شناسهٔ خبر: 26809984 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه جام‌جم | لینک خبر

یادداشت اول

دید و بازدید

پیرزن می‌نشیند روی پله و پاهایش را دراز می‌کند. با دست می‌زند توی صورتش و فوری پاهایش را جمع می‌کند.

صاحب‌خبر -

«این قلم شدهها رو به ضریح دراز کردم!» من دارم امینا... را برایش بلند میخوانم. پاها را سمت مردم، با آه و ناله میچرخاند، چادر سفید نخنمایش را روی آنها مرتب میکند و سرش را به دیوار تکیه میدهد. چند دقیقه بعد وقتی امینا... تمام شد، هر دو به ضریح نگاه میکنیم و او حرف میزند. «این مرتبه دوازدهمه که میام. سه مرتبهش جزو مهریهم بود. اون زمان سفر مشهد به اندازه مکه رفتن سخت بود. وقتی که قطار نبود، باید چهارتا ماشین عوض میکردم تا برسم مشهد. بعضی وقتها پول مسافرخونه هم نداشتیم. همین گوشه صحن اسمال طلا، روی یک فرش دراز میکشیدیم و یک فرش دیگر میانداختیم رویمان.» به سفرهای خودم فکر میکنم. به سفرهایی که زنهای دور ضریح انجام دادهاند. هر چند دقیقه یکی از قسمت مردانه میگوید: «صلوات!» پیرزن گوشه چشمش را با روسری سفیدش پاک میکند و میگوید: «اولین بار که اومدم، بچهدار نمیشدم. غلامرضا پسربزرگم، یکسال بعد از مشهد اومدن دنیا اومد. شفای چشمهای شوهرم رو اینجا گرفتم. بخت دخترام اینجا باز شد.»

به حاجتهای خودم فکر کردم. به دستهایم که همیشه از اینجا پر برگشتهاند.

برای دلتنگیها، برای کنکور، شغل، ازدواج...

اغلب ما برای خودمان شما را زیارت میکنیم و شما کریمانه فرمودهاید که بازدید همه این دیدارها را به جا آورید. معرفت پیش شما رنگ میبازد!

زهرا کاردانی - نویسنده

نظر شما