شناسهٔ خبر: 27390499 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه همشهری | لینک خبر

عشق و نفرت در یک ستون

چه کسانی دروغ های نشریه‌ها را می‌نویسند؟

صاحب‌خبر -

سیاوش ابدی

مقدمه را می‌توان اینطور نوشت: صنعت نشریات زرد یا همان رسانه‌های مکتوبی که با ساختن تصاویر و مطالب (جعل واقعیت با اندکی دستکاری در آن) تبدیل به کالایی تجاری در دنیای رسانه می‌شوند... . ولی مگر رسانه یک «صنعت» نیست؟ مثل این می‌ماند که فکر کنید فوتبال یک «ورزش» نیست که البته ممکن است درست فکر کنید، ولی فکر شما در استادیوم آزادی حتی تبدیل به یک چک‌پول 50هزار تومانی (بابت خرید بلیت و تخمه و...) هم نمی‌شود، چون حتی تئاتری به کارگردانی سرالکس‌فرگوسن هم نمی‌توانست 100هزار نفر از هر طبقه‌ای را از دروازه‌ها و تونل‌ها و سکوهای ورزشگاه آزادی آویزان کند. پس برای شرکت در بازار رقابت در چرخه اقتصادی مطبوعات، «فروش» واقعیتی بی‌نهایت تلخ است که باید بپذیری و از گلو پایین بدهی، ولی اصلا چه نیازی است به این همه مقدمه‌چینی برای پاسخ به این سؤال که «چه کسانی ستون‌های فال نشریات را می‌نویسند؟».

      
«من هم نوشته‌ام» و از این لحاظ هربار پس از خواندن جمله: «من هم فال فروخته‌ام» (تیتر نویسنده‌ای که تلاش می‌کند احساسات مخاطبانش را در گزارشی درباره پسرک فال‌فروش چهارراه فلان، از چشم‌هایشان جاری کند) دوست دارم حس پسرکی را داشته باشم که سر چهارراه فلان فال می‌فروشد، اما هرقدر سعی می‌کنم احساسات خودم را برای جاری‌شدن از چشمانم تحت فشار قرار دهم، بازهم اصلا چنین احساسی ندارم. بیکار هم نبودم ،اما تا پیش از آن در 2روزنامه کار می‌کردم که یکی از آنها را از دست دادم. در آن روزنامه، ستون فال شهرتی سراسری داشت، در این حد که کارکنان پیر‌شده روزنامه، مثل پیرمردی که برای دیگران قصه‌های شگفت‌انگیز تعریف می‌کند، با قند روی زبان و فنجان چای داغ نزدیک دهان، اینطور روایت می‌کردند که حتی خودشان تلفن از طرف خواننده‌ای داشته‌اند که گفته هر صبح روزنامه را به‌خاطر ستون فالش می‌خرد و بقیه روزنامه را هم... حداقل اینکه اصلا نمی‌خواند. این جمله نفوذ عجیبی داشت؛ درست مثل لحظه‌هایی که آدم حس می‌کند یک چیز به‌دردنخور حتما جایی به‌دردش می‌خورد و سال‌ها و سال‌ها می‌گذرد تا... .ولی زیاد طول نکشید تا بفهم‌ام به جای این همه فشار آوردن به مغزم که تازه معلوم نیست توانایی‌‌اش به درد آدم‌های این روزگار می‌خورد یا آن یکی، می‌توانم به آدم‌های دوروبرم دقت کنم و ببینم مثلا آدم‌های متولد‌ماه مهر، این روزها چه حال‌وهوایی دارند و چه دغدغه‌ای؟

 مرحله بعد: اطلاعات برداشت‌شده از مزارع اطراف را به قسمت‌های کوچک تقسیم کرده و از فروردین تا اسفند (زیر هم) در ستون فال هفته می‌چینید. مطلب پرمخاطب روزنامه آماده است. 
      
خیلی‌ها از شیوه «توجه به محیط اطراف» استفاده می‌کنند. موضوع این است که اغلب آدم‌ها دغدغه‌هایی شبیه به یکدیگر دارند. مثلا فرض کنید در دوران ارباب‌رعیتی، همه دوست داشتند یک وجب زمین «از خودشان» داشته باشند و این بود که اگر غریبه‌ای وارد دهکده می‌شد و زمان ردشدن از کنار اهالی روستا، در گوش تک‌تک‌شان زمزمه می‌کرد «تو به‌زودی صاحب زمین می‌شوی، فقط مراقب باش که خیلی‌ها می‌خواهند زمان دویدن تو به‌سوی زمین، برایت جفت پا بگیرند...» سکه‌ها بود که در کلاهش جاری می‌کردند و این حکایتی ازلی- ابدی است که مردمان هر دوره‌ای، در سراسر جهان، می‌توانند همزمان، همیشه و در تمام زندگی، به موضوعی واحد به‌عنوان «آرزو» فکر کنند. کافی است روی جبر چارچوب‌های اجتماعی، معیارهای تعریف‌شده برای دریافت عنوان زن/ مرد موفق زمانه، کمی توجه کنی... همه‌مان یک‌طور «خوشبخت می‌شویم». پس تو هرچه از اطرافت ببینی، درباره آن طرف‌ها که نمی‌بینی هم می‌تواند با درصد خطای پایین- قابل‌چشم‌پوشی در آمار- صدق کند. کافی است همین را بنویسی؛ ستون فال هفتگی با درجه خلوص بالا و میزان اثرگذاری عمیق بر مخاطب آماده انتشار است.
      
وضعیت دوگانه خنده‌آور- اندوهناک وقتی آدم را گرفتار می‌کند که نویسنده ستون فال، خودش هم در دام خودش می‌افتد. او مثل صیادی که در تعقیب سگ‌های شکاری‌اش فقط در فکر تندتر دویدن است و در نتیجه یادش می‌رود خودش قبلا در این ناحیه تله کار گذاشته، به شکل معکوس، با پایی که با طناب از شاخه درخت آویزان می‌شود. در ستون فال، این اتفاق به این ترتیب رخ می‌دهد که ابتدا نویسنده ستون فال متوهم می‌شود. او تصور می‌کند «انگار واقعا می‌شود تمام نیازها را درون ستون فال ریخت و برایشان از آن طرف راه چاره‌ای پیدا کرد» و چنین متنی در ستون آن هفته منتشر می‌شود: «اردیبهشت: تا یک‌سال دیگه با دختر مورد علاقه‌ات ازدواج می‌کنی اما هنوز به 6‌ماه نکشیده بینتون اختلاف می‌افته و کار به طلاق می‌رسه. دختره مهریه‌اش که ۳هزار سکه طلا هستش رو اجرا می‌زاره و تو به زندان می‌افتی، توی زندان معتاد می‌شی و هروئین مصرف می‌کنی و بعد از چندسال تحمل سختی و رنج در گوشه زندان می‌میری». اردیبهشتی‌هایی که آن روزشان را پس از خواندن ستون فال روزانه روزنامه با رعشه ادامه می‌دهند، هیچ خبر ندارند که ماجرا به خصومت شخصی نویسنده فال با یک اردیبهشتی ربط دارد، نه به تمام اردیبهشتی‌های ایران و جهان. توضیح ضروری اینکه، متولدان سایر ماه‌های سال هم ممکن است با چرخش طالع‌ها در عالم کائنات، در روزهای دیگر مورد تشویق یا توبیخ نویسنده ستون فال روزنامه قرار بگیرند. 
      
تماس پشت تماس، برای نویسنده ستون فال پیغام گذاشته‌اند. خواننده‌ها دوست دارند بدانند، نویسنده این جمله‌ها کیست که این همه «دقیق و درست» می‌نویسد. «آقا! من روزی نیست که روزم رو بدون این ستون شروع کنم، می‌دونید... راستی نویسنده این ستون...»، او به یاد می‌آورد که پیش از این، از پیرمردهای روزنامه‌ای که ستون فال مشهوری داشت، شنیده بود: «آدم‌هایی وجود دارند که روزشان را بدون ستون فال آغاز نمی‌کنند». ولی بیشتر گذاشته بود به پای پرچانگی پیرمردگونه‌ای که با آن می‌توانی از دوران خودت افسانه‌هایی برای تعریف‌کردن بسازی ولی انگار پیرمردها هیچ‌وقت دروغ نمی‌گویند. شاید اغراق کنند ولی هیچ‌وقت «از اساس» دروغ نمی‌گویند!
      
...این داستان آدم‌هایی است که فال می‌خرند و آنهایی که فال می‌فروشند. شما وقتی خوشبخت می‌شوید که نویسنده ستون فال هفتگی کمی هم شاعر باشد. او شاعرمسلک است و شاعر جماعت، همچون دیگی قل‌قل‌زنان، حاوی واژه‌های رمانتیک، روی آتش احساسات... شما خوشبخت‌ترین هستید، اگر عاشق شروع روزتان با ستون فال روزنامه باشید و اگر نویسنده ستون فال روزنامه...؛ باشد تا چنین باشد.
      
یکی از علایق خواننده‌های نشریه‌های زرد، خواندن خبری درباره ایرانی‌بودن یک آدم معروف است. حتی همین حالا که نهایت زحمت ممکن برای تحقیق روی یک موضوع، انداختن آن واژه درون موتور جست‌وجوی گوگل است، همچنان موجوداتی در شبکه‌های اجتماعی و حتی رسانه‌های مجازی وجود دارند که می‌نویسند لیدی‌گاگا اسم واقعی‌اش لیلا گرجی و زادگاهش هم یکی از شهرهای بزرگ و مشهور ایران ‌است و تا... سالگی هم همانجا ساکن بوده و بعد مهاجرت کرده به... و... و... کسی هم نمی‌رود به‌خودش زحمت پیگیری بدهد، چون مسئله زحمتش نیست، بعضی‌ها دروغش را بیشتر دوست دارند. اینطور که از ستون‌های فال رایج در رسانه‌های بین‌المللی برمی‌آید، ظاهرا مردمان سایر نقاط جهان هم کم‌وبیش مثل ما فکر می‌کردند. اگر این نبود، نویسنده ستون فال هفتگی نمی‌توانست با ترجمه متن طالع‌بینی فلان نشریه انگلیسی‌زبان، خواننده‌هایش را هر صبح در انتظار خواندن فال روزانه نگه دارد.
      
چند سالی می‌شود که پای استادهای آموزش فن مدیریت مدرن بازار کسب‌و‌کار به راهروهای دفترهای نشریه‌های سبک زندگی هم باز شده است. دکتر به شما می‌آموزد چگونه از شیوه‌های ابدی–ازلی تجارت، در دنیای امروزی کسب‌وکار استفاده کنید. او پای تخته می‌ایستد و می‌گوید: داستان از مزرعه سیب‌زمینی و ارباب باهوش‌اش شروع شد. این مزرعه البته از همان آغاز خلقت مزرعه سیب‌زمینی نبود و در آن -نه حالا هر گیاهی که در دنیا موجود باشد- حداقل خیار و گوجه و هندوانه و چغندر و کلم بروکلی و خربزه و البته سیب‌زمینی را درهم می‌کاشتند؛ یعنی تمام مزارع اطراف هم‌چنین صورتی داشتند ولی ایشان (صاحب آن مزرعه مورد بحث) دیدند مردم فقط خواهان سیب‌زمینی هستند و پیش خودشان گفتند مگر خربزه در مزارع دیگر پیدا نمی‌شود؟ پس چرا من «فقط» سیب‌زمینی نکارم وقتی مردم «فقط» سیب‌زمینی می‌خرند؟ اصلا چرا تاریخ تجارت را از صفحه اول ورق بزنیم؟ نمونه‌اش همین آقای بیل‌گیتس، دید مردم سیب‌زمینی می‌خواهند، رفت مایکروسافت را راه انداخت. مهم این است که در زمانه خودتان کشف کنید سیب‌زمینی مخاطب کسب‌وکار شما چیست؟ 

نظر شما