ایران آنلاین /البته در حوزه کاری آزار میبینم. بیشتر اسامی را فراموش میکنم. حتی وقتی کتابی را میخوانم، تازه از اواسطش میفهمم که آن را پیشتر خواندهام. عناوین یا اسم اشخاص را یادم میرود. ولی در زندگی خصوصیام خیلی مفید است این فراموشی. قدرش را میدانم. اما بهترین شق فراموشی ام، این است که بدیها را فراموش میکنم اما خوبیها را نه. البته این حرف شبیه حرفهای قرن ۱۹-۱۸ است ولی من با فراموشی خیلی زلف گره زده دارم. همه چیزهایی که من به یاد دارم تلخ است. بنابراین چه لذتی دارد یادآوری حرمانها و سختیها. آنها که خوشبخت بودند و روزگار خوبی داشتند خب خوب است که یادشان بیاید. من همهاش مواظبت میکنم حرفهای دانشمندانه و فیلسوفانه نزنم. بیشتر بازش نمیکنم. چیزی ندارم که خیلی یادم بیاید و با آن عشرت کنم.
نمیدانم در فراموشی فرار هم هست یا نه. پدر من دچار آلزایمر شد. من پدرم را خیلی دوست دارم. خیلی رنج کشیدم از آلزایمری که داشت. قبل از آن یک کتابی خواندم که نویسندهاش یک امریکایی بود اما یادم نمیآید نویسندهاش را اصلاً زن بود یا مرد. درباره آلزایمر است. خیلی زیباتر از آن فصل معروف «برباد رفته» است. دراماتیک است که مردی به همسرش بگوید «شما شوهر دارید؟ بچه دارید؟» خیلی من را
زیر و رو میکند. این کتاب را میخواندم و دائم پریشان بازی میکردم و اشک میریختم. بعد پدرم دچار آلزایمر شد. اینطوری به موضوع نگاه میکردم. فکر کردم خیلی بیماری بیرحمانهای است فراموشی. من اما خودم هیچ ترسی از آلزایمر ندارم.
آدمی نمیتواند آن چیزی که میخواهد را فراموش کند. این پیچیدگیهای ساختمان مغز آدمی است. اینکه اصرار داشته باشی کسی یا چیزی را فراموش کنی. من بعضی وقتها فرار میکنم، بعضی وقتها میایستم. اگر زورم برسد میایستم طبیعتاً. اگر هم نرسد فرار میکنم. خیلی موضوع بدی است این. فکر نکرده بودم تا الان. من هم فراموشی را خیلی دوست دارم، هم به یاد آوردن را. یک زمانی ساعتها به گذشته و اینها فکر میکنم. خیلی حالم خوب میشود بهخصوص اینکه دارم در روزگاری زندگی میکنم که همه کسانی که با آنها خاطره داشتهام از این جهان خارج شدهاند. ساعتها و روزها به بیژن مفید فکر میکنم. به آن شبی که آواز میخواندیم. هر کسی را که بگویم این یک طور عشرت است. هماکنون خیلی دوستی ندارم. بیشتر چیزهای من مربوط به گذشته است و خیلیها شادروان جنت مکان شدهاند. این یادآوریها برای من هم شادیآور است و هم غمگنانه مانند وقتی که لای زخمی را بخارانی.
طبیعی است که من هم یک روز از حافظه این جهان پاک میشوم و این موضوع اصلاً و ابداً برایم مهم نیست. چه ارزشی دارد که آدمی در یاد کسی باشد یا نباشد. وقتی شما نیستی دیگر دنیایی نیست. جهانی نیست. وقتی شما باشید همه جهان هست. هیچ وقت اصلاً به این فکر نکردهام. اما میبینم که جامعه خیلیها را فراموش کرده و دلم میسوزد. فکر میکنم جامعه محروم میشود. خودم محروم میشوم. آقای آربی آوانسیان، زنده است خدا را شکر، ولی وقتی در ذهن و حافظه تاریخی جامعه ما نیست این در واقع ضرر جامعه است. ضرر فرهنگ است. ما خیلی آدمیزاده درجه یک نداریم. آنهایی هم که داریم وقتی مفقود میشوند یا فراموش برای جامعه هزینه دارد.
نظر شما