شناسهٔ خبر: 27528521 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: سرپوش | لینک خبر

کری خوانی طرفداران استقلال و پرسپولیس؛ دخترها ناب‌تر حمایت می‌کنند

صاحب‌خبر -

- آقا علی کریمی باعث شد عاشق فوتبال بشم.

 

- من استقلالی نشدم استقلالی به دنیا اومدم.

 

- برخلاف نظر روانشناس‌ها رنگ آبی عصبیم می‌کنه اما با قرمز آروم می‌شم.

 

- وقتی چشم باز کردم بالا سرم پرچم‌های آبی دیدم برای همینم خونم آبیه!

 

سخت است بهاره، پریسا، مریم و سحر را کنار هم بنشانی و بخواهی دست از کری خوانی بردارند و وارد گفت‌و‌گو شوند. دخترانی که توانسته‌اند با شمایل مردانه بارها روی سکوهای ورزشگاه آزادی تیم محبوب‌شان را تشویق کنند. با این همه موقع رفتن از روزنامه، شماره تلفن رد و بدل می‌کنند و قرار ملاقات بعدی‌شان را برای دربی ۸۷ در ورزشگاه آزادی می‌گذارند.

 

بهاره قبل از همه دخترها می‌رسد؛ از تمرین می‌آید. دختری ۲۲ ساله اما ریزنقش با موهای سه سانتی و کفش و تیشرت و مچ بند و شال قرمز. کلاس پنجم ابتدایی که بوده یکی از بچه‌های مدرسه از او پرسیده « آبی یا قرمز؟» بدون آن‌که فکر کند گفته قرمز و از همان روز به بعد همه رنگ‌ها جز قرمز کنار رفته. از دلیلش برای علاقه به فوتبال که می‌پرسم، می‌گوید: « توی خانواده ما هیچ کسی به اندازه من فوتبالی نیست. برای همین همزمان با لیگ نهم، آقام علی کریمی دلیل علاقه من به فوتبال مخصوصاً پرسپولیس شد. زمانی که مربی تیم نفت تهران بود، برای دیدن تمرین‌های تیمش می‌رفتم.

 

از ۱۴سالگی هم که فوتسال بازی می‌کنم دلم می‌خواهد پیراهن شماره ۸ را بپوشم و حالا که ۲ سال است در پست هافبک، حرفه‌ای بازی می‌کنم چیزی نمانده تا شماره مورد علاقه‌ام را بپوشم.»

 

برعکس خیلی از هواداران، بهاره خسرویانی اهل کری خواندن نیست و در سکوت تیم محبوبش را طرفداری می‌کند: «بچگی‌های من به جای عروسک با توپ گذشت. هنوز هم عاشق توپ هستم و فری استایل (حرکات نمایشی با توپ) کار می‌کنم. عشقم به پرسپولیس را خیلی به زبان نمی‌آورم و اگر روزی بازی داشته باشد و من به یک میهمانی دعوت باشم، بدون این‌که غر بزنم میهمانی می‌روم اما بازی را از رادیو یا اینترنت دنبال می‌کنم.»

 

خواهران پریسا و سحر میرکو برای این‌که به قول خودشان دین‌شان را به استقلال ادا کنند، مسیر سمنان تا تهران را با همان ظاهری آمده‌اند و خودشان را به روزنامه رسانده‌اند که انگار می‌خواهند همین حالا بروند استادیوم. مریم مانده بود که تماس گرفت و گفت پدرم تصادف کرده، ممکن است به قرار نرسم و پریسا و سحر که آماده کری خوانی بودند با خنده گفتند: «درست است با پرسپولیسی‌ها آب‌مان توی یک جوب نمی‌رود اما دیگر تا این حد راضی نیستیم!»

 

پریسا ۲۲ سال دارد و ۴ سال از سحر کوچکتر است، اما سر و زبان بیشتری دارد. تب استقلالی بودنش تندتر است و وقتی از او می‌پرسم چرا استقلال؟ بدون مکث پاسخ می‌دهد: «چرا نه؟! مگر انتخابی جز استقلال هم وجود دارد؟ ما استقلالی به دنیا آمده‌ایم و از همان بچگی عکس محمد نوازی و علی منصور را دیده‌ایم که مادرمان به دیوار اتاقش چسبانده بود. ما اصلاً لباس قرمز نداریم.

 

من و سحر همیشه توی کوچه با اسم بازیکن‌های استقلال فوتبال بازی می‌کردیم. فقط کارتون فوتبالیست‌ها می‌دیدم یا این‌که خود فوتبال را. یادم هست مدرسه که می‌رفتم دوست‌هام اصلاً نمی‌دانستند فوتبال چی هست! اما من برای سرایدار مدرسه کری می‌خواندم. حالا هم که بزرگ شده‌ایم، وقتی استقلال بازی داشته باشد مخصوصاً دربی، خانه ما شبیه استادیوم می‌شود. لباس‌های استقلال را می‌پوشیم، شیپور می‌زنیم و شعار می‌دهیم. پدرم که اصلاً با فوتبال میانه‌ای ندارد، سکوت می‌کند اما برادرم به خانه پدربزرگم که پرسپولیسی است می‌رود و با هم بازی را می‌بینند.

 

مانور بنفش

پارسا از راه می‌رسد و میدان آنقدرها هم برای پریسا که کری می‌خواند خالی نمی‌ماند. مریم بدون هیچ مقدمه‌ای می‌گوید با این‌که پدرم کمر و‌ کتفش شکسته و الآن توی اتاق عمل است آمدم تا نشان بدهم بی‌دلیل نیست که پرسپولیسی‌ها اینقدر مشتی و با مرام هستند.

 

مریم در خانواده‌ای بزرگ شده که به قول خودش همه‌شان پرسپولیسی دوآتیشه هستند، اما فقط مریم همه انتخاب‌هایش قرمز است و از این رنگ حس آرامش می‌گیرد: « لباسی جز قرمز و مشکی به چشمم نمی‌آید. سفره شب یلدا، سفره هفت سین، تم تولد و همه مناسبت‌ها را هم با رنگ قرمز برگزار می‌کنم.»

 

۱۴ بهمن ماه سال ۱۳۹۰ ایمون زاید نجاتش داد؛ ۱۰ دقیقه آخر دربی ۷۴ بود. دو گل خورده بودیم و از شدت افت فشار به زور می‌خواستند من را برسانند بیمارستان که دقیقه ۸۲ ایمون گل اول را وارد دروازه کرد. تا دقیقه ۹۱ که‌ ایمون زاید دومین هت تریک دربی را به نام خودش ثبت کرد نگاهم چسبیده بود به صفحه تلویزیون. خوبِ خوب شده بودم و یکی از شیرین‌ترین خاطره‌های من ساخته شد.

 

دختران آزادی

دنیایی دارند که مال خودشان است. حتی دخترهای هم سن و سال‌شان هم متوجه آن نمی‌شوند. از شدت علاقه به تیم‌شان نه تنها ریسک رفتن به ورزشگاه را بپذیرفته‌اند که دختری مثل مریم با وجود تجربه تلخ‌اش از حضور در ورزشگاه، بازهم منتظر فرصت است تا سر از آزادی در بیاورد: «همین الآن پسرها نهایت با ۳۰ هزار تومان می‌توانند بروند ورزشگاه اما من بیشتر از یک میلیون تومان هزینه کردم و به کمک گریمور شبیه پسر شدم. جو ورزشگاه به قدری من را گرفته بود که تا یک سال بعدش به هرکسی می‌رسیدم برایش تعریف می‌کردم.»

 

مریم با گریه از هیجان ورزشگاه تعریف می‌کند تا این‌که می‌رسد به دومین حضورش. باز هم به گریه می‌افتد و از استادیومی می‌گوید که به کلانتری افسریه ختم شد: «مدت ها به خاطر این‌که علاقه‌ام به پرسپولیس مادرم را تا مرز سکته برد به من می‌گفتند کله شق! در کلانتری هم به من می‌گفتند به خاطر جرمی که انجام داده‌ای باید ۳۵ ضربه شلاق بخوری و ۵ ماه بازداشت باشی اما من اصرار داشتم هواخواهی از تیمم جرم نیست و برای این گریه می‌کنم که بازی تیمم را نمی‌بینم.»

 

پریسا با همه بازیکن‌های استقلال عکس دارد و به قول خودش آرزو نداشته که آنها را از نزدیک ببیند، بلکه می‌خواسته مثل یک هوادار واقعی به استادیوم برود و پشت تیمش باشد: «اولین باری که پایم به ورزشگاه باز شد ۱۳ آبان سال ۹۴ بود. بازی استقلال و فولاد خوزستان؛

 

جام حذفی. ما هم ۳-۱ زدیم. با برادر دوقلویم که طرفدار پرسپولیس است و سحر، به ورزشگاه رفته بودیم. برادرم به قول خودش مرام به خرج داد و با ما به جمع استقلالی‌ها آمد. با کاپشن پف‌دار و کلاه، ناخن‌ها و موهایی که از ته کوتاه کرده بودم و کلی استرس، از گیت دوم گذشتیم. توی پرانتز بگویم که مو و ناخن برای من هم مثل هر دختری مهم است اما از استقلال مهم‌تر نیست.

 

داخل جایگاه ۱۰ شدیم. یک بند سرم را به طرف تماشاگرانی می‌چرخاندم که شعار می‌دانند. علی منصوریان که وارد شد دلم می‌خواست با جمعیت که می‌خواندند «علی علی علی منصورِ» داد بزنم اما از ترس این‌که لو بروم، توی دلم با ریتم جیغ می‌کشیدم. از شدت استرس دنبال سرویس بهداشتی زنانه می‌گشتم، از برادرم که پرسیدم، محکم یکی زد پشتم و گفت دختر این ورزشگاه کلاً مردانه است آن وقت تو دنبال دستشویی زنانه می‌گردی؟»

 

پریسا جزو اولین دخترهایی است که به استادیوم رفت. دومین مرتبه هم دانشجوی سال اول فیزیک مهندسی دامغان بود و به عنوان تنها دختر این شهر، آزادی را دید ولی این بار بدون سحر.

 

نسبت به خواهرش با هیاهوی کمتری از استقلال صحبت می‌کند اما در مورد تیم محبوبش اطلاعات زیادی دارد. با این شرط که چهره‌اش چاپ نشود از تجربه حضورش در استادیوم آزادی می‌گوید: «من فقط بازی استقلال و فولاد را از نزدیک دیدم. کاپشن بادی، شلوار و کلاه رپری پوشیده بودم. درست رو به روی ما یک سرهنگ به جمعیت زل زده بود.

 

برای همین از نیمه اول چیزی نفهمیدم و همه استرسم این بود که بفهمد من دختر هستم. اما نیمه دوم جناب سرهنگ بیخیال ما شد و رویش را برگرداند. تازه فهمیدم کجا آمده‌ام. ورزشگاه از قاب تلویزیون یک چیز است از نزدیک یک چیز دیگر. انگار یک عالم همخون دور هم جمع شده بودیم و از کره زمین خارج شده بودم.»

 

بهاره هم آزادی را دو مرتبه دیده است. یک بار برای بازی پرسپولیس و الجزیره و یک بارهم بازی تیم ملی ایران با پرتغال؛ همین امسال. اولین مرتبه با پدرش رفته و دومین مرتبه با مادر و برادرش. تعریف‌هایی که از ورزشگاه می‌کند با بقیه دخترها فرق دارد: «چند روز قبل از بازی رفتم منیریه و لباس و کلاه پرسپولیس خریدم.

 

تا روز بازی چند بار تیپم را جلوی آیینه نگاه کردم. به خاطر جثه ریز و چهره پسرانه‌ام نگران لو رفتن نبودم. جای ما طبقه دوم بالای جایگاه ۳۶ بود. هرچی از باحال بودن جو استادیوم بگویم کم گفته‌ام اما آنقدر فحش‌های ناجور می‌دادند که پیش پدرم از خجالت آب شدم و با بعضی از شعارها هم می‌خندیدم. یک جورهایی ناراحت شده بودم اما برای بار دوم که ورزشگاه رفتم خیلی خوش گذشت. مردها خیلی رعایت می‌کردند و خبری از آن همه فحش و شعارهای ناجور نبود.»

 

ما ناب‌تر حمایت می‌کنیم

دخترها که باور دارند هواخواهی‌شان زمین تا آسمان با پسرها فرق دارد، می‌گویند: «پسرها توی جو فوتبال هستند ولی جنس طرفداری ما با این‌که در خانه است ناب‌تر است. ما دیگر حتی نمی‌توانیم تمرین‌ها را ببینیم، فقط ورود بازیکنان را می‌بینیم و از پشت درهای بسته انرژی می‌دهیم.

 

 امضا و اثر انگشت یک بازیکن استقلالی یا پرسپولیسی خشک نشده، فن پیجش را در فضای مجازی یک دختر می‌زند. این یعنی دخترها ناب‌تر حمایت می‌کنند و اگر بازیکنی به بدترین شکل ممکن هم سوتی بدهد برعکس پسرها باز هم ما حمایتش می‌کنیم. اگر دخترها در ورزشگاه باشند تعداد فحش‌ها و توهین‌ها خیلی کمتر می‌شود و این نه تنها برای رشد پرسپولیس و استقلال، که برای فوتبال ایران مؤثر است.

 

بــــرش

دیگر به ورزشگاه نمی‌روم

ساغر درست سالروز ۶ تایی شدن پرسپولیس به دنیا آمد. برادرش امیرارسلان هم متولد روزی است که ایمون زاید در دربی ۷۴ هت تریک کرد، پدر و مادرش هم هوادار پر و پا قرص سرخ‌های پایتختند. زندگی در خانواده‌ای پرسپولیسی از او یک هوادار واقعی ساخته و با اینکه تنها ۱۳ سال دارد، با تجربه ۶ تایی‌اش، رکورددار ورود به استادیوم در میان دختران ایران است.

 

خودش می‌گوید: «بار اول و دوم بازی پرسپولیس در مقابل ذوب آهن و سپاهان را در اصفهان دیدم و با اینکه در اصفهان زندگی می‌کردیم هواخواه پرسپولیس بودیم، اما ۴ بار بعدی بازی تیمم را در آزادی دیدم.» ساغر قنبریان ادامه می‌دهد: «بازی‌های پرسپولیس را اگر خیلی مهم باشد همه اعضای خانواده با هم می‌بینیم اگر نه که من تا به حال یک بازی را از هم دست نداده‌ام و هر طور شده نگاه می‌کنم. اگر مدرسه باشم هم بازی را از اینترنت دانلود می‌کنم. ولی بازی‌های استقلال را اصلاً نمی‌بینم و نتایج بازی را به امید اینکه باخته باشد حتماً دنبال می‌کنم. ساغر که شبیه حس حضور در ورزشگاه را هیچ جای دیگری تجربه نکرده می‌گوید:

 

«با اینکه خیلی دوست دارم بازی پرسپولیس را از نزدیک ببینم، اما دیگر به ورزشگاه نمی‌روم. می‌خواهم روی همین ۶ بار بمانم تا زمانی که حضور در ورزشگاه برای همه زنان ایران مجاز شود. از این ۶ باری که به ورزشگاه رفتم، چند باری را هواداران متوجه شدند من دختر هستم و همین باعث شد دشنام و حرف‌های رکیک کمتر بزنند. پس جای نگرانی نیست و زن‌ها می توانند همان‌طور که در خیابان کنار مردها حضور دارند در ورزشگاه هم کنار مردها تیم محبوب‌شان را تشویق کنند.

 

سهیلا نوری

 

نظر شما