پرسش این نوشتار اما درباره وضع امید و ناامیدی بهطور کلی نیست بلکه سعی دارد بهطور خاص هرچند از دل تأملات فلسفی، به این بپردازد که انسان ایران امروز، با این همه مشکلات اقتصادی و بنبستهای زندگی و فشارهای بینالمللی و با مسیرهای غلط طیشده دیگران، به چه چیزی باید امید داشته باشد و آیا امروز سخن گفتن از امید درست است یا آنچنانکه برخی گمان بردهاند، باید انسان را هر چه بیشتر ناامید کرد؟
دعوت به ناامیدکردن انسانها، همانند دعوت به امیدوار کردن آنها، در صورتی که پشتوانهای از تفکر و وجد و یافت نداشته باشد، دعوتی تهی و بیمعنا و اغلب مطابق ایدئولوژیهای رایج است. عجیب آنکه دعوت به امیدواری، مطابق سیاست رسمی جمهوری اسلامی (به فرض وجود چنین سیاستی) تلقی میشود و دعوت به ناامیدی که سیاست رسمی بنگاههای تبلیغاتی کانونهای تندروی دنیای سرمایهداری است -و سالهاست که موسسات آنها بهویژه با تکیه بر ظرفیت شبکههای اجتماعی موفق به ناامید کردن بسیاری از مردم شدهاند- امری اندیشمندانه خوانده میشود!
امیدواری و ناامیدی، اگر از سر تفنن، بوالهوسی، تقلید، سرخوشی عامیانه یا به هرحال با نوعی ژاژخایی باشد، هیچ تفاوتی با هم ندارد. هر دو نشانگر بیمحتوایی و الفاظ تهیشده از معنا و رویکرد گلهای قائلان آن است. امیدواری و ناامیدی متفکرانه، آنجا رخ میدهد که انسان به فهم وضع موجود نائل شود و از لابهلای قیل و قالهای پشتسر هم و مقلدانه، بتواند دریابد کجا سراب است و کجا آب.
آیا ممکن نیست انسان فقط سراب ببیند و هیچ جا آب نباشد؟ این امکان را میتوان به ذهن آورد و منطقی خواند ولی درواقع، سراب زمانی ممکن است که آبی بوده باشد. چهبسا در زمانی، عسرت و گرفتاری چنان شود که آب، بسیار کم شود ولی تا سراب هست، یعنی آبی هم هست، چه در زیرِ زمین، چه در ورایِ آسمانها.
با این مقدمه، میتوان دریافت که اگر کسی مدعی فهم وضع موجود است، دو چیز برعهده دارد: نخست آنکه باید بهتر از دیگران نشان دهد راهی که مقصد ندارد و چشمهای که آب ندارد، چرا بیراهه و خشک است و دو اینکه بفهماند اگر راهی باید رفت و آبی باید یافت، چگونه باید باشد. بنابراین است که وظیفه معلمی، وظیفه یاد دادن راه و بیراه، امید و نومیدی هر دو است.
ناامیدی رایج در ایران امروز، دو جنبه دارد. جنبه احساسی، واهی و عامیانه آن که ناشی از سالهای طولانی ایرانستیزی، تئوریزه کردن تحقیر و تخفیف در بنگاههای تبلیغاتی متمرکز بر ایران و شرایط تاریخی خودمان است. این کار امروز با توجه به عیان شدن مشکلات بالا گرفته است و این بالاگرفتن، بیشک بیارتباط با فضای رسانهای و فعال شدن سلبریتیها در امور سیاسی و اجتماعی نیست. اما روی دیگر ناامیدی، واقعیتی است که معمولا در دل قیلوقالها ناپدید میشود. اگر روشن شود که ناامیدی، چرا هست و کجاست، آنگاه میتوان امید را هم یافت. دلیل تشدید ناامیدی و هرچه رمانتیکتر و بیمحتواتر شدن آن، اینجاست که ناامیدان اهل فکر نیستند و نمیتوانند منشأ درست ناامیدی را نشان دهند. برملاشدن منشأ حقیقی ناامیدی، به هر میزانی که پیش برود، خودبهخود امیدواری را هم ایجاد میکند.
ناامیدیهای رمانتیک رایج امروز ما، فرافکنی مشکلات و بنبستها فقط به گردن حکومت یا حکومتهای خارجی، این یا آن جناح، این یا آن رجل سیاسی خاص نیست. دقت شود: منظور این نیست که دولت یا دول بیگانهدوست و دشمن و جناحها و... قاصر و مقصر در مشکلات نیستند که اگر اینها نباشند لابد باید مشکلات را به آسمانیان نسبت داد، بلکه منظور این است که ریشه این آشفتگی و درهمریختگی کجاست؟ این پرسش زمانی جدی میشود که به انبوه مشابهتهای فاعلی و فعلی رجال داخل و خارج از کشور توجه کنیم و ببینیم چطور مواضع در ظاهر متقابل و متضاد، دارای اشتراکات متعدد غیرقابل انکار هستند.
پس باید در کنار موضعگیریهای جناحی و سیاسی که لازمه حیات ماست، از این هم پرسید که چرا هیچ جناحی و هیچ گروهی نمیتواند برای سیاست امروز ایران نسخه دقیقی بدهد و اغلب منازعات سیاسی در حد شعارها و سخنپراکنیها متوقف میماند؟
ناامیدی زایشگر، یعنی آن ناامیدی که بتواند ریشه خود را بفهمد و از دل این فهم، امید برای آینده را ایجاد کند، «ناامیدی متفکرانه» است و آن زمانی است که انسان به فهم باطن سیاست نائل شود. سیاست ایران امروز ما، همچنان متاثر از مرده ریگ سیاست دوره شاهنشاهی است که سنت خود را در رفتارهای سیاستمداران و گرایش مردمان تثبیت کرده است. سیاستی که چندان به چراها نمیاندیشد و دل به شخصیتها خوش میکند. سیاستی که مسئولیت اصلی را متوجه مردم نمیکند و تلاش دارد ارتباط مردم و دولت را یک ارتباط مزورانه برای فریب مردم از طرف دولت و باجگرفتن از دولت از ناحیه مردم تعریف کند. ریشه این سیاست متراکم محافظهکار را باید از دل توصیهنامه و سیاستنامهها، از دل تاریخ بیهقی و حکایات سعدی کشف و فهم کرد و از اساس آن پرسش کرد.
سیاست امروز جهان، معضل دیگری است که ما را گرفتار کرده است. سیاست جهان مبتنیبر اصل «انسان گرگ انسان است» تعریف میشود و همچنانکه هابز بر لاک تقدم دارد، دموکراسی و اصالت فرد هم بر تنازع بقا و تخاصم افراد مبتنی است. سیاست جهان، سیاستی است اخلاقزدا و سلطهگر؛ و هر فرهنگی که بهتر توانسته است با این سیاست همراه شود، بهتر از آن سهم برده است: مقایسه کنید فرهنگ ژاپنی با تاریخی از تجاوز و سلطهگری را با فرهنگ همسایگانش. اساس نامفهوم بودن دنیای امروز به غفلت از این دو اصل مهم بازمیگردد.
لشکر انبوه سادهاندیشانی که از غرب، دکور آن را میبینند بهخاطر گرفتاری در همین تلقی رمانتیک و شرقی زده است که اساس سیاست سلطهگر غرب از آنها پنهان میشود. آنها از غرب و آمریکا و... «منجی» میخواهند و هنوز درنیافتهاند که در عالم سکولار، منجی که هیچ، حتی عامل سیاسی اخلاقی هم وجود ندارد. لشکر آنانی هم که گمان میبرند با همین رویکرد سلطهگرانه میتوانند به مبارزه با سلطه بروند یا کسانی که گمان میکنند ایران و سنت آن بوستان و گلستانی بوده است از نیکان و کیانیان مقدس و فرهیختگان، باز در تلقی رمانتیک مشابهی گرفتار هستند.
تنها نگاهی گذرا به وضع جهان مدرن نشان میدهد چگونه بسیاری از ملل جهان، با شرایط و امکاناتی بسیار سختتر، موفق شدند راهی برای خود بیابند؛ راهی که البته قابل تقلید نیست، چون هیچگاه شرایط یکسان نیستند ولی به هرحال دامنه گسترده امکانات انسان را برای ترقیهای بزرگ نشان میدهد. پس اصل این نیست که مثلا ژاپن و آلمان ویرانشده بعد از جنگ دوم با اتکا بر کدام اصول، خود را نجات دادند، اصل این است که هیچ منجی سیاسی و اخلاقی که راه ما را برود و ما تکیه زده بر نشیمنگاه عافیت، محصول را از او ابتیاع کنیم، وجود ندارد. راه نجات ما از سیاست بحرانزده امروز، از دل وجود خود ما میگذرد و با بیدار شدن خود ماست که میتوان امید به حل بحران داشت.
بحران سیاست امروز ما، ناشی از این است که درنیافتهایم برای حل معضلات باید طلب استمداد از غیر را کنار بگذاریم. این طلب استمداد از غیر البته صورت ممسوخ یک نگره دینی بود که بهویژه در دوره سلاطین ترک و عرب و مغول، شکلی معوج پیدا کرد و معالاسف به همان شکل از راه قاجار و پهلوی به ما ارث رسید. طلب استمداد از ابرقدرتها نیز بینتیجه است، زیرا آنها فقط جایی امدادی میرسانند که مطمئن باشند آن امداد، قدرت خودشان را افزایش دهد و چون این قدرت امروز متزلزل است، آن امداد هم به فرض اینکه اصلا برای ما شدنی باشد، دیگر امیدوارانه نیست. این سخنان نه به معنای نفی اهمیت ارتباط معنوی و دینی برای بهبود دادن به سیاست است و نه به معنای تشویق برای انزوا و بیارتباطی. بلکه به معنای این است که بفهمیم اصل برای نجات، توجه به خود است و اینکه خودمان، خودمان را دریابیم و از تقلید و سرسپردگی به راه فهم و بلوغ گام برداریم.
مهمترین مصداق سرسپردگی در سیاست ما، که بیشمار ثمرات تباه آن برای ایرانی امروز برملا شده است، سیاست شبهتوسعه مندرآوردی و مقلدانه و بیگانهپرستانهای بود که از سال 68 با دور زدن نخبگان و دانشگاهیان و تبانی بین برخی مدیران و سرمایهگذاران آغاز شد و تا امروز نیز افتان و خیزان ادامه دارد. ثمرات بیثمر این شبهتوسعه، امروز باعث شده است عدهای تحلیل کنند ایران در ورشکستگی اقتصادی قرار دارد و توان خود را برای مبارزه جدی با بحرانها و حتی مدیریت ساده بازار عرضه و تقاضا از دست دهد. این سیاست، توان ذاتی بخشهایی از حکومت را بسیار کاهش داده و مدیران مدبر و باکفایت را به محاق برده است. تبانیهای مالی و سیاستهای رانتی تبدیل به یک اصل پذیرفته شدهاند و مفاسد آشکار و پنهان آن به یک امر مقبول و منطقی مبدل گشتهاند. این شبهتوسعه بیاساس و بیمبنا، تا همین امروز با شعار دروغین «علم» از طریق دستگاههایی که مثلا موظف به تهیه راهبرد برای دولت بودهاند، ولی عملا مبدل شدهاند به مروج سیاستهای بهشدت مشکوک تحقیرکننده ملی، تبلیغ میشوند و هرچه بیشتر مردم را از شناخت علل اصلی و واقعی دور و آنها را مهیای برخوردهای حقیرتر و آنارشیستیتر میسازند.
ثمره این شبهتوسعه موهوم، بیکاری وحشتناک، شکاف طبقاتی شگفتآور، شکاف اجتماعی و کاهش سرمایههای اجتماعی (که با توجه به دوران جنگ تحمیلی ما لااقل از این لحاظ به برتری رسیده بودیم) آسیبهای اجتماعی فزاینده و پرتعداد، از بین رفتن محیطزیست، خدشهدار شدن چهره عزیز و آبرومند ایران در جهان، سستشدن شدید نهاد علم، افزایش مشکلات فراوان اخلاقی و خانوادگی و فروع بیشمار مترتب بر آنهاست.
وضع امروز ما از جهاتی بسیار ناامیدکننده است، اما این ناامیدی، نوید میدهد اگر همت و شجاعت برای بازگشت از مسیر غلط گذشته فراهم شود و سیاست جدید جمهوری اسلامی، سیاستی شود مبتنیبر توسعه واقعی درونزا و مردممدار، امیدهای بسیاری شکوفا و مثمرثمر شود. این راه بدون هزینه نیست و باید موانع قانونی و مدیریتی و... آن برطرف و از همه اقشار و جریانها و سلیقهها حتیالامکان استفاده شود. هر فرد و جریانی که به مردم بازگردد و منافع خود را از راه تامین منافع کشور پی بگیرد، «در ایران آینده امیدوار» جای دارد و هر کسی که همچنان راه سودجویی با خیانت به کشور را ادامه دهد، باید از ایران و ایرانی بودن برای همیشه محروم شود.
* نویسنده : سیدمهدی ناظمیقرهباغ پژوهشگر فلسفه
نظر شما