شناسهٔ خبر: 26797667 - سرویس ورزشی
نسخه قابل چاپ منبع: طرفداری | لینک خبر

از هارالد تا تونی شوماخر؛ رومنیگه، آقای مافیا - 1 ( بخش دوم )

محمد هرمزی

صاحب‌خبر -

توضیح : هارالد ( تونی ) شوماخر دروازبان بزرگ تیم ملی آلمان در دهه 80 در سیاهه طویل دروازبانان صاحب نام تاریخ آلمان قطعا یکی از بهترین ها به شمار می رود. شوماخر فوتبال خود را از تیم کلن آغاز کرد و به مدت 15 سال تا زمان جنجال بزرگ از سال 1972 تا 1987 فوتبال خود را در کلن ادامه داد. نام شوماخر در اذهان عمومی همیشه با خطای وحشتناک روی پاتریک باتیستون در دیدار نیمه نهایی جام جهانی 1982 بین آلمان غربی و فرانسه تداعی می شود. خطایی که تا مدتها اثر مخرب آن روی زندگی ورزشی و شخصی شوماخر سایه افکند و مطبوعات و عموم از او یک درنده خو ساختند.
نام تونی برگرفته از تونی شوماخر دروازبان دهه 60 کلن بود که هواداران کلن به هارالد شوماخر اطلاق کردند.زندگی ورزشی شوماخر مملو از فراز و فرودهای فراوانی بود و البته افتخارات فراوانی چون دو نایب قهرمانی به همراه آلمان غربی در جام های جهانی 1982 و 1986، قهرمانی در جام ملتهای اروپا 1980، چندین عنوان قهرمانی بوندسلیگا و دی اف بی پوکال به همراه کلن و دورتموند، مرد سال فوتبال آلمان در سال های 1984 و 1986، قرار گرفتن در تیم منتخب یورو 1984، برنده توپ نقره ای جام جهانی 1986 و...از افتخارات بزرگ او به شمار می روند.
شخصیت شوماخر ساخته و پرداخته شده از روزهای سخت کودکی در شهر کوچک دورن است که از او یک شخصیت محکم و استوار، بی باک و بی پروا و در عین حال دروازبانی چالاک و سخت کوش ساخت. صراحت لهجه تونی زبانزد بود و این صراحت لهجه نهایتا با انتشار خاطرات خود و تصویری از سیاهی ها و پشت پرده های فوتبال آلمان که جنجال بسیار بزرگی در زمان خود ( 1987 ) به وجود آورد به اوج خود رسید.
تونی شوماخر در نوشته های خود به دوران کودکی مشقت بار خود اشاره کرد، از برخورد وحشتناک با باتیستون و عواقب عجیب پس از آن، از رختکن آشفته تیم ملی آلمان و اختلافات عمیقی که وجود داشت و کمتر کسی از آن مطلع بود، از داد و ستدهای غیر قانونی، از دوپینگ و فساد و فضای مسمومی که خود به چشم دیده بود و در نهایت انتشار آن باعث اخراجش از تیم ملی آلمان و باشگاه کلن شد!

با هم گوشه هایی از این داستان جنجالی را می خوانیم :

:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
جام جهانی 1986 مکزیک. اقامتگاه ما در محلی به نام لامانسیون گالیندا بود. مکانی زیبا و خوش آب و هوا. مدیر تیم ملی و مسئول تدارکات ما، یا به عبارتی مبصر تیم ملی شخصی بود به نام اگیدیوس براون که متناسب با خصوصیات هر کداممان با ما در نقش یک پدر یا دوست برخورد می کرد.
صبح زود بیدار باش و دویدن در جنگل، سپس صبحانه و بعد تمرین تا ظهر، نهار، خواب بعد از ظهر و از ساعت 2 مجددا تمرین. از غروب به بعد هم آزاد بودیم. جو نسبتا خوبی بر اردو حاکم بود، به غیر از چند مورد خاص که نهایتا باعث درگیری شد.
هانس پیتر بریگل ستاره تیم ورونا همه ما را در تمرین ذله کرده بود. اغلب در قالب دو تیم الف و ب بازی می کردیم. بریگل آنقدر کند و بی مسئولیت بازی می کرد که هر دفعه در تیمی قرار می گرفت تیمش می باخت. از شانس بد من همیشه در تیمی قرار می گرفتم که بریگل هم در آن بود.
از ماگات پرسیدم چرا بریگل آنقدر بی خیال بازی می کند. او هم از این مسئله دلگیر بود و جواب داد : " واقعا خجالت آوره! نگاهش کن، به همه چیز فکر می کند الا به بازی و حریفش. خیلی شلخته شده است. " شاید جو تنبل پرور حاکم بر فوتبال آن زمان ایتالیا او را تا این حد کند کرده بود ( در ایتالیا به اندازه آلمان به بدن سازی و تمرینات مداوم اهمیت داده نمی شود ) اما شکر خدا در بازی های رسمی جدی و با تمام قوا ظاهر می شد. به نظر من ایراد از اینجا ناشی می شد که در تیم رقیبی برای پست او وجود نداشت و بریگل می دانست که در هر حالت در تیم جا خواهد داشت پس چرا زحمت زیادی بکشد ولی این کار در روحیه بقیه بازیکنان تاثیر منفی می گذاشت. اگر در تیم کسی پیدا می شد که موقعیت او را در ترکیب ثابت تیم تهدید کند مطمئنا در تمرینات نیز از جان مایه می گذاشت. بر خلاف جام جهانی 82 برنامه ریزی سفر و اقامت ما در مکزیک خیلی خوب بود. تنها کسی که در اردو کمی احساس خود محوری می کرد فرانس بکن بائر ( سرمربی تیم ) بود و گرنه تا آن موقع با مشکل خاصی مواجه نشده بودیم.
در این که او در رشته خودش صاحب دانش است و فوق العاده با استعداد است هیچ شکی وجود ندارد و کسی این موضوع را انکار نمی کند. هر چه باشد فرانس وقتی رهبری تیم ملی را در دست گرفت که تیم در حال از هم پاشیدن بود و الحق توانست به خوبی از پس رهبری تیم بر بیاید و تیم را به سوی یکپارچگی هدایت کند اما خود محوری هایش به نظرم کمی زیاد از حد به نظر می آمد. شاید مسئولیت سنگینی که در مکزیک بر دوش داشت او را تا این حد عصبی و حساس کرده بود. به مجرد بروز کوچکترین ایراد یا اشکالی از کوره در می رفت و دعوا و مرافعه راه می انداخت. در یک کنفرانس مطبوعاتی خبرنگاری نظر او را در مورد جدی شدن بعضی از بازیکنان برجسته آلمانی از بوندسلیگا و پیوستن به تیمهای خارجی جویا شد، بکن بائر با لحنی ناراحت جواب داد : " با این وضع در بوندسلیگا فقط تنبل ها و بی کلاس ها باقی خواهند ماند و دیگر نخواهیم توانست به سکوی اول فوتبال جهان دست یابیم. " پس از این مصاحبه خود فرانس هم فهمید که چه حرفهای نسنجیده ای زده و تا چه باعث آزردگی بچه های تیم شده و همان شب بچه های تیم را جمع کرد و از همه ما عذر خواهی کرد. من و تمامی بچه ها می دانستیم که حرف هایی که در مصاحبه زده بود بدون قصد و نیت بوده و همگی از اشتباه او گذشتیم. وقتی من و فرانس چشممان به چشم هم افتاد زدم زیر خنده. با لحن دوستانه ای گفت : " چرا مثل دیوونه ها به من خیره شدی و می خندی؟ هر چه بود گذشت."
در عین رفاقت کشمکش های زیادی با او داشتم. او می دانست که من از نحوه برگزاری آخرین اردوی تیممان در آلمان قبل از سفر خیلی انتقاد کرده بودم. جریان به این صورت بود که از سفر به مکزیک چهار نفر از این عده خط بخورند. این کار باعث بروز نوعی بدبینی و حس عدم اطمینان بین بازیکنان شد. صلاح در این بود که فرانس عواقب روانی این کار را مد نظر قرار می داد و در مورد این مسئله با آدم های با تجربه ای مثل رومنیگه یا ماگات مشورت می کرد.
با یک جمع بندی ساده به راحتی می شد به این نکته پی برد که چقدر مشکل است که آدم مدت 14 روز با 26 فوتبالیست وارد و حرفه ای تمرین و زندگی کند و در آخر 4 نفر از آنها را کنار بگذارد. به همین علت جو اردو خشک و آلوده شده بود. مشخص بود که از میان این 26 نفر، حدود 15 نفرشان بدون نگرانی از همان اول انتخاب شده به حساب می آمدند و نگرانی از خط خوردن نداشتند. پس خیالشان راحت بود، چه در اردو خوب ظاهر بشوند و چه بد. اما وضع بقیه به این روشنی نبود. درنیجه نوعی حسادت و کینه توزی در رفتارشان پیدا شد و هر کس می خواست کاری کند تا دیگری را از گردونه خارج کند. با این وضع نمی شد انتظار یک تیم با روحیه و موفق را داشت، در نتیجه جو سالم ورزشی و رقابت سالم بین بازیکنان به نوعی رویارویی ناجوانمردانه و ناسالم تبدیل شد.
از این اشتباهات در مدیریت بسیار پیش آمد. موردی هم برای خودم پیش آمد. در آخرین دیدار تدارکاتی مان به مصاف تیم هلند رفتیم، فرانس تصمیم گرفت از اشتاین درون دروازه استفاده کند. این جریان موجب بروز اختلاف نظر بین من و او شد، دلیل من برای عدم انجام این کار موجه تر از بهانه او به نظر می رسید.
" به نظر من بهتر است تیمی راهی مکزیک بشود که 11 نفر اصلی شان از قبل مشخص شده باشند و به خوبی به بازی هم خو گرفته باشند "
" حرفت را قبول دارم تونی اما من باید دیگران را هم ارزیابی کنم. "
" کمی دیر به فکر افتادی، جلوتر از این می توانستی دست به آزمایش بزنی نه در آخرین بازی "
" چاره دیگری نداشتم، به نظر من همه چیز هنوز امکان پذیر است. هر کدام از انتخاب شده ها می توانند شانس شان را آزمایش کنند، حتی اولی اشتاین ذخیره تو، در ضمن اینکه تو یک بار روی نیمکت بنشینی فکر نکنم از ارزش تو بکاهد، فقط همین یک بار است. "
" مسئله من ناراحت شدن از نیمکت نشینی نیست، راستش را بگو زیر فشار قرار گرفتی؟ "
" نه، از این نظر خیالت راحت باشد، همه چیز تحت کنترل من است و تصمیم گیری نهایی با من است."
" ببین فرانس، حرف من این است که تو تازه چند روز است که ترکیب دلخواهت را در خط دفاعی پیدا کردی و تغییرات عمده ای در این منطقه دادی. من باید به عنوان دروازبان اصلی تیم قبل از حضور در مکزیک با لیبروی جدید خودم و خط دفاعی ام هماهنگی لازم را پیدا بکنم، بهتر است در آخرین دیدار تمام نفرات اصلی را به بازی بگیری تا هماهنگی لازم بین خطوط مختلف بازی ایجاد بشود."
" خیلی یکدنده هستی، اشتاین باید این فرصت را پیدا بکند تا خودش را به عنوان یک ذخیره خوب برای تو محک بزند، همین و بس. من اینجا تصمیم می گیرم لازم نیست نگران هماهنگی تیم باشی. مطمئن باش که به بازی عادت خواهید کرد."
حرف آخر او همین بود و من در آخرین بازی تدارکاتی روی نیمکت نشستم. ناگفته نماند که عدم هماهنگی خط دفاعی تیم با من در بازی های اول تیم ما در مکزیک برای کسی پوشیده نماند، کما اینکه گل دریافتی ما در اولین بازی مان در برابر اروگوئه ناشی از چنین بی نظمی بود.
در بازی با هلند مشکلی برایم پیش آمد که فرانس را ناخواسته مجبور به این کار کردم تا از اشتاین استفاده کند. دخترم دچار مریضی سختی شد و من برای چند روز با اجازه کوپل از اردو خارج شدم تا به حال دخترم رسیدگی کنم، اما فرانس این کار من را بهانه ای قلمداد کرد و گفت که شوماخر به خاطر ناراحتی از اینکه در ترکیب تیم برابر هلند قرار نگرفته چنین بهانه ای تراشیده تا عذر موجهی برای عدم حضورش در ترکیب بیاورد. دلیل ابلهانه ای آورده بود، او حتی منکر مریضی دخترم شده بود، برخورد لفظی من و فرانس بعد از حرف های حرف های او تا حدی اوج گرفت که او در حضور بقیه بازیکنان علنا به من اولتیماتوم داد که اگر این شرایط باب طبع من نیست بهتر است که تیم را رها کنم و به خانه برگردم.کاری که در شرف انجامش هم بودم. البته این مسئله با پادرمیانی نوی برگر رئیس فدراسیون و رودیگر حل و فصل شد و مرا به خاطر حفظ وحدت تیم از چنین کاری باز داشتند. نظر آنها این بود که بهتر است که قبل از انجام هرگونه عملی که دیگر قابل جبران نباشد خوب فکرهایم را بکنم.
پیش فرانس رفتم و گفتم " من هم می آیم "
" کجا؟ "
" به مکزیک برای جام جهانی "
" خب مگه قرار بود نیایی؟ "
" آخه قرار بود برگردم به خانه و..."
" بسه دیگه دیوونه " و شروع به خندیدن کرد. " من هیچوقت قصد درگیری با تورا نداشتم، این فکر که تو را از تیم کنار بگذارم حتی برای یک لحظه هم به ذهنم خطور نکرده بود، این را مطمئن باش."
این به قول معروف شل کن سفت کن های بکن بائر خیلی آزاردهنده بود، جنین نمونه هایی ام کم پیش نیامده بود، البته اشاره به تک تک آنها بی مورد است.
اشکال کارش را می دانستم. او هنوز جهشش از مقام یک فوتبالیست به سوی مربی را به درستی انجام نداده بود. اگر چه علم مربیگری را داشت اما در مدیریت هنوز ضعف های عمده ای داشت. گاهی خوب بود گاهی بد، گاهی منطقی گاهی قٌد و بی منطق.
" آنقدر به فرانس اعتماد دارم که حاضرم چشمانم را ببندد و مرا جلوی پرتگاهی ببرد که چند صد متر عمق دارد و به من دستور بدهد که قدم به قدم جلو بروم، بدون اینکه اعتراضی بکنم دستورهایش را اجرا می کنم."
این را در یکی از اولین مصاحبه هایم پس از انتخاب بکن بائر به سمت مربیگری تیم ملی اظهار کرده بودم. الان هم حاضرم دست به همچین کاری بزنم اما ترجیح می دهم یک دستگاه جهت یاب یا رادار هم همراه خود داشته باشم تا بتوانم وقتی که به لبه پرتگاه رسیدم به موقع توقف کنم یا حداقل عمق پرتگاه از نیم متر بیشتر نباشد.
البته تمام این ها در حد مزاح بود با اینکه برخوردهای زیادی با هم داشتیم برای او احترام زیادی قائل هستم.
جدا از مسائل ایجاد شده پیرامون ضعف مدیریت فرانس نا آرام ترین فرد این گروه بدون شک کسی نبود جز کارل هاینس رومنیگه خودمان. در حالی که با وجود تجربه فراوان و سابقه طولانی اش انتظار دیگری از او می رفت.
او در این جام می خواست به تمام دنیا بقبولاند که کماکان یک فوتبالیست طراز اول است و با وجود 30 سال سن و صدمه دیدگی های متوالی هنوز از بهترین هاست.
البته این مسئله را هم نباید از نظر دور کنیم که او عموما آدم بدشانسی بود و همیشه در حساس ترین شرایط دچار آسیب دیدگی های شدید می شد. او همیشه قبل از برگزاری تورنمنت های بزرگ با آسیب دیدگی مواجه می شد و نهایتا نمی توانست تمام توانایی هایش را به نمایش بگذارد. همین امر اورا دچار نوعی آسیب دیدگی روحی هم کرده بود و احساس بدبینی عجیبی نسبت به ما و خودش پیدا کرده بود، فکر می کرد دیگران بدخواه او هستند.
واکنش های او از نظر فرانس هم دور نمی ماند. " رومنیگه چشم و گوشش را پشت سر گذاشته و هر آن منتظر است که کسی از پشت به او خنجر بزند. به همه شک دارد و همه اطرافیانش را به دیده خائن و توطئه گر می بیند."
رومنیگه دچار توهم شده بود. عامل بدبیاری هایش را در ما می دید.
در یک مصاحبه چنین گفته بود : " بعضی از احساسات را نمی توان با مدرک مستدل ثابت کرد، ظاهرا کسی بر علیه من فعالیت نمی کند اما با تجربه ای که تا امروز کسب کرده ام می توانم به خوبی این حالت را از طرز نگاهها و رفتار اطرافیانم در تیم مشاهده کنم، نمی توانم مستقیما به شوماخر یا امثال او بگویم که چرا با من لج هستید و چرا اینطور با من برخورد می کنید. مسلما به من خواهند خندید اما از کانال های گوناگون به گوشم رسیده که او ودیگر بازیکنان ملی پوش اهل کلن چه حرف هایی پشت سر من زده اند و چه اقداماتی بر علیه من کرده اند. در مجله بیلد چیزهایی بر علیه من گفته اند و حتی در مجله اکسپرس تونی علنا اظهار کرده بود که رومنیگه به درد تیم نمی خورد. دیگر نتوانستم این همه تهمت را تحمل کنم و در یک مصاحبه آز آنها به عنوان مافیای کلن یاد کردم و در همان روز نیز در سالن غذاخوری سر همین جریان با آنها درگیر شدم."
جریان تقریبا به همین صورتی که رومنیگه تعریف کرده بود رخ داد. راستش می بایست هم چنین می شد. مطمئن بودم که بالاخره با آدم نا متعادل و بدون اعتماد به نفس و مشکوکی مثل رومنیگه درگیر می شدم. از نظر او من بزرگترین رقیبش به شمار می آمدم در نتیجه سعی کرد با اعلان جنگ به من دهن دیگران را بندد. به عبارتی می خواست ابتدا بزرگترین سنگ را از جلوی پایش بردارد در حالی که من اصلا خصومتی با او نداشتم، نه تنها من بلکه هیچ یک از بچه ها نسبت به او دشمنی نمی ورزیدند. اینها همه ناشی از صعف خودش بود.
حرکات و رفتار او تنها ناشی از فضار روحی وارده بر اثر مصدومیت هایش نبود. اگر او در کمال صحت و سلامتی هم به سر می برد باز راه دیگری برای ایجاد درگیری ایجاد می کرد. او نوعی خودمختاری را به همان صورتی که هم باشگاهی سابقش پل برایتنر در تیم ملی ایجاد کرده بود می طلبید. او خیلی از خود راضی بود و خواهان این بود که همیشه تمامی نگاه ها به سوی او متمرکز شود و همیشه در مرکز جمع قرار بگیرد. اگر اینطور نمی شد به بهانه های گوناگون دست به جو سازی می زد. تا به حال مجال زیادی پیدا نکرده بود اما در این چند سال اخیر با رفتن گردن گلفت های تیم ملی این توان را در خود می دید که به هدف هایش برسد.
او مرتب از نحوه کار بکن بائر، شیوه بازی تیم، تمرینات خسته کننده، جو اردو و...ایراد می گرفت، البته ایراد سازنده گرفتن کار پسندیده ای است به خصوص وقتی که از طرف آدم باتجربه ای مثل رومنیگه مطرح شود. حتی ما هم به نوبه خود مشکلات و ایرادهای تیم را مطرح می کردیم اما به صورت منطقی و نه مغرضانه. نه اینکه مرتب در اردو نق بزنیم و غرغر کنیم. این بیشتر تاثیر منفی می گذاشت تا اثر مطلوب.
یکی از روزها به بزرگترهای تیم از جمله رومنیگه و ماگات و فورستر پیشنهاد کردم که به جای نق زدن مستقیم پیش بکن بائر برویم و با او صحبت کنیم و نقطه نظرات خودمان را بیان کنیم.
همه نظراتمان را گفتیم الا رومنیگه. او سیاست مدارانه حربه سکوت را اختیار کرد و ما را سپر بلای خود کرد، البته این تاکتیکی نبود که او برای اولین بار به کار برده باشد، در طول جام جهانی اسپانیا نیز چنین سیاستی را در قبال پل برایتنر پیش گرفته بود، او به خوبی می دانست که اگر با برایتنر در بیفتد، ور خواهد افتاد، در نتیجه با او کنار آمد و میانه روی پیشه کرد و به یک همزیستی مسالمت آمیز پرداخت. هیچگاه مستقیما رودرروی او قرار نمی گرفت و همواره از چتر حمایت او نیز برخوردار بود. در نتیجه علیرغم مصدومیتش با توجه به نفوذ برایتنر در تصمیمات تیمی و برخورداری از حمایت او همواره در کادر اصلی تیم جا می گرفت در حالی که بازیکنان واجد شرایط و لایق تری مجبور می شدند روی نیمکت ذخیره بنشینند.
تنها کسی که در آن زمان این شجاعت را به خرج داد و علیرغم حمایت برایتنر از رومنیگه با او در افتاد اولی اشتیلیکه بازیکن با تجربه و مسن تیم بود. او در اردو این مطلب را به صورت یک اولتیماتوم اعلام کرد که هر کس که آسیب دیدگی دارد و شرایط فیزیکی مناسبی ندارد تحت هیچ بهانه ای حق این را ندارد که در ترکیب اصلی تیم قرار بگیرد، به خصوص در دیدار نهایی مسابقات. اما گوش رومنیگه به این حرف ها بدهکار نبود و بالاخره با پادرمیانی پل در دیدار نهایی بازی کرد، او اصرار عجیبی داشت که به همه ثابت کند که کماکان بهترین مهاجم آلمان است.
چهار سال بعد در جام جهانی مکزیک تاریخ تکرار شد. باز هم یک رومنیگه مصدوم. می دانستم که کارل هاینس با چه مشقتی سعی می کرد تا خود را به فرم ایده آل برساند اما هیچگاه نتوانست موفق شود. آنقدر روحیه ورزشکاری هم نداشت که اعلام کند دوستان متاسفم، فایده ای ندارد، بهتر است از بازیکنی دیگر استفاده شود.
در ضمن این تصور را داشت که امسال کسی هم وجود ندارد که مانع حضور او در ترکیب اصلی بشود و چندان نگران نبود به جز در مورد من. تنها مانع را در من می دید، به همین جهت دست پیش را گرفت و با ایجاد جوی مسموم سعی کرد مصدومیتش را زیر پرده این درگیری جدید مخفی کند. فرانس با کمال صمیمیت به او روحیه می داد و اورا تشویق می کرد اما کارل به جای افزودن بر همتش تنها تنش ها را بیشتر می کرد. امروز برایم مشخص است که درد اصلی او چه بود، او می ترسید که مبادا پست کاپیتانی تیم را از دست بدهد، در طول چند سال اخیر بازوبند کاپیتانی گهگاهی بر بازوی من قرار می گرفت و او شدیدا ترسیده بود که مبادا من جای او را به عنوان رهبر تیم اشغال کنم.
در حالی که من چندان علاقه ای به ایفای این نقش نداشتم، نمی دانم این توهمات برای او از کجا ریشه می گرفت، شاید اطرافیانش و شاید دوستانش در مجله Welt Am Sonntag این افکار را به خورد او می دادند. به هر حال با تبلیغات همین اطرافیان این باور را پیدا کرده بود که از امثال آلوفس، فولر و لیتبارسکی لایق تر است و باید جای ثابتی در تیم داشته باشد. این اطمینان را نیز داشت که تمام اعضای تیم در جبهه او قرار دارند در حالی که کارل محبوب ترین فرد این جمع به شمار نمی آمد. او از همان اوایل حضور ما در مکزیک شروع به آلوده سازی جو روحی اردو می کرد.

ادامه دارد...

نظر شما