شناسهٔ خبر: 26881099 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: همشهری آنلاین | لینک خبر

خبرنگار همشهری محله در لباس فروشنده یک پدیده اجتماعی را در خط 3 مترو بررسی کرد

بازار مکاره زیرزمینی

- رابعه تیموری- خبرنگار: ظاهراً کار سختی نیست. فقط باید هوش و حواست جمع باشد، همین که قطار رسید خودت را لابه‌لای جمعیت جا دهی. بعد با‌بند و بساطت در طول و عرض ایستگاه بالا و پایین بروی و با داد و فریاد برای اجناست تبلیغ کنی، اما این فقط ظاهر کار است.

صاحب‌خبر -

دنیای فروشندگی در زیر زمین اما و اگرهایی دارد که تا واردش نشوی، نمی‌توانی آنها را درک کنی. ما همیشه به‌عنوان مسافر از امکانات حمل‌ونقل قطار زیرزمینی تهران بهره‌ برده‌ایم و بارها به‌عنوان شهروند از دردسرهای کاسبی دستفروشان در این مکان‌های عمومی به مسئولان مترو گلایه کرده‌ایم.

این بار در لباس یک دستفروش به زیر زمین تهران رفتیم تا زیر و بم این پدیده شهری را بهتر حس کنیم. ایستگاه‌ علی‌آباد در خط یک را برای دستفروشی انتخاب کردیم. این خط به دلیل‌‌‌ تردد زائران حرم حضرت عبدالعظیم(ع)، برای دستفروشان مترو جذابیت زیادی دارد.

کیف پر از روسری، سنگین است و در ورودی ایستگاه از پله برقی خبری نیست. کیف را در دستم جابه‌جا می‌کنم و ردیف پله‌های کوتاه و فراوان ورودی ایستگاه را ورانداز می‌کنم. یکی، 2تا، 3 تا، وقتی به پاگرد پله‌ها می‌رسم نفسم به شماره افتاده، باید چند ردیف پله دیگر را بگذرانم تا به ایستگاه حرکت قطار برسم.

در یکی از پاگردها با دیدن تابلو پله برقی خودم را به آنجا می‌رسانم. تا روی پله برقی جابه‌جا می‌شوم، پسر جوانی که حسابی عجله دارد، وسایلم را با شدت و ناراحتی کنار می‌زند و غرولندکنان رد می‌شود: «معلوم نیست اینجا مترو شهریه. ایستگاه راه‌آهنه یا بازار» زن جوان و تنومندی که کیف بزرگی به اندازه قد و قواره یک آدم را به دنبال خود می‌کشد، از پشت سر صدایش را بلند می‌کند:

«نه بابا! اینجا ملک خصوصی شماست حضرت آقا...» پسر جوان دنباله بحث را نمی‌گیرد و می‌رود. همکار عکاسم، با فاصله ما را همراهی می‌کند. پایین پله‌ها منتظر زن می‌مانم. وقتی می‌رسد بدون آنکه پا نگه دارد، می‌گوید: «چرا لال‌مونی گرفته بودی؟ تازه کاری؟ جواب اینا را باید بدی.‌» وقتی به ایستگاه می‌رسیم، زن لاغراندام و استخوانی را که به یکی از ستون‌های ایستگاه تکیه کرده، نشان می‌دهد و می‌گوید: «اول برو پیش حنا. او هوایت را نداشته باشد کلاهت پس معرکه است.» صفیر قطار، صدای او را گم می‌کند.

واگن بانوان که باز می‌شود 7‌ـ 8 زن فروشنده که در ایستگاه منتظر رسیدن قطار نشسته‌اند با بار و ‌بندیلشان به سمت واگن می‌دوند. مسافرانی که می‌خواهند پیاده شوند لابه‌لای آنها ‌گیر می‌کنند و داد و فریادشان بلند می‌شود: «لااقل صبر کنین ما بیاییم بیرون، بعد شما با کیف و چمدونتون بیایین تو...» زن جوان روی صندلی ایستگاه می‌نشیند تا نفس تازه کند. من را ورانداز می‌کند و می‌پرسد: «روز اولته؟‌» برایش قصه می‌بافم که از بد روزگار محتاج شده‌ام و می‌خواهم در این ایستگاه کار کنم.

فروشنده لباس است و همکارانش او را ‌‌سمیه صدا می‌زنند. وقتی خیالش آسوده می‌شود که پا در کفش او نکرده‌ام، می‌گوید: «فقط مراقب ‌باش مأمورا وسایلتو نبرن.» به دقیقه نرسیده گزارش حالم را به گوش حنا می‌رساند. حنا به سمتم می‌آید و با تابی که به ابرو انداخته، می‌گوید: «اینجا یکی دیگه روسری می‌فروشه. اگه می‌خوای کار کنی، باید جنس دیگه بیاری.» حدس می‌زنم حکایت حق وحساب است. می‌گویم: «این ساک پر از روسری را چه کار کنم؟ یک‌کاری بکن، دانگم را می‌دهم.» نگاهی می‌کند و می‌گوید: «حالا بگذار ببینیم ماندگار می‌شوی یا نه، بعد بهت می‌گم باید چیکار کنی. امروز می‌گم اون بره ایستگاه دیگه، تو کار کن.» قطار از راه نرسیده،

سمیه ‌تر و فرز خودش را به در واگن می‌رساند. کیف دستی‌ام را برمی‌دارم و پشت سر او راه می‌افتم. سمیه غرولندهای مسافران را بی‌جواب نمی‌گذارد.

واگن چندان شلوغ نیست. مسافران جابه‌جا نشده‌اند که صدای فروشنده‌ها یکی یکی بلند می‌شود: «خانمای عزیز، براتون گوشواره‌، دستبند اورجینال آوردم، رنگ ثابت، قشنگ و سبک. خانمای محترم، براتون سورپرایز دارم، ادویه‌های مخصوص آوردم، باهاش ماهی بپزید، همه انگشت به دهان بمونن. کیک‌های تازه، کلوچه‌های نارگیلی، آدامس...» صدا به صدا نمی‌رسد و اگر مسافران حسابی گوش تیز نکنند، اعلام‌ ایستگاه‌ها شنیده نمی‌شود.

اغلب فروشنده‌ها جوان و کم‌سن هستند، یکی از آنها که بزرگ‌تر از بقیه است، از داخل نایلون کنار دستش تندتند بلوزهای تابستانی را درمی‌آورد و یکی یکی روی میله مخصوص دستگیره‌های قطار وصل می‌کند. واگن شبیه حیاط‌های قدیمی شده که وسط آن ‌بند رخت وصل کرده‌اند.

برخی از مسافران با کنجکاوی لباس‌ها را وارسی می‌کنند، عده‌ای هم با عصبانیت، به رفتار او اعتراض می‌کنند: «خانم، این چه کاریه؟ مگه اینجا بالکن خونته؟‌» وقتی مسافری از صندلی بلند می‌شود، با برخورد سر و تنه‌اش، بلوزها از روی میله سر می‌خورند. زن بدون توجه به نگاه‌های تیز و غرولندهای آنها،

تند و سریع بلوزها را از کف قطار برمی‌دارد، دوباره روی میله پهن می‌کند و با خونسردی جواب مشتریانش را می‌دهد. وقتی همکارم مشغول عکاسی می‌شود، زن با عصبانیت تشر می‌زند: «عکس من را بیندازی، گوشی‌ات را می‌شکنم‌ها!»

روسری‌ها را روی دستم می‌اندازم، یکی از آنها را باز می‌کنم و به تقلید از فروشنده‌ها صدایم را بالا می‌برم: «خانما، روسری‌های خوش‌رنگ و خنک دارم.» سمیه حواس‌جمع است و وقتی متوجه می‌شود همکارم مشغول عکاسی است، به من ندا می‌دهد: «مراقب‌ باش عکست را نندازد.

اینا مأمور مخفی هستن.» وقتی او با کیف بزرگ و جاگیرش در واگن بالا و پایین می‌رود، صدای مسافرانی که ایستاده‌اند، بلند می‌شود: «کل راهرو را شماها گرفتین.» سمیه موقع گذشتن از کنار عکاس، تنه محکمی به او می‌زند و می‌گوید: «‌داری فیلم می‌گیری؟‌» یکی از مسافران گوشه روسری را در دستش می‌گیرد و می‌گوید: «3 تا ببرم، چقدر تخفیف میدی؟‌» مهارتی لازم است که کف واگن محکم بایستی و بدون اینکه با هر تکان قطار یا عبور مسافری تلوتلو نخوری و کاسبی کنی.

سمیه مشتری‌های ثابتی دارد که تلفنی جنس سفارش داده‌اند و امروز برای تحویل سفارش‌شان با سمیه قرار گذاشته‌اند. بعد از 2‌ـ 3 بار بالا و پایین رفتن در ایستگاه 10‌ـ 12 روسری می‌فروشم.

سمیه فروش خوبی داشته. با خستگی روی صندلی می‌نشیند. لقمه نانی از کیف کوچکش بیرون می‌آورد و می‌گوید: «یک لقمه بخور، ناهار آوردی؟‌» تعریف و تعارفش مهربان و صمیمانه است: «صبح که دیدمت، گفتم تا شب هزار تومان هم کاسب نیستی، ولی بد نفروختی.»

سر درد دلش باز می‌شود: «2ساله کارم همینه. اول صبح بکوب برو تا بازار. باز بیا مترو. دیگه نه پا برام مونده، نه کمر. آرتروز دارم و نباید وسیله سنگین بلند کنم. ولی چه کنم؟ چطوری شکم 2 تا بچه را سیر کنم؟‌» می‌پرسم: «پس شوهرت...؟‌» پوزخند تلخی می‌زند و می‌گوید: «کدوم شوهر؟ معلوم نیست کجا خمار افتاده.» می‌گویم: «کاش در مترو، یک جای ثابت به ما بدن، همون جا بساط کنیم.» سری تکان می‌دهد و می‌گوید:

«یک بار جایی را دادن، ولی چه جایی؟ یک سکو ته مترو که آدمیزاد گذر نمی‌کرد.» تعدادی از همکاران سمیه گوشه و کنار ایستگاه، نشسته یا ایستاده لقمه نان، کیک یا بیسکوئیتی را به‌عنوان ناهار سق می‌زنند. حنا با چشم و ابرو به سمت ورودی ایستگاه اشاره می‌کند:

«مأمورا.» نگاه فروشنده‌ها به جهت صدا کشیده می‌شود و با دیدن مأمور انتظامات، لقمه در گلویشان‌گیر می‌کند. مسافران از رفتار فروشنده بلوزهای تابستانی به انتظامات مترو شکایت کرده‌اند. فروشنده‌هایی که وسایلی کم‌حجم می‌فروشند در چشم ‌بر هم‌زدنی ‌بند و بساطشان را زیر چادر یا داخل کوله‌پشتی‌شان پنهان می‌کنند و لابه‌لای مسافران گم می‌شوند. مأمور انتظامات به سراغ دستفروشانی می‌رود که بار و‌ بندیل پر و پیمان‌تری دارند.

سمیه با درماندگی روی صندلی میخکوب شده است: «خدا به خیر کنه.» مأمور به او و چند فروشنده لباس اشاره می‌کند تا همراهش به اتاقک انتظامات بروند. کوله‌بارم را به حنا می‌سپارم و به بهانه نماز خواندن، دنبالشان راه می‌افتم تا ببینم کارشان به کجا می‌رسد. لحن یکی از فروشنده‌ها طلبکارانه است:

«می‌آییم، مگه می‌ترسیم؟‌» اما سمیه و بقیه به خواهش و چانه‌زنی افتاده‌اند. تا مأمور انتظامات، دستفروشان دیگر را از ایستگاه متفرق کند، حنا تند و فرز تعداد زیادی از لوازم سمیه را می‌گیرد و داخل کوله‌پشتی خودش می‌گذارد. پشت در اتاقک انتظامات، زنی میانسال همراه دختر خردسالش چمباتمه زده‌اند. لهجه‌ غلیظ‌شان نشان می‌دهد از اتباع مهاجر هستند. زن آب معدنی و تنقلات می‌فروشد و دخترش فال و آدامس. می‌گوید:

«یک هفته پیش وسایلم را گرفتند، ولی هنوز پس نداده‌اند. دفعه قبل که وسایلم را گرفتند، پس ندادند و گفتند تاریخشان گذشته، نباید آنها را بفروشی. هر دفعه که وسایلم را می‌گیرند، کار یک ماه من هدر می‌رود.» سمیه و همکارانش هم با او همزبان می‌شوند و هرکسی چیزی می‌گوید. در اتاقک که باز می‌شود، همه به سوی مأمور جلو در می‌دوند. مأمور انتظامات جواب عجز و لابه‌هایشان را قاطع و یک کلام می‌دهد: «بی‌جهت اینجا نمانید. وسایلتان یک هفته اینجا می‌ماند، شنبه سر بزنید.» سمیه با صورت ماتم‌زده و ناامید از اتاقک انتظامات دور می‌شود و به طرف حنا می‌رود تا اجناسی را که برایش باقی مانده، در ایستگاهی دیگر بفروشد.

«‌فرنوش نوبخت» مدیرعامل شرکت بهره‌برداری مترو تهران و حومه، از حاشیه‌های مختلف پدیده دستفروشی در مترو گفتنی‌های بسیاری دارد. او نارضایتی مسافران، آلودگی‌های صوتی و بصری، افزایش آمار سرقت، فروش مواد خوراکی تاریخ‌گذشته و غیر‌بهداشتی، موارد خلاف اخلاق و... را از تبعات این پدیده عنوان می‌کند. نوبخت می‌گوید:

«در برخورد با دستفروشان مترو، خلأهای قانونی وجود دارد و نبود ضمانت اجرایی قوانین برخورد با دستفروشان، سبب گسترش این پدیده شده است.» او شیوه برخورد مسافران با دستفروشان را در ساماندهی این شرایط مؤثر می‌داند و می‌گوید: «اگر مسافران از فروشندگان مترو خرید نکنند جذابیت این محل برای دستفروشی و بساط‌گستری کاهش پیدا می‌کند.»

انتشار پیام‌های بازدارنده از طریق بلندگوی ایستگاه مترو و پخش فیلم‌های آموزشی با موضوع مضرات خرید از دستفروشان، تلاش‌های شرکت بهره‌برداری مترو تهران و حومه برای فرهنگسازی و ساماندهی شرایط قطارهای درون‌شهری است. نوبخت معتقد است:

همکاری نهادها و سازمان‌های مختلف قانونگذار و اجرایی در محدودشدن فعالیت دستفروشان مترو مؤثر است. او می‌گوید: «اکنون تیم‌هایی متشکل از کارکنان امور ایستگاه‌ها، پلیس مترو و انتظامات به‌صورت منظم در حال جمع‌‌آوری بساط‌گستران و دستفروشان هستند و در صورت مشاهده اعضای تیم یا گزارش مسافران، دستفروشان به بیرون از ایستگاه هدایت یا در مواقع لزوم به پلیس مترو تحویل داده می‌شوند.»

نظر شما