاپ نکنید چه برسد روی جلد!
از امام تشکر کردم، نگاهی به قیافه گرفته تاجزاده انداختم و رفتم.»[10]
و این داستان انقلابیگری از نوع آتشین و افراطی که چند سال بعد فروکش کرد و به «لیبرالیسم افراطی» رسید، ظاهراً فقط مختص تاجزاده نیست و دستکم همه همراهان چپگرای او در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، همین مسیر را از خود نشان دادند: از محسن مخملباف که زمانی میخواست به خود نارنجک ببندد و مهرجویی و کیارستمی را بغل کند تا سینماگران دوران طاغوت را از بین ببرد،[11] تا محسن آرمین که در زمانی که در بند 209 اوین از طرف سازمان مجاهدین انقلاب بازجو بود عقیده داشت که باید به سبک «ساواک بازجویی» کرد اما بعدها از افراطیون دوم خردادی شد،[12] تا فیضالله عربسرخی که به یک تهیهکننده سینما به اتهام داشتن نوارهای ویدیویی از فیلمهای خارجی، در محل وزارت ارشاد شلاق زد،[13] تا محمود میرلوحی که به عنوان معاون کمیته انقلاب با دارندگان عینک دودی در پیست دیزین برخورد میکرد،[14] تا سعید حجاریان و همین سید مصطفی تاجزاده. این افراد، نه آن زمان که به زعم خود به شدت «انقلابی» بودند، حد تعادل و انصاف و عدالت را رعایت میکردند و نه امروز که منادی لیبرالیسم هستند و صراحتاً از توبه خود از انقلاب میگویند.
اعزام به فرانسه
به هر حال، در پی استعفای عبدالمجید معادیخواه از وزارت ارشاد در اواسط سال 61، سیدمحمد خاتمی (نماینده وقت یزد و میبد در مجلس شورای اسلامی دوره اول) در آبان 61، از سوی میرحسین موسوی (نخست وزیر وقت) به عنوان وزیر ارشاد به مجلس معرفی شد و رأی اعتماد گرفت. خاتمی «محسن آرمین» (دیگر عضو سابق سازمان مجاهدین انقلاب که قبلاً با نام مستعار «برادر امین» سخنگوی سازمان بود) را به عنوان مدیرکل مطبوعاتی خود تعیین کرد. تاجزاده به دعوت «ابراهیم اصغرزاده» (معاون وقت بینالمل ارشاد) مسئول نمایندگیهای فرهنگی جمهوری اسلامی در خارج از کشور شد و به فرانسه رفت. اما طولی نکشید که با رفتن اصغرزاده از ارشاد و استعفای زودهنگام معاون بین الملل بعدی، تاجزاده معاون بینالملل خاتمی شد:
«بعد از استعفای آقای اصغرزاده سرپرست معاونت شدم. با آمدن آقای محمد شریعتی دهاقانی بهعنوان معاون بینالملل با حکم آقای خاتمی مشاور وزیر ارشاد شدم که چند ماه بیشتر طول نکشید. با استعفای آقای شریعتی در اسفند ۱۳۶۳ به معاونت امور بینالملل آقای خاتمی منصوب شدم و تا بعد از جنگ این سمت را به عهده داشتیم. در این فاصله به عضویت شورای سیاسی دولت نیز که مهندس موسوی تشکیل داده بود (سال 66)، درآمدم.»
با استعفای سیدمحمد خاتمی از وزارت ارشاد کابینه دوم هاشمی رفسنجانی در خرداد 71، تاجزاده هم به همراه او از ارشاد رفت و در زیرمجموعه خاتمی در کتابخانه ملی مشغول به کار شد.
تحصیلات دانشگاهی
این دوران، یعنی شروع دولت دوم هاشمی تا سال 76 و انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری، دوران «فترت» جناح چپ و کنار رفتن آنها از دوران نسبتاً طولانی حضور آنها از قدرت اجرایی بود. از همین رو، بسیاری از چپیهای سابق به فکر ادامه تحصیلات دانشگاهی افتادند. بخشی از آنها با بورسهای تحصیلاتی که ازطریق وزارت علوم تحت ریاست مصطفی معین به آنها تعلق گرفت راهی خارج از کشور شدند و برخی در دانشگاه تهران به ادامه تحصیل پرداختند و البته در کنار آن، در «مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری» تحت ریاست علی اکبر موسوی خوئینیها، به کار مطالعاتی نیز مشغول شدند:
«پس از یکی دو سال چارهای دیگر جز درس خواندن نداشتم. چون با تغییر دولت تعداد زیادی از مدیران برکنار شدند. جالب اینکه یک وقت دیدیم در دانشکده حقوق دانشگاه تهران آقایان حجاریان، امینزاده، اصغرزاده، خسرو تهرانی، نصیری، منفرد و... در یک دانشکده جمع شدهایم که برای خیلیها تعجبآور بود. از سوی دیگر این افراد در کنار آقایان بهزاد نبوی، عباس عبدی، آرمین، آغاجری و تعدادی دیگر از دوستان در مرکز مطالعات استراتژیک، کار تحقیقاتی انجام میدادیم.»
این دوره از زندگی سیاسی نقش مهمی در شکلگیری تفکرات جدید در جناح «چپ» جمهوری اسلامی داشت. آنها که سالها از مشاغل اجرایی و ساختار قدرت کنار رفته بودند، حالا در جایگاه «اپوزیسیون» درونی جمهوری اسلامی، تحت آموزش اساتید سکولارمشرب در دانشگاه و چهرههای دانشگاهی زاویهدار با نظام در مرکز تحقیقات استراتژیک، مفاهیم جدیدی چون «توسعه سیاسی»، «لیبرالیسم»، «پلورالیزم»، «سکولاریزم» و امثال اینها را به عنوان دلمشغولی جدید انتخاب کردند.
در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، نقش چهرههای چون دکتر «حسین بشریه»، دکتر «سید جواد طباطبایی» و یکی دو استاد دیگر در تغییر فضای ذهنی این دسته از سیاستمداران جمهوری اسلامی بسیار پررنگ بود. جانمایه کلام آکادمیسینهایی چون افراد نامبرده، «جدایی دین از دولت» یا همان سکولاریزم بود.
درست در همین مقطع تاریخی، همین حلقه از چپیها به اضافه شماری از چهرههای نزدیک به نهضت آزادی، حول محور دکتر عبدالکریم سروش، حلقهای را به نام حلقه «کیان» تشکیل دادند که با مجوز سیدمحمدخاتمی در سال 70، نشریهای به نام «کیان» را بیرون دادند. کیان، ادامه دهنده همان خطی بود که مجله کیهان فرهنگی در اواخر دهه 60 با انتشار مقالات «قبض و بسط تئوریک شریعت» سروش آغاز کرده بود و آن مسیر خزنده و چراغ خاموش سکولاریزم بود. در واقع کیان به دنبال «ایدئولوژیزدایی» از عرصه فرهنگ بود تا به تبع آن، ایدئولوژیزدایی از سیاست و در نهایت سکولاریزاسیون یا به تعبیر سروش «شریعت حداقلی» را رقم بزند. سروش خود درباره حلقه شکلدهنده کیان چنین گفته است:
«حلقه خاص کیان، خود افرادی بودند که مستقیماً در داخل موسسه کیان کار میکردند اعم از سردبیر و هیات مدیره و پارهای از نویسندگان مجله. البته باید اشاره کنم که به فاصله کمی قبل از انتخاب آقای خاتمی، وقتی که من پس از یازده ماه سفر تحمیلی به خارج، به ایران بازگشتم، حلقهای از دوستان در کیان تشکیل شد که جلسات هفتگی داشتند و من هم در آنجا شرکت میکردم... علاوه بر آقای تهرانی و شمس، آقایان حجاریان، آرمین، مرتضی مردیها، اکبر گنجی، آرش نراقی، ابراهیم سلطانی، محسن سازگارا، جواد کاشی، حسین قاضیان، ناصر هادیان، مصطفی تاجزاده و گاهی پسر خود من سروش دباغ در آن جلسات شرکت میکردند. شاید تنها چند نفر را از قلم انداخته باشم اما اینها افرادی بودند که با کیان همکاری نزدیک داشتند و عموماً آثارشان در کیان چاپ میشد.»[15]
علی فلاحیان، وزیر اطلاعات دولت هاشمی در مصاحبهای، مدعی شد که یکی از اساتید دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران به نام دکتر جواد شیخالاسلامی هم نقش پررنگی در استحاله فکری تاجزاده داشت. فلاحیان گفت: «تاج زاده را من آدم خوبی میدانستم. تا شاگرد «شیخ الاسلامی» شد در دانشگاه. بعد تحت تأثیر او قرار گرفته بود. او هم به شدت طرفدار رضا شاه بود و علناً هم اظهار میکرد. بعد از آن من به «تاجزاده» به دیده شک نگاه میکنم.»
فروپاشی شوروی و نقش آن در تغییر ایدئولوژی چپها
البته نباید نقش یک رویداد بینالمللی مهم را هم در تغییر ذهنیات و رویکردهای جناح «چپ» اسلامی را در ایران نادیده گرفت. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی (به عنوان محور بلوک سوسیالیسم در جهان) در سال 1991 (سال 71 شمسی) نقش اساسی در فروپاشی فکری اردوگاه چپ در جهان داشت و البته به نظر میرسد که جریان چپ در ایران (اعم از چپ مذهبی، چپ التقاطی و چپ مارکسیستی) هم از این رویداد بزرگ تأثیر بسیاری گرفت و به واقع دچار خلأ ایدئولوژیک شد. به طور خاص، زمان این فروپاشی، مقارن با تحرکات فکری جدید چهرههای جریان چپ جمهوری اسلامی است که به دنبال قراردادن ایدئولوژی نظام سرمایهداری یعنی لیبرالیسم به جای اندیشههای سوسیالیستی و چپ بود. تاجزاده در یکی از مصاحبههای سالهای اخیر خود اذعان کرده که او و همفکرانش در اردوگاه اصلاحطلبی، در اوایل انقلاب به شدت تحت تأثیر مارکسیسم بودند: «نسلی تک بعدی بودیم... بنابراین اصلاً ما تحت تأثیر گفتمان بینالمللی بودیم و تا حدودی هم گفتمان چپ مارکسیستی.»[16]
و در جای دیگر، از تاثیرپذیری شدید خود از مجاهدین خلق گفته است که یک سازمان «مارکسیست اسلامی» (التقاطی) بود: «به شدت تحت تأثیر شریعتی بودیم و همینطور تحت تأثیر مجاهدین خلق.»[17]
شاید نماد بارز دیگری که بتوان برای این دگردیسی فکری در نظر گرفت، شروع به فعالیت دوباره «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» توسط جناح چپ آن در سال 1370 بود. اینبار دیگر چندان خبری از شعارهای «عدالتخواهانه» و انقلابیگری رادیکال چپیها در دهه 60 نبود و از مفاهیم جدیدی سخن میگفتند که مناسب با حال و هوای فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم در آن مقطع بود. تاجزاده که به همراه سایر همفکرانش این سازمان را دوباره احیاء کرده بود، سردبیری ارگان تئوریک آن، یعنی نشریه «عصر ما» را به عهده گرفت و به نوشتن تحلیلهای سیاسی مشغول شد. گفتنی است که از دل همین نشریه، چهرهای چون «سید هاشم آغاجری» ظهور کرد که در دوره اصلاحات مسلمات اعتقادی شیعه چون «تقلید» را زیر سؤال برد.[18]
علی ایّ حال، به نظر میرسد که از همان زمان، طراحیهای فکری و عملیاتی لازم برای تغییر ماهیت «چپهای اسلامی» به «اصلاحطلبان» تحت هدایت افرادی چون سروش، بشیریه، حجاریان و تاجزاده و امثال آنها به طور جدی آغاز شد. ماحصل تکاپوی فکری این جریان در سه موضع دانشگاه، مرکز تحقیقات و حلقه کیان، شعار «توسعه سیاسی» بود که با هدف پنهان ایدئولوژیزدایی از حکومت در دستور کار اصلاحطلبان قرار گرفت.
روی کار آمدن سیدمحمدخاتمی در سال 76، این فرصت بزرگ را در اختیار این جریان گذاشت تا تئوریهایی را که از اواخر دهه 60 تا مقطع 76 به طور نظری تدوین میکردند، در عمل به محک اجراء بگذارند. دو تشکیلات اصلی جبهه دوم خرداد یعنی سازمان مجاهدین انقلاب و حزب تازه تأسیس «جبهه مشارکت» دو بازوی مهم اجرای این پروژه بودند.
در جایگاه محوری مصطفی تاجزاده در پیشبرد این پروژه همین بس که او در کنار سعید حجاریان تنها چهرههای سیاسی چپ بودند که عضو حلقه مؤسس و شورای مرکزی هر دوی این این تشکیلات، یعنی مجاهدین و مشارکت بود و به عنوان حلقه رابط آنها عمل میکردند و همچنین مهمترین مسئولیت برای پیشبرد پروژه «توسعه سیاسی» در جایگاه معاونت سیاسی وزارت کشور به تاجزاده سپرده شد.
از نقش تاجزاده در غائلههای بزرگ دوران اصلاحات، یعنی مواردی چون 18 تیر 78،[19] تقلب در انتخابات مجلس ششم در تهران،[20] غائله خرمآباد،[21] نقش کلیدی او در فتنه سال 88 [22]و تلاشهای او برای ایجاد شکاف بین حاکمیت و مردم بعد از آزادی از زندان[23] برای جلوگیری از اطاله کلام میگذریم که درباره هرکدام از آنها مقالات و گزارشهای زیادی نوشته شده است.
مهمترین ویژگی تاجزاده؛ انقلابی پشیمان
شاید یکی از نمادهای بارز استحاله و تواب بودن یک انقلابی پشیمان از سنخ تاجزاده این است که فردی چون او که زمانی یک فقیه و اسلامشناسِ مبرز چون سید هادی خسروشاهی را به خاطر عدم انتشار عکس امام (با اجازه و تاکید خود حضرت امام) روی جلد یک مجله انگلیسی زبان، به «ضد ولایت فقیه» بودن متهم میکرد، چند سالی است که به جای «امام خمینی»، بسان ملی-مذهبیها میگوید: «آیت الله خمینی»
حقیقت آن است که تاجزاده و همفکرانش که زمانی آنها را رادیکالهای اصلاحطلب میخواندند، امروز دیگر «اصلاحطلب» هم نیستند و به نظر میرسد که کلاً از مفهوم «حکومت دینی» عبور کردهاند و به همان سکولاریزمی که از اوایل دهه 70 به طور جدی در سیاست به دنبالش بودند، ایمان آوردهاند.
البته این روند، مستلزم فاصلهگیری از گذشته انقلابی، تخطئه تاریخ انقلاب و در نهایت زیر سؤال بردن اصل «انقلاب» بود که مراحل اولیه آن از سال 76 و در مطبوعات زنجیرهای اصلاحطلبان (که تحت سیطره دو تشکل مجاهدین انقلاب و مشارکت بود) کلید خورد و بعضاً به تفاسیر سکولاریستی و لیبرالیستی از تاریخ اسلام همچون واقعه غدیر و عاشورا هم رسید. روند ابراز «برائت» تاجزاده از انقلاب و به یک معنا از «جمهوری اسلامی» بعد از آزادی او از زندان صریحتر و فزایندهتر شده است. تاجزاده امروز به صراحت «انقلاب اسلامی» را یک اشتباه میداند.
او در خرداد سال 89، زمانی که بابت نقش خود در سازماندهی فتنه 88 در زندان بود، نامهای با عنوان «پدر و مادر ما باز هم متهمیم» (به تاسی از عنوان یک سخنرانی معروف از شریعتی) نوشت که به نوعی مانیفست تجدیدنظرطلبی او و همفکران رادیکالش علیه انقلاب و نظام بود. او در این نامه، اقدامات نظام جمهور یاسلامی برای تثبیت و حفظ خود (که هر نظام حکومتی در هر کجای دنیا ناگزیر از آن است) را زیرسوال برد؛ از جمله مقابله با گروههایی چون منافقین که علناً برای سرنگونی نظام دست به اسلحه بردند و همچنین ایجاد محدودیت علیه روحانیونی که اسناد مشارکت یکی در کودتای نوژه به کرّات منتشر شده است (کاظم شریعتمداری).
تاجزاده در سال 96 در مصاحبهای به صراحت «خط انقلاب» را یک «اشتباه» خواند که باید جبران شود: «تفاوت ما با اصولگراها این است که اول ما متوجه شدیم که اشتباه کردیم ولی آنها نمیفهمند؛ ثانیاً این شهامت را داشتیم که بیان کنیم اشتباه کردیم و ثالثاً تلاش کنیم این اشتباه جبران شود.»[24]
سیدمصطفی تاجزاده در اسفند 96، در مصاحبه با یک برنامه اینترنتی به نام «رادیکال اعتماد»، رسماً و علناً انقلاب اسلامی را یک «اشتباه» خواند و اذعان کرد که دیگر نه او و نه همفکرانش به جمهوری اسلامی «اعتقادی» ندارند. او در همین برنامه، قرار گرفتن مفهوم بلند و والای «ولایت فقیه» در قانون اساسی را که حتی وجود موجودیتی به نام ایران با این هیات و مشخصات فعلی مدیون آن است، «بزرگترین اشتباه» خواند و ادامه سنت «مشروطه» را به عنوان الگوی ایدهآل خود مطرح کرد.
باری، این سرنوشت و پایان خطسیر یک چهره «انقلابی رادیکال» دیروز و یک «ضدانقلاب» علنی و عملی امروز است که زمانی او و همفکرانش برای اثبات انقلابی بودن خود، بهسان گروههای چریکی چپ به یکدیگر شلاق میزدند و «عینک دودی» را نماد بورژوازی غربی میدانستند و امروز از آن سر بام افتادهاند و به مدلی از «لیبرالیسم» افراطی معتقدند که دیگر در خود غرب هم خریدار ندارد (ترامپ نماد حاکم شدن این ذهنیت در غرب است).
مساله امثال تاجزاده این است که نه آن روز که به واسطه رادیکالیسم خود برای نظام انقلابی هزینههای داخلی و خارجی میتراشیدند، مبنای اعتقادی درستی داشتند (بیشتر تحت تأثیر اردوگاه سوسیالیزم بودند تا اسلام انقلابی ولایی مد نظر حضرت امام) و نه امروز که با هر نوع ایدئولوژی انقلابی مخالفت میکنند، همان «لیبرالیسم» مورد ادعای خود را درست خواندهاند و فهم کردهاند.
پینوشت:
[1] https://www.isna.ir/news/96080603535
[2] https://www.isna.ir/news/96080603535
[3] https://www.isna.ir/news/96080603535
[4] همان
[5] مصاحبه با حسین دهباشی در «خشت خام»
[6] همان
[7] http://www.bartarinha.ir/fa/news/690755/
[8] http://www.tajzade.com/
[9] https://vom.ir/sarasari/posts/80935
[10] https://www.fardanews.com/fa/news/690005
[11] http://www.tabnak.ir/fa/news/92732
[12] https://www.tasnimnews.com/fa/news/1396/08/08/1554938
[13] http://jamejamonline.ir/sima/1759891128093540569
[14] http://shohadayeiran.com/fa/news/166743
[15] http://www.drsoroush.com/Persian/Interviews/P-INT-Kian.html
[16] http://www.shabestan.ir/detail/News/15445
[17] همان
[18] http://ensani.ir/fa/article/91644
[19] https://www.tasnimnews.com/fa/news/1396/04/18/1459425
[20] https://www.farsnews.com/news/8808270511
[21] http://www.magiran.com/npview.asp?ID=1251871
[22] https://www.mashreghnews.ir/news/585891
[23] http://www.jahannews.com/news/546723
[24] http://www.bartarinha.ir/fa/news/690755
انتهای پیام/
نظر شما