شناسهٔ خبر: 26856168 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه ایران | لینک خبر

یادکردی از خیزش ملی سی تیرسال 1331

روزِ گرمِ قیام

با آثاری از ناصر تکمیل همایون، مجید تفرشی ، فریدون مجلسی، محمد مهدی عبدخدایی و مسعود کوهستانی نژاد

صاحب‌خبر - گروه تاریخ / شصت و شش سال از قیام روز سی‌ام تیر سال 1331 می‌گذرد. در این سال‌ها، بسیاری از دیدگاه‌های مختلف به باید‌ها و نبایدهای این رویداد پرداخته‌اند. ماجرایی که می‌توانست اتفاق نیفتد؛ اما اشتباهات، زیاده‌خواهی‌ها و سوء‌استفاده احزاب و عناصر تاریخی، روزِ گرمِ قیام را رقم زدند. آنچه می‌خوانید، دیدگاه کارشناسان و صاحبنظران سیاسی به یکی از روزهای به یاد ماندنی ایران است که در پی می‌آید. قیام ملی یا <حماسه واقعیت‌ها> ناصر تکمیل همایون استاد جامعه شناسی تاریخی در تاریخ هر قوم و ملتی روزهای خاصی وجود دارند که به‌دلیل وقوع رویدادهای گوناگون اجتماعی و فرهنگی اهمیت ویژه‌ای یافته‌اند. بعضی از این روز‌ها تغییر دهنده سیر حرکت جامعه بوده‌است و دستاوردهای سیاسی بهنجاری را پدید آورده، آنچنان‌که «قیام» بوده و «حماسه‌ای» در تاریخ آفریده است.روز سی‌ام تیرماه ۱۳۳۱ از روزهای بسیار کم سابقه در تاریخ سیاسی ایران زمین است و شاید از نادر‌ ایامی باشد که «ملت» در «وطن» خود «هویت» پایدار خود را به ‌منصه‌ظهور رساند و غیرت و شهامت خود را آشکار کرد. تحلیل چنین روزی نیاز به شناخت گذشته‌ای دارد تا در پیچ و خم آن انگیزه‌ها و عامل‌ها شناخته ‌شوند. سی‌ام تیرماه تجلی راستین یک نهضت بود که پس‌از مشروطیت چهره خود را نمایان کرد و به گفته زنده‌یاد دکتر محمد مصدق «استقلال ایران از دست رفته» را نگاه داشت.ایران زمین در جنگ جهانی دوم آسیب‌های زیادی را تحمل کرد. آتش افروزان آن هنگامه ضد انسانی در کنفرانس تهران مشترکاً به دست‌نشاندگی سلطنت محمدرضا پهلوی رضایت دادند و البته هر یک سهمی بردند و تضادها هم بیش‌و‌کم باقی ماند. واکنش آن تصمیم‌گیری‌ها بدور از خواسته‌های مردم ایران بود . آزادی‌های نسبی پس‌از دیکتاتوری رضاخانی و جان داشتن رشته‌هایی از مشروطه‌خواهی شکست خورده و موقعیت‌های جدید‌تر جهانی، «نهضت ملی ایران» را پدید آورد که در آغاز نهری بود نه چندان شتابناک اما به‌مرور آبراهه‌ای شد خروشان که با رهبری مردی از درون جامعه با خواسته‌های سرکوب شده نظام سلطنتی وابسته و ریشه‌دار در فرهنگ مبارزات ملت ایران، دکتر محمد مصدق، راه و روش اصیل خود را پیدا کرد. این نهضت مورد قبول هیچ‌یک از سلطه‌گران بر نظام وابسته سیاسی ایران، روس، انگلیس و امریکا قرار نداشت و هر سه آنها از همان آغاز در تقابل با آن از هر نوع کوششی فروگذار نبودند. نظام سلطنت که دست‌نشانده قدرت‌های سلطه‌گر بود، تصمیمی جز خواسته‌های ارباب قدرت نداشت و به گونه شخصی نیز با حملاتی که دکتر مصدق به کودتای 1299 و عملکرد‌های رضاشاه کرده بود و حد و مرزی را که بر پایه مشروطیت برای سلطنت قائل بود، احساس خوبی را برای محمدرضا شاه باقی نگذاشته بود. به همین دلیل می‌توان گفت شاه از همان آغاز شخصاً نیز با دکتر مصدق و نهضت ملی‌ایران مخالفت‌های آشکار و پنهانی داشت خاصه اینکه آموزشگران کانون‌های سلطه مستقیم و غیرمستقیم مسائل لازم را برای «اعلیحضرت» فراهم نموده و یادآور می‌کردند. انتخاب دکتر محمد مصدق به‌عنوان نماینده اول دوره چهاردهم مجلس شورای ملی و روشنگری‌های سیاسی او در آن دوره، رهنمودهای او در دوره پانزدهم و سرانجام شرکت در انتخابات دوره شانزدهم و نمایندگی مجلس و طرح ملی کردن صنعت نفت در سراسر کشور، نهضت ملی ایران را بارورتر کرد و دشمنان آن را از جناح‌های گوناگون شناساند. گروه سنتی هوادار سیاست بریتانیای کبیر، گروه جدید الولاده طرفدار ایالات متحده امریکا و گروه ریشه‌دار، پر رونق و سازمان دهنده هوادار روس با عنوان اتحاد جماهیر شوروی؛ طیف‌های یاد شده در پاره‌ای امور با هم اختلاف نظرهایی داشتند، اما در سرکوب و ایجاد ممانعت در تحول نهضت ملی و پدید آمدن نظام مستقل دموکراتیک در ایران هیچ‌گونه عدم تفاهم در سیاست آنان مشاهده نمی‌شد و سلطنت ایران و دربار محمدرضا شاه برآیند سلطه‌گری آنها و استبداد سلطنت و ارتجاع قشرهای وابسته بود. هنجارهای پیش‌از قیام سی‌ام تیرماه دکتر محمد مصدق طی یک سال و دوماه از دوره اول زمامداری خود متوجه شد که نظام حکومتی ایران با تسلطی که شاه بر وزارت جنگ و ستاد ارتش و قوای نظامی و انتظامی کشور (شهربانی و ژاندارمری) دارد و مستقیماً در کلیه امور این وزارتخانه دخالت می‌کند (غیر از دخالت‌هایی که غیرمستقیم در همه وزارتخانه‌ها نشان می‌داد). از سوی دیگر اخبار و اطلاعاتی که افسران و ارتشیان ملی و میهن‌دوست به دکتر مصدق می‌رساندند، امکان استمرار حکومت مشروطیت را غیرممکن می‌ساخت. دکتر مصدق با آن‌همه ناهنجاری‌ها، هیچ‌گاه به محمدرضا شاه، بی‌مهری نشان نمی‌داد و سعی می‌کرد همواره «اعلیحضرت» را مجری نیات خیر دولت و حکومت معرفی کند و نگذارد نهضت ملی ایران که پس‌از مصائب دیکتاتوری داخلی و سیطره‌جویی بیگانگان، حال‌که اندک‌اندک رشد و باروری می‌نماید، دچار شکست گردد خاصه آنکه به قول مرحوم داریوش فروهر: «مردم هنوز باور درستی از قدرت استعمار و توانمندی ملی خویش نداشتند و این دو نیرو را همسنگ و همطراز نمی‌دیدند» (1) پس‌از خلع ید، از یک سو کارشکنی‌های انگلستان علیه ایران شدت گرفت و از سوی دیگر ملت ایران مزه پیروزی‌های تاریخی خود را حس می‌کرد و جامعه ایران در حالی‌که به اتحاد منسجم و کارساز نیاز داشت، حزب توده که شدیداً طرفدار روسیه بود و خط‌مشی خود را از سازمان‌های ایدئولوژیک شوروی اخذ می‌کرد، به جای تقریب جبهه ملی ایران که مردم به طور خود‌جوش با آن پیوند قلبی و عملی پیدا کرده بودند، در روزنامه بسوی آینده نوشت: «مردم بخوبی می‌دانند جبهه به اصطلاح ملی چه ‌آش شله‌قلمکاری است و چگونه به‌دست امپریالیست‌ها ایجاد شده تا مردم ایران را فریب بدهد» و پس‌از آن‌که نفت ملی شد و نخست‌وزیری دکتر مصدق رسالت تاریخی خود را نشان داد، در نشریه شماره 12 تعلیماتی حزب به جای تغییر موضوع غلط پیشین خود متعصبانه چنین آوردند: «این به اصطلاح ملّی کردن، بناست امپریالیسم انگلستان از ایران اخراج گردد، تا جا برای امپریالیسم مسلط امریکا بازشود. جبهه ملی می‌خواهد سر مردم را با مبارزه با انگلستان گرم کند تا امپریالیسم استثمار‌گر امریکا را فراموش کنند.» (2) اتخاذ شیوه‌های مبارزاتی حزب توده، گویی در همان نظام موازنه‌های عهده قاجاری و پهلوی اول است، یعنی تسلط انگلیس بر منابع نفت جنوب ارزنده‌تر از ملی شدن نفت است چه امیدی را برای روسیه فراهم می‌آورد که شوروی ‌هم بر نفت شمال ایران سلطه یابد و درواقع روی‌کار آوردن قوام‌السلطنه به جای دکتر مصدق واکنش حزب توده در پیوند سیاست‌های روسیه، متفاوت با گره‌های سیاسی دیگر بود، گویی قوام‌السلطنه وابسته به سیاست انگلیس، ارجح بر دکتر مصدق ملی و استقلال طلب است و همزیستی استعماری انگلیس‌ها با روس‌ها تفاهماتی را به وجود آورده بود که هم صمیمانه بود و هم امیدبخش برای تصاحب بر منابع نفت شمال ایران که دکتر مصدق در مجلس چهاردهم نقش آن را برآب کرده بود. آغاز ماجرا‌های پیش از قیام روز چهاردهم تیرماه 1331، مجلس هفدهم با ورود 75 الی 80 نماینده از 136 نماینده تشکیل شد. علت ناتمام ماندن انتخابات، دخالت دربار و ارتش در شهرستان‌ها بود. طبق سنت ‌پارلمانی دولت استعفا داد تا دولت جدید تشکیل شود. مجلس شورای ملی به‌کابینه دکتر مصدق رأی مثبت داد (52 رأی از 65 نفر) مجلس سنا که نیمی از نمایندگان آن را شاه انتخاب می‌کرد که در انتخاب نیم دیگر هم اعمال نفوذ داشت به کابینه دکتر مصدق رأی داد اما نه آن سان که انتظار می‌رفت (14 رأی موافق در مقابل حضور 36 سناتور). البته مصدق را خوش نیامد. شاه به‌دنبال این امر بود که دکتر مصدق به آرامی کنار بکشد و استعفا بدهد. رابین زینر (Robin Zaehner)که از طرف وزارت خارجه انگلیس در تهران وظایفی برعهده داشت، قوام‌السلطنه را بهترین فرد برای احراز پست نخست‌وزیری برای حل مسأله نفت پیشنهاد داده بود.ناگفته نماند که قوام مورد تأیید هندرسون ، سفیر امریکا هم بود. ملکه مادر و شاهدخت اشرف‌پهلوی (که تازه از سوئیس برای همین‌‌کار به تهران بازگشته بود) شاه را در تصمیم‌گیری جدیدش کمک می‌کردند. اما نمایندگان منتخب جبهه ملی شدیداً ایستادگی نشان می‌دادند و از دکتر مصدق کاملاً دفاع می‌کردند.دکتر مصدق در 25 تیر‌ماه 1331 در دربار حضور یافت تا درباره کابینه‌اش با شاه مذاکره نماید با ادب و احترام خاص به شاه گفت که مسئولیت وزارت جنگ را خود برعهده می‌گیرم. شاه که انتظار چنین خواسته‌ای را نداشت به قول کاتوزیان «خشمگینانه» پاسخ داد «بهتر است ابتدا او (شاه) چمدان‌هایش را ببندد و از کشور برود» (3) زیرا شاه مخالف بود وزارت جنگ همانند همه کشورهای مشروطه، توسط نخست‌وزیر اداره شود. در نهایت دکتر مصدق تقاضای استعفا کرد اما پس‌از بهم خوردن حال دکتر مصدق و به‌هوش آمدن او، هر دو توافق کردند «اگر تا ساعت 8 بعدازظهر آن روز مصدق خبری از جانب شاه نشنود استعفایش را بفرستد و دقیقاً همین طور هم شد» (4) و استعفانامه مصدق بدین صورت تقدیم «اعلیحضرت» گردید. 25 تیر ماه 1331 پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی چون در نتیجه تجربیاتی که در دولت سابق به‌دست آمده پیشرفت کار در این موقع حساس ایجاب می‌کند که پست وزارت جنگ را فدوی شخصاً عهده‌دار شود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع نشد. البته بهتر آن است که دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملاً مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند با وضع ‌فعلی ممکن نیست مبارزه‌ای را که ملت ایران شروع کرده است پیروزمندانه خاتمه دهد. فدوی دکتر مصدق» (5) در 26 تیرماه به دستور شاه مجلس شورای ملی بدون حضور نمایندگان طرفدار دکتر مصدق (42 نماینده) و بدون تصویب مجلس سنا، به زمامداری قوام‌السلطنه (40 نماینده) رأی دادند و قوام‌السلطنه با لقب سابق خود «جناب اشرف» به نخست‌وزیری منصوب شد و تقاضای انحلال مجلسین را داشت – که البته زمانه با او سازگاری نشان نداد! شاه که همواره از قوام ناراضی بود و در مورد [نظرات سابق قوام در مورد] مجلس مؤسسان تقریباً با او قطع رابطه و به‌گونه‌ای او را به اروپا تبعید کرد. به پیشنهاد دستوری انگلستان و پافشاری ملکه مادر بخصوص اشرف پهلوی فرمان زیر را صادر کرد: جناب اشرف آقای قوام‌نخست‌وزیر نظر به اعتمادی که به مراتب شایستگی و کاردانی شما داریم به موجب این دستخط سمت نخست‌وزیری را به شما محول و مقرر می‌داریم در تشکیل هیأت وزیران اقدام نموده نتیجه را زودتر به اطلاع ما برسانید. 27 تیرماه 1331 . شاه(6) نوشته‌اند که دکتر مصدق آسوده خاطر بی‌آنکه با دوستان و همکاران خود سخنی بگوید، با اطمینان تمام به تبعیدگاه همیشگی خود احمد‌آباد رفت که البته این روایت درست نیست و دکتر مصدق همچنان در تهران ماند. خبراستعفایش در روزنامه باختر امروز انتشار یافت. شاه نظامیان برجسته خود را احضار کرد به سرلشکر گرزن رئیس ستاد ارتش و سرلشکر مهدیقلی علوی مقدم فرماندار نظامی و سرلشکر کوبال رئیس شهربانی دستورهای لازم را صادر کرد، گویی هیچ‌کس از آنان ژرفای جامعه متحول آن روز ایران را نمی‌شناختند. خاصه قوام‌السلطنه که 81 سال داشت و به امراض گوناگون مبتلا بود و یکبار هم ایست قلبی داشت(7) از واقعیت‌های جامعه و کنش‌های اجتماعی و سیاسی دور افتاده بود وخصلت‌های اشرافیت استبدادی قاجاری را هنوز دارا بود. اعلامیه‌ای صادر کرد که اثرات بسیار منفی برای حکومتش فراهم گردید. گاه در مواقع اعتراض و قیام، سکوت دشمن و آرامش‌خواهی می‌تواند از شدت و حدت قهر اجتماعی بکاهد، اما به اصطلاح «اولدروم، بلدروم» بازی‌ها، میزان قهر معترضان را بالا می‌برد تهییجات بیشتری را فراهم می‌کند. اعلامیه‌ای که برای قوام‌السلطنه نگاشته شده بود برآمده از ذهنیت خود قوام بود. گرچه نویسنده آن اعلامیه «غلاظ و شداد» که نوعی «جنگ‌نامه» علیه ملت بود به قلم «مورخ‌الدوله سپهر» بود و دکتر رضا سجادی گوینده رادیو تهران آن‌چنان تند و تیز آن را قرائت کرد که احساسات همگان را برانگیخت و مردم را آماده واکنش‌های تند‌تری کرد.(8) برخی از جملات که در بردارنده اهداف سیاسی قوام‌السلطنه بود، در ذیل نقل می‌شود. الف. در مخالفت با دکتر مصدق و ملی شدن صنعت نفت: «در یک سال اخیر موضوع نفت، کشور را به آتش کشیده، بی‌نظمی عدیم‌النظیری را که موجب عدم رضایت عمومی شده به وجود آورده است» ب. در مخالفت با آیت‌الله کاشانی و گرایش‌های مذهبی مردم: «به‌همان اندازه که از عوام‌فریبی در امور سیاسی بیزارم در مسائل مذهبی نیز از ریا و سالوس منزجرم. کسانی که به بهانه مبارزه با افراطیون سرخ، ارتجاع سیاه را تقویت نموده‌اند، لطمه شدیدی به آزادی وارد ساخته‌اند» ج. ترساندن و تهدید نظامی مردم: «وای به‌حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال نمایند و در راهی که در پیش دارم مانع بتراشند» د. استبداد مطلق در برابر دموکراسی: «ممکن است تا جایی بروم که با تصویب اکثریت پارلمان دست به تشکیل محاکم‌انقلابی زده، روزی صدها تبهکار را از هر طبقه به موجب حکم خشک و بی‌شفقت قانون قرین تیره‌روزی سازم.» هـ. لگام‌گیری و تسلیم «رعیت»: «به‌عموم اخطار می‌کنم که دوره عصیان سپری شده و روز اطاعت از اوامر و نواهی حکومت فرا رسیده است. کشتیبان را سیاستی دگر آمد.» به‌عقیده بسیاری از تحلیلگران سیاسی ایران صدور این اعلامیه که نظیر آن در دوره‌های پیش ‌از مشروطه هم بسیار کم است و بی‌تردید اندیشه‌ها و تصمیم‌گری‌های، پیرمردی مستبد و دورمانده از بینش نوین اجتماعی را نشان می‌داد، خود عامل کارسازی در سقوط وی گردید. گویی خود در سراشیب سقوط قرار گرفت. قوام‌السلطنه با آن همه تجربه، سیاست‌شناسی و سیاستمداری که گاه منافع ملی را دربرمی‌گرفت، چرا و چگونه در دامی افتاد که پایانی خوش برایش نداشت، چه زیبا افصح المتکلمین سعدی شیرازی آورده است: از مایه بیچارگی قطمیر مردم می‌شود / ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را! آغاز حماسه واقعیت‌ها مردم تهران و پاره‌ای از مردم شهرستان‌ها، بیش و کم از ماجرای توطئه علیه دکتر مصدق و استعفای او آگاهی پیدا کرده بودند و اعتراض‌ها و ارسال تلگراف‌ها از تهران و شهرستان‌ها شروع شده بود و وجدان اجتماعی ملت آمادگی یک قیام را در خود هویدا می‌ساخت. اعلامیه و فراخوان‌های فراکسیون نهضت ملی ایران و دعوت آیت‌الله کاشانی با آن جملات شورانگیز و مهیج مردم را آماده ساخته بود تا روز سی‌ام تیرماه با تعطیلی بازار و دکاکین خود و حضور در مراکز سیاسی پایتخت بویژه میدان بهارستان اعتراض‌های خود را اعلام نمایند و بازگشت دکتر محمد مصدق را به زمامداری کشور خواستار شوند.از سپیده صبح تانک‌ها و خودروهای مسلح در اماکن حساس تهران استقرار یافته بودند. از ساعت هفت صبح حرکت آغاز شد. خیابان‌های شاه‌آباد (جمهوری)، اکباتان (پیروزی، ملت)، بوذرجمهری (15 خرداد) ناصرخسرو، امیرکبیر، مجلس و میدان بهارستان مملو از جمعیت بود. نگارنده 16 سال داشتم. همانند دیگر نوجوانان و دانش‌آموزان به سمت میدان بهارستان می‌رفتم. روانشاد «داریوش فروهر» را با یک دوچرخه کورسی در خیابان اکباتان، دقیقاً همان جایی که «امیر بیجار» شهید شد، دیدم به من اشاره کرد که به‌سمت بهارستان بروم، هنوز به کوچه نظامیه نرسیده بودم که تیر‌اندازی در آن منطقه شروع شد و یک جوان در پیاده‌رو بر زمین افتاد، مردم او را روی یک نیمه در دکان قدیمی جای دادند و به قصد بردن جنازه دسته جمعی به منزل آیت‌الله‌ کاشانی از داخل کوچه نظامیه به حرکت درآمدند. شعارهای مردم علاوه بر نواهای مذهبی لااله‌الالله، محمداً رسول الله، علیاً ولی‌الله، یا مرگ یا مصدق، مرگ بر قوام، مصدق پیروز است، ‌الله اکبر، بود. در تمام این شعارها ایمان و اخلاص کامل مشاهده می‌شد. به یاد دارم چند بار گریه کردم، اما احساس می‌کردم در معرکه‌ای قرار دارم که روحم فرمانروا است. من کوچه نظامیه را خوب می‌شناختم (به‌دلیل قرار داشتن دفتر حزب ملت ایران در کوچه فرعی دبستان و پاساژ آشتیانی و روزنامه باختر امروز در سر کوچه آن) به‌دنبال جنازه با شعارهای انتخاب شده خودجوش مردم، پیش می‌رفتم که ناگهان از پشت صدای تیراندازی را ‌شنیدم - زن‌ها از بالای بام خانه‌های خود یا از پنجره‌های باز آپارتمان‌هایشان ما را تشویق می‌کردند و گریه‌کنان دعا می‌کردند. بعضی خانه‌ها درهایشان را باز گذاشته بودند، تا در زمان خطرهای بیشتر، پناهگاه باشد. از نیمه کوچه دوباره به میدان بهارستان بازگشتم. نزدیک لقانطه (که دفتر جامعه مجاهدین اسلام بود) کشته دیگری را مردم می‌بردند، از بهارستان به‌سوی سرچشمه زمانی که می‌رفتم، کامیون ارتشی از سرچشمه به‌سمت بهارستان می‌آمد. نظامیان چادر کامیون را بالا زدند و شروع به تیراندازی کرده و مردم که جنازه را بر دوش داشتند با نوای «لااله‌الاالله» همچنان پیش می‌رفتند. تیراندازی شدت پیدا کرد. همراه چند نفر دیگر من هم داخل کوچه‌ای شدم (پایین‌تر از کوچه مدرسه علمیه) و آن کوچه بن‌بست بود، همه ما زندگی خود را پایان یافته دانستیم. کامیون ارتش که به‌سمت بهارستان رفت، ما از کوچه بیرون آمدیم و به سرچشمه که رسیدم، مردم از کشتار بازار و خیابان بوذرجمهری اطلاع دادند، اما هیچ‌گونه یأس و هراس دیده نمی‌شد، از سرچشمه که به سمت توپخانه می‌رفتم، خیابان پامنار هنگامه بود، شعارهای سیاسی، میهنی و مذهبی فضای منطقه را فرا گرفته بود. بعدها خبردار شدم که در بسیاری از خیابان‌ها کشت و کشتار انجام شده است. تعداد زخمی‌ها به صدها نفر رسید، اما تعداد کشته‌ها را دکتر کاتوزیان 17 نفر نوشته که همه آنها در ابن‌بابویه (مزار شهدای سی‌ام تیر) به‌خاک سپرده شده‌اند. در ماجرای جنگ نظامیان با مردم، شاهپورعلیرضا هم شرکت داشته‌ که شاه برای سرکشی و کسب اطلاعات دقیق به او مأموریت داده بود. مرحوم دکتر باقر عاقلی نوشته است «قوام روز سی‌تیر چند بار تلفنی با دربار تماس گرفت ولی نتوانست با شاه صحبت کند. ناچار متوسل به اشرف و مادر شاه شد و آنها نزد شاه رفته و خواسته‌های قوام را به اطلاع رساندند ولی شاه پاسخ داد که قوام قادر به اداره مملکت نیست. اشتباه کردم و تا کار به جاهای باریک نکشیده باید او راکنار بگذارم! اشرف با خشونت سخنان شاه را رد کرد و او را (شاه را) نالایق خواند و گفت با این عمل و ضعف نفس که‌داری خواهر و مادرت را به اسارت خواهند برد و پس‌از چندی خودت را هم از اینجا بیرون خواهندکرد. ولی شاه همچنان اصرار به برکناری قوام داشت.»(9) اطلاعاتی که به شاه رسیده بود، حکایت از سرپیچی نظامیان در کشتار مردم داشت به همین دلیل متوجه وخامت اوضاع شد. همزمان که نمایندگانی از فراکسیون نهضت ملی در دربار بودند و وخامت اوضاع را تشریح می‌کردند شاه از وزیر درباره (حسین علاء) خواست که با قوام‌السلطنه ملاقات کند و استعفای او را پس بگیرد. علاء تلفنی با قوام که در وزارت خارجه بود صحبت کرد و گفت: «نظر اعلیحضرت این‌است که جناب اشرف استعفا بدهد.» قوام بلافاصله با خشونت در جواب علاء، پاسخ داد «اعلیحضرت گه خوردند»! (10) معلوم نیست اگر شخص دیگری با قوام‌السلطنه صحبت می‌کرد، آیا به همین تندی پاسخ می‌گرفت! بالاخره پسرخاله بودنِ قوام و حسین علاء ملاحظاتی را پیش می‌آورد! دقایقی چند در ساعت 2 و نیم بعدازظهر قوام را به دربار دعوت کردند او یکسره به اتاق شاه در سعدآباد رفت. شاه از وخامت اوضاع سخن گفت و قوام که شاید از همه ماجراهای تهران بی‌خبر بود، تکذیب کرد وتقاضای خود را مجدداً تکرار کرد که مجلسین را منحل کرده و آیت‌الله کاشانی را بازداشت نماید. شاه با انحلال مجلس مخالفت کرد و قوام معترضانه به شاه گفت: منظور شما از انتخاب من به نخست‌وزیری فقط برای هتک حیثیت از من بود؟ همزمان با این گفت‌وگو‌ها، خبر استعفای قوام‌السلطنه در تهران شایع شد و مردم در انتظار نشستن دکتر مصدق بر مسند زمامداری بودند. قوام هم استعفای خود را کتباً تسلیم کرد و از دربار خارج شد و پس از چند بار خانه عوض کردن( منزل علی اقبال، منزل معتمدالسلطنه در امامزاده قاسم، منزل علی امینی، منزل علی وثوق) سرانجام به خانه خودش بازگشت. مرحوم دکتر باقر عاقلی نوشته‌است که در خانه خود تنها نشسته بود، از رادیو شنید که «همه کاسه و کوزه را بر سر او شکسته و او را سزاوار اعدام می‌دانند. قوام بلافاصله تلفن اختصاصی دکتر مصدق را گرفت و از وی با لحنی تند گله می‌کند و می‌گوید این چه بساطی است برای من درست کرده‌اید، من چه گناهی کرده‌ام که این‌قدر باید از من هتک حیثیت شود!» دکتر عاقلی افزوده است: «مصدق با شنیدن گله‌های عتاب‌آمیز قوام به لحن تندتری به پاسخگویی پرداخت و می‌گوید شما آدم طماعی هستید. چگونه با این سن و سال و انواع بیماری‌ها گول این‌مرد [شاه] را خوردید و قبول زمامداری کردید... ! مصدق در پایان گفتار تلفنی خود به قوام قول اطمینان داد که مشکلی برای او درست نخواهد شد.» (11) حاصل سخن در جامعه برحسب شرایط اجتماعی و سیاسی جنبش‌ها و قیام‌هایی پدید می‌آیند که برخی از آنها شکست می‌خورند و ناکام از میان می‌روند، برخی پیروز نمی‌شوند ولی به‌کلی مطرود و شکست خورده نمی‌شوند و چه بسا به‌صورت پایه و مایه قیام‌های بعدی درآیند، اما برخی از قیام‌ها پیروز می‌شوند و به‌خواسته‌های اصلی خود دست می‌یابند. قیام سی‌ام تیر یکی از پیروزمندترین قیام‌های اجتماعی و سیاسی ایران در دوران معاصر است. به تحقیق شکست‌ها و پیروزی‌ها، هر کدام برای خود دلایلی دارند. پیروزی قیام سی‌ام تیرماه 1331 هم برای خود دلایلی دارد. 1-‌ روشن بودن هدف نهایی؛ مردم «هستی ملی» خود را در خطر مطلق می‌دیدند. ملی شدن صنعت نفت را که یکی از مظاهر روشن استقلال ملی کشور بود، درحال نابودی و اضمحلال تشخیص داده بودند و حرکت و اعتراض همگانی خود را تلاش فرهنگی- تاریخی در «بودن» می‌دانستند. آزادی و تعیین سرنوشت خود که نمایی از آن را مشاهده کرده بودند، دستخوش استبداد و زور‌گویی هیأت حاکم می‌دیدند و سیطره بیگانگان را عامل ویرانگر همه نابسامانی‌ها می‌دانستند و به‌گونه‌ای نبرد و جهاد خود را مقدس به شمار می‌آوردند که با باورهای کامل گام پیش‌نهاده بودند. 2- شناخت آلترناتیو؛ مردم نیروی جانشین برهم زننده اوضاع ناگوار پیش‌آمده را می‌شناختند. حقانیت دکتر مصدق به‌عنوان پیشوای ملی، با میزان استقلال و آزادی و عدالت بر همه اقشار و طبقات و گروه‌های سیاسی وطنی روشن شده بود. حزب توده که زمانی نهضت ملی ایران را انگلیس و زمان دیگر امریکایی می‌دانست، با آنکه درباره این واقعه ناگوار به طور رسمی یک اعلامیه هم صادر نکرد و با آنکه به گونه‌ای قوام‌السلطنه را بر مصدق ترجیح می‌داد و به امیدهای واهی روسیه در تسلط بر منابع نفتی شمال ایران دلخوش کرده بود، معذلک در برابر شعور ملی و امواج احساسات مردمی در آخرین ساعت‌های 29 تیر، از سوی «جمعیت مبارزه با استعمار» که یکی از کانون‌های سیاسی آنان [حزب توده] بود، نوشتاری در شرکت تظاهرات 30 تیر ماه انتشار دادند و گروهی از افراد حزب توده با شعارهای مشخص حزبی و ایدئولوژیکی در تظاهرات دیده شدند. جناح سلطنت‌طلب وابسته به دربار نیز در پی کشتار مردم و مجروح کردن صدها انسان ایرانی وطن‌خواه، سرانجام به سران خود هشدار دادند که بیش از این در این معرکه شوم شرکت نمی‌کنند. این تصمیم‌گیری که به اطلاع شاه رسید، هراس از یک انقلاب ملی، او را به قطع خشونت و تیراندازی و آدم‌کشی کشاند.خاصه اینکه حرکت کفن‌پوشان از قزوین و کرمانشاه به تهران هراس بیشتری پدید آورد و نشان داد که قیام مردم ریشه و پایگاه قوی دارد و کاملاً «مقدس» و «ملی» است و او و قوای نظامی او قادر به درهم شکستن آن نیستند. 3-‌ وحدت ملی و دینی؛ اقشار شرکت‌کننده در قیام، یکپارچگی نشان دادند، اما ساخت اجتماعی آنان «یکپارچه» نبود با بازاریان، کاسبان، کارگران، دانشجویان، دانش‌آموزان، معلمان، کارمندان، همه با هم بودند و تعلقات آنان اعم از دینی، سیاسی، ‌حزبی در یک مجرا قرار گرفته بود خاصه این‌که موضع‌گیری آیت‌الله کاشانی اقشار مذهبی (بازاری وکسبه) را به‌حرکت درآورده بود و اعلامیه‌های ملیون (احزاب گوناگون ملی) و فراکسیون نهضت ملی ایران، دانشجویان و معلمان و اقشار روشنفکر جامعه را به میدان کشانده بود و هر دو بخش جامعه، یگانگی و هماهنگی کامل از خود نشان می‌دادند. این وحدت کلمه و شیوه هماهنگ مبارزاتی در قیام سی‌ام تیرماه و پیروزی آن درس بزرگی برای همه ایرانیان به شمار آمد و آشکار کرد که در این سامان تاریخی «ملیت» و «دیانت» نه تنها در تضاد نیستند، بلکه حرکت هماهنگ آنان بویژه با برخورداری از تجربیات جهانی و نوآوری‌های علمی، فکری، فنی و شناخت اجتماعی حد و مرزهای خود، تنها رهگشای جامعه در ناوابستگی و انقیاد و استبداد و ارتجاع است. پیروزی مردم در قیام مقدس ملی سی‌ام تیر، این واقعیت را روشن کرد و شکست‌های بعدی جامعه با بروز اختلاف‌ها و افتراق‌ها روشن‌تر ساخت که فقط با اتحاد صمیمانه و مبارزه پیگیر و آگاهانه، پیروزی حاصل می‌شود. به همین دلیل از قیام پیروزمند سی‌ام‌تیر باید درس گرفت و باور داشت که تاریخ بهترین آموزگار است. فاعتبروا یا اولوالالباب مآخذ: 1-جانزاده، علی – مصدق - تهران، همگام1358، ص203 2-کاتوزیان، همایون- مصدق و نبرد قدرت – ترجمه احمد تدین، تهران، خدمات فرهنگی رسا1371، ص150 3-همان، ص223 4-همان، ص233 5-اسلامیه، مصطفی – فولاد قلب، زندگینامه دکتر محمد مصدق- تهران، نیلوفر 1381، ص272 6-عاقلی، باقر- روزشمار تاریخ ایران، از مشروطه تا انقلاب اسلامی-تهران ، نشر گفتار 1369، ص337 7-ارسنجانی، حسن – یادداشت‌های سیاسی سی ام تیر 1331- تهران، پیرایه بامشاد1335 ، ص25 8-برای آگاهی بیشتر از متن نامه و چگونگی نگارش آن، رک ، حسن ارسنجانی، یادداشت‌های سیاسی ، همان صص 22تا 45 9-عاقلی، باقر- میرزا اشرف خان قوام‌السلطنه ، تهران، جاویدان1376،ص 605 10-همان، ص 606 11-همان، پاورقی صص10 تا 609(حسن ارسنجانی در مقدمه کتاب خود نوشته است که دکتر محمد مصدق پس از حادثه سی تیر، دستور محافظت و مراقبت از قوام‌السلطنه را به مأموران شهربانی به ریاست سرتیپ کمال داده بود، این امر نشان می‌دهد که تمام جنایت‌ها و آدم کشی‌ها به دستور شاه بوده و قوام ناتوان آن روز، آن چنان که می‌گویند در جریان مملکت‌داری نبوده است) همان،ص6 سی‌ام تیر 1331، قیام ملی با تبعاتی نافرجام مجید تفرشی تاریخ نگار و سندپژوه در تاریخ معاصر ایران کمتر خیزش مردمی را سراغ داریم که همانند پنج روز تاریخی 25 تا 30 تیر 1331 با حضور اکثریت مردم، به پیروزی اراده ملی و دستیابی کامل به آنچه مردم به‌دنبال آن بودند، منجر شده باشد. اگرچه دکتر محمد مصدق در پنج روز قیام تیر ماه از کانون مبارزه و مواجهه با دربار و حامیان آن کنار رفته بود و اگرچه بعدها خود مصدق در خاطرات خود اذعان داشت که استعفایش در روز 25 مرداد اقدامی نسنجیده بود که اگر قیام عمومی مردمی نبود، ممکن بود مبارزات برای ملی شدن صنعت نفت ایران با خطر جدی مواجه شود.درباره رخدادهای پنج روزه منتهی به سی تیر 1331، مقدمات و تبعات آن سخن ها گفته شده، مقالات و کتاب های بسیاری منتشر شده و همه ساله بازخوانی و یادآوری رسانه‌ای بسیاری نیز در سالگرد آن رخداد مهم ملی صورت می‌گیرد. در این نوشته کوتاه بر آن نیستم که با تکرار مکررات، ذکر حوادث تاریخی کنم. هرچند که در همین ذکر تاریخ محض نیز اختلافات جدی در روایت‌های گوناگون چپ، سلطنت گرا، مذهبی و ملی وجود دارد.در این مختصر صرفاً بنا دارم که به اجمال، چند نکته کوتاه درباره تبعات و نتایج قیام ملی سی تیر 1331، در دو مرحله از 30 تیر تا نهم اسفند 1331 و از نهم اسفند 1331 تا 28 مرداد 1332 را مورد توجه قرار دهم. دورانی که با اوج اقتدار و بازگشت پیروزمندانه مصدق و جبهه ملی به قدرت، با حمایت اکثریت مردم آغاز شد و بتدریج طی 13 ماه به جایی رسید که اکثریت خاموش، درمانده و مستأصل مردم، در برابر اقلیت هوادار سرنگونی حکومت مصدق تن به سکوت و شکست دادند و تلاشی برای حفظ دولت مصدق، در دومین دوران صدارت او نکردند. در واقع یکی از مهم‌ترین سؤالات رایج در مقایسه دو رویداد تاریخ ساز سی‌ام تیر 1331 و 28 مرداد 1332 این است که چگونه در قیام مردم در پنج روز 25 تا 30 تیر 1331 مردم این گونه یکپارچه، سامان یافته و هدفمند به خیابان‌ها ریختند و با هدایت رهبرانی چون آیت‌الله ابوالقاسم کاشانی، دکتر محمد مصدق را به قدرت برگرداندند و نهضت ملی شدن صنعت نفت را تداوم بخشیدند، ولی حدود یک سال بعد، در روز ۲۸مرداد ۱۳۳۲ و روزهای پس از آن، نه تنها شماری از آن رهبران راه خود را از مصدق جدا کردند، بلکه اکثریت مردم نیز برای جلوگیری از کودتای نظامی و سرنگونی دولت مصدق اقدام جدی و تأثیرگذاری انجام ندادند. پشتیبانی قاطع کاشانی و هوادارانش از پیروزی مخالفان احمد قوام‌السلطنه و دربار در جهت بازگشت مصدق به قدرت در سی‌ام تیر، می‌توانست به یک دوره مهم از وفاق ملی در جهت تثبیت و قطعی ساختن اهداف مردمی و بین‌المللی مبارزات نهضت ملی شدن صنعت نفت تبدیل شود. ولی چرا چنین نشد و در یک بازه زمانی 13 ماهه بر اثر ترکیبی از مشکلات داخلی و مداخلات خارجی، طومار مبارزات مردمی و دولت برخاسته از آن، درهم پیچیده شد. در طول 66 سال اخیر، در تاریخ نگاری‌های مرسوم چپ، سلطنت طلب، مذهبی و ملی، با همه گرایش‌های مختلف آنها تلاش شده تا تقصیر این تحولات و مشکلات به گردن دیگران انداخته شود. حال آنکه هیچ یک از این جناح‌ها بری از خطا، سوء سیاست و سوء محاسبه نبودند و کم وبیش سهمی در این روند 13 ماهه و دگردیسی سیاسی منجر به تغییر ناگهانی قدرت به عهده داشتند. پس از قیام ملی 30 تیر، نیروهای اصلی چپ که عمدتاً حزب توده و بازوهای صنفی، کارگری و مطبوعاتی آن بودند، با یک شیفت تأثیرگذار و با سرعتی بیش از پیش، از عامل امپریالیسم خواندن مصدق و یارانش و ضمناً مشکوک دانستن اصل و فرع ملی شدن صنعت نفت دست کشیده و حملات خود را بیشتر از گذشته متوجه آیت‌الله کاشانی و گروه‌هایی چون حزب زحمتکشان، نیروی سوم و جریانات میانه‌رو و دست راستی کردند. این تغییر موضع و هدف مبارزاتی، در فاصله میان نهم اسفند 1331 تا 28 مرداد 1332، بخصوص در روزهای پایانی عمر دولت ملی، به اتحادی غیرمنتظره میان برخی از رهبران حزب توده با افراد و جریان هایی در اردوگاه مصدق منجر شد. اتحادی که اگرچه در مورد کم و کیف آن توسط نیروهای امنیتی امریکایی و بریتانیایی اغراق شده بود، ولی تأثیر آن در ناامیدی جناح مذهبی و حامیان دربار از مصدق و آشتی با او بسیار مهم و سرنوشت ساز بود. از سوی دیگر مرگ استالین در اسفند 1331 و بالا گرفتن نبرد قدرت در شوروی، موجب تشتت در سیاست خارجی و منطقه‎ای آن کشور و غفلت از مسائل ایران شد و در نتیجه، حزب توده و اقمار سیاسی و هواداران آن نیز در شرایط بی‌تصمیمی حزب مادر و رهبری کشور شوراها، دچار تشتت و نابسامانی و اختلاف شدید دیدگاه در سطح رهبری خود در تصمیم‌گیری در برابر حوادث شش ماه پایانی دوران مصدق شد. این تشتت در حوادث روزهای پایانی عمر دولت مصدق بیشترین نمود و تأثیرگذاری را داشت. دربار و شخص محمدرضا شاه، تحت تأثیر شکست حقارت بار در تلاش برای کنار گذاردن دکتر مصدق، اگرچه مصدق خود در 25 تیر استعفا داده بود، کم کم تحت تأثیر مشورت نیروهای امنیتی و دیپلماتیک امریکایی و بریتانیایی، بالا گرفتن تدریجی اختلافات نیروهای مذهبی با مصدق و احساس خطر از رشد روزافزون قدرت حزب توده و دیگر حامیان شوروی، راهی جز مقابله با قدرت روزافزون مصدق و تلاش برای کمک به تسریع سقوط دولت او، به هر قیمتی متصور نمی‌دید. در اردوگاه مذهبی، قدرت‌های سه‌گانه آن زمان، آیت‌الله العظمی بروجردی، آیت‌الله کاشانی و فداییان اسلام، از سی تیر تا نهم اسفند 1331 در یک کشاکش قدرت با مصدق قرار داشتند. کاشانی و حامیانش، خود را تنها عوامل بازگرداندن مصدق به قدرت می‌دانستند و طبعاً سهم خود را از دولت برآمده از قیام سی تیر طلب می‌کردند. در این مرحله، کاشانی، به‌عنوان رهبر سی تیر و رئیس جدید مجلس شورای ملی، خواهان کنار گذاردن نظامیان دخیل در سرکوب مردم در سی تیر و مشارکت در تصمیم‌گیری‌های مهم کشور بود. از سوی دیگر، به باور کاشانی، حامیان او و گروه‌های ائتلافی‌اش، آنان قادر به محدود کردن، تحت فشار قرار دادن و حتی کنار زدن مصدق از قدرت و در دست گرفتن مستقیم قدرت سیاسی بودند. این سوءمحاسبه و زیاده‌خواهی، عمدتاً ناشی از پیروزی سریع و قاطعانانه در 30 تیر بود. اختلافات نیروهای مذهبی با دولت مصدق تا جایی پیش رفت که در عمل، سرنگونی دولت، بتدریج از یک اقدام و گزینه محتمل و ممکن به هدف اصلی و خواسته سیاسی برخی از نیروهای مذهبی تبدیل شد و در این میان، دربار و نیروهای خارجی و دیگر گروه‌های مخالف نهضت ملی ایران، از وضع موجود به سود خود بهره بردند. از سوی دیگر، برای مرجعیت جهان تشیع در قم، رشد روزافزون حزب توده و دیگر عوامل شوروی در ایران، نزدیک شدن تدریجی مواضع حزب توده و برخی از جناح‌های جبهه ملی و خطر چنگ زدن آنان به قدرت سیاسی و ترس از تبدیل ایران به یک حکومت کمونیستی، خواه ناخواه آنان را بتدریج از مصدق دور کرد. این دوری تدریجی جناح مذهبی از دولت دکتر مصدق، از حادثه نهم اسفند 1331 و تلاش مصدق و دکتر فاطمی برای خارج کردن شاه از ایران سرعت بیشتری یافت و یک دوره تقریباً شش ماهه، ترس (واقعی یا اغراق شده) از سیطره کمونیسم در ایران، گزینه دیگری جز دوری تدریجی از مصدق ، احزاب و نیروهای نزدیک به وی پیش روی جریان‌های مذهبی باقی نگذاشت. در این میان، دکتر مصدق در بازگشت به قدرت نه تنها تلاش کرد تا کابینه و اطرافیان خود را یکدست‌تر و متحد سازد، بلکه سرمست از پیروزی، در عمل و برخلاف دوره اول صدارت خود از پنج جهت مختلف دچار سوءمحاسبه و اشتباه عملیاتی شد. نخست آنکه تصور مصدق این بود که با حمایت مردمی در سی تیر، دیگر نیازی به تقسیم قدرت و حتی مماشات با کاشانی و دیگر جریان‌های مذهبی و غیرمذهبی بانفوذ و منتقد خود نداشت. دوم آنکه، مصدق حتی اعتنای حداقلی همانند دور نخست خود به شاه و دربار را نیز کنار گذاشت و بخصوص با اظهارات و اقدامات برخی از اطرافیان تندروی خود، این تصور را در جناح‌های تند دست راستی ایجاد کرد که مشغول آماده‌سازی برای سرنگونی نظام سلطنتی است. چه خود مصدق در این راه همراه عناصر تندروی جبهه ملی بود یا نه، این گمان در حوادثی چون نهم اسفند 1331 و 25 مرداد 1332 بشدت تقویت شد. گمانی که نیروهای امنیتی خارجی هم در اشاعه و بزرگنمایی آن دخیل بودند. سومین محصول سی تیر برای مصدق که علیه او عمل کرد، پیروزی دولت مصدق در مبارزه حقوقی در دادگاه لاهه بود. پس از سی تیر و توفیق در لاهه، مصدق تیم سیاست خارجی خود را از باقر کاظمی کارکشته و دنیا دیده به حسین فاطمی تندرو و رادیکال تغییر داد؛ تغییری که شاید از جهت انگیزش و هیجان‌های داخلی جذاب و تأثیرگذار بود، ولی در نبرد حقوقی و بین‌المللی در جهت تثبیت ملی شدن صنعت نفت ایران، این تغییر سکان داران سیاست خارجی ایران، کمکی به اهداف تثبیت جهانی ملی شدن نفت ایران نکرد. در همین ارتباط، چهارمین سوءمحاسبه مصدق و دولت او پس از سی تیر این بود که گمان کردند، چرخ انرژی دنیا بدون نفت ایران نخواهد چرخید و جهانیان مجبور خواهند شد تا تحریم جهانی نفت ایران را کنار گذاشته و با دولت مصدق سازش کنند. پنجمین سوءمحاسبه مصدق در 13 ماه دوم دولت او و بخصوص در شش ماه پایانی حکومتش این بود که متوجه سه تغییر ناگهانی قدرت در امریکا (از ترومن دموکرات به دوایت آیزنهاور جمهوریخواه)، در بریتانیا (از کلمنت اتلی کارگر به وینستون چرچیل محافظه‌کار) و در شوروی (از ژوزف استالین به دوره تشتت و ائتلاف موقت نیکیتا خروشچف) و تأثیرات شگرف این تغییر قدرت در تضعیف شدید و یک باره آرایش قدرت های بین‌المللی به ضرر ایران نشد و همچنان سرمست از پیروزی سی تیر به سوی سرنوشت محتوم و مختوم 28 مرداد 1332 پیش رفت. عملیاتی که اگرچه نتوانست مانند قیام ملی سی تیر 1331، عموم مردم را برای جانبازی و نجات نهضت ملی و دولت دکتر مصدق به خیابان‌ها بکشاند، ولی به مدد دخالت نیروهای جاسوسی خارجی، توانست از دولت محاصره شده، مستأصل و در حال افول مصدق، یک قهرمان ملی و شهید جاودان بسازد. کیش و مات مهره ها محمد مهدی عبدخدایی دبیر کل جمعیت فدائیان اسلام شروع اختلافات بین آیت‌الله کاشانی و دکترمحمد مصدق به بعد از قیام 30 تیر سال 1331 بازمی گردد. با توجه به پیشینه ارتش نوین در ایران، به صورت سنتی، ریاست ستاد ارتش و عمده فرماندهان نظامی کشور هوادار دربار و شاه بودند با این حال مصدق به گمان کنترل توان و نفوذ ارتش در امور کشور، خواستار در اختیار گرفتن وزارت دفاع شده، در دیدار محمد رضا پهلوی درخواست می‌کند تا اختیار وزارت دفاع به او سپرده شود. شاه این خواسته را رد کرده و در مقابل مصدق از مقام نخست‌وزیری استعفا می‌دهد. شاه با پذیرش استعفای او، با وجود میل باطنی در ۲7 تیر ۱۳۳۱ فرمان نخست‌وزیری «احمد قوام» را صادر می‌کند که مخالفت نیروهای موسوم به ملی و نیروهای فعال مذهبی با این انتصاب را در پی داشت. بین «آیت‌الله کاشانی» و احمد قوام السطنه کدورت پیشینی وجود داشت زیرا سال‌ها پیش به دستور قوام بود که دستگیر و تحویل انگلیسی‌ها شده، به زندان افتاده بود. همین امر باعث سردی روابط بین این دو بود. محمد رضا پهلوی با قبول استعفای مصدق، مرتکب دو اشتباه بزرگ شد: نخست آنکه کنار گذاشتن رئیس دولت در آن زمان به صلاح کشور نبود و دومین اشتباه انتخاب فردی چون احمد قوام برای نخست‌وزیری بود که مدت زیادی از صحنه سیاسی کشور دور مانده بود. قوام شناخت مناسبی از تغییرات جامعه ایران آن روز نداشت و درک نمی‌کرد که در سال 1331 نمی‌توان بسان سال‌های پیشین، با قلدرمآبی برنامه‌های خود را پیش برد. او نه تنها نسبت به جایگاه ویژه آیت‌الله کاشانی در میان توده مردم بی‌توجه بود؛ بلکه از میزان همکاری و همراهی کاشانی با مصدق آگاهی نداشت و تصور می‌کرد به آسانی می‌تواند این دو را از میدان رقابت سیاسی بیرون کند اما خیلی زود با موجی از اغتشاشات مواجه شد که همه تصورات او را بر باد داد.مهم‌ترین اشتباه تاریخی او در این زمان صدور اعلامیه «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» بود که از رادیو پخش شد. به‌دنبال پخش این اطلاعیه بود که آیت‌الله کاشانی در روز 29 تیر ماه با صدور اعلامیه‌ای، مردم را به قیام فراخواند و به خروش آورد. جو جامعه چنان به هیجان آمده بود که روز بعد شاه به علت عدم اتکای به نفس، با عزل قوام السلطنه، ضمن موافقت با واگذاری وزارت دفاع به مصدق، او را از نو به صدارت برگرداند. آیت‌الله کاشانی، مصدق را در ابتدا قانونمدار می‌دانست، به همین جهت در اوایل نهضت با پیشنهاد و حمایت او بود که مصدق در جایگاه رهبری سیاسی تثبیت شد. این آیت‌الله کاشانی بود که در ابتدا پیشنهاد نخست‌وزیری مصدق را به جبهه ملی داد و چنانچه حمایت‌های او نمی‌بود مسلماً مصدق نمی‌توانست به چنان مقامی دست یابد. در اوایل نهضت هم با او در یک راستا قرار داشت اما زمانی که احساس کرد حرکت مصدق و دولت او سمت و سویی دیگر یافته، بین او با دولت ملی و شخص مصدق زاویه افتاد. این سیاست‌ها و اقدامات مصدق بود که زمینه را برای کودتا و بازگشت شاه فراهم کرد. با این حال لازم است بپرسیم که به فرض بازنگشتن شاه؛ مگر مصدق توانایی اداره کشور را داشت؟ دولت ملی برای اداره حکومت برنامه و مدلی نداشتند. در ماجرای سی تیر باید به نقش احزاب و گروه‌های سیاسی نیز توجه ویژه داشت. چنانکه حزب توده با صدور اعلامیه‌ای تظاهرات 28 تیرماه را آغاز می‌کند. روز 30 تیرماه، با کشته شدن امیر بیجار از اعضای حزب زحمتکشان ملت ایران و ظاهراً چند نفری از اعضای حزب توده و تعدادی از نیروهای مذهبی نزدیک به آیت‌الله کاشانی، احزاب کوچک و بزرگ دیگر نیز با اقشار مردم همراه شده و بر دامنه اعتراضات بسرعت اضافه می‌شود. تظاهرات در بعدازظهر 30 تیرماه به اوج خود می‌‏رسد به گونه‌ای که به شخص شاه اطلاع داده می‌شود اوضاع ممکن است از کنترل خارج شود. شاه هنوز شخص ‏پخته و کارکشته‌‏ای نبود و بر خلاف پدر، خیلی زود خودش را می‌‏باخت. داریوش فروهر برای من تعریف کرد: ما صبح روز 30 تیر به خانه آیت‌الله کاشانی رفتیم. 5تومان به سیدی دادیم تا نقش جنازه‌ای را بازی کند. او را روی در چوبی مغازه‌ای گذاشتیم و از منزل کاشانی در پامنار به سمت میدان بهارستان حرکت کردیم. در طول مسیر مردم شعار می‌دادند: «از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم، یا مرگ یا مصدق» و «بیهوده مزن داد مصدق پدر ماست / این فردِ مبارز پدر و تاج سر ماست» وقتی به میدان بهارستان رسیدیم، تیراندازی شروع شد و مردم جنازه را روی زمین انداختند و فرار کردند. فردی که روی در خوابیده بود از تیراندازی ترسید و خواست فرار کند که تیر خورد و کشته شد. مردم با دیدن جسد غرق در خون، به صحنه بازگشتند و درگیری ادامه یافت. مقاومت نیروهای قوام تا ظهر روز 30 تیر ادامه داشت، ولی چون احساس کردند ممکن است حرکت مردم به سقوط شاه منجر شود، قوام‌السلطنه را برکنار و مصدق بار دیگر نخست‌وزیر شد.» در ساعات پایانی آن روز، سرانجام دربار بازی را به مردمِ تحت رهبری آیت‏‌الله کاشانی می‌بازد، به قوام‏‌السلطنه پیغام داده می‌شود تا از پست نخست‏‌وزیری استعفا دهد. قوام‌‏السلطنه استعفا می‌دهد و شاه خود را مجبور می‌بیند تا از نو فرمان نخست‌‏وزیری دکتر مصدق را صادر کند. شاه و اختیارات مصدق فریدون مجلسی دیپلمات پیشین ایران و کارشناس مسائل بین‌الملل بازگشت پیروزمندانه دکترمحمد مصدق به مسند صدارت، پس از قیام 30 تیر 1331 در واقع شکست شاه در رقابت و رویارویی با اقتدار روزافزون دکتر مصدق بود. دلیل استعفای مصدق مخالفت محمد رضا شاه با تصدی مصدق بر فرماندهی کل قوا بود، که شاه با استناد به نص قانون اساسی آن را ویژه شخص خودش می‌دانست. اکنون شاه ناچار شرط مصدق را پذیرفت و مصدق علاوه بر تصدی نخست‌وزیری تصدی وزارت «دفاع ملی» را هم برعهده گرفت. در همان زمان نیز این بحث وجود داشت که ‌آیا این تقاضای دکتر مصدق قانونی بوده ‌است یا زیاده خواهی؟ به نظر من در این باره می‌توان نگاه مستندی به سابقه تاریخی کرد. کمی پایین‌تر از ضلع جنوب شرقی میدان بهارستان در ابتدای خیابان اکباتان عمارت تاریخی بسیار زیبا و مهمی در عرصه‌ای چهار یا پنج هزار مترمربعی وجود دارد به نام «عمارت مسعودیه»، این عمارت را مسعود میرزا ظل السلطان پسر بزرگ و جاه طلب ناصرالدین شاه ساخته و نام خود را بر آن نهاده‌ است. آن عمارت که برای خودش مدل و نمونه یک کاخ و دربار قاجاری است حکایت از امیال باطنی پسر بزرگ ناصرالدین شاه دارد که خود را قطعاً لایق‌تر از برادر کوچک‌ترش مظفر‌الدین میرزا می‌دانست. علمای دینی در حکومت قاجاری نفوذ بسیار داشتند و این ظل السلطان همان کسی است که وقتی والی اصفهان بود از اجرای برخی دستورات آقانجفی مجتهد بزرگ شهر استنکاف کرده بود. آقا نجفی به شاه هشدار می‌دهد که به پسرت بگو «پایش را روی دم ما نگذارد!» ناصرالدین شاه با نگرانی موضوع را به پسرش منتقل می‌کند. پاسخ مشهور ظل السلطان حکایت از آن دارد که در پاسخ پدر می‌نویسد: « اوامر قبله عالم مطاع، فقط به حضرت شیخ بفرمایید حدود دُم خودشان را مشخص فرمایند.» باری این عمارت بعدها در اختیار وزارت جنگ و ارتش قرار می‌گیرد و مقر رضاخان سردار سپه می‌شود. سردار سپه در زمان نخست‌وزیری برای فرونشاندن سرکشی شیخ خزعل شخصاً از طریق کوه‌های بختیاری عازم خوزستان می‌شود و پس از دستگیری و اعزام شیخ خزعل به مرکز، کسب اعتبار بسیار می‌کند. او که‌ افکار بلندپروازانه‌تری داشت، برای کسب محبوبیت و زمینه‌سازی فرمانروایی خود، ساختمان زیبای مسعودیه را به معارف کشور هدیه می‌کند. عمارت مسعودیه تا چندین سال پس از انقلاب در اختیار وزارت فرهنگ یا آموزش و پرورش بعدی و دفتر وزارتی بود. بر سردر آن ساختمان با کاشی عبارتی به ‌این مضمون نوشته بود: «هدیه رضاخان پهلوی سردار سپه و فرمانده کل قوا به معارف کشور.» با تأکیدی معنادار بر سمت «فرمانده کل قوا». در بازدیدی که سه سال پیش در زمان بازسازی آن عمارت داشتم، ملاحظه شد که گرچه ‌آن کاشی نگاری تاریخی را از سردر برداشته‌اند، اما در تالار بزرگ زیرزمین عمارت نصب کرده‌اند. بررسی اینکه سردارسپه چگونه فرمانده کل قوا شد و چگونه ‌این فرماندهی منجر به برچیدن بساط قاجاریه و تثبیت سلطنت پهلوی شد، از این لحاظ جالب است که مرحوم دکتر مصدق در این کار نقش مهمی داشت! سردار سپه در سال 1303 با نمایشی دموکراتیک شورایی از رجال نامدار تشکیل می‌دهد تا در امور مهم با مشورت آنان اقدام کنند. این شورا شامل حسن مشیرالدوله پیرنیا، حسین علا، سیدحسن تقی‌زاده، میرزا یحیی دولت آبادی و البته دکتر محمد مصدق و چند نفر دیگر بود. به طوری که در خاطرات دولت آبادی آمده‌ است سردار سپه نزد این شورا از دخالت‌های شاه و ولیعهد در امور نظامی و موقعیت متزلزل خودش شکایت می‌کند و می‌گوید: هر زمان ممکن است شاه با فرمانی از فرنگ او را معزول کند و خواهان آن می‌شود که شخصاً عهده دار تصدی فرماندهی کل قوا ‌شود. مشیرالدوله و برخی از «مشاوران» این کار را مغایر قانون اساسی می‌دانند. سردار سپه دستور می‌دهد فکری برای رفع محظور بکنند. سرانجام شورا با «استنباطی حقوقی» توسط دکتر محمد مصدق عضو حقوقدان شورا موضوع را به مجلس شورای ملی ارجاع می‌کند و حاصل آن استنباط در 25 بهمن 1303 به صورت ماده واحده‌ای به شرح زیر در مجلس مطرح می‌شود و به تصویب می‌رسد: ماده واحده ، مجلس شورای ملی ریاست عالیه کل قوای دفاعیه و تأمینیه (امنیه) مملکتی را مخصوص رضاخان سردار سپه دانسته که با اختیارات تامه در حدود قانون اساسی و قوانین مملکتی انجام وظیفه نمایند و سمت مزبور بدون تصویب مجلس شورای ملی ازایشان سلب نتواند شد. سردار سپه پس از تصویب این ماده واحده و قبضه کامل قدرت نیاز به دعوت دیگری از هیأت مشاوران نمی‌بیند. از آن پس سردار سپه فرمانده کل قوا به‌سرعت مقدمات پایان دادن به سلطنت قاجار را در مجلس شورای ملی فراهم می‌کند. جالب آنکه معدود مخالفان انتقال سلطنت قاجاریه به رضاخان پهلوی شامل اغلب اعضای گروه مشورتی یعنی دکتر محمد مصدق، حسین علا، سیدحسن تقی‌زاده و میرزا یحیی دولت آبادی بود. گویا از اینکه سردار سپه ‌آنان را ابزار اجرای برنامه جاه طلبانه خود کرده بود، رنجیده بودند. درباره‌ اینکه ‌آیا صدور آن ماده واحده قانونی بوده‌ است یا خیر این منطق قابل استناد است که به موجب قانون اساسی ریاست هر سه قوه با پادشاه بود. در قوه قضائیه‌ آرای محاکم «به نام نامی اعلیحضرت همایون شاهنشاهی» صادر می‌شد و در قوه مقننه نیز قوانین باید به توشیح شاه می‌رسید که‌ امری تشریفاتی بود، زیرا نه شاه شخصاً حق محاکمه و صدور حکم قضایی داشت و نه می‌توانست از توشیح قانون خودداری یا شخصاً وضع قانون کند، زیرا در این صورت مشروطیت بی‌معنی بود. درباره فرماندهی کل قوا که تجلی کمال عملکرد مسئولانه قوه‌ اجرائیه ‌است نیز می‌توان فرماندهی شاه را تشریفاتی و اِعمال آن را در اختیار دولت «مسئول» دانست نه در اختیار مقام غیرمسئول. با این حال مجلس شورای ملی در تفویض فرماندهی کل قوا به سردار سپه محافظه کارانه عمل کرده و «ریاست عالیه کل قوا» را «مخصوص آقای رضاخان سردار سپه» دانسته‌ است. بر نگارنده معلوم نشد این محافظه کاری در اثر‌ تردید مجلس در واگذاری فرماندهی کل قوا به «نخست‌وزیر منتخب» بوده‌ است، یا رضاخان پهلوی با توجه به برنامه‌های بعدی نمی‌خواسته ‌است در دوران سلطنت خودش فرماندهی را به نخست‌وزیر بسپارد، چنان که چنین نیز نکرد.به نظر نگارنده مرحوم مصدق 28 سال بعد که خود را در وضعیت مشابه سردار سپه می‌دید، قضایای آن ایام را که خودش را نیز در آن به بازی گرفتند به یاد داشت و این بار خواهان آن بود که فرماندهی کل قوا به «نخست‌وزیر» واگذار شود. مصدق نیازی ندید که در این باره حتی ماده واحده‌ای به تصویب مجلس برسد و تحمیل قضیه به شاه و گزینش وزیر دفاع ملی از سوی نخست‌وزیر را که به تصویب مجلس می‌رسید، کافی می‌دانست. درباره اینکه تا چه ‌اندازه درصدد تلافی عملکرد رضاشاه بود، نمی‌توان داوری کرد، اما می‌توان حدس زد. به نظر نگارنده در جایگاه یک حقوقدان ساده، تقاضای رضاخان پهلوی و تصویب ماده واحده در باب فرماندهی‌اش بر کل قوا در سلطنت مشروطه قانونی بوده و تقاضای مرحوم محمدمصدق در باب فرماندهی کل قوا «برای نخست‌وزیر» از آن هم قانونی‌تر بوده‌ است. منتها در موارد مشابه ‌ارتش‌ها دارای شورای فرماندهی حرفه‌ای هستند که مقامات فرماندهی آنها از میان فهرست افسران واجد شرایط از سوی آن شورا پیشنهاد و توسط نخست‌وزیر یا رئیس جمهوری برگزیده می‌شوند، تا هم فرماندهی منتخب مردم تثبیت شود و هم لطمه‌ای به عملکرد حرفه‌ای نظامی نخورد و هم قوای مسلح ابزار سلطه مستبدانه شاه یا نخست‌وزیر نشود. اما مرحوم مصدق خواسته دیگری هم در باب تفویض اختیارات قانونگذاری از سوی مجلس شورای ملی داشت که به تصویب هم رسید و یک نوبت نیز تمدید شد، که در این باره‌ این نگارنده تفویض اختیارات ذاتی مجلس و نمایندگان را که بدون حق توکیل غیر و مخل اصل اساسی تفکیک قوا است، قانونی نمی‌داند. قیام علیه شاه یا مجلسین؟ مسعود کوهستانی نژاد پژوهشگر تاریخ معاصر 66 سال از واقعه قیام سی تیر 1331 که منجر به سقوط دولت پنج روزه قوام السلطنه و روی کار آمدن مجدد دولت دکتر مصدق شد، می‌گذرد و پس از این مدت بسیار طولانی، هنوز بحث جدی و اساسی پیرامون علت اصلی بروز بحرانی که به واقعه سی تیر و کشته و مجروح شدن تعداد بسیار زیادی از ایرانیان شد، انجام نگرفته است. علت چنین نقیصه‌ای جز این نیست که واقعه مذکور بیش از آنکه از منظر علمی مورد بحث قرار گیرد، همچون دیگر وقایع مهم تاریخ معاصر ایران، ابعاد تبلیغاتی یافته و به شکل پرده‌ای از جنس سیاست و تبلیغات برای پوشش دادن امیال و تمنیات سیاستمداران و سیاست پیشگان در آمده است. در این یادداشت کوتاه با تکیه بر پژوهش‌های انجام شده که بخشی از آن در کتاب «اختیارات، اصلاحات و لوایح قانونی دکتر محمد مصدق» منعکس شده است، نکاتی در باب علت شکل‌گیری بحران سیاسی ایران در نیمه دوم تیرماه 1331 و در نهایت قیام سی تیر را به شرح ذیل بیان خواهیم کرد: نکته اول: پس از بازگشت دکتر محمد مصدق از دیوان لاهه در اوایل تیرماه 1331 او به‌عنوان نخست‌وزیر و رئیس قوه مجریه، درصدد اجرای برنامه گسترده جدیدی در کشور برآمد. اصل بنیانی و محور اساسی اجرای آن برنامه برپایه دریافت اختیارات ویژه از قوه مقننه کشور (شامل مجلس شورای ملی و مجلس سنا) جهت اجرای موقت لوایح دولت بدون تصویب مجلسین مذکور بود. بدین ترتیب دولت این امکان را می‌یافت بدون تصویب قانونگذاران، لوایح قانونی‌ای را به طور موقت به مورد اجرا گذارده و پس از گذشت زمان معینی و مشخص شدن نقاط قوت و ضعف لوایح در اجرا، متن تصحیح شده آن لوایح را برای تصویب نهایی به قوه مقننه ارسال کرده تا آن لوایح شکل نهایی قانون به خود گیرد. چنین پروسه‌ای به طور کاملاً آشکار برخلاف اصول قانون و متمم قانون اساسی و رویه حاکم بر دولت و حکومت ایران طی 45 سال پس از پیروزی انقلاب مشروطیت بود. نکته دوم: در فاصله روزهای 16 تا 24 تیرماه، دکتر مصدق و نمایندگان طرفدار او و دولتش در مجلس شورای ملی و سناتورهای همسو با او در مجلس سنا، تمام تلاششان را کردند تا بتوانند اختیارات ویژه قانونگذاری موقت را از اکثریت نمایندگان و سناتورها دریافت کنند. اما با وجود تلاش فوق‌العاده او که با تبلیغات بسیار وسیع مطبوعات همسو با دولت همراه بود، اکثریت حضار در مجلسین قانونگذاری با وجود موافقت با ادامه نخست‌وزیری دکتر مصدق، با درخواست دریافت اختیارات ویژه از سوی او مخالفت کردند. به نحوی که در غروب روز 24 تیر ماه دیگر کاملاً مشخص شده بود با وجود تهدیدهای دکتر مصدق درخصوص استعفا از نخست‌وزیری و نیز هیاهوی کرکننده مطبوعات طرفدار او و دولتش، مخالفت مجلسین قانونگذاری با درخواست اختیارات دکتر مصدق بسیار جدی و غیر قابل تغییر است. نکته سوم: پس از آشکار شدن مخالفت جدی مجلسین قانونگذاری درخصوص اعطای اختیارات ویژه به دکتر مصدق، او تنها دو راه در پیش روی داشت، یا همان گونه که تهدید کرده بود استعفا دهد، یا بدون اختیارات ویژه به کار خود ادامه دهد. در مورد راه حل دوم (بدون اختیارات ویژه) به‌دلیل اینکه دکتر مصدق پس از بازگشت از لاهه، دکترین جدید خود در امور داخلی را بر پایه دریافت اختیارات بنیان گذارده بود، امکان ادامه نخست‌وزیری بدون اختیارات برایش متصور نبود. اما راه حل اول هم برای او متصور نبود. زیرا در صورت استعفا، دلیل استعفایش مخالفت مجلس با اعطای اختیارات به او که اساساً یک فعل غیر قانونی و بی‌سابقه در تاریخ مشروطیت ایران به شمار می‌آمد، محسوب می‌شد و دکتر مصدق قطعاً نمی‌خواست وجهه خود را به لیل مخالفت مجلس، آن هم در چنین مورد آشکاری، به خطر بیندازد و از همه مهمتر به نظر می‌رسد اجرای دکترین جدید برای دکتر مصدق اهمیت بسیار زیادتری از حفظ روال نیم بند پارلمانتاریسم موجود در دهه 1320 دارد، روالی که قطعاً عامل به نخست‌وزیری او در سال 1330 و نیز بسیاری از تحولات آن دهه شده بود. بنابراین چه راه حلی باید در پیش گرفت که نه موضوع عدم تمایل مجلس مطرح باشد و نه موضوع دیگری که وجهه دکتر مصدق را به‌عنوان یک نخست‌وزیر مردمی دچار مشکل کند؟ نکته چهارم: اما افسانه درخواست پست وزارت جنگ از سوی دکتر مصدق. تا قبل از 24 تیر ماه 1331 هیچ گونه گزارش مستندی از وجود چنین درخواستی از سوی دکتر مصدق وجود ندارد. اساساً تصور اینکه در هیاهوی مسائل مربوط به نفت، انتخابات (عدم برگزاری انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی در بسیاری از حوزه‌های انتخابیه)، درخواست اختیارات ویژه، محلی برای درخواست پست وزارت جنگ از سوی دکتر مصدق نبود و این موضوع نمی‌توانست اولویتی در مقایسه با دیگر مسائل و مشکلات ایران در آن روزها داشته باشد. به هر حال دکتر مصدق در ظهر روز 25 تیر ماه با شاه ملاقات کرده و صراحتاً به او گفته بود: «در صورتی که مجلس با اعطای اختیارات به دولت موافقت نکند، ادامه کار برای او مقدور نخواهد بود.» پس چه زمانی موضوع عدم موافقت شاه با اعطای پست وزارت جنگ به دکتر مصدق در ملاقات ظهر روز 25 تیر ماه مطرح شد؟ این موضوع در جلسه دیدار دکتر مصدق با شاه مطرح نگشته یا حداقل به‌عنوان علت استعفای دکتر مصدق مطرح نشده بود، بلکه در غروب روز 25 تیر ماه این موضوع از سوی برخی از مشاورین دکتر مصدق (و به احتمال قریب به یقین شخص حسین مکی) و برای انحراف افکار از علت اصلی استعفای دکتر مصدق از نخست‌وزیری مطرح شده بود و هیچ ارتباطی به دیدار مصدق با شاه نداشت.به هر حال، جهت اصلی حرکت دکتر مصدق در استعفا از نخست‌وزیری در 26 تیر ماه، علیه شاه نبود، بلکه مجلسین قانونگذاری کشور را مورد هدف قرار داد. طی پنج روز بعد کشور دچار بحران بسیار عمیق سیاسی شده که در نهایت به قیام سی تیر منتهی شد. قیامی که باوجود نقش آفرینی بسیاری از احزاب، گروه‌ها و جریانات سیاسی، مطبوعات و فعالین سیاسی در آن، تا هنگام حضور عامه مردم به رهبری آیت‌الله کاشانی، به نتیجه نرسیده و زمینه لازم برای بازگشت دکتر مصدق به نخست‌وزیری فراهم نشد. این یادداشت کوتاه را با تأکید بر ضرورت انجام تحقیقات و پژوهش‌های وسیعتری در تمامی وقایع و تحولات ایران در فاصله اول (تأکید می‌کنم اول) تا بیست و نهم تیر 1331 و مشخص شدن ابعاد واقعی آنچه که در آن ایام در ایران گذشته و در نهایت منجر به تلفات سنگینی از سوی مردم شد، به پایان می‌رسانم.

نظر شما