گروه معارف- رجانیوز: چندی پیش طلاب انقلابی حوزه های علمیه در راستای مطالبه گری از سران سه قوه بر سر مسائل اقتصادی، معیشتی و عدالتی تجمعی را برگزار کردند که حسن رحیم پور ازغدی یکی از سخنران های اصلی آن تجمع بود. سخنان ایشان که دارای موارد مهم و صحیحی در مسئله تحول حوزه بود که به حاشیه رفته و با انتقال اشتباه مباحث به برخی از علما و مراجع باعث موضع گیری شدید این بزرگواران علیه رحیم پور شد.این در صورتی است که سخنان رحیم پور از جنس سخنان مقام معظم رهبری و حضرت امام خمینی برای اصلاح و اثبات کارآمدی حوزه ها بوده است. در این گزارش به گوشه ای از بیانات مقام معظم رهبری درباره لزوم تحول در حوزه های علمیه خواهیم پرداخت.
فضای غبارآلودِ رسانه های دولتی که تلاش وافر برای به محاق بردن اعتراضات بحق جریان مردمی و انقلابی دارند، رجانیوز این فرصت را غنیمت شمرده برخلاف جهتِ برخی از شخصیت های علمی در تقبیح حرکت مهم اجتماعیِ حوزه در سپهر سیاست و مدیریت کلان، به بازخوانی مبانی نظری و عملی بزرگان و علما در باب «تحول در حوزه» و «نقادی نفوذ سکولاریسم در حوزه» نماید. در این بخش به اشارات و تنبیهات آیت الله مصباح یزدی در این زمینه می پردازیم:
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ[2]
انتخاب اين آيه به اين مناسبت است كه مردم ما را در جامعه بهعنوان دينشناس و ترويجکنندة دين ميشناسند و انشاءالله که همينطور هم باشد. بهطور طبيعي، ابتدا سؤال ميشود که دين يعني چه؟ تكليف قصاب و نانوا معلوم است؛ ما که در دنيا بهعنوان دينشناس و معرفيکننده و مروج دين شناخته ميشويم، تکليفمان چيست؟ اين دين چيست که بايد معرفي و اقامه کنيم؟ به تعبير قرآن، فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ؛ خداوند در آيهاي ديگر نيز ميفرمايد: شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ[3] ...؛ و بعد از آن هم ميفرمايد: وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ [4]؛ بههرحال، اين ديني که همه ـ بهويژه کساني که متصديان اين کار هستند، و در درجة اول انبيا سلاماللهعليهم اجمعين ـ مأمورند آن را اقامه کنند چيست؟ از ابعاد مختلفي ميتوان در اينباره تحقيق كرد. در عصر ما، به برکت پيروزي انقلاب، اين توفيق نصيب بسياري از فضلاي ما شده است که در مفاهيم ديني بيشتر دقت، ژرفکاوي و تحقيق کنند و به چيزهاي ساده و سطحي اکتفا نکنند. البته در اين زمينه کارهاي زياد و خوبي هم انجام گرفته است.
*چه نيازي به دين؟
در اين ميان، چند مسئلة اساسي وجود دارد که به نظر من هنوز به تلاش بيشتري نياز دارد، و دقت بيشتري ميطلبد؛ يکي اينکه اصلاً دين چه ضرورتي دارد؛ خدا به ما عقل داده، و راه و رسم زندگي را هم نشان داده است؛ اين همه انسانها روي زمين بودهاند، هستند و چهبسا در آينده نيز خواهند بود که با دين سروکاري ندارند و در حال زندگي كردن هستند و زندگي خوبي هم دارند؛ شايد برخي از آنها راحتتر از ما هم زندگي کنند؛ حال چه لزومي دارد ما چيزي به نام دين را مطرح سازيم؟ شايد در سايتهايي که اخيراً مانند قارچ ميرويد و جوانهاي ما را مشغول ميسازند، از اين پرسشها و شبههها زياد مطرح شود که اصلاً بهدنبال چه ميگرديد؟ پس يک مسئله اين است كه چه نيازي به دين داريم.
*حوزه شمول دين
دوم اينکه، آيا دين حوزة خاصي در زندگي انسان دارد؟ براي مثال، در زندگي، يک حوزة فعاليت و تلاش داريم براي اينکه مردم از طريق زراعت، صنعت و... درآمد كسب كنند تا مايحتاج زندگي خود را تأمين كنند. اين حوزه مربوط به اقتصاد، و تکليف آن و دانشمندانش هم روشن است. بخشي ديگر مربوط به حوزة دفاع از كشور در برابر دشمنان خارجي است، كه در اين بخش نيز ارتش بايد تربيت شود و مسئوليتش را نيز بپذيرد و در مقابل دشمن خارجي از كشور دفاع کند. قلمرو ديگر، مسئله امنيت داخلي است كه نيروي انتظامي بايد عهدهدار اين بخش باشد. آيا دين هم حوزة خاصي دارد که دينشناسان و متصديان امور ديني بايد در آن حوزه کار کنند و تداخلي با حوزههاي ديگر نداشته باشند؟ پاسخ به اين مسئله کمي مشکل است؛ به يک معنا آري، و به يک معناي ديگر خير؛ يعني دين به ما ساختمانسازي، آشپزي و لباسدوزي آموزش نميدهد. دين نيامده است كه اين مسائل را ياد دهد؛ اينها حوزه دين نيست؛ حتي طبابت، پزشكي، کيفيت زراعت، اصلاح بذر و چيزهايي از اين قبيل نيز کار دين نيست. البته اگر در رواياتي دربارة طب و چنين مسائلي، مطالبي بيان شده است، شايد اينها جزو وظايف اصلي نبوده، بلكه جزء برکات ثانوي بوده است که انبيا و ائمه بدان پرداختهاند؛ يعني لطفي است که دربارة ديگران کردهاند، وگرنه وظيفهشان نبوده است که دربارة پزشکي نيز کار کنند. بههرحال، اينها جزء حوزة دين نيست.
پس دين به يک معنا حوزة خاصي دارد، ولي به يک معنا حوزة خاصي ندارد. همة افعال ما در همة حوزهها، از يك نظر مشمول دين هستند و آن بعد ارزشي کارهاست. کشاورزي براي همه مردم و جوامع مطرح است؛ اما از نظر دين، کيفيت آن بايد بهگونهاي باشد که موجب سعادت دنيا و آخرت شود، خدا بپسندد و راضي باشد، داراي ثواب و بدون گناه باشد؛ يعني زکاتش را بدهيم، از مال، زمين و آب حلال استفاده کنيم. پس دين در کشاورزي هم نقش دارد، اما نه از آن جهت که کشاورزي است؛ بلكه با عنواني ديگر، و آن نقشي است که در سعادت دنيا و آخرت ميتواند ايفا کند. اگر به يک شکلي باشد، نتايج مثبتي دارد؛ اما اگر به شکلي ديگر باشد، نتايج منفي دارد؛ اين نوع مسائل را بايد دين معرفي کند. ساير کارها نيز به همين شكل است. اما قلمرو آن تا كجاست؟ اين يکي از مسائل مطرح است که قلمروي دين تا کجاست و شامل چه چيزهايي ميشود.
*راه شناخت دين
مسئلة اساسي ديگر اين است که اين دين را چگونه بايد شناخت؟ راه شناخت دين چيست؟ به هر حال، اين حوزة محدود يا نامحدود دين را چگونه بايد شناخت؟ آيا صرفاً شامل امور تعبدي محض است يا عقل هم در آن دخالت دارد و ميتواند کاشف باشد؟ اگر تعبدي است، منابعش چيست؟ کتاب و سنت، محکمات و متشابهات، ظاهر و نص، و مباحث مطرح در اصول فقه و متدلوژي فقاهت، از جمله مسائل مهم ميباشد. نكتة ديگر اينكه آيا دين براي يک زماني خاص است يا بشر تا زماني كه روي زمين زندگي ميکند، به دين نياز دارد؟ چرا اينها را ما از مسائل اساسي دينشناسي ميدانيم؟ براي اينکه در طول تاريخي که از اديان سراغ داريم، بهخصوص دربارة دين اسلام، و نيز دربارة ديگران، قرآن ميفرمايد: وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ. پيش از اين نيز، اين اختلافات و پراکندگيها وجود داشته، و قرآن همة اينها را مذمت كرده است. وقتي مسائل قطعي ـ نه مظنونات و مشكوكات ـ دين خودمان را ملاحظه ميکنيم، ميبينيم در آنها از همان ابتدا اختلافاتي پديد آمده است؛ برخي تصور ميکردند کار دين فقط رابطة انسان با خداست و براي خودشان هم توجيهاتي داشتند. استدلالهايي نيز از آيات و روايات وجود داشته كه حقيقت دين، همان خداپرستي و عبادت است: أَلاَّ تُشْرِكُواْ بِهِ شَيْئًا [5]؛ و چنين برداشت کردند که يعني دين همين پرستش خداي يگانه و مبارزه با شرک است؛ اما ساير چيزها مربوط به دنياي مردم است؛ يعني دين و دنيا را در مقابل هم قرار دادند و به دو بخش تقسيم كردند. بدينمعنا كه زندگي را بدين شكل تعريف کردند كه بخشي از آن مربوط به خودمان، قسمتي مربوط به ديگران، و بخشي از آن نيز در رابطه با خداست؛ و دين فقط آن بخشي را متكفل است که مربوط به خدا ميشود؛ مانند نماز خواندن و روزه گرفتن؛ اما اينكه چگونه تجارت كنيد يا صنعت را فعال كنيد و يا خانه بسازيد، ارتباطي با دين ندارد. از اين منظر، دين همين رابطه انسان با خداست.
*پيشينه انحراف از دين در مسائل اجتماعي
مخالفان اين محدود کردن قلمرو دين، بحثهايي را مطرح ميكنند و در طول تاريخ اين درباره بحثها، نقضها و ابرامهايي وارد شده است. کساني ميگويند: اگر چنين است، پس چرا بزرگترين آية قرآن درباره اقتصاد است: إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ[6]...؛ يا چرا قرآن دربارة ازدواج و ساير امور اجتماعي مطالبي را بيان کرده است. برخي پاسخ دادهاند که اينها نيازهاي عادي مردم در زمان پيغمبر بوده که دين تطفلا آنها را بيان کرده، وگرنه حقيقت دين همان نماز، روزه و ارتباط شخصي با خداست؛ و اينكه مثلاً قرآن گفته است اگر قرض ميدهيد، جايي بنويسيد و شاهدي در نظر بگيريد، يک نصحيت است، وگرنه اين متن دين نيست؛ متن دين همان نماز، روزه و رابطه با خداست!
شايد به همين دليل بود که عدهاي از مسلمانان بعد از رحلت پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله، درحالي که هنوز جنازة پيغمبر را دفن نکرده بودند، وظيفه خود ميدانستند که براي جامعة اسلامي رهبر و رئيس تعيين کنند؛ هنوز جنازة پيغمبر در خانهاش بود ولي آنها به منزل ايشان نرفتند، بلکه جمع شدند تا روشن كنند كه بعد از پيغمبر بايد از چه کسي اطاعت كنند. گفتند بايد مشورت و فکر کنيم و رأي بگيريم كه چه کسي رئيس شود، و در نهايت نيز اين کار را کردند، و تا به حال نيز اکثريت مسلمانها همين روش را پذيرفتهاند. کسي نگفت خدا چه ميگويد؛ دين چه ميگويد و ارتباط اين مسئله با دين چيست؛ بلکه به نظر آنها يک رئيسي از دنيا رفت و بايد کسي جانشينش باشد، و خود ما بايد تعيين کنيم؛ يعني دموکراسي! حال اين يك پرسش اساسي است که آیا واقعاً امور مربوط به سياست و مديريت جامعه مربوط به خود مردم است و ربطي به دين ندارد، يا دين اين امور را نيز شامل ميشود؟
از همان روزهاي اول چنين تفکري در بين مسلمانان وجود داشت که اين نوع مسائل ربطي به دين ندارد. براي مثال، وقتي ميخواستند از آقايي زکات بگيرند در جواب گفته بود: گفتيد نماز بخوانيد، گفتيم چشم؛ گفتيد روزه بگيريد، گفتيم چشم؛ حالا ميخواهيد از ما باج هم بگيريد؟! کساني هم قبول كردند و باج هم دادند؛ ولي ميگفتند: ديگر از ما چه ميخواهيد؟! مسائل ديگر مربوط به خودمان است؛ آزادي هست، دموکراسي هست، حقوق بشر هست؛ اينها ارتباطي به دين ندارد! اين مسئله از قبل مطرح بوده و همچنان تا امروز هم در بين مسلمانها به صورت جدي مطرح است؛ يعني چيزي نيست که قديمي يا کهنه شده باشد؛ بلكه يکي از مسائل مهم عالم اسلام همين موضوع است که دين در چه چيزهايي حق دارد دخالت کند. و بالاخره بعضي ميگويند: بهفرض قبول کرديم که دين بايد رئيس مسلمانها را هم معين کند، در صدر اسلام اين کار را کرد و پيامبر حضرت امير صلواتاللهعليهماوآلهما را براي رياست جامعه مسلمانان معين کرد و تمام شد. حالا که پيغمبري نيست تا کسي را تعيين کند و جانشين او شود؛ پس اين مسائل اکنون به خود مردم بستگي دارد! کساني هم با صراحت نوشتند که بعد از قرن ششم و هفتم ميلادي، عقل بشر کامل شده است؛ يعني بالغ شده است و نيازي نيست كه وحي، مانند يک پرستار كه دست كودك را ميگيرد تا راه رفتن به او بياموزد، به عقل كمك كند. بعد از قرن هفتم ميلادي بشر بالغ شد و روي پاي خودش ايستاد، و ديگر به وحي احتياجي ندارد! حال پرسش اين است كه آيا همينگونه است، يا تا آخرين روزي که روي زمين هستيم، به دين، امام و پيشوايي نياز داريم كه اطاعتش بر ما واجب است؟
*توطئة تفكيك دين از سياست
يکي از مسائل و دغدغههاي مهم حضرت امام رضواناللهعليه، كه در فرمايشهاي مختلف و بهويژه در منشور روحانيت بدان اشاره كردهاند، اين است كه مسائل ديني اختصاص به اين چيزها ندارد، و تفکيک دين از سياست يکي از حيلههاي شيطاني است که از زمان انبيا مطرح بوده است. اين حيله، بهويژه بعد از رحلت پيغمبر اکرم (ص) خيلي کارگر افتاد. پس از چندي هم سلطنتهايي در عالم اسلام تأسيس شد که هم نسبت به خود مسلمانان و هم نسبت به ديگران کارهايي انجام دادند كه اسلام را در دنيا بدنام کردند. برخي سلاطين به کشورهاي ديگر حمله، و ضمن غارت اموالشان، به دخترانشان نيز تجاوز کردند. به همين دلايل، هنوز هم برخي از ارامنه شمال از يك طرف، و برخي از کشورهاي اروپايي از سوي ديگر، از سلاطين گذشته مسلمانها نفرت دارند و به اسلام بدبين هستند. البته عمدتاً به سلاطين عثماني بدبين هستند، اما اينها را از اسلام ميدانند؛ ميگويند اسلام اين کارها را کرد. شياطين امروز نيز بهنام داعش، دولت اسلامي عراق و شام، و امثال اينها با انجام دادن همين نوع كارها ميكوشند اسلام را بدنام کنند. داعشيها اينگونه رفتار ميکنند و عدة ديگري هم در بين خوديها به شكل ديگري اسلام را بدنام ميكنند. منظور اينكه، تا قبل از انقلاب، مكرر در سخنان امام پيداست كه سوز دلي دارند از اين متحجرين که دخالت در امور اجتماعي و سياسي را اصلا شأن دينداران نميدانستند. از نظر اينان، ديندار کسي است که سرش در لاک خودش باشد، عبايش را به سرش بکشد و ذکر بگويد؛ اما دخالت در سياست، رياست، سلطنت و اينچنين كارها را مرتبط با دين نميدانستند. از نظر اينان، اين کارها براي اهل دنياست و ربطي به دين ندارد.
در کتابهاي فقهي، در باب عدالت، معروف است كه ميگويند عادل نبايد خلاف مروت عمل کند؛ و يکي از موارد خلاف مروت را پوشيدن لباس جندي (سربازي) معرفي ميکنند كه با عدالت نميسازد. پوشيدن لباس جندي مثل معروفي در فقه است براي خلاف مروت، مبني بر اينکه خلاف مروت ناقض عدالت است! يعني اگر يک روحاني لباس رزم بپوشد، از عدالت ميافتد! در زمان خود ما عالماني، مانند مرحوم آيتالله کاشاني رضواناللهعليه بودند در شمار مراجع بزرگ، که شايد از بسياري از مراجع معروف هم افضل بودند؛ اما هيچ کس اينها را با عنوان مرجعيت نميشناخت و چندان اهميتي هم به ايشان نميدادند؛ چرا؟ براي اينکه در امور سياسي دخالت ميکرد. مرحوم آقاي کاشاني، با آقاميرسيدعلي يثربي، آقاسيدمحمدتقي خوانساري و آقاسيد احمدخوانساري، چهار شاگرد برجستة مرحوم آقاضياء بودند؛ آن سه فرد مرجع، در نهايت قداست و تقوا، و مورد قبول عام بودند؛ اما هيچكس اسم آقاي کاشاني را بهعنوان مرجع نميبرد؛ چرا؟ چون در سياست دخالت ميکرد و در تبعيد و زندان بود؛ از نظر عدهاي، اين نوع كارها خلاف شأن روحانيت است!
*امام، احياگر جنبه سياسي و اجتماعي اسلام
خداي متعال بهوسيلة امام رضواناللهعليه بر جامعه اسلامي منت گذاشت و اين سد را شکست و ورق را عوض کرد. ايشان بهتنهايي ـ البته بعدها کسان ديگري نيز حمايت کردند ـ ايستاد و گفت بخش عظيمي از فقه و دين مربوط به مسائل اجتماعي و سياسي است. مگر ميشود انسان ديندار باشد، و نسبت به امور مسلمين و مصالح اجتماعي اسلام اهتمام نداشته باشد؛ من اصبح و لم يهتمّ بأمور المسلمين فليس بمسلم. ايشان از همان وقتي که فقط يک استاد فقه و اصول در حوزه بود، در اين راه مبارزه کرد، و كوشيد در درسش اين مسئله را به هر مناسبتي به طلاب القا کند که دين ما شامل مسائل اجتماعي و سياسي نيز ميشود و ما در اين باره مسئوليت داريم. به ياد داريم كه از سال 32 ـ1331 ايشان در درس اصول خود، گاهي وقتي مثالي بيان ميكرد، سعي ميکرد مسئلة ولايت فقيه و اطاعت از او را مطرح کند. به ياد دارم كه ايشان ميفرمود: اگر وليفقيه بگويد: بايد عبايت را براي اسلام بدهي، واجب است اين كار را انجام دهيد. حاکم اسلامي حق دارد به من بگويد امروز جامعة اسلامي به عباي تو نياز دارد و بايد عبايت را بدهي، و بر من واجب است که اطاعت کنم. ايشان با همان تدبيري که داشت، بهتدريج اين فکر را در حوزه نهادينه كرد تا اينكه در نجف موضوع درسش را به اين موضوع اختصاص داد ـ البته در نجف طرز فکر عمومي حوزه بهگونهاي ديگر بود.
بههرحال، كار حضرت امام، حرکت عظيمي بود بر خلاف مسيري که تقريبا در طول حدود 12قرن بعد از غيبت کبري، در عالم اسلام رخ داده بود، و آن رويكرد شايع بود. البته در گوشهوکنار کساني بودند که افکار و نظرهاي ديگري داشتند؛ اما اين فکر عمومي که فقيهي قيام، و حکومتي را تأسيس کند و خودش نيز متصدي شود، هيچ سابقهاي نداشت. حداکثر در يک کشور يا شهري، در برهة محدودي از زمان، شرايط به گونهاي بود كه حاکم عصر به فقيهي احترام بگذارد و اوامر را اطاعت کند، و يا اينگونه تظاهر کند که من امر شما را اطاعت ميکنم؛ مانند شرايطي كه در اوايل حکومت صفويه براي شاه طهماسب صفوي اتفاق افتاد که از محقق کرکي اطاعت ميکرد. همچنين در عهد قاجاريه براي کاشفالغطاء رخ داد که فتحعلي شاه قاجار براي حکومت از ايشان اجازه ميگرفت و اين بيشتر تشريفاتي بود تا مردم را آرام کند.
ظواهر امر هم نشان ميدهد که اعتقادي به فقيهان نداشتند و براي جلب قلوب مردم تظاهر ميکردند که ما از مراجع تقليد اطاعت ميکنيم. يکي از شواهد اين موضوع را آيتالله بهجت رضواناللهعليه بيان كردند؛ ايشان ميفرمود ـ البته سندش را ذکر نکردند ـ: فتحعليشاه نامهاي براي مرحوم ميرزاي قمي نوشت و ضمن تجليل از ايشان، پيشنهاد کرد که دخترش را به عقد پسر ميرزا درآورد. شاه در نامه نوشت: من به شما خيلي ارادت و علاقه دارم و خواهش ميکنم اين خواستگاري را بپذيريد. ايشان در جواب نامه با صراحت نوشت: تو نوشته بودي که به من محبت داري، ولي من به شما بگويم، من محبتي به شما ندارم؛ زيرا ميترسم محبتي که من به شما پيدا کنم، موجب اين شود که در آتش شريک شما شوم؛ چون پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله فرمود: ولو ان رجلاً احبّ حجراً لحشره الله معه؛ من ميترسم روز قيامت با تو محشور شوم و من محبتي به تو ندارم. ميرزاي قمي بعد هم از خدا خواست که اگر قرار است اين ازدواج تحقق پيدا کند، فرزندش جوانمرگ شود و همينطور هم شد! ولي فتحعليشاه افتخار ميکرد که من مريد ميرزاي قمي هستم و از او اطاعت ميکنم.
بعد هم به مرحوم کاشفالغطاء رو آورد و او را بهعنوان مرجعش معرفي کرد. منظور اينكه نهايت کاري که يک روحاني ميتوانست انجام دهد اين بود که حاکمي در شهر يا كشوري تا اين اندازه به او احترام بگذارد که ما امر شما را اطاعت ميکنيم؛ اما اينكه کسي در ميدان بايستد و براي شهادت حاضر، و سالها به خارج از کشور تبعيد شود، خم به ابرو نياورد و بعد هم در حالي به کشور بازگردد که هيچ کس نميتوانست پيشبيني کند ايشان زنده ميماند يا نه ـ زيرا عده زيادي ميگفتند اگر ايشان وارد فرودگاه شود، به احتمال قوي او را ترور ميکنند؛ و وقتي از پاريس ميآمد، در هواپيما از او پرسيدند: چه احساسي داريد، با کمال آرامش گفت: «هيچ»! وظيفهاي دارم كه در حال انجام آن هستم. ايشان در طول تاريخ ما، يک نعمت بسيار عظيم و استثنايي بود. حال اگر اين انقلاب واقع نشده بود، چه ميشد؛ و امروز من و شما کجا بوديم؛ خدا ميداند.
*ضرورت الويتبندي در تحقيقات
نكتة ديگر كه بايد بدان توجه داشته باشيم اين است كه از نظر علمي، فکري و تحقيقاتي نبايد مسائلي را دنبال كنيم كه نتيجهاي براي ما ندارد. فردي با اصرار از من دربارة روايتي که راجع به روحالله در آخرالزمان است، ميپرسيد: آيا اين همان امام است، يا فرد ديگري مورد نظر است؟ گفتم: بررسي اينکه اين روايت درست است يا نيست، و اينکه منظور از روحالله در روايت، حضرت مسيح است که در آخرالزمان تشريف ميآورند يا شخص ديگري است، چه تاثيري در زندگي من و شما دارد؟! آيا بهتر نيست ما ببينيم وظيفة من و شما چيست، و امروز بايد چه کار کنيم، و خدا از ما چه ميخواهد؟ کساني وقت زيادي صرف مسائلي ميکنند كه نهايت آن رسيدن به يک ظن ضعيف است، درحالي که قطعياتي که مربوط به رفتار امروز و وظيفة شرعي ماست، متروک ميماند، ولي مدتهاي زيادي براي انجام يك تحقيق زحمت ميكشند تا ظن ضعيفي به مطلبي پيدا شود که در عمل ما هم هيچ تأثيري ندارد!
*لزوم شناخت جامع دين
اگر بنا بود امروز هم آيهاي نازل شود و يا در ميان ما هم پيغمبري مبعوث گردد، همينها تکرار ميشد كه به همة انبيا وحي و توصيه شد: شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ. اگر کساني وارث پيغمبران باشند که: العلماء ورثة الانبياء، و مجاري الامور بيد العلماء بالله، آيا وظيفهشان اين نيست که همين وصيتي را اجرا كنند كه خدا به همة انبيايش کرد؟ بعد هم ميفرمايد: وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ؛ درسي که ما بايد بياموزيم اين است که اين دين هر چه هست، بايد آن را فراگرفت.
الحمدلله، اين افتخار نصيب روحانيت شيعه شده است که حياتش را وقف فراگرفتن دين کرده است؛ اما متاسفانه اين تلاش فقط به يک بخش از دين، يعني فقه، که شايد بخش کوچکي از آن است منحصر شده، و يادگيري بخشهاي ديگر بستگي دارد به اينکه كسي داوطلبانه آنها را فراگيرد. البته همين هم براي عالمان شيعه نعمت و افتخاري بزرگ است که پنجاه يا شصت و يا هفتاد سال زندگي و عمرشان را صرف ميکنند تا دين را ياد بگيرند، حتي اگر بخش كوچكي از آن و مسائل فردياي مانند طهارت و صلوة باشد. اما نبايد به اين اکتفا کرد و بايد ساير بخشهاي دين را هم شناخت. اين اولين وظيفه ما، در مقام کساني است که در جامعه مسئوليت خاصي را عهدهدار شدهايم. پزشکان بهداشت و درمان مردم را متعهد شدهاند، و ما متعهد شدهايم دين مردم را حفظ کنيم. بنابراين، ابتدا بايد دين را خوب و بهطور جامع و فراگير، نه فقط از يک زاويه، بشناسيم و بكوشيم نسبت به تمام دين تا آن جا كه امكان دارد در تمام سطوحش معرفت يقيني پيدا کنيم، و بعد هم هر چه به يقين نزديکتر است. البته بسياري از آنها هم فقط ظني است.
*اقامة دين و پرهيز از تفرقه در دين
ولي به فرض اينکه کسي موفق شود همه ابعاد دين را بهطور جامع بشناسد و هيچ زاويهاي از آن را فراموش نکند، باز هم كافي نيست؛ وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ. وقتي علم جامع به دين پيدا شد، «وما تفرقوا» از کجا تأمين ميشود؟ بهويژه آنكه قرآن تأکيد دارد: وَمَا تَفَرَّقُوا إِلَّا مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْعِلْمُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ؛ يعني عمدا و آگاهانه ايجاد اختلاف کردند، و از روي جهل نبود. خطر اول و مهمتر اين است که دين را درست نشناسيم؛ مثل اينکه فقط بعد فردي، عبادي و يا معاملات آن را بشناسيم! بايد اعتراف کنيم که بسياري از ابعاد دين زمين مانده است و وظيفهمان را نسبت به آنها انجام ندادهايم. اما وقتي همه اين كارها را انجام داديم، نوبت ميرسد به اين که دستور أَقِيمُوا الدِّينَ را عمل کنيم. دستور به اعرف الدين نيست؛ زيرا اعرف الدين همان جاءهم العلم است؛ وقتي علم آمد و دين را شناختيم، با شناختن کار تمام نميشود، بلکه بايد اقامه دين كنيم و از تفرقه در دين بپرهيزيم. آيه شريفه توجه ميدهد که تفرقه در دين «عن بغيٍ» است؛ حجت بر شما تمام است؛ و آنجايي که اين اختلافات ويرانگر در دل پيدا ميشود، منشأش سوءاختيار است، و نقص از حجت نيست.
تاريخ نشان ميدهد که بعد از پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله، حدود 1200سال معرفت دين ناقص ماند. در بسياري از كشورها و در غالب زمانها معرفت کامل براي دين حاصل نميشد. هر کسي توفيق پيدا ميكرد بخشي از آن را فراگيرد؛ ولي بدتر از آن اين بود که وقتي معرفت هم پيدا ميشد، «جاءهم العلم» هم ميشد، تازه «تفرقوا بغياً بينهم» پيش ميآمد؛ يعني انگيزه و اخلاص کافي براي اجراي دين ضعيف بود. در همين دوران خودمان نمونههايي را داريم (و اگر دقت كنيم، موارد بيشتري را هم مييابيم) كه كساني آگاهانه و براي منافع شخصي و گروهيشان، دانسته با مصالح دين مخالفت ميکنند. بايد از اين خطر بترسيم؛ اولاً بكوشيم دين را در همة ابعادش کامل ياد بگيريم و فقط به يک بعد اکتفا نکنيم؛ ثانياً اين دين جامع و فراگير را که به يک معنا شامل همة امور زندگي ميشود (منتها از بعد ارزشي و تأثيري که در کمال و سعادت ما دارد)، آنطور که خدا فرموده و خواسته و به همه انبيا توصيه کرده است بهپاداريم؛ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ، و تا آنجا كه امكان دارد از پراكندگي و اختلافنظر در آن جلوگيري كنيم.
براي پرهيز از تفرقه، در بعضي از اختلافنظرها و مواردي كه لزومي ندارد، انسان بايد سکوت کند. براي مثال، اگر کسي فتوايي مخالف ديگران دارد و فتوايش هم براي خودش حجت است، چه لزومي دارد فتوا بدهد و در جامعه ايجاد اختلاف کند؟ به اندازهاي که حجت بر مردم تمام است، مرجعي فتوايي داده است و مردم هم بدان عمل ميکنند؛ حال چه لزومي دارد كه من حتما فتواي مخالفي بگويم؟ که چه بشود؟ بله، اگر بدعتي در دين گذاشته شده است، بايد با آن مبارزه کرد؛ اما صرف اختلاف فهم و تشخيص نبايد برخي اختلافها را بهوجود آورد؛ ولي بدتر از آن اين است که انسان براي منافع شخصياش اختلاف ايجاد کند و راه ديگري را در پيش گيرد؛ اين يك خطر بسيار بزرگ است.
*تضعيف رهبري و نظام اسلامي از مصاديق تفرّق عن بغي
بعد از پيروزي انقلاب اسلامي، مخالفت با اين نظام اسلامي مقدسي که به دست مبارک امام رضوانالله عليه در اين کشور پديد آمد، مخالفت با نظرية ولايت فقيه و اين نظام مقدس، و مخالفت با شخصي که متصدي اين نظام است، که بيني و بينالله در اين عالم و در زير آسمان کسي را بهتر از او نميشناسيم، تشکيک کردن درباره صلاحيت او، يا بعضي از رفتارها، سياستها و موضعگيريهاي وي، از مصاديق «تفرق عن بغي» است. مگر شما نميگوييد: فتواي هر کسي براي خودش و مقلدينش حجت است؟ اگر شما فتوايت مخالف است، انجام نده؛ چرا و بر اساس چه حجتي فتواي ديگري را تضعيف ميکنيد؟! اگر واقعاً اين فتواي حقيقي و به نفع اسلام بود و شما تضعيفش کرديد، آيا در تضعيف دين شريک نيستيد؟ حداکثر اين است که اگر کسي مقلد شماست، از شما استفتا کند و شما هم فتواي خودتان را برايش بگوييد. مراجع بزرگ ما که دست و پاي همهشان را ميبوسيم مکرر فرمودهاند که تضعيف نظام از بزرگترين کبائر است. آنها با اينکه با برخي مسئولان در موارد خاصي اختلاف تشخيص و فتوا دارند، اما تصريح ميکنند که تضعيف نظام از بالاترين کبائر است. پس بايد مواظب باشيم رفتار ما بهگونهاي نباشد که تضعيف نظام باشد؛ بلکه بكوشيم تا آنجا که ميتوانيم، اگر نقصان، اشتباه و کمبودي هست، از يک راه منطقي و صحيح که قابل اجرا، و نزد خداوند حجت داشته باشد، آن را اصلاح کنيم. بزرگترين خطري که وضع فعلي ما و اين نعمت عظيم الهي را تهديد ميکند، اين است که از آن حرکت فکري و عملي که امام در جامعه اسلامي ـ و به تعبير ديگر، در دنيا ـ به وجود آورد، تخطي و يا آن را تضعيف کنيم. اين به عقيده بنده، از بزرگترين مصاديق تفرق عن بغي است.
*حوزة انقلابي، نه ارتجاعي
اين همان است كه مقام معظم رهبري با اين تعبير اشاره فرمودند که حوزه بايد انقلابي باشد. انقلابيبودن حوزه يعني اينكه اينجا اسلام ناب اقامه شود؛ دوباره نرويد در گوشهاي مشغول کار فردي شويد، و از روي تنبلي يا از روي کجسليقهگي به مسئوليتهاي اجتماعي و وظايف سياسي- اجتماعي خودتان كاري نداشته باشيد. اين چيزي است که بعد از 1400سال، به کوري چشم ابليس در عالم تحقق پيدا کرده است. مبادا شما بياييد دوباره همان مشکلات گذشته را احيا کنيد و با ارتجاع، اسلام را به سراشيب سقوط سوق دهيد، که اين سير نزولي تا اسفل السافلين پيش ميرود. بازگشت از انقلابي که امام در حوزه ايجاد کرد، در واقع يعني نابود کردن آنچه نور چشم انبيا و اولياي خدا و وجود مقدس ولي عصر اروحنافداه است. پس اين مسئله را ساده نگيريم و نپنداريم اين هم يك اختلاف سليقهاي است، و گاهي يک كنايهاي به مرجعي بزنيم. اينجا، جاي شوخي نيست. اين نظام به برکت خون صدها هزار شهيد به ثمر نشسته است، که فضيلت يک قطرة خونشان از کعبه بيشتر است: «دم المؤمن اعزّ عندالله من الکعبة». صدها هزار دسته گل بهشتي (که کسي باور نميکرد چنين انسانهايي وجود داشته باشند) شهيد شدند، تا امروز من و شما بتوانيم اينجا دربارة اسلام، فقه و حديث صحبت کنيم؛ آنگاه مبادا ناخودآگاه، از روي جهل يا غفلت و يا تغافل، کاري کنيم که اين نظام تضعيف شود؛ يعني دوباره عوامل شيطاني تقويت شوند، دوباره پاي آمريکا به کشور باز، و عوامل آن در داخل دستگاههاي حکومتي، و يا خدايناكرده در حوزة عليمه، نفوذ پيدا کنند!
[1]- بيانات حضرت آيتالله مصباح در سي و يکمين نشست انجمن فارغالتحصيلان موسسه امام خميني(ره)، 24/2/95.
[2]- روم،30.
[3]- شوري،13.
[4]- همان،14.
[5]- انعام،151.
[6]- بقره،282.
نظر شما