شناسهٔ خبر: 27401525 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایران آنلاین | لینک خبر

یک عاشقانه آرام در جاده شهریار

بالاخره یک روز باید دعوتش می‌کردم به کافه یا رستوران. یعنی فکر می‌کنم درستش همین است. شما هر فیلمی را ببینید یک بخشش در کافه است و همه حرف‌های مهم آنجا زده می‌شود. اما من یک فوبیای بزرگ دارم.

صاحب‌خبر -

ایران آنلاین / فوبیای «فامیل‌ را اتفاقی در بیرون دیدن» این فوبیا از وقتی شروع شد که یکی از همکلاسی‌های دانشگاهم در راهروی دانشگاه به من جزوه داد و همزمان دایی‌ام از اتاق آموزش بیرون آمد، عمه‌ام از پنجره سلف با من بای بای کرد، زن عمویم از آزمایشگاه خارج شد و همه‌‌شان از من در حال جزوه گرفتن عکس گرفتند و در گروه تلگرام خانوادگی‌مان گذاشتند و گفتند: به‌به! مبارک باشه علی آقا!

 متأسفانه فامیل‌های من پاپاراتزی‌های واقعی هستند و این عکاس‌هایی که از سلناگومز و جاستین بیبر عکس می‌گیرند، ادایشان را در می‌آورند. به همین خاطر همیشه می‌ترسیدم که نکند یکی از فامیل‌هایمان در کافه از من عکس بگیرد. شاید عکس دانشگاه را بتوان توجیه کرد. اما این که با دو نِی از یک لیوان آب می‌نوشیم را نه.
بالاخره روز موعود فرا رسید. از کلاس بیرون آمدیم. به من گفت: راستی اینطرفا اصلاً جای تفریحی هست؟ یه کافه‌ای، رستورانی چیزی؟ بریم یه دوری بزنیم!
انگار دنیا را به من داده بودند. نفسم بند آمده بود. قلبم از جایش داشت در‌می‌آمد. غرق در عرق بودم و سیستم مغزم به کلی مختل شد که ناگهان یاد «عکس‌های کمتردیده شده» پسردایی‌ام در گروه فامیلی افتادم و لحظه آخر گفتم: باشه. ولی بریم یه جای دور که آشنا نباشه. با هم راه افتادیم به سمت جاده شهریار. هر جا به دوربین کنترل سرعت می‌رسیدیم، می‌گفتم: سرت رو بیار پایین!
اما یادم‌ افتاد که پسرعمویم در اداره پلیس مسئول دوربین‌ جاده‌هاست و همه چیز را می‌بیند و گزارش می‌دهد. احساس کردم اصلاً نباید در ماشین حضور داشته باشد. برای همین قبل از دوربین پیاده‌اش می‌کردم و می‌گفتم این چند قدم را پیاده بیا و بعد دوربین سوار شو. در یکی از مراحل این پیاده‌روی کلافه شد و من مجبور شدم وسط جاده از او خواهش کنم سوار ماشین بشود. در این حین ماشین پلیسی از کنار ما رد شد و با درایت مأموران نیروی انتظامی برای پاره‌ای توضیحات به کلانتری رفتیم. وقتی وارد شدیم دایی‌، عمو، زن‌عمو، پدر، مادر، آذر، شهدخت، پرویز و دیگران آنجا حضور داشتند و با دوربین عکاسی منتظر بودند تا از ما عکس بگیرند و با تبریک‌هایشان در گروه من را خوشحال کنند.

نظر شما