شناسهٔ خبر: 27347009 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایران آنلاین | لینک خبر

گفتوگوی احمد طالبی نژاد و محمود کلاری به مناسبت سالروز تولد علی حاتمی

گفت و گوی داغ 2 سینماگر/ همه آدم های سینما برای حاتمی مهم بودند

توصیفش از یک اتفاق همچون حرفه‌اش تصویری و همراه با ثبت جزئیات است، محمود کلاری خاطره که تعریف می‌کند، فضاسازی می‌کند و چشم و ذهن را خیره به تصویری که با واژگان می‌سازد می‌کشاند به اواخر دهه 60، به خیابان شیخ هادی و حیاط خانه «مادر»

صاحب‌خبر -

ایران آنلاین /    اولین تجربه همکاری‌اش با علی حاتمی. آن سوی شهر مصادف با همان ایام، عصر گرم میانه مرداد، در خانه‌ای قدیمی که حیاط مشجر و سروصدای گنجشک‌ها ارتباطت را با زمان و دیوارهای بلند سنگی این روزها می‌شکند روی صندلی لهستانی کنار دستش احمد طالبی‌نژاد نشسته است؛ منتقد قدیمی سینما که خاطرات مشترکی با او و علی حاتمی برای گفتن دارد. فضا و شخصیت‌ها آماده‌اند تا به بهانه 74 ساله شدن این فیلمساز ایرانی از سعدی سینمای ایران بشنویم. «سعدی سینمای ایران» عنوانی است که به گفته طالبی‌نژاد، جمشید مشایخی در یکی از مصاحبه‌هایش برای علی حاتمی انتخاب کرده و تیتر شده و سال‌ها به همین عنوان به او استناد شده است. اگر چه این منتقد قدیمی سینما از تکرار این عنوان برای فیلمسازانی که خواستند سینمای علی حاتمی را تقلید کنند آزرده خاطر است. اما توصیف کلاری از نتیجه غایی تلاش علی حاتمی قریب به همان جمله پایانی است که در کمال الملک می‌شنویم؛ جایی که کمال‌الملک در برف نشسته است. فرشباف می‌آید. کمال‌الملک به قالی نگاه می‌کند و می‌گوید: «هنر این است و من می‌خواستم به این برسم.» و کلاری درباره علی حاتمی همین گونه می‌گوید: «استاد فرشباف بود، خودش می‌گفت من فرش می‌بافم با نقش و نگار.»

احمد طالبی‌نژاد (منتقد سینما): درباره حاتمی حرف‌ها گفته شده و به نظر می‌رسد حرف تازه‌ای برای گفتن نباشد. در این مباحثه از زاویه درونی‌تری با حاتمی برخورد کنیم؛ تا جایی که یادم هست اولین همکاری‌ات با حاتمی در سریال «هزاردستان» بود که به عنوان یکی از فیلمبردارها به مجموعه اضافه شدی.
محمود کلاری (فیلمبردار): من فقط تیتراژ فیلم را گرفتم. همان سه دقیقه‌ اول و بعد هم...
طالبی‌نژاد: خوشنویسی‌ها  اثر چه کسی بود احصایی یا فرد دیگر‌ی؟
کلاری: بخشی از کار اثر(محمد) احصایی بود و بخش‌هایی از آنها هم تا جایی که به یاد دارم کارهای (رضا) مافی بود که از قبل فیلم گرفته بودند. شخص دیگری هم بود که متأسفانه اسمش را به یاد ندارم. چندتایی هم کار آقای (محمدمهدی) دادگو (مدیرتولید) بود که خیلی خوش خط بود.
طالبی‌نژاد: اولین کار مستقلت با حاتمی چه بود؟
کلاری: فیلم «مادر»
طالبی‌نژاد: من هم این سعادت را داشتم که یک صبح تا شب در همان خانه خیابان شیخ هادی که بلافاصله بعد از این فیلم خراب شد و مالکش یک کلیمی به اسم عزیزخان بود کنارتان باشم. کار سختی هم بود چون در فصل تابستان کل حیاط را چادر زده بودین و...
کلاری: کل پشت بام خانه را چادر کشیده بودیم به خاطر اینکه آفتاب حرکت می‌کرد و اینطوری دستمان بازتر بود. نکته چادرها هم خیلی بامزه بود. دو خاطره از «مادر» دارم که هیچ وقت از ذهنم پاک نمی‌شود. یک خاطره تا حدی تراژیک بود ولی در عین حال عاقبت به خیر شد اما دیگری نه.
طالبی‌نژاد: حتی یادم هست کف زمین را گازوئیل ریخته بودید برای اینکه خیس به نظر برسد و بوی عجیبی هم فضا را پر کرده بود.
کلاری: آن هم از حساسیت‌های آقای حاتمی بود که خودش شخصاً در و دیوار را پتینه می‌کرد، جاهایی را شکاف می‌داد، یک جاهایی ازگچ دیوار را می‌ریخت، جاهایی که در فیلم نمور دیده می‌شود را مثل یک نقاش می‌ایستاد و با پنبه به آن شکل نمور در می‌آورد. اما نقل خاطره چادر تا یادم نرفته، همان‌طور که گفتم ساختمان قدیمی بود، خاصه لبه بالای طبقه دوم که خیلی آجرهای محکم و مطمئنی نداشت. هر شب چادرها جمع می‌شد و صبح دوباره نصب می‌شد. هربار هم به بچه‌های فیلمبرداری تأکید می‌کردیم مراقب باشید که روی آجرها اصلاً پا نگذارید ممکن است زیر پایتان سر بخورد و... همان عزیزآقایی که در حقیقت مالک بود یا یکی از اعضای خانواده بود که سهمی داشت و به عنوان سرایدار مانده بود، یکسری پلاستیک داشت که همان‌جا بساط می‌کرد و می‌فروخت، یک نقشی هم در فیلم داشت که با اکبر عبدی و شیرعلی قصاب و بقیه در کوچه همبازی بودند. عزیز آقا لقوه داشت و سرش مرتب حرکت می‌کرد، یک مقدار هم بزاق دهانش قابل کنترل نبود. یک روز صبح که چادرها نصب می‌شد، یکی از بچه‌های فیلمبرداری پایش روی یکی از لبه‌ها رفت و یکی از آجرهای سنگین قزاقی افتاد پائین و مستقیم خورد روی سر عزیز آقا. خیلی ترسیدیم بخصوص مرحوم حاتمی که دلشوره عجیبی برای همه چیز داشت و مراقبت‌های عجیب و غریب هم در همه زمینه‌ها داشت. آقای حاتمی تقریباً پس افتاده بود و فریاد ‌می‌کشید تا هرچه زودتر عزیزآقا را به بیمارستان برسانیم. عزیزآقا به بیمارستان رفت و با انواع آزمایش‌ها و عکسبرداری‌ها اطمینان حاصل شد که خوشبختانه اتفاق خاصی نیفتاده و کاسه سرش آسیب ندیده است. یک شکاف در سرش ایجاد شده بود که بخیه شد و یک روز بعد هم از بیمارستان مرخص شد و سر صحنه آمد اما نکته جالب اینکه به واسطه آن ضربه یا ترس از آن، حرکت‌های سر و لقوه‌اش از بین رفته بود. بعد از این ماجرا اکبرعبدی یا آقای حاتمی به شخصی که آجر از زیر پایش در رفته بود می‌گفت دیگر سر فیلمبرداری نیا، بهترین کاسبی برای تو همین است که آدم‌هایی مثل عزیزآقا را پیدا کنی و با کوبیدن یک آجر درمانشان کنی چون به نظر می‌رسد تخصص عجیبی در این ماجرا داری. خاطره دیگر فیلم «مادر» اما واقعاً تراژیک بود؛ مرگ بلندترین بازیگر سینما، محمود لطفی معروف به شیرعلی قصاب که دقیقاً کنار دوربین من روی زمین افتاد. پیش از این با او در «ای ایران» کار کرده بودم، مرد بسیار صمیمی و دوست داشتنی و انرژی مثبتی بود. در یک صحنه او به همراه اکبر عبدی و عزیز آقا و محمود بصیری و... با یک توپ پلاستیکی در یک کوچه باریک در شاپور از کنار دوربین رد می‌شدند. جمع عجیبی بودند با سن و سال‌های مختلف که از بچگی همدیگر را پیدا کرده بودند و آقای حاتمی بین آنها یک رابطه شیرین عقل ایجاد کرده بود. این صحنه را یک بار از سمت چپ دوربین گرفتیم و آقای حاتمی پرسیدند که چطور بود گفتم خوب است و اشکال آنچنانی نداشت گفت خب یک بار دیگر هم از سمت راست بگیریم که در مونتاژ دست‌مان باز باشد. روزگار متفاوتی بود مانیتور نبود و کارگردان پلان را نمی‌دید و فقط اتفاق را می‌دید و به فیلمبردار اعتماد می‌کرد و در نهایت وقتی می‌پرسید چطور بود، در این چطور بود 50 تا سؤال وجود داشت. طبق درخواست آقای حاتمی گروه برگشتند و کنار دوربین من با شوخی و خنده منتظر ماندند. آقای حاتمی فرمانِ صدا دوربین و حرکت را که داد، حرف «ت» حرکت به پایان نرسیده بود که صدای عجیب غریبی در کنار دوربین گروپ! صدا داد. سرم را که بلند کردم محمود لطفی را نقش زمین دیدم. فیلمبرداری در همین ایام یعنی گرمای مردادماه بود و بنابراین همگی تصور کردیم که لابد گرمازده شده است. یکی از همسایه‌ها پارچ آب یخ و لیوان به دستمان داد اما هر چه تلاش کردیم نتوانستیم یک جرعه هم به خوردش دهیم، آقای عبدی به شوخی کمی آب به صورتش پاشید و حتی مقداری از آن را در پاچه شلوارش ریخت و گفت الانه حالش سرجا می‌آید می‌خواهم بگویم همه مطمئن بودیم که یک اتفاق ساده است و بزودی محمود (لطفی) سر حال می‌آید اما یکهو یکی از بچه‌های فیلمبرداری گفت انگار نفس نمی‌کشه، نبض نداره و... و یکباره وحشت غریبی همه‌مان را گرفت. به هر نحوی که می‌شد سراسیمه او را به بیمارستان سینا رساندیم (قدش بلند بود و در ماشین معمولی جا نمی‌شد.) حدود 5 تا 10 دقیقه بعد من و علی حاتمی در ماشین دیگری به دم در بیمارستان رسیدیم اما آقای عبدی که با همان ماشین حرکت کرده بود با بغض و اشک و گریه به ما خبر داد که تمام کرده و به گفته پزشک متخصص همان زمان که روی زمین افتاده، فوت شده است؛ یک مرگ عجیب و سریع و در عین حال بسیار راحت و شوکه کننده.
طالبی‌نژاد: ویژگی جالب اخلاق حاتمی که در این اتفاق هم مشخص است این بود که همان مقدار بازی او را در «مادر » حفظ کرد، در حالی که اگر به‌طور کامل هم حذف می‌شد لطمه‌ای به داستان فیلم نمی‌خورد. در سناریو اولیه «مادر» نقش جمال با بازی جمشید هاشم‌پور اصلاً نبود: یک روز در دفتر مسعود کیمیایی بودیم که علی حاتمی هم حضور داشت چون تهیه کننده فیلم هدایت فیلم بود و قرار بود کیمیایی هم در آنجا فیلمی بسازد، فکر می‌کنم فیلم «تجارت» بود. آن سال‌ها جمشید هاشم‌پور و سعید راد ممنوع الفعالیت شده بودند. کیمیایی گفت که فعالیت جمشید آزاد اعلام شده  و اگر امکانش هست یک رل به او بده. حاتمی قبول کرد و نقش برادر عرب را برای جمشید هاشم‌پور تراشید. این خصلت‌ها را داشت که از آدم ها حمایت کند.
کلاری: واقعاً عجیب غریب بود. این لقب فاخر بودنی که به فیلم‌ها می‌دهند به اعتقاد من در اندیشه علی حاتمی و نگاهش و اساساً تلقی‌اش از زندگی وجود داشت. پشت صحنه‌ کارهایش حقیقتاً ضیافت بود یعنی برنامه‌ریزی‌اش بر این مبنا بود که آدم‌ها در اوج خوشبختی و خوشحالی و پرانگیزگی در کار حاضر باشند. در فصل گرما برای بعد از ظهر هر روز یک برنامه داشت یک روز فالوده طالبی بود و روز دیگر می‌گفت میوه‌اش را در پیش‌دستی همراه با قاشق و چنگال بچینند؛ نه در ظرف پلاستیکی. 
طالبی‌نژاد: سال 70 در باغ فردوس درس سیر فیلمنامه‌نویسی در سینمای ایران را که تدریس می‌کردم از او دعوت کردم راجع به تجربیاتش صحبت کند. در پاسخ به یکی از بچه‌ها که پرسیده بود این همه دیالوگ‌های زیبا از کجا می‌آید گفت که «مادربزرگی داشتم که مثل همه خانواده‌ها معمولاً شب‌ها برایمان قصه می‌گفت، همه اعضای خانواده با قصه‌هایش به خواب می‌رفتند اما من یادداشت برمی‌داشتم و اینها اکتسابی است.» تشنه یادگیری و تجربه اندوزی بود.
کلاری: و عاشق درام. اول پرسش قبلی را کامل کنم، آقای حاتمی اهمیت زیادی به همه آدم‌های سینما و خاصه بازیگران داشت. تلاشش این بود که همه عوامل تولید در رده الف باشند. منتظر می‌ماند و برای آدم‌هایی که قبلاً با آنها کار کرده بود صبر می‌کرد حتی در نقش‌های کوچک. در شرایط و فضای آن روزهای سینما که محدودیت و گرفتاری‌هایی حاصل شده بود و خیلی‌ها با ممنوعیت فعالیت سینمایی مواجه بودند بسیار تلاش می‌کرد حتی در نقش‌های جانبی بخصوص برای خانم‌ها، نقش کوچکی به آنها بسپارد تا شاید گشایشی حاصل شود. باورتان نمی‌شود که چقدر برای بازگشت دوباره خانم پوری بنایی و حضور هر چند کوتاهش در «دلشدگان» تلاش کرد اما نشد، با یک پیش‌فرض و تلقی خاص که بعدها وقتی باعقل‌تر شدیم فهمیدیم که چقدر درست بوده است. می‌گفت مهم‌ترین عنصر فیلم یا نمایش، بازیگر است تلاش همه ما این است که کاراکتر خلق شده باورپذیر باشد و تماشاگر با آن ارتباط برقرار کند و بدرخشد و مردم دوستش داشته باشند.
طالبی‌نژاد: تقوایی هم همین نظر را داشت که فیلمبردار، نورپرداز و طراح صحنه و... هر تلاشی که می‌کنند برای این است که بازیگر جلوه بهتری داشته باشد و خوب بدرخشد.
کلاری: خیلی مراعات می‌کرد و حواسش به بازیگر بود. سر یک صحنه بسیار طولانی و پیچیده در «مادر» پلان سه دقیقه‌ای بود و دوربین با جلال‌الدین (امین تارخ) حرکت می‌کرد و از دم پنجره راه می‌افتاد و به در حیاط می‌رسید و غلامرضا (اکبر عبدی) در را باز می‌کرد و.... صحنه سه بار تکرار شد به این دلیل که آقای کشاورز وقتی از در بیرون می‌آمد روی عبارتی از این دیالوگ‌های بسیار پیچیده و سخت به صورت نامفهومی لکنت پیدا می‌کرد. آقای حاتمی برای چندمین بار گفت خب یکبار دیگه می‌گیریم، اصلاً دلشوره نداشته باش و نگران نباش. من از سر بی‌تجربگی (مادر هفتمین تجربه جدی من در سینما بود) به آقای حاتمی گفتم فیلم که قرار است دوبله شود مگر این تلفظ دقیق واژه‌ها مهم است؟ جواب داد که محمدعلی دو سه روز یا نمی‌دانم چه وقت، دارد روی این دیالوگ کار می‌کند حالا من به راحتی بگویم اهمیتی ندارد چون دوبله می‌کنیم؟ خب از فردا چه انگیزه‌ای پیدا می‌کند؟
طالبی‌نژاد: وقت خوبی است برای آنکه من سؤال کلیدی‌ همیشگی‌ام را مطرح کنم. در زمان پخش «هزاردستان» در تلویزیون، برای پرونده‌ای که در مجله فیلم منتشر شد در گفت‌وگو با بازیگران مشایخی و انتظامی، هر دو می‌گفتند که حاتمی دیالوگ‌ها را سر صحنه به ما می‌دهد. مگر می‌شد آن دیالوگ‌ها را سر صحنه نوشت؟ واقعاً چنین چیزی بود؟
کلاری: تمام میزانسن و آنچه قرار بود در گفت‌وگوی کاراکترها بیان شود در ذهنش بود و آن را در فیلمنامه آورده بود مثلاً اینکه فلانی به موضوعی اشاره می‌کند که باعث دلخوری و دل آزردگی فلان کس می‌شود اما دیالوگ‌ها نانوشته بود. برنامه روزانه ما برای رفتن به محل تصویربرداری این بود که راننده ایشان را از خانه‌شان در چیذر سوار ماشین می‌کرد و به پاسداران جلوی در خانه ما می‌آمد و با هم سر لوکیشن می‌رفتیم. آقای حاتمی عقب می‌نشستن و من جلو. روز اول به من گفت محمود جان ببخشید که من عقب نشستم چون تمام زار و زندگی من اینجاست و دارم می‌نویسم. اوایل فکر می‌کردم خب لابد مشغول دکوپاژ هستند تا اینکه یک روز پشت چراغ قرمز گفتن این جمله را گوش کن؛ دو جمله را خواندن با یک مفهوم و منظور اما با چند تغییر در عبارات. پرسیدن دومی ساده‌تر است اما به نظرت جمله اول هم به همان اندازه قابل فهم و درک است و همه طبقاتی که فیلم را می‌بینند منظور آن را دریافت می‌کنند؟ گفتم ترکیب اولی قشنگ‌تر است و آهنگ کلمات زیباتر و هارمونی‌اش هم بیشتر است اما من از دومی مفهوم را گرفتم و با آن ارتباط برقرار کردم. گفت پس سومی را هم تا رسیدن به لوکیشن می‌نویسم تا ببینیم کدام بهتر است. تازه اینجا بود که فهمیدم جملات به این زیبایی و پرمغزی را در مسیر خانه تا لوکیشن می‌نویسد.
طالبی‌نژاد: این تبحر از چه نشأت می‌گیرد؛ از حضور ذهن یا تسلط به زبان یا تسلط به فرهنگ؟
کلاری: تصورم من این است که ایشان با نثر و ادبیات یک دوره بسیار مأنوس بود. دو طرح داشت که می‌گفت مجوز گرفتن برای آنها دشوار است اما بالاخره آن را می‌سازم یکی «ملکه‌های برفی» که سوژه بسیار زیبایی راجع به سه زن شاه داشت و طرح دیگرش مربوط می‌شد به زنان قاجار. تکه‌هایی از این طرح‌ها را که خواند معلوم بود حداقل 15 سفرنامه و 
15 کتاب مربوط به این دوران را به خوبی مطالعه کرده است. تسلط غریبی در این عرصه پیدا کرده بود که به اعتقاد من بخش قابل ملاحظه‌ای از آن به مطالعه فراوانش در این عرصه برمی‌گردد. چند باری که به منزلشان رفتم، دو سه بار این شانس را داشتم که در زیرزمین معروف منزلشان، گنجینه عجیب کتاب‌هایش را ببینم تعداد قابل توجهی از کتاب‌های بسیار نایاب یا کمیاب و آرشیو مفصلی از عکس و نقاشی مربوط به آن روزگار بود. علاقه عجیبی به دوره یک قرنی احتمالاً از اوایل قاجار تا اوایل پهلوی دوم داشت و خیلی عمیق و گسترده این دوره را مطالعه کرده بود. به اضافه اینکه اساساً چون از تئاتر می‌آمد درک و فهم عمیقی از نمایش‌نامه‌نگاری و درام‌نویسی داشت.
طالبی‌نژاد: تحقیقات و پژوهش‌ها به اضافه مادربزرگی که خودش می‌گفت اگر نبود این علاقه او هم نبود. اخیراً کلیپی از فیلم «حاجی واشنگتن» در فضای مجازی بازنشر می‌شود مربوط به صحنه‌ ملاقاتش با رئیس جمهور‌ی سابق امریکا و نامه‌ای که به دربار می‌نویسد و توضیح می‌دهد که رئیس جمهوری امریکا در سفارت به دیدار او آمده و او هم پذیرایی مفصلی کرده. نوشتن چنین متنی واقعاً نبوغ می‌خواهد. البته نباید از توجه ویژه او به دوبله هم غافل شد که بخشی از موفقیت فیلم‌های حاتمی مربوط به دوبله‌هایش بود مثل فیلم «مادر» که منوچهر اسماعیلی جای جمشید هاشم‌پور و اکبر عبدی و محمدعلی کشاورز صحبت کرد و اصلاً هم قابل تشخیص نیست. اما بخشی از وجوه شخصیتی علی حاتمی برای دیگرانی که او را کمتر می‌شناسند ناشناخته است. در زمان اکران «دلشدگان»یک روز در دفتر مسعود کیمیایی بودیم که علی حاتمی عرق‌ریزان آمد. کیمیایی از او پرسید کجا بودی که این همه عرق کردی و گرما کشیدی؟ حاتمی جواب داد که جلوی سینمای آزادی عده‌ای از مردم را دیده است که در این گرما در صف ایستاده‌اند تا فیلم «دلشدگان» را ببینند (فیلم پرفروشی نبود) پیاده شده بود و از گلفروشی به تعداد آنها گل خریده بود و تقدیمشان کرده بود برای تشکر از این که در این هوای گرم برای دیدن «دلشدگان» آمده‌اند. تصویری که از علی حاتمی داریم همیشه یک آدم عبوس و جدی است اما آن روز تو (محمود کلاری) و علی حاتمی در رقابت تنگاتنگ لطیفه تعریف کردن بودید و این تصویر کاملاً جلوی چشمانم زنده است که برای لطیفه‌ تو آنقدر خندید که گفتم الآن است که از حال برود. البته انصافاً لطیفه تو آنقدر خنده‌دار بود که از دفتر که بیرون آمدم تا سر پل کریمخان وجب به وجب می‌ایستادم و تمام اطلاعیه‌های روی دیوار را می‌خواندم تا مردم خنده‌هایم را نبینند و نگویند که این دیوانه به چه می‌خندد. یک نکته جالب دیگر در آن دیدار این بود که حاتمی فیلم «ترمیناتور 2» را دیده بود و شیفته‌اش شده بود، من متعجب مانده بودم که علی حاتمی با این نوع نگاه به سینما چطور به این فیلم علاقه‌مند شده است.
کلاری: حاتمی یک چهره بسیار بسیار گرم و بانمک و شیطون داشت که در حالت عادی پیدا نبود. در فیلم «دلشدگان» یک گلخونه بود که هوای آن دم داشت و خیلی گرم بود. گفت خیلی گرمه تو هم گرمته؟ خب لباسمون رو در بیاریم و بعد در همان حین پیراهنش را درآورد و روی شکمش طرح و نقش کشید، از خنده نفس بریده بودم و نگران بودم که عزیز ساعتی که مشغول عکاسی است عکس نگیرد گفت ولش کن و به کارش ادامه داد. گفتم حالا که شما لباستان را درآوردید من هم راحتم ولی از این کارهایی که شما انجام می‌دهید بلد نیستم انجام بدهم. می‌خواهم بگویم که اتفاقاً چهره دیگری داشت که بسیار بانمک و جذاب و نکته سنج و نکته دان بود. اولین جلسه‌ای که برای فیلم «دلشدگان» به مجارستان رفته بودیم آقایی بسیار شیک و متشخص با لباس‌ تر و تمیز دیدیم که پشت صندلی آقای حاتمی ایستاده بود و صندلی را برای نشستن جلو و عقب می‌کشید. قبلاً با امریکایی‌ها کار کرده بودند و طبق همان فرم و قالب با ایرانی‌ها برخورد می‌کردند اما آقای حاتمی می‌گفت این آقا آنقدر متشخص است که از اینکه صندلی را جلوی من عقب و جلو می‌کشد معذب می‌شوم بگویید او را عوض کنند. می‌گفت من را یاد آنتونیو سالیری (اف. موری ابراهام) در «آمادئوس» می‌اندازد و دائم دچار این وحشت هستم که نکند مثل موتسارت سر من بلایی بیاورد. یک روز به او گفت تشریف ببرید بیرون برنامه‌ای برای شما تدارک دیده‌ایم، او هم اصرار می‌کرد که نه من کارم همین جاست و... خلاصه با اصرار او را از لوکیشن بیرون کشید و به یکی از بچه‌های تولید سپرد تا برای چند ساعتی که مشغول فیلمبرداری هستیم او را به کافه‌ای ببرد.
طالبی‌نژاد: یکی از نکاتی که در مورد علی حاتمی کمتر صحبت شده این است که در اغلب فیلم‌ها تلاش کرده یک یا دو هنر اصیل ایرانی را پرورش دهد. فیلم «خواستگار» که ساختارش بر مبنای داستان خیمه شب بازی است یعنی هر اپیزود که پیش می‌رود و هربار که این خانم با یکی ازدواج می‌کند آلبومی باز می‌شود و با موسیقی منفردزاده که «آقا دوماده مگه نمی‌دونی کیه، شاخ شمشاد مگه نمی‌دونی کیه» آلبوم بسته می‌شود. یا حتی در فیلم «مادر» از تعزیه و روضه‌خوانی به عنوان یک تکنیک نمایشی استفاده می‌کند جایی که مادر روی تخت می‌نشیند و همه دور او حلقه می‌زنند همان رقت گرفتن در تعزیه و روضه‌خوانی است و یا شکل آشکار آن در«دلشدگان» است.
کلاری:دقیقاً! دقت و ظرافت عجیبی در اجزا داشت. یکی از همین دوستان عزیزمان را صرفاً بخاطر اینکه مورد اشاره آقای حاتمی دقیقاً اتفاق نیفتاده بود برای یک هفته از لوکیشن بیرون کرد. گفته بود که برای اتاق «مادر» فرش قشقایی می‌خواهد با زمینه لاکی و با فلان بافت و نقش و مشخصات، ممکن است مشابه آن همه جا باشد اما آن فرشی که من می‌خواهم در فلان حجره است و با صاحبش هم هماهنگ شده آن را برای اتاق مادر امانت بگیرید. نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که آنها نرفتن یا رفتن و نتوانستند اجاره کنند، فرشی مشابه را تهیه کردند. آقای حاتمی نگاهی به فرش انداخت و گفت: این همان فرش است؟ یکی از دستیارهای تولید که حواسش به حساسیت‌های ایشان نبود گفت بله آقا همان است. اما آقای حاتمی، آقای صباحی (مدیر تولید) را که آدم زحمتکش و باتجربه و کاردانی بود صدا کرد و گفت این چیه؟ آقای صباحی در جریان توضیحات و آدرس دقیق آن روز آقای حاتمی نبود و دستیارانش هم فکر کرده بودند که لابد مثل بقیه فیلم‌هایی که کار کرده‌اند خیلی توفیری بین این فرش و آنچه مدنظر کارگردان است وجود ندارد اما آقای حاتمی تا یک هفته ورود ایشان را به لوکیشن ممنوع کرد. شاید مخاطب بخش‌هایی از این فرش را تنها در دو یا سه صحنه فیلم دیده باشد و اصلاً یادش هم نمانده باشد اما برای حاتمی مهم بود که همه چیز با دقت انتخاب شود و سرجایش قرار بگیرد.
طالبی‌نژاد: سر فیلم «دلشدگان» با یکی از دوستانم به لوکیشن فیلم خانه «میرزا محمود وزیر» در سه راه امین‌ حضور آمدیم. آن روز فیلمبرداری نداشتید ولی کارگرهای صحنه مشغول کار بودند یک نفر داخل چراغ‌ فانوس‌های سر گذر حیاط را به دقت رنگ می‌کرد. به او گفتم چرا داخل چراغ را رنگ می‌کنی این که دیده نمی‌شود. گفت آقای حاتمی حساس است اگر داخل چراغ‌ها رنگ نخورده باشه ناراحت می‌شود. تصور کردم لابد با این چراغ‌ها خیلی کار دارند اما در نهایت در فیلم دیدم که در لانگ شات سه چهار تا از این چراغ‌ها روشن است. این وسواس واقعاً عجیب بود.
کلاری: دقیقاً همین‌طور بود. در همین فیلم برای ظرف‌ها و کارد و چنگالی که برای آقای جمشید هاشم‌پور سفارش داد چقدر تلاش و نامه‌نگاری کرد تا از بخش آرشیو شده یا انبار کاخ گلستان به عاریت گرفت. عجیب روی جزئیات حساس بود.
طالبی‌نژاد: همین حساسیت را نسبت به حرف‌ها و موضع‌گیری‌ها داشت. با من دو مرتبه چالش داشت. یک بار سر فیلم «جعفرخان از فرنگ برگشته» بود که علی حاتمی زیر بار اصلاحیه‌های ارشاد نرفت و یک نسخه را محمد متوسلانی آماده کرد. برای مصاحبه با حاتمی که رفتم راضی به گفت‌و‌گو نشد اما همان حرف‌هایی که در گفت‌وگو با من و بهزاد رحیمیان مطرح کرد را در قالب یک مصاحبه تنظیم کردم که بخشی از آن درباره ماجرای بحث‌هایش با علی عباسی (تهیه‌کننده) بود. اصلاً بین عباسی و حاتمی بر سر این فیلم اختلاف وجود داشت. ناراحتی دومش درباره فیلم «دلشدگان» و اظهار نظر من راجع به سکانس آخر فیلم و استفاده از نقاشی به جای فیلم بود.
کلاری: چه جفایی شد به فیلم بابت همین سکانس.
طالبی‌نژاد: یکی از فیلمسازان قدیمی گفته بود که چون پولشان تمام شده، دو تا تابلوی نقاشی گذاشتند و سر و ته فیلم را هم آوردند. من هم گفتم که اگر چنین کاری هم کرده باشند خلاقیت عجیبی است. حاتمی فکر کرد که من حرف آن فیلمساز را تایید کرده‌ام. از آن شب تا آخرین روز زندگی با من قهر بود. هر بار که تماس می‌گرفتم خانم خوشکام می‌گفت علی خوابیده یا دارد نماز می‌خواند و...
کلاری: یکی از اتفاقاتی که خیلی روی او اثر می‌گذاشت و حالش را بهم می‌ریخت تلقی یا برداشت آدم‌ها از اتفاقی بود که عین واقعیت نبود. شما نمی‌دانید، بیمار شد وقتی شنید که صحنه پایانی «دلشدگان» را آن طور که می‌خواهد نمی‌توانیم بگیریم. خیلی روی صحنه پایانی حساب کرده بود؛ این که در جنوب دکوری می‌زنیم و اسکله را می‌سازیم و صحنه‌هایی از قدیم می‌گیریم و گروه نوازنده را به آنجا می‌بریم... حتی این بحث مطرح شد که در آشوراده این صحنه را بگیریم اما چون باید در بافت اسکله دست می‌بردیم شیلات اجازه نمی‌داد و... با این وجود در جریان فیلم این موافقت گرفته شده بود که در جنوب این اتفاق بیفتد و علی حاتمی با یکی دو نفر طراح دکور هم صحبت کرده بود. در نهایت اینکه در بخش انتهایی فیلم یک ماکتی بود که ما اینها را در کشتی ببینیم و بخصوص صحنه‌ای که صفحات در آب خالی می‌شوند؛ یعنی یک پایان بشدت تراژیک و تکان دهنده که اولین صداهای باب موسیقی کشورمان در آن طرف دنیا با این مشکلات ثبت و ضبط شد و حالا این گونه نابود شد و از بین رفت و در آخر صحنه پایانی فیلم قرار بود ساحلی باشد که موج آب یکی یا دوتا از این صفحه‌ها را به آرامی به خشکی می‌اندازد و فیلم تمام می‌شود. اگر این گونه تمام می‌شد یکی از بهترین و استثنایی‌ترین اتفاقات شکل می‌گرفت شبیه کاراکتر خود علی حاتمی 
طالبی‌نژاد: کما اینکه خیلی هم تلاش شد بعد از فوت علی حاتمی برای او بدل بسازند.
کلاری: هنوز هم تلاش می‌شود، در حالی که هیچ ربطی ندارند.
طالبی‌نژاد: خاطرم هست که در زمان نمایش «هزاردستان» مشایخی از او به عنوان سعدی سینمای ایران یاد کرد، حرف خیلی درستی بود که البته چندسال بعد که تلاش کردند بدل حاتمی را بسازند همین عنوان را برای او به کار برد که خیلی دلخور شدم.
کلاری: استاد فرشباف بود، خودش می‌گفت من فرش می‌بافم با نقش و نگار.
طالبی‌نژاد: تختی را هم تو فیلمبرداری کردی؟
کلاری: قرار بود من فیلمبرداری کنم که در اتفاقی عجیب همزمان شد با فیلم «لیلا». با علی حاتمی صحبت کردم و گفتم که با وجود اینکه قول و قرارها را گذاشتیم اما در نهایت تصمیم من همان چیزی است که شما بخواهید اگر بخواهید که سر فیلم «تختی» باشم از داریوش (مهرجویی) عذرخواهی می‌کنم و البته به خود حاتمی نگفتم که لابد به آقای مهرجویی خواهم گفت که ایشان بیمار هستند و ترجیح می‌دهم کنار ایشان باشم.
طالبی‌نژاد: چی حدس می‌زدی؟ فکر می‌کردی که ممکن است نتواند «تختی» را تمام کند؟
کلاری: بله! خیلی هم زود فهمیدیم.
طالبی نژاد: این را دکترها گفته بودند یا اینکه خودتان متوجه شده بودید؟
کلاری: خب قضیه جدی بود، اگر چه روحیه حاتمی را می‌دیدم و مبارزه‌اش برای اینکه از پس این اتفاق برآید را هم می‌دیدیم اما در پس ذهن احساس می‌کردم که یک خاستگاه پنهانی دارد که آن را مطرح نمی‌کند و به زبان نمی‌آورد و آن این است که دلش می‌خواهد در درگیری با سینما این جهان را ترک کند. در نهایت علی حاتمی خودش به من گفت که این اولین فیلم لیلاست؛ اولین فیلمی است که لیلا حاتمی در فیلم کارگردان دیگری، آن هم نقش اصلی را بازی می‌کند. پیش از این در «کمال الملک» و «دلشدگان» نقش کوتاهی را بازی کرده بود. به من گفت اگر داریوش (مهرجویی) نبود و اگر این فیلمنامه نبود موافقت نمی‌کردم که لیلا در فیلم بازی کند و البته این نفوذ را هم داشت که رأی لیلا را تغییر دهد. با وجود اینکه دخترش را برای تحصیل به سوییس فرستاده بود و فضای روشنفکری در خانواده حاکم بود اما همچنان علی حاتمی در خانواده همان مرد شناخته شده ایرونی صاحب اختیار بود. گفت اگر غیر از «لیلا» فیلم دیگری بود غیرممکن بود اجازه دهم تو هم سر فیلم دیگری بروی ولی بخاطر لیلا برو! خیلی عجیب بود از هفته‌های دوم یا سوم فیلمبرداری وضعیت ایشان رو به وخامت گذاشت و در بیمارستان بستری شد. تقریباً هر شب بعد از فیلمبرداری من و لیلا و علی مصفا (اولین روزهای آشنایی لیلا و مصفا بود)به بیمارستان می‌رفتیم و یک ربع ساعتی پیش ایشان بودیم. روزگار بسیار سختی بود بخصوص برای لیلا، بیش از 30 درصد فیلم، لیلا درگیر گرفتاری‌های پدرش بود تا زمانی که علی حاتمی فوت شد و سه چهار سکانس را بعد از مرگ او، فلیمبرداری کردیم. هیچ وقت یادم نمی‌رود که هربار که به عیادتش می‌رفتیم در اوج ضعف، ناتوانی و تسلط هولناک بیماری همچنان با ما خوش و بش می‌کرد و از فیلم سؤال می‌کرد و می‌گفت به نظرت لیلا چطور است و... و من فکر می‌کردم خدایا آدم تا چه اندازه می‌تواند عاشق سینما باشد که حتی در این شرایط هم همه جهانش به سینما مربوط شود.
طالبی‌نژاد: غیر از اینکه عاشق سینما بود، عاشق ایران هم بود. ایران نه به مفهوم در و دیوار و زمین و... به همین دلیل هیچ‌کدام از فیلم‌هایش در هیچ جشنواره خارجی پذیرفته نشد. چون آنها نمی‌خواستند که عظمت و شکوه و فرهنگ ایران را ببینند آنها فقر و فاقه ایرانی‌ها را می‌خواستند و جالب اینکه این نادیده گرفتن‌ها برای حاتمی اهمیتی نداشت و به قول معروف هیچ وقت ککش هم نگزید.
کلاری: اصلاً مسأله‌اش نبود. به اعتقاد من خوش بینانه‌ترین شکلش این است که فیلم‌های حاتمی بسیار بومی است و از عمق مناسبات و روابط و فرهنگ ما تأثیر می‌گرفت و مربوط به دوران ویژه‌تری بود که شاید از این زاویه نمی‌توانستند با آن ارتباط بگیرند. 

نظر شما