گروه سیاسی اندیشکده برهان / حجتالاسلام و المسلمین داود مهدویزادگان؛ مردم هنگامی به رهبران انقلابی روی میآورند که در سخن آنان شعار «تغییر بنیادین» را مشاهده کنند. چنان که مردم ایران،شعار «تغییر بنیادین» را در کلام امام خمینی (ره) مشاهده کرده، به رهبری ایشان، انقلاب اسلامی (1357) را به راه انداختند.
در این نوشتار، پس از گذشت سه دهه از وقوع انقلاب اسلامی، درصدد بازخوانی همان مشاهدهی مردمی برآمده، شعار «تغییر بنیادین» را در کلام امام خمینی (ره) جستوجو میکنیم. مبنای این تحقیق نیز بر دو پیش فرض اساسی استوار است. پیش فرض اول ناظر به امر کلی و پیش فرض دوم، امری خاص و عینی است.
پیش فرض اول آن است که شعار تغییر بنیادین مبتنی بر درک عمیقی از نادرستی وضع موجود است. رهبران انقلابی، وقتی مردم را به تغییر بنیادین دعوت میکنند که بنیاد وضع موجود جامعه و سیاست را نادرست میبینند. از این رو، راه علاج را نه در تغییرات روبنایی، که در دگرگونی ریشهای میدانند.
اما پیش فرض دوم، ناظر به مقوله توسعه در ایران عصر پهلوی است. بنیاد نظام سلطنتی پهلوی بر راه اندازی الگوی توسعه و قرار دادن ایران در آستانهی ورود به تهران بزرگ است. محمدرضا پهلوی هنگامی برگزاری جشنهای پرطمطراق دو هزار و پانصد سالهی شاهنشاهی در کنار قبر کورش، به او خطاب کرده که تو آسوده بخواب که ما راه توسعه و شکوفایی تهران را پی گرفتهایم. در واقع، معماران عصر پهلوی، وجه تمایز زمانهی خود را با گذشته در راهاندازی الگوی توسعه میدانستند.
فرضیه تحقیق در این نوشتار آن است که سخن انقلابی امام خمینی (ره) ناظر بر همین اساس بیبنیاد نظام استبدادی پهلوی؛ یعنی الگوی توسعه است. ایشان، بنیاد الگوی توسعه در عصر پهلوی را بر وابستگی و پیروی مطلق از فرهنگ استعماری غرب میدانستند. واقعیت مقولهی ترقی در عصر پهلوی، از منظر امام خمینی (ره) «توسعهی فرهنگ وابستگی» یا «توسعهی فرهنگ استعماری» است. بر این اساس، فرضیهی تحقیق بر دو مسئلهی اصلی مترتب بر هم استوار است:
1- تحلیل تاریخی امام خمینی (ره) از نابسامانی الگوی توسعه در عصر پهلوی چیست؟
2- راه حل امام خمینی (ره) برای گذار از الگوی نامطلوب به الگوی مطلوب توسعه چیست؟
بخش اول:
تحلیل تاریخی امام خمینی (ره) از فرآیند نوسازی در ایران معاصر
از تحلیل تاریخی امام خمینی (ره) درباره استقرار پدیدهی فرهنگ استعماری معلوم میشود که ایشان مراحل استقرار آن را به سه دورهی تاریخی تقسیم کردهاند؛ یعنی دورهی زمینه سازی، دورهی تاسیس و دورهی استقرار. در این بخش کوشش شده است تا روند این دورههای سه گانه و نقش تجددطلبان و غربزدگان هر دوره با تاکید بر دیدگاههای حضرت امام (ره) تبیین شود.
دورهی زمینهسازی فرهنگ استعماری
دور دورهی زمینهسازی، آرمانهای تجدد خواهی از سطح ذهنیات فراتر رفته و در عرصههای سیاسی و اجتماعی، عینیتی پیدا میکند. دورهی زمینهسازی با آغاز نهضت مشروطه شکل گرفته و بر آن تاثیر میگذارد تا اینکه بالاخره این نهضت مردمی که در آغاز با رهبری علمای اعلام فعال شده بود، به نفع تجددطلبان غربزده به انحرف کشیده شد. به انحراف کشیدن مشروطیت فقط به وسیلهی تجددطلبان غربزده انجام نشده، بلکه شاهزادگان قاجار، اشراف و خانها و به تعبیر حضرت امام (ره) کاخ نشینها نیز در خط انحراف نقش داشتهاند. امام میفرماید: «یک دسته از همان مستبدین، مشروطهخواه شدند و افتادند توی مردم. همان مستبدین بعدها آمدند و مشروطه را قبضه کردند و رساندند به آنجایی که دیدید و دیدیم» (تاریخ معاصر ایران، ص 62).
خط انحراف از طریق منطق و آگاهی دادن به مردم تحقق نیافت، بلکه عمدتا به روشهای مستبدانه وتوطئهگرانه عملی شد. امام در این زمیننه میفرمودند: «همان طوری که در صدر مشروطه با روحانی این کار را کردند و اینها زدند و کشتند و ترور کردند. همان نقشه است. آن وقت ترور کردند «سیدعبدالله بهبهانی» را، کشتند مرحوم نوری را و مسیر ملت را از آن راهی که بود، برگرداندند به یک مسیر دیگر» (همان، ص 66).
با فراهم شدن زمینههای شکلگیری فرهگ استعماری در ایران عصر مشروطه، تجددطلبان غربزده و قدرتطلبان مستبد به همراه قدرتهای خارجی، به یک سیاست مشترک رسیدند. مبنی بر آنکه برای سرعت بخشیدن به فرآیند غربی شدن جامعهی ایرانی و رفع موانع آن، باید قدرت مرکزی در ایران پا بگیرد و فقط از طریق تاسیس دولت مقتدر مدرن میتوان به اهداف تجددطلبی رسید. فردی که در نظر این گروه شایستگی تاسیس دولت مطلقهی مدرن را داشت، کسی جز رضاخان نبود. چنان که «تقیزاده» بعدها گفت: «رهبر بزرگی [رضاخان] پیدا شد و سرنوشت کشورش را به دست گرفت برای [انجام] بسیاری از آرمانهایی [که] در صدر انقلاب مشروطه طلبیده شده بود» (ایران، برآمدن رضاخان، ص 317). تیمورتاش، در نامهای به «تقیزاده» از حکومت رضاخان دفاع کرد و حکومت وی را زمینهساز جامعهی سوسیالیستی دانست (همان). بدین ترتیب، دولتی مدرن، ولی خودکامه، با حمایت تجددطلبان غربگرا و به منظور اجرای پروژهی مدرنیزاسیون، تأسیس میشود. اگر رضاخان عشایر و قبایل را خلاف تاریخ و شرمآور دانسته و از منظرهی شتر و چادر و لباس عشایری بر میآشفت و آنان را در نوسازی و صنعتی کردن ایران شرکت نمیداد و فرهنگ ایلاتی را مغایر ایجاد دولت ملی امروزی میدانست، (همان، ص 354) روشنفکران غربزدهای هم بودند که این گونه بیاعتنایی به فرهنگهای بومی ایران را تئوریزه کرده و آن را در عین ترقی برداشت میکردند. «حسین کاظم زاده»، روشنفکر ایرانی مقیم آلمان در زمان رضاخان و مدیر نشریهی «ایرانشهر»، معتقد بود که زبانها و عادات محلی را باید کنار نهاد. او در یکی از مقالاتش مینویسد: «شکل تعلق محلی چنان جدی است که وقتی از مسافر ایرانی در خارج، ملیت او را می پرسی، وی نام محل خود را میدهد، نه نام سرفراز ایران را، ما باید فرقههای محلی، زبانهای محلی، لباسهای محلی، عادات محلی، و عواطف محلی را کنار بگذاریم» (همان، ص 315).
امام خمینی (ره) به همین نقش نخبگان و روشنفکران غربزده در یک دورهی تاسیس تاکید داشتند و بر این باور بودند که اساسا دیکتاتوری مدرن بدون حمایتهای فکری وتبلیغی آنان، نمیتوانست تاسیس شود. ما نمیتوانیم باور کنیم که این اساس از مغز خشک خود رضاخان بود، زیرا این یک شالودهی متفکرانهای بود که بی دستور مدبرانهی دیگران انجام نمیگرفت و اکنون هم پیروی از آن نقشه کمک به خرابی مملکت است (کلام امام، دفتر شانزدهم، سلطنت و تاریخ ایران، ص 337).
امام (ره) حامیان فکری دولت مطلقهی مدرن را دو گروه میدانستند؛ یک گروه که از اسرار پشت پرده و قضایای چگونگی تاسیس حکومت خودکامه باخبر بوده و خود نیز مستقیما در تحقق آن نقش داشتهاند. این گروه که البته تعدادشان نسبت به گروه بعد کمتر است، غالبا از میان اشراف و متنفذین جامه بودند و رفتوآمد آنها به کشورهای اروپایی بسیار بود، نظیر «تقیزاده» یا «کسروی» که حضرت امام درباره خصلت سنتستیزی او میگویند: «گاهی یک کسی یک تاریخی مینوشت، میشد اسلامشناس، بعد کتابسوزی هم میکرد مثل «کسروی»، بلکه دعوت نبوت هم میکرد» (تاریخ معاصر ایران، ص 144).
اما گروه دوم از حامیان فکری پهلوی، کسانی بودند که با وجد پایبندی به اعتقاددات دینی، پیشرفت و ترقی مملکت را در غربیشدن میدیدند و از ترس آنکه روشنفکران غربزده آنها را مرتجع بنامند، نسبت به خیانتهایی که به اسم تجدد میشد سکوت میکردند (کلام امام، ص 443).
امام دربارهی این دسته از افراد میفرمودند که «اینها نه اینکه غرضشان این است که مثلا صدمهای به اسلام وارد شود. نه، اصلا این طوری پرورش پیدا کردهاند. این طوری فکرشان این است [که باید به طرف غرب برویم] صلاح را این میدانند» (خودباروی، ص 27).
دورهی تأسیس فرهنگ استعماری
در دورهی تاسیس، برنامهریزان و مجریان اصلی نوسازی برای هموار کردن راه مدرنیزاسیون، ایدهی باستانگرایی را پیش کشیدند. باستانگرایی به قصد سرکوب آیین اسلام و پیراستن فرهنگ ایرانی از فرهنگ عربی بود. اسلام را به عنوان یک دین عربی معرفی میکردند که با قهر و غلبه بر ایران وارد شده است. حضرت امام دربارهی عشق دروغین ملینماها به فرهنگ ایرانی میفرمایند: «یک خطابههایی خواندند ابرای تاسف از اینکه، اسلام بر ایران غلبه کرده، عرب بر ایران غلبه کرده، شعر خواندند، فیلم به نمایش گذاشتند که عرب آمد و «طاق کسری» را، «مداین» را گرفت و گریهها کردند (تاریخ معاصر ایران، ص 138). در همان زمان مورخینی بودند که کوشیدند از اتفاقات زمانه فاصله گرفتند و از حقیق سخن بگویند. چنانکه گفته شد فتح اسلامی البته با جنگ حاص شد، اما نشر اسلام در بین مردم کشورهای فتح شده به زور جنگ نبود (کارنامهی اسلام، ص 11). این در حالی است که در عصر پهلوی، بسیاری از گنجینههای تاریخی ایران توسط غربیان به غارت رفت و اکنون یک ایرانی مسافر با حسرت و اندوه میراث فرهنگی خود را که بخشی از هویت و موجودیت اوست، در پشت ویترین موزهها یا در مخزن کتابهای اروپایی و آمریکایی پیدا میکند؛ هویتگران سنگی که عمال پهلوی در تاراج میراث فرهنگی، آدمی را به یاد شعر «خر برفت» مولوی در مثنوی معنوی میاندازد.
به هر حال ویژگیهای دورهی تاسیس نهادهای مدرن در ایران، از دیدگاه امام (ره) عبارت است از: اسلامستیزی، باستانگرایی، دنیوی کردن نهادهای دینی، تحقیر فرهنگهای بومی– محلی، مشارکت دادن شهروندان مدرن در نوسازی و به حاشیه بردن نیروهای عشایری و .... البته تمام این ویژگیها به زور سر نیزهی یک حاکم مستبد تحقق یافت. چنان که «ریچارد کاتم»، کارشناس ارشد سفارت آمریکا در ایران، در توصیف اهداف رضاخان گفته است: « او دو هدف عمده داشت که از نظر خود وی آنقدر به هم پیوسته بودند که گویی هدفی واحد به شمار میرفتند، او خواهان بازگرداندن مجد و عظمت گذشته به ایران بود و میخواست قدرت مطلقهی خویش را در چارچوب ایران نو تحکیم بخشد. در تعقیب این دو هدف مصمم بود و بیرحمانه عمل میکرد و هر نیرویی را که سد راه این دو هدف بود، بیرحمانه سرکوب مینمود و از میان بر میداشت. بنابراین، استقلال ایلات، قدرت ارباب زمیندار دربار قاجار ... همه و همه سدهایی بودند که باید از بین میرفتند. به ناچار باید با قدرت روحانیت، نیز، مبارزه میشد» (ناسیونالیسم در ایران، ص 177).
دورهی استقرار فرهنگ استعماری
اما در دورهی استقرار فرهنگ استعماری که عمدهی آن در زمان محمدرضا شاه اتفاق افتاد، تمام اهداف رضاخانی دنبال میشد. با این تفاوت که محمدرضا و تجددطلبان هواخواهش، گمان میکردند که مانعیت فرهنگ غنی اسلامی در مدت سلطنت رضاخان برطرف شده و اکنون ایران در آستانهی دروازهی تمدن جدید، یعنی غربی شدن قرار گرفته است و شاه تحقق این هدف را ماموریت خود میدانست و برای گامهای به ظاهر موفقیتآمیز خود، جشنهای 2500 ساله به راه انداخت. در واقع، این گونه جشنها به دلیل استقرار یک فرهنگ منحط استبدادی است که جایگزین فرهنگ غنی اسلامی شده بود. میبایست توسط مردم، انقلابی رخ میداد، تا بر همگان معلوم شود که تمدن بزرگ وعده شده چیزی جز ویرانی و وابستگی نبود. امام میفرمایند: «وقتی [شاه را] ردش کردند و رفت، فهمیدیم که هیچ کاری نکرده، هیچ غلطی نکرده، شما دست روی هریک از مظاهر تمدن بگذارید میبینید خراب است و این خرابش کرد» (تاریخ معاصر ایران، ص 241). لذا امام اعتقاد داشتند که «تمدن بزرگی که قدرتهای غربی را بر ما مسلط میگرداند، تا دارایی ما را ببرند و به جای آن برای ما چند تا عروسک بفرستند، چنین تمدنی به چه کار این ملت میآید؟ چگونه میتوان به وسیلهی آن، نابسامانیهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی را اصلاح کرد» (همان، ص 291).
ویژگیهای دورهی استقرار
حضرت امام در بیاناتشان به ویژگیهای دوره استقرار فرهنگ استعماری اشاراتی داشتهاند. ویژگی دورهی استقرار آن بود که شاه گمان میکرد که توسط عمال فکری و فرهنگیاش جریان اسلامزدایی را کاملا در ایران جا انداخته است و لذا میتواند بین ملت و اسلام و روحانیت فاصله بیندازد. شاه خصوصا تلاش میکرد تا بین دانشگاه و حوزه و روشنفکر و روحانی جدایی بیفتد، زیرا اتحاد این دو نهاد علمی، پایههای حکومت مدرن را متزلزل میساخت. امام میفرمودند: «در زمان محمدرضا، حمله به روحانیت را تغییر دادند و شروع کردند به تبلیغات کردن که مرم را از روحانیت جدا کنند، چون این دو قوهی اسلام، (قوهی روحانیت و قوهی دانشگاه) میتوانست در مقابل اینها بایستد» (همان، ص 257). شاه بر همین اساس تصور نمیکرد که هنوز مذهب در قلبهای مردم جا دارد و آنان حاضرند برای حفظ مذهب خونشان را اهدا کنند. لذا وقتی قیام مذهبی مردم را در سال 1342 مشاهده کرد، عنان از کف داد و فاجعهی خونین 15 خرداد را به وجود آورد و در توجیه کار شیطانی خود، روحانیت و مرم به خاک و خون کشیده شده را به نام نیروهای ارتجاعی و به عنوان کسانی که خواهان بازگشت به گذشته و مخالفت با روند مدرنیزاسیون میباشند، معرفی میکرد.
حضرت امام (ره) در این باره میفرمایند: «درست زمانی که روحانیت، مبارزهی سرسختش را در سالهای 41-42 علیه شاه خائن شروع کرد، شاه روحانیت متعهد را مسئول ارتجاع سیاه نامید، زیرا تنها خطر جدی برای او و سلطنتش روحانیون مبارزی بودند که ریشه در عمق جان مردم داشتند و در مقابل او و ستمکاریاش ایستادند» (همان، ص 258).
ویژگی دیگر فرهنگ استعماری جایگزین شده به مراکز علمی مملکت مربوط است. دانشگاههای ما، مراکزی نبودند که استادان و دانشجویان بتوانند روی پای خود بایستند و مستقل از مکاتب غربی بیندیشند و عمل کنند. تحصیلات را به گونهای ترتیب دادند که رشد تحصیلی و انسانی پیدا نشود. این مراکز در دست اصلح نبود و افراد صالح آنجاها را اداره نمیکردند. هدف کلی از ادارهی مراکز دانشگاهی این بود که در جهت مشروعیت دادن به حکومت استبدادی و رواج فرهنگ غربزدگی عمل کنند. حضرت امام میفرمودند: «اساتید دانشگاه نمیتوانند، نمیتوانستند که به کار خودشان آن طور که باید ادامه دهند، دانشجوهای دانشگاهها نمیتوانند آنطوری که میخواهند به کارشان ادامه بدهند، همهی دستگاهها باید دستگاه مداحی برای «آریامهر» باشد، همه، همه باید یک کلام دستگاهی باشد که ادارهی ظلم را تقویت کند» (خودباوری، ص 120)
در دورهی محمدرضا، گروهی از تحصیلکردگان که اغلب آنها تحصیل کردهی آمریکا و شیفتهی آن دیار بودند، شکل گرفته و در دیوانسالاری دولتی و بخش خصوصی حاکم شدند. این گروه که موسوم به تکنوکراتها بودند، در راه غربی شدن ایران با حکومت استبدادی هماهنگ بوده و از یکدیگر حمایت میکردند.
هدف این تکنوکراتها رشد اقتصادی کشور است و برای رسیدن به این هدف راهی جز پذیرش کامل علم و فن و راه و رسم زندگی غربی نمیشناسند، به حفظ هویت فرهنگی توجه خاصی ندارند و هر نوع پایبندی به سنت را نوعی عقبنشینی در راه پیشرفت میدانند. وجدان تاریخی غالب آنها مادیگراست و اعتقاد به جدایی سیاست از دین دارند. ایران را درست نمیشناسند و با مردم نشست و برخاست نداشتهاند. در میان آنان حتی آنهایی هم که از قشرهای پایین جامعه آمده بودند، دوست نداشتند گذشتهها را به یاد بیاورند (ایرانیان و اندیشه تجدد، ص 120).
با پیروزی انقلاب اسلامی و برپایی حکومت دینی به خواست مردم، بسیاری از حقایقی را که حضرت امام (ره) دربارهی مدرنیزاسیون فرهنگی تا پیش از این بیان میکردند، برای بسیاری از آزاداندیشان و تجدد طلبان و بومیگرایان آشکار شد. لیکن برخی از روشنفکران که نمیتوانستد یا نمیخواستند به این حقایق ایمان بیاورند، هریک توسط عینک مدرنیزم کوشیدند از پذیرش نقد فرهنگ استعماری فاصله بگیرند.
بخش دوم:
فرآیند توسعه اسلامی
در بخش اول، از تحلیل تاریخی امام خمینی (ره) معلوم شد که به باور ایشان محصول نوسازی و توسعه در عصر پهلوی چیزی بیش از سلطهی فرهنگ استعماری، وابستگی و غربزدگی نبوده است. درک عمیق امام خمینی (ره) از توسعهی فرهنگ وابستگی به انضمام جایگاه ویژهی فرهنگ در فلسفهی سیاسی ایشان باعث تبدیل مقولهی فرهنگ غربزدگی در ایران به مسئلهای اصلی و اساسی شده بود.
فرهنگ، مبدا همه خوشبختیها و بدبختیها
امام خمینی (ره) مبدا همه خوشبختیها و بدبختیهای یک ملت را در فرهنگ آن ملت دانسته است (صحیفه نور ج 1، ص 273)، زیرا فرهنگ نسل امروز و آیندهی ملت را تربیت میکند. اگر تربیتشدگان افرادی صالح و نیک باشند، جامعه در خوشبختی به سر خواهد برد و اگر محصول فرهنگ جامعه افراد ناصالح باشد، سرنوشت این جامعه تیرگی و بدبختی است. حال اگر فرهنگ مسلط بر جامعه استعماری باشد، جامعه روی خوش نخواهد دید. هر قدر جامعه در چنین فرهنگی توسعه یافته باشد، خوشبختی از آن جامعهی استعمارگر است، نه جامعهی استعمارزده و تربیتیافتگانی که باید در آینده در خدمت جامعه باشند، برای اجانب کار میکنند. «فرهنگ استعماری، جوان استعماری تحویل ممکت میدهد.» فرهنگ استعماری، فرهنگ فاسد و ناصالحی است، امام راحل، جوانان تربیتیافتهی چنین فرهنگی را «انگل» و «غربزده» مینامد (همان).
از نظر امام خمینی (ره)، زندگانی سیاسی ملت توام با فرهنگش است (همان، ج 2، ص 195). اساسا مردم درون فرهنگ خود به زندگی سیاسی خود تداوم میبخشند. بنابراین، زندگی سیاسی یک ملت تابعی از فرهنگش است. اگر فرهنگ جامعه وابسته و استعماری باشد، سیاستش هم وابسته و استعمارزده خواهد بود. چنین جامعهای نمیتواند علیرغم وابستگی فرهنگی، داعیهی سیاست غیروابسته و مستقل داشته باشد. فرهنگ وابسته به نخبگان سیاسی آن جامعه چنین مجالی را به آنان نمیدهد، زیرا نخبگان سیاسی، علاوه بر اینکه تربیتیافته فرهنگ وابسته هستند، در همین فرهنگ وابسته و استعماری زندگی میکنند. بنابراین، فرهنگ مبدا هر گونه انحرافی در جامعه خواهد شد. اگر فرهنگ جامعه به انحراف کشیده شود، دیری نخواهد گذشت که این انحراف بر همه چیز جامعه غلبه کند و همه را خواهی نخواهی به انحراف کشاند (همان، ج 14، ص 233).
مختصات فرهنگ وابسته
ویژگیهایی که امام خمینی(ره) برای فرهنگ وابسته یا فرهنگ غربزده برمیشمرد نیز تاملبرانگیز است، غربزدگی فرهنگ برابر است با تهیشدگی و از خودبیگانگی. انسان غربزده خودباور نیست، زیرا خود را تهی از هر چیزی احساس میکند و تصور میکند که باید چشم به دست و زبان غربیان دوخت و از آنان الهام فکری گرفت. از این رو، وقتی دست به کار فرهنگی میزند، این تهیشدگی و از خودبیگانگی را به جامعهی خود منتقل میکند و جامعه را دچار احساس تهی بودن و نیازمندی میسازد: «سالهای طولانی زحمت کشیدهاند، یک [دسته] از روشنفکران با قلم، با تبلیغ، با تعلیم زحمت کشیدهاند، یک قشر مطبوعاتی و رسانههای گروهی با همه قدرت زحمت کشیدهاند که این کشور را از خودش نهی کنند، یعنی اعتقادشان را گفت اینطور کنند، مغزشان را شستشو کنند و اینها را معتقد کنند به اینکه شما هیچ نیستید»(همان، ج 16، ص 189).
تعبیر دیگر امام خمینی (ره) از این تهی شدن، گمشدگی فرهنگی است. وابستگی فرهنگی به غرب موجب خودفراموشی و خود گم کردن است. وقتی خود را در دیگری ببینیم، به تدریج خود را فراموش خواهیم کرد. تا آنجا که هرچه از خود واقعی است، از ان دیگری میدانیم و این پدیده جهل مرکب است. باور نداریم که بسیاری از داراییهای فرهنگی استعماری از آن ما بوده که حالا به نام خودش تصاحب کرد و آشنایی ما با داراییهای فرهنگی خودمان با نام غرب است، نه با نام خودمان. در این صورت، دچار خودفراموشی یا گمشدگی شدهایم. کافی است که نگاهی به نامهایی که بر داراییها و اجناس خودمان میگذاریم. ببندازیم تا معلوم شود که وقتی میخواهیم خود را معرفی کنیم، حتما باید با عنوان غربی باشد، نه عنوان خودی.
«خودمان را گم کردیم، هرچیز صحبت میشود میگوید باید شما ببینید، اسمایی که در اینجا متعارف بود میگذاشتند، داروخانه اسمش اروپایی باشد، خیابان هم باید اسم یکی از اروپاییها یا آمریکاییها تویش باشد، هرجا میرفتی باید این باشد، اجناس هم که درست میکردند، خود ایران جنس میبافت، باید این کنارش خط انگلیسی باشد، یا خط لاتین باشد و بگویند از انگلستان آمده است این، گم کردیم خودمان را» (همان، ج 10، ص 72).
مسئلهی اصلی
«وقتی برای فرهنگ در معادلات سیاسی و اجتماعی، قایل به نقش کلیدی و محوری باشیم و از سوی دیگر، وابستگی و غربزدگی را مسئلهای فرهنگی تلقی کنیم، نتیجه این خواهد بود که مسئلهی اصلی جامعه استعمارزده را در فرهنگ غربزدگی بدانیم. چنان که امام خمینی (ره) به همین جمعبندی رسیده بود. از نگاه ژرفکاوانهی ایشان، مسئلهی اصلی جامعه ایرانی، فرهنگی غربزدگی آن است. غربزدگی، مصیبت بزرگ ایران است «که گوششان به این است که غربیها چه میکنند و چه میگویند و چه عمل میکنند و خودشان را از دست به کلی دادهاند». امام راحل ضرر این مصیبت را بالاتر از ضرر نفت میدانستند (همان، ج 8، ص 117). همهی دردها از همین جا ناشی میشود تا آنجا که قلبها هم غربزده شده است و قلب غربزده هم از منظر طیب روحانی امام راحل، بیمار است و مبتلا به درد:
«همهی درد ما این است که ما غربزده هستیم، ما سالهای طولانی زیر بار غرب بودیم، زیر بار آمریکا بودیم، سالهای متمادی مأنوس شدیم ما، اصلا قلوبمان، قلوب – هی – غربی است، مبتدل شدیم به یک انسان غربی» (همان ج 5، ص 151).
امام خمینی (ره) با بیان مسئلهی اصلی جامعهی ایران، بلکه جامعهی شرقی و جوامع اسلامی که دورهی جدید برنامهی نوسازی و توسعهی خودشان را بر منبای الگوی غربی یا همان الگوی استعماری آغاز کردهاند، به ضرورت تحول و تغییر بنیادی میرسند. حل مسئلهی اصلی در تحول فرهنگی غربزدگی و الگوی توسعه است. هیچ عقل سلیمی نمیتواند فرهنگ استمعاری را تاب بیاورد و سنگینی آن را بر دوش خود تحمل کند. برای همین است که امام خمینی با سلطهی مظاهر استعماری مخالفت ورزیده است (همان، ج 1، ص 76). امام راحل این جمله را پیش از انقلاب اسلامی، در 1343 پس از آزادی از زندان حکومت استعمارزده بر زبان جاری کردند و از همان زمان، بلکه خیلی پیش تر، برای زدون فرهنگ استعماری قیام کردند. «فرهنگ غربزدگی، یک مرض است، بلکه «ام الامراض» است» (همان، ص 161). توسعه فرهنگ غربزدگی و استعماری، بیماری است؛ پس باید از بیماری به سلامت گذر کرد. هیچ عاقلی بقا بر بیماری و مرض را تجویز نمیکند و بر ضرورت دستیابی به صحت و سلامت تاکید میکند. امام خمینی (ره) از غربزدگی به ظلمت تعبیر کرده است و اولیای ظلمت هم طاغوت است. غربزدگی، زندگی در تاریکی است و پذیرش ولایت طاغوت و تاریکپرستی است. حال کدام روشناندیش روشنگری حاضر به زیستن در تاریکی و ظلمت خواهد شد: «تمام توجههای به عالم طبیعت ظلمت است، همهی غربزدگیها ظلمت است. اینهایی که توجهشان به غرب است، توجهاشان به اجانب است، قبلهشان غرب است، رو به غرب توجه دارند، اینها در ظلمات فرو رفتهاند،اولیائشان هم طاغوت است»(همان ، ج 9، ص 59).
امام خمینی (ره) مخاطبان خود را به این نکته مهم فرا میخواند که به راستی، آیا میتوان با فرهنگ وابسته جامعهای را اداره کرد تا چه رسد به اینکه آن جامعه را در مسیر ترقی و تمدن قرار داد؟ آیا جوامع متمدن در فرهنگ وابسته و غربزده به سر میبرند تا ما نیز خواهان ماندن در فرهنگ وابسته باشیم؟ آیا غربیان برای جوامع خود الگوی وابستگی را تجویز میکنند: هرگز.
نقطهی آغاز
اما این اصلاح و تغییر را باید از کجا شروع کرد؟ از منظر امام خمینی (ره) نقطه آغاز اصلاحات همان جایی است که مبدأ امور زندگی اجتماعی و سیاسی، یعنی فرهنگ، است. باید اصلاحات را از فرهنگ شروع کرد. امام به انحاء مختلف بر این موضوع تاکید کرده است. «راس اصلاحات، اصلاح فرهنگ است» (همان، ج 1، ص 55). ایشان در اولین نورزو بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مردم را به شروع تحول از غربزدگی دعودت کرد: «نقطه اول این است که خود انسان متحول بشود، خود انسان از غربزدگی بیرون بیاید» (همان، ج 5، ص 151). «جامعهی انقلابی با نقیصههای بیشمار است، لیک راس همه این نواقص، فرهنگ است» (همان، ج 6، ص 40). به اعتقاد ایشان: «اگر ما فرهنگ داشتیم که این بازی سرمان در نمیآمد» (همان، ج 5، ص 23). از این جمله اخیر امام استفاده میشود که در واقع منظور از اصلاحات فرهنگی، احیای فرهنگ فراموش شده است. فرهنگ غربزدگی، اساسا فرهنگ نیست و سراسر آن فساد است. پس با اصلاحات فرهنگی، فرهنگ وابسته از بام میهن رخت بر میبندد و فرهنگ اصیل جایگزین آن میشود. امام خمینی (ره) از اینکه برخی از مسئولین حکومت نسبت به مسئلهای به این مهمی، از خود سستی و بیتفاوتی نشان میدهند، برآشفته میشوند و این عمل آنان را به ضعف نفس و سستی اراده متهم کرده است. در وضعیتی که ملت عزم بر اصلاح و تحول کردهاند؛ چه جای ضعف و سستی از جانب مسئولان حکومت است:
«من باید به مصادر امور بگویم که اخطار کنم که اینقدر ضعف نفس به خرج ندهید، دنبال این نباشید که فرم غربی پیدا کنیم. بیچارگی ما این است که دنبال این هستیم که فرم غربی پیدا کنیم. بیچارگی ما این است که دنبال این هستیم که فرم غربی پیدا کنیم، دادگستری ما دادگستری غربی باشد، قوانین ما، قوانین غربی باشد. اینقدر ضعیف النفس نباشید، ما قانون غنی داریم، ما قانون الهی داریم (همان، ج 5، ص 128).
جهتگیری اصلاح
حالی که در ضرورت تحول و اصلاح تردیدی نیست پرسش از سمت و سوی تحول به میان میآید. «تحول از چه» معلوم شد. نباید در فرهنگ استعماری، وابسته و غربزده توقف کرد و باقی ماند. اما به چه امری باید رو آورد و متحول شد؟ پرسش عمیق تر در همین مسئله است. آیا امام خمینی (ره) پاسخی برای این مسئلهی مهم داشتند؟
شاید بتوان گفت که بخش عمدهی پیام و محتوای کلام امام، معطوف به همین پرسش اخیر است. او استاد تربیت روحانی و معنوی انسان و جامعهی دورهی معاصر است. کمتر رهبر انقلابی مانند امام خمینی را میتوان سراغ داشت که دقیقا و عمیقا بداند که جامعه را با خود به کجا میبرد. آینده و محتوای کاری که ایشان پیش گرفته بود، کاملا روشن و شفاف بود. به همین دلیل است که ایشان در آخرین بخش از وصیت نامهی خود فرمودند که : «با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر میکنم».
امام خمینی (ره) در همان ابتدای تاسیس نظام جمهوری اسلامی، روشنفکران و آزادی خواهان را مورد خطاب قرار داده که : «بگردید شرق را پیدا کنید». همهی ما گم شدهایم و نمیدانیم راه نجات به کدام سمت است. روشنفکران و آزادی خواهان تصور میکنند که راه رهایی غرب است. حال آنکه راه غرب، راه ظلمات است، پس هر قد در غرب فرو رویم، گویی در تاریکی فرورفتهایم. باید از این راه بازگشت و به سوی شرق شتافت. شرق را باید پیدا کرد. گم شدهی ما در شرق است، نه در غرب. طاغوت است که ما را به تاریک دعوت میکند. نور در شرق است، نه در غرب، پس باید شرق را پیدا کرد:
«کار طاغوت چیست؟ «یخرجهم من النور الی الظلمات» (بقره: 257) از نور، از نور مطلق، از هدایت، از استقلال، از ملیت، از اسلامیت اینها را بیرون میکند و وارد میکند در ظلمتها. در این ظلمات اینها را وارد میکنند. ماها الان خودمان را گم کردیم، مفاخر خودمان را الان گم کردیم، مآثر خودمان را گم کردیم، تا این گم شده پیدا نشود، شما مستقل نمیشوید. بگردید پیدایش کنید، بگردید شرق را پیدا کنید. تا اما اینطور هستیم، تا نویسندههای ما آنطور است، تا روشنفکرهای ما آنطور فکر میکنند، تا آزادیخواهان ما آنطور آزادی غربی را میخواهند همین است که هست(همان، ج 9، ص 61).
عبارت «بگردید شرق را پیدا کنید» در کلام امام خمینی، حاوی مضمون عرفانی است. تمام همت عرفان این است که خود را بیابند، خود جدا شده، خود گم شده، خود هبوط یافته را پیدا کنند. شرق را پیدا کنید؛ یعنی خود را بیابید و پیدا کنید. خود را در غرب جستجو نکنید، بلکه در خود جستجو کنید. آن گم شده در خود ماست، نه در غرب. باید بیابیم که ما نیز انسان و هستیم، همچنان که انسان غربی خود را آدم میداند. انسان غربی، ابتدا به آدمیت خود التفات پیدا کرد و بعد غربی شد. لیکن ما میخواهیم به غربی بودن التفات پیدا کنیم و بعد آدم باشیم و این مسیر غلط است.
در غرب هم چنین مسیری اتفاق نیفتاده است.امام خمینی (ره)، کار خود را در همین امر میدانست؛ التفات به خود: «عمده این است که ما ذهن این جوانها و حتی پیرها و روشنفکر نماها را آماده کنیم که ما خودمان آدم هستیم و اینطور نیست که در همه چیز دستمان را پیش دیگران دراز کنیم و حتی اخلاق و زبانمان را نیز از آنها یاد بگیریم (همان، ج 18،ص161).
پس باید خود را یافت و پیدا کرد. «باید ما توجه داشته باشیم که ما خودمان کی هستیم و چی هستیم». مملکت ما احتیاج به چی دارد و کی دارد» (همان، ج 9، ص 110). امام پیشاپیش به این پرسشها پاسخ داده است و خودیابی را تفسیر کردهاند به اینکه ما دارای فرهنگی اصیل، کشوری مستقل و شخصیتی غیروابسته هستیم (همان، ج 6،ص 220). باید ایرانی شد، نه غربی. ایرانی؛ یعنی «بدون اتکا به آمریکا و شوروری و انگلستان، این جهانخواران بینالمللی، استقلال سیاسی، نظامی، فرهنگی و اقتصادی خویش را به دست گیرد و روی پای خود بایستد و هویت اصیل خویش را به جهان عرضه کنند» (همان، ج 9، ص 91).
آیین توسعه اسلامی
اما این خودیابی، به آیین، مسلک و نقشهی راه نیاز دارد که نشان دهد برای یافتن خود از کدام مسیر باید رفت. پاسخ امام خمینی (ره) به این پرسش اساسی کاملا واضح و آشکار است. آن آیینی که ما را به خود میرساند و از آنجا به خدا، اسلام است و بس. باید آیین غربی شدن و غربیسازی را کنار گذاشت و به اسلام روی آورد. «باید این فرم غربی برگردد به یک فرم اسلامی، تا حالا ما همه چیزمان را تقریبا باید بگوییم غربی بود، همه چیز غربی بود. حالا باید بعد از اینکه ما دست آنها را کوتاه کردیم این طور نباشد که باز دنبال آنها باشیم» (همان، ج 9، ص110). امام خمینی در همان اولین روزهای پس از انقلاب همگان را به این نکته هدایت میکند که قدم اول رهایی از غربزدگی است و گام دوم تشبث به اسلام (همان، ج 5، ص151). ایشان در سخنرانیهای مختلف توضیح میدهند که چرا باید این فرم اسلامی را جایگزین فرم غربی کرد. مهمترین پیام اسلام به جامعهی انقلابی آن است که خودتان باشید، نه غیر؛ مستقل باشید، نه وابسته. باید فرهنگ وابستگی را در تمام شئون زندگی اجتماعی و سیاسی ریشهکن کرد:
«اسلام وابستگی شما را و ما خودمان را به دیگران منکر است. میگوید نباید صنعت ما وابسته باشد، نباید زراعت ما وابسته باشد، نباید ادارات ما وابسته باشد، نباید اقتصاد ما وابسته باشد، نباید فرهنگ ما وابسته به غیر باشد، نباید مستشارها بیایند ما را اداره کنند. خومان، ما خودمان را اداره میکنیم، نباید نظام ما را مستشارهای آمریکایی بیایند درست بکنند. آنها که نمیخواهند درست بکنند. آنها میخواهند خراب بکنند. مستشارهای آمریکا نمیخواهند که ما را تعلیم بدهند. میخواهند نگذارند که درست طوری که باید اداره بشود. دانشگاه وابسته است، دانشگاه وابسته شد، باید تا آخر همین باشد که هی دستش دراز باشد. وابستگی فکری را بیرون بیاوریم، خودمان را از وابستگی فکری بیرون بیاوریم که فکرهایمان این نباشد که ما چیزی خودمان نداریم، هرچه هست آنجاست» (همان، ج 9، ص116).
بنابراین، امام خمینی (ره) توسعهی واقعی و اصیل را در آیین اسلام جستوجو کرده است. ایشان «توسعهی اسلامی» را برای جامعهی انقلابی ایران پیشنهاد کرده است. برای گذار از برنامهی توسعهی استعماری و وابستگی، باید به «توسعهی اسلامی» روی آورد. برنامهی توسعهی اسلامی همه جانبه است. بر خلاف توسعهی غربی که تک ساحتی است، توسعهی اسلامی همه جانبه است و هم به ارزشهای اخلاقی و معنوی توجه دارد هم بر نیازهای مادی انسان تاکید میکند، اما برای گام نهادن در وادی توسعهی اسلامی.
سه نکتهی اساسی
اما برای گام نهادن در وادی توسعهی اسلامی، باید ملت و کارگزاران نظام اسلامی به سه نکتهی اساسی توجه عمیق داشته باشند، نخست اینکه جمهوری اسلامی را «منت الهی» تلقی کنند و بدانند که عنایت الهی در کار بوده که ملت یران را در مسیر توسعهی اسلامی قرار داده است: «خداوند تبارک و تعالی به ما منت گذاشت که این جمهوری اسلامی را موفق شدید شما جوانان اینجا متحقق کنید و موفق شدید که از این باور غلطی که در بین کشور ما معروف شده بود، این باور غلط را بشکند. شما مگر چه چیزتان از سایر بشر کمتر است(همان، ج 16، ص63).
نکتهی دوم آن است که نباید راه توسعهی اسلامی را ساده و هموار پنداشت. امام خمینی (ره) همگان را از این برداشت غلط بیم داده، هشدار میدهند که نباید مسئله را آسان تلقی کرد. نباید تصور کنیم که با سرنگونی حکومت استبدادی، کارها هموار شده است. برنامهی توسعهی وابستگی یک روزه اجرا نشده است که بتوان توسعه اسلامی را یک روزه به سرانجام رساند. پنجاه سال برای وابسته شدن و غربزدگی ما کار شده است. هنوز سرسپردگان غرب در این مملکت حضور دارند و اخلال میکنند:
«ما از شر رضا خان و محمدرضا خلاص شدیم، لکن از شر تربیتیافتگان غرب و شرق به این زودیها نجات نخواهیم یافت. اینان برپادارندگان سلطهی ابرقدرتها هستند و سرسپردگانی میباشند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمیشوند و هم اکنون با تمام ورشکستگیها دست از توطئه علیه جمهوری اسلامی و شکستن این سد عظیم الهی بر نمیدارند» (همان، ج 15، ص267).
نکتهی سوم در موضوع توسعهی اسلامی، مسئلهی مرز تحمل و پذیرش غرب است، غرب تا چه اندازه تاب تحمل توسعهی اسلامی را خواهد داشت؟ امام خمینی (ره) این نکته را به مثابه یک اصل اساسی در سیاست خارجی بیان کردهاند، زیرا مرز تحمل غرب صرفا معطوف به قلمرو برنامهی توسعهی اسلامی نیست، بلکه ناظر به ذات و جوهرهی آن است که تا چه اندازه غرب میتواند با این پدیدهی اسلامی کنار بیاید. از این رو، توجه به رفتار غرب با توسعهی اسلامی به مثابه یک اصل اساسی در سیاست خارجی تقلی شده است. به اعتقاد امام خمینی (ره) غرب اساسا تاب تحمل توسعهی اسلامی را ندارد، زیرا غرب رو به جهتی دارد که کاملا خلاف جهت توسعهی اسلامی است. غرب رو به ظلمت، تاریکی و مادیت دارد و توسعهی اسلامی رو به ارزشهای معنوی و الهی است.
بنابراین مرز تحمل غرب نسبت به ما، عدول از عزم دینی و الهی است، غرب به چیزی کمتر از روبرگردان از توسعهی اسلامی راضی نیست. او از ما غیریتزدگی و غربزدگی میخواهد. خودیابی و هویت اصیل، خواستهی غرب نیست. شرق را باید فراموش کرد، خود را فراموش کنید. پس مرز تحمل غرب، گم شدن و خود فراموشی است:
نکتهی مهمی که همهی ما باید به آن توجه کنیم و آن را اصل و اساس سیاست خود با بیگانگان قرار دهیم، این است که دشمنان ما و جهانخواران تا کی و تا کجا ما را تحمل میکنند و تا چه مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند. به یقین آنان مرزی جز عدول از همهی هویتها و ارزشهای معنوی و الهیمان نمیشناسند. به گفتهی قرآن کریم هرگز دست از مقاتله و ستیز با شما بر نمیدارند، مگر اینکه شما را از دینتان برگردانند. (همان، ج 2، ص237).
برهمین اساس، امام خمینی (ره) ملت و همهی مسئولان را بیم و هشدار میدهد که در راه اصلاح و توسعهی اسلامی همواره باید متوجه اقدامات قدرتهای غربی علیه ایران اسلامی بود. غرب همواره درصدد توطئه علیه برنامهی توسعهی اسلامی در ایران است. چه آن هنگامی که بر ما لبخند میزند و چه آن وقت که بر ما روی ترش میکند و سخت میگیرد. ارتباط خارجی با غرب را باید داشت، ولی نباید تصور کرد که غرب در این راهی که ملت ایران پیش گرفته کمک خواهد کرد. نباید برای راهاندازی چرخهی توسعهی اسلامی در ایران و پیشبرد آن به ارتباط با غرب امید داشت:
«من باز میگویم همهی مسئولان نظام و مردم ایران باید بدانند که غرب و شرق تا شما را از هویت اسلامیتان- به خیال خام خودشان- بیرون نبرند، آرام نخواهند نشست. نه از ارتباط با متجاوزان خشنود شوید و نه از قطع ارتباط با آنان رنجور، همیشه با بصیرت و با چشمانی باز به دشمنان خیره شوید و آنان را آرام نگذارید که اگر آرام گذارید، لحظهای آرامتان نمیگذارند» (همان، ج 21، ص109).*
منابع
- رحیمی، مصطفی، 1374، آزادی و فرهنگ، تهران: نشر مرکز.
- همایون کاتوزیان، محمدعلی، 1374، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران: نشر مرکز.
- 1375، استبداد، دموکراسی و نهضت ملی، تهرن: نشر مرکز.
- خمینی، روح اله، (بی تا) صحیفه نور.
-کلام امام، دفتر شانزدهم، سلطنت و تاریخ ایران.
*حجتالاسلام و المسلمین دکتر داود مهدویزادگان؛ عضو هیأت علمی پژوهشکدهی علوم سیاسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی/انتهای متن|
نظر شما