به گزارش خبرنگار ایکنا؛ نشست «اخلاق و محیط زیست» عصر روز سهشنبه 26 تیرماه، با سخنرانی آیتالله سیدمصطفی محقق داماد، حقوقدان و عضو پیوسته فرهنگستان علوم در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد که در ادامه مشروح سخنان وی منتشر میشود؛
تعبیر بحران محیط زیست یک امر قدیمی نیست بلکه یک امر جدید است، گمان نمیکنم رایج شدن این تعبیر به یک قرن هم برسد و در واقع قبل از این واژه بحران استعمال نمیشده به این دلیل که این بحران با ظهور مدرنیته آغاز شده و امروز به اوج خود رسیده است و میتوان گفت این یکی از توالی فاسده مدرنیته است و مدرنیته نیز عمر چندان زیادی ندارد.
قبل از به وجود آمدن مدرنیته اگر بحرانی هم بوده، محسوس نبوده چون تا قبل از مدرنیته انسان خودش را جزئی کوچک از جهان بیکران میدید، اما در دوران جدید انسان در تقابل با جهان به خودش مینگرد و خودش را مقابل جهان قرار داده است نه جزئی از جهان. در دوران جدید انسان خودش را قادر دید و برای خود شخصیت قائل شد و خود را در مقابل جهان طبیعی دید، قبلا بشر طبیعت را به منزله مادر خود مینگریست که هم مادر نسبت به او مهربان است و هم او نسبت به مادر با مهربانی برخورد میکند، مادری که بشر، خود را متولد از او میدانست و از پستان این مادر شیر میخورد و ارتزاق میکرد.
مادر نیز نسبت به او کمال فداکاری را داشت و او نیز برای مادر احترام قائل بود و در دامن این مادر میآرامید و او را دوست داشت، اما در دوران مدرن اینطور نیست و در این دوران اندیشهای به نام اومانیزم پیدا شد که به معنای اندیشه انسان محوری است و این تفکر بر بشر حاکم شد که در واقع اراده و عقل را برای خودش قائل بود و اینها را محور جهان تلقی میکرد.
این بشر بر اساس عقل و ارادهای که برای خود قائل بود اصل را بر منفعت طلبی قرار میداد و هر گونه که منفعت او تامین میشد از طبیعت استفاده میکرد و سعی داشت تا بر آن استیلا پیدا کند و حداکثر استفاده را از طبیعت ببرد. در واقع در این دوران رابطه انسان و طبیعت بر اساس عشق نبود و انسان اصل سودجویی را برای خود قائل شد. در دوران معاصر یعنی حدودا 70 سال اخیر مشکلات زیست محیطی چنان عرصه را بر انسان تنگ کرده که نفس کشیدن سالم را از انسان سلب کرده است، لذا متفکران به این فکر افتادند که ببینند چه اتفاقی در حال وقوع است و این واژه یعنی بحران محیط زیست یا بحران زیست محیطی در نوشتههای اهل فکر به وجود آمد.
اما مطالعات بنده نشان میدهد که هر کسی با توجه به تخصص خودش در این زمینه وارد شد و یک راه حل را نیز پیشنهاد کرد، لذا اولا ریشهیابی را در تخصص خود شروع کردند و بعد راه حل ارائه کردند و در واقع تمام کنوانسیونهایی که در این زمینه تصویب شده نشان میدهد که هر کدام از افرادی که به موضوع بحران محیط زیست پرداختهاند با یک تخصص خاص به این مسئله نگریستهاند.
در واقع هیچ کدام نظر فلسفی و عمیق ارائه ندادهاند که به موضوع به صورت ریشهای نگاه کنند تا این که در چند سال اخیر عدهای پیدا شدند و مدعی شدند که این بحران، یک بحران اخلاقی است، البته که از حیث فنی نیز بحران وجود دارد اما آن که بحران آفریده، یک بحران اخلاقی است و بشر از بی اخلاقی است که رنج میبرد.
در کنار اینها، از سال 1967 میلادی یک مقاله لبه تیز اتهام را متوجه ادیان الهی کرده است، یک مقالهای که زیاد طولانی نیز نیست و حدودا پنج صفحه است، در 1967 میلادی شخصی به نام «لینوایت» مقالهای تحت عنوان«ریشه های تاریخی بحران زیست ممحیطی ما»، در شماره 155 مجله ساینس چاپ کرد که از صفحه 1203 مجله تا 1207 یعنی تقریبا چهار صفحه را شامل میشود.
این مقاله دو دین الهی را سرمنشأ این فساد و بحران زیست محیطی معرفی کرده است، یکی دین یهود و یکی دیگر مسیح که این دو منشا بحران زیست محیطی جهان هستند و طبیعت را از بین بردهاند، استدلال نویسنده نیز این است که این دو دین هستند که بشر را اصطلاحا لوس کردهاند. به بشر گفتهاند که همه جهان برای تو است و تمام اینها برای لذت تو قرار داده شده، لذا بشر بر اساس این فکر که مالک طبیعت است، به جان طبیعت افتاده و آن را ویران کرده است.
بعد از نگارش این مقاله، شاید 10 مقاله و کتاب در تمجید از این چهار صفحه مقاله نگاشته شد، چندین کتاب در تحسین این مقاله نگاشته شد در این راستا که این اولین بار است که ما بیدار میشویم و میفهمیم که ادیان الهی بحران را ایجاد کردهاند.
این شرایط حاکم بود تا سال 1983، در واقع از سال 1967 فقط تحسین دیده میشود، اما در 1983 در این زمینه شخصی به نام «کیس توماس» کتابی را در آمریکا نوشت و بعد با تغییراتی جزئی در انگلیس آن را چاپ کرد که «بشر و جهان طبیعی» نام داشت، این در آمریکا منتشر شد اما در این کتاب نویسنده پا را فراتر نهاده و بیتشر این کتاب در این زمینه است که بگوید یهودیت در بحران زیست محیطی اثر داشته، اما اسلام نیز همینطور بوده و ضمن تایید کار نویسنده قبلی، این سؤال را مطرح کرد که چرا از اسلام غافل شدهاید، قرآن هم هیمن را میگوید، اما یکی از نقدهایی که به این دیدگاه وارد است این که علت چنین برداشتهای اشتباه از قرآن گزینشی دیدن آیات است که به بدین صورت به آیات نگاه میکنند.
در واقع ایشان آمده و چند آیه را به صورت گزیده مورد مطالعه قرار داده و گفته که این آیات نیز همان حرفی را میزند که نویسنده قبل در مورد یهودیت میگفت و در این زمینه نیز به تعدادی از آیات استناد کرد، یکی آیه 29 سوره بقره است « هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» یعنی خداوند، خدایی است که همه نعمتها را در زمین برای انسانها آفرید، بعد سراغ آسمانها رفته است و روی زمین برای انسانها است.
آیه دیگر، آیه 15 سوره ملک « هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَإِلَيْهِ النُّشُورُ»، است که خدا زمین را برای شما رام کرده، سوارش شوید و بر شانههای آن حرکت کنید و از روزیهای خودتان بخورید، آیه سوم « اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ» است، یعنی خداوند انسان و زمین را آفرید و آب را نازل کرد برای روزیهای شما و کشتی را هم در خدمت شما گماشت، این آیات به آسمان نیز اشاره دارد که میفرماید «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ» که ماه و خورشید نیز در اختیار آنان قرار داده شده است، همچنین این آیه که میفرماید «وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» یعنی همه اینها نعمتهای خداوند هستند و شما اگر بخواهید آنها را به به شمارش آورید نمیتوانید.
غرض از بیان این مطلب این بود که این سابقه به این صورت است و اگر این موضوع کسانی مثل بنده را وادار کرده که در آن کار کنم به این دلیل است که مطلب مهمی است، امروز مسئله مهم بشر این است، البته باید اشاره کنم که بعد از این قضیه و نسبت دادن بحرانهای محیط زیستی به اسلام و قرآن عده زیادی از خود نویسندگان غربی نیز این حرف را نقد کردند.
اما مسئله مهم این است که ببینیم ما باید چگونه این مطلب را نقد کنیم، اجمالا اشاره شد که در این راستا باید با علم الهیات آشنا باشیم که دانش آسانی نیز نیست بلکه دانش وسیعی است، فکر میکنم یکی از مشکلات جامعه ما این است که به دانش الهیات به عنوان یک دانش کم نگاه شده است، در حوزههای علمیه الهیات را برای تبلیغ میخوانند، یعنی الهیات میخوانند که از دین دفاع کنند، لذا نگاه قدسی به آن دارند و مدافع اسلام و الهیات اسلامی هستند.
اما الهیات بما هو علم، از آن جهت که دانش است، منهای این که بخواهد از چیزی دفاع و یا به آن حمله کند، یک علم مهم تلقی میشود، این که میگویم مشکل است، یعنی وسیع است، از زمانی که شما درس را شروع کردهاید دیدهاید که دانش افرادی که مثلا پزشکی میخوانند بسیار پیش رفته است و یا تکنولوژی نیز همینطور است، اما الهیات همچنان اندر خم یک کوچه است و از روزی که ارسطو این مباحث را شروع کرده پیش نرفته است و مشکلاتش حل نشده و یک مقدار مشکلات آن بیشتر شده است، بنده معلم 400 سال قبل هستم و معلوم است که این دانش پیش نمیرود و متوقف میماند، وسیعترین دانش الهایت در ایران است اما شرایط را خودتان میبینید که چگونه است.
به نظر بنده باید به صورت جامع الهیات را خواند که بتوان در آن اظهار نظر کرد، برای فهم قرآن و اصولا الهیات اسلامی انتخاب گزینشی را باید کنار بگذاریم، برای فهم نظر اسلام نسبت به محیط زیست فکر میکنم باید سه مطلب را خوب بفهمیم و با خودمان هم تعارف نکنیم، یک مطلب خدا است، شما میگویید ما خداپرست هستیم، یقینا هم همینطور است اما خدا به چه معنا است؟ مطلب دوم انسان و سومین مطلب نیز طبیعت است.
این سه چیز را باید از الهیات اسلام خوب بفهمیم تا در مورد الهیات اسلامی نسبت به محیط زیست بتوانیم نظر دهیم، در ابتدا به خداوند میپردازیم، ببینید اگر از شما که در مورد مبحث خداوند که اصل اولیه از اصول بنیادین اسلامی یعنی توحید است سؤال بپرسند، شاید عدهای خیال کنند مهمترین بحث در این زمینه اثبات خداوند است که جهان خدا دارد، اما بنده فکر میکنم این کار، مشکل نیست، کما این که تمام کتب کلامی در این راستا برهان آوردهاند.
اما مهم این است که بدانیم این خدا در حال حاضر چگونه در جهان دخالت میکند و رابطهاش با جهان چگونه است؟ آیا این خدایی که میپرستیم میگویید آفریدگار جهان است؟ مثل این که سازنده این ساختمان یک بنا بوده و جهان هم یک بنا داشته و آن خدا است؟ آیا این است؟ ابن سینا در اشارات میگوید عدهای از متکلمان اینطور فکر کردهاند و گفتند اگر واقعا بر فرض محال، میشد که خدا بعد از ساخت جهان هم از بین برود و بمیرد جهان باقی میماند و البته ابن سینا این حرف را نمیپذیرد. مسئله اصلی در باب خدا این نیست که اثبات کنیم جهان صانع دارد، مسئله مشکل، پیچیده و دقیق که فهمش کار سادهای نیست این است که ببینیم خداوند در این جهان چگونه نقش دارد و رابطهاش با این جهان چگونه است؟
اگر این سؤال را بپرسید چه جوابی میدهیم؟ چگونه جهان به خدا مرتبط میشود؟ و این را اگر کسی خوب درک کند، به سؤالاتش پاسخ داده میشود، از جمله در مسئله محیط زیست که اگر نقش خدا را در جهان درک کنیم خیلی از مسائل ما حل میشود اما اکنون باید ببینیم این را چطور میفهمیم.
این سؤال برای اولین برای کسی که خوب برایش مطرح شده و در فکر پاسخ آن افتاده، امام محمد غزالی است که در قرن پنجم به این نکته توجه کرده که من باید به زبان ساده برای مردم بفهمانم که رابطه خدا با جهان چگونه است. غزالی از 38 سالگی به بعد یک مدل فکر میکرد و از 38 سالگی یک مرتبه انقلابی درونش ایجاد شد. بعد از این سن در همه چیز شک کرد و بعد از عبور از شک چند کتاب نوشت و میگوید اینقدر این شک آزارش میداد که حتی حرف هم نمیزده است. بعد از دو ماه که در این حالت به سر میبرده، از شک عبور کرده و مناصب خود را ترک کرد و مدتی در بیت المقدس و بعد هم در مکه ساکن شد و کتب مهمی نیز نگاشته است است که میتوان به کتاب کیمیای سعادت اشاره کرد که در آنجا مطالبی دارد.
میگوید، ببینید چطور نقش خداوند را در جهان میفهمید؟ ایشان از یک حدیثی استفاده میکند و میگوید در این حدیث تشبیهی است که از آن تشبیه برای حل مشکل استفاده میکند. این حدیث این است که «ان الله خلق آدم علی صورته»، یعنی خداوند آدم را مانند خودش آفرید، غزالی از این حدیث بهره برداری کرده است و آن این که یعنی اگر میخواهید خدا را بشناسید بدانید که اگر قرار بود خدا جسم باشد در قالب انسان نمودار میشد.
اما انسان چیست؟ یک جسمی است که آن را میبینیم، اما ما یک جان هم داریم که پیدا نیست و آن روح و روان ما است، اما این کجی بدن ما قرار دارد؟ یا آیا جان در همه جا وجود دارد؟.به من بگویید که بدن شما جان را میکِشد یا برعکس است؟جان در بدن است یا بدن در جان وجود دارد؟ کدام یک از اینها است؟
غزالی میگوید به رابطه جان با بدنتان نگاه کنید تا رابطه جهان و خدا را دریابید، جان شما در بدن چگونه اثر میگذارد، خداوند نیز بلا تشیه جانان این جهان است، این تشبیه است اما گویا است، قبلا شنیدهاید که «من عرف نفسه فقد عرف ربه» و از طریقی که خدا شما را آفریده به خدا برسید، اما غزالی میگوید «من عرف نفسه» یعنی از نظر نقش نفس در بدن و جایگاهی که دارد خدا را در جهان پیدا کنید.
مسئله دوم انسان است، انسانی که جزئی از جهان است اما باید به او مستقل نگاه کرد، بشر جزئی از جهان است اما از نظر قرآن بشر یک بعد مثلث خدا، انسان و جهان را تشکیل میدهد، اما انسان کسیت؟ انسان اسلامی با مسیحی فرق دارند، انسان قرآن با انسان عهدین متفاوت است. آنچه که امروز در فرهنگ و تمدن مسیحی است و در کلیسا همین را تعلم میکنند این است که میگویند انسان را خدا در بهشت آفرید تا اینجا مانند قرآن است؛ انسان در بهشت تخلف کرد، گناه کرد و امر خدا را عصیان کرد، به دنبال گناه آدم خداوند خواست او را مجازات کند، در کلیسا اینطور تعلیم داده میشود که خدا آدم را به مجازات این که در بهشت از امر خدا تعدی کرده از بهشت بیرون کرده و به زمین تبعید کرده و زمین تبعیدگاه بشر شد، به این دلیل که گناه کرد، چون گناه کرده بود و خداوند میخواست او را مجازات کند به زمین فرستاد او را، تا زمانی که عیسی به دار رفت و تا آن تاریخ بشر مبغوض الهی بود و توبه بشر با قربانی شدن عیسی پذیرفته شد.
حرف مسیحییت فعلی اینطور است که با قربانی شدن عیسی خدا توبه بشر را قبول کرد، این حرف مسیحیت امروز است، اما در قرآن اینطور نیست، بلکه تا جایی که آدم خطا کرد، تعدی کرد و به برخی از درختان بهشت تعدی کرد و تخلف کرد و گناه کرد، ولی همانجا یعنی در بهشت توبه کرد و خدا توبهاش را در بهشت قبول کرد و در بهشت برای خلافت برگزیده شد، بعد از قبولی توبه به عنوان خلیفه خودش بر روی زمین او را فرستاد اما نه برای مجازات، بلکه برای آباد کردن و حفظ زمین. پس در نتیجه زمین تبعیدگاه بشر نیست و به عنوان تبعیدی به روی زمین نیامده بلکه آمده تا خدای روی زمین باشد و حافظ صلاح زمین باشد.
باید چند مطلب را روشن کنیم، یک مطلب خلیفه است، دیگری صلاح و فساد زمین که باید معنا شوند، در مورد خلیفه در قرآن یک پروسه خیلی زیبایی بیان شده است و سناریوی خوبی وجود دارد، قرآن میگوید که «وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»، خدا گفت میخواهم روی زمین خلیفه قرار دهم، در اینجا اعتراضی به وجود میآید و آن این که «قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ»، آیا تو میخواهی موجودی را بیافرینی که در زمین فساد کند؟ و خون بریزد؟ «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ»، ملائکه گفتند ما که هستیم و تسبیح تو را میکنیم، تو میخواهی خلیفه را قرار دهی که تور تسبیح کنند؟ ما این کار را انجام میدهیم، اینها که خون ریز هستند و فساد میکنند، اما خداوند گفت من چیزی را میدانم که شما نمیدانید، همچنین در این ایه اسراری وجود دارد و این راز وقتی معلوم میشود که خدا میفرماید «و علم آدم الاسماء کلها» وقتی خدا علوم را به آدم آموخت و او را دانش آموخته کرد و نشان ملائکه داد گفت من میدانم آنچه که شما نمیدانید» و آن که خداوند میگوید میدانم چیزی را که شما نمیدانید این است که این بشر قابل تربیت است. جاذبه ماه و ... قدرتهای الهی هستند اما موجودی که از صفر تا بی نهایت تکامل یابد این حرف دیگری است که بتواند با این سیر به لقاء الله برسد.
این که خداوند میگوید روی زمین خلیفه قرار میدهم یعنی این که موجودی قرار میدهم که نمونه خدا باشد، و این نمونه فقط بشر است نه موجود دیگری، آن روحی که درون بشر است در موجود دیگری نیست، نفس تربیت پذیر و دارای اراده و خلاق، هر بشر به سهم خود آفریدگار است.
پس خلیفه خداوند روی زمین جانشین او است، اما اولین وظیفه او سلبی است، یعنی زمین را فاسد نکن، آدم سفک دماء و فساد در زمین نکند، اینها دستورات سلبی است، اما دستورات ایجابی، دستورات ایجابی آیاتی است که خداوند از بشر آباد کردن زمین را خواسته است.
اما میپرسید که آیاتی که اول خواندیم چه بود، این زمین در اختیار بشر قرار داده شده است، چون خلیفه خدا در حفظش است، اما نه به این معنا که ویران کردنش نیز دست او باشد، تسخیر زمین یعنی این که روزی را از مادر بگیرید، آن رابطه باید با زمین باشد، رزق را از مادر بگیرد اما نباید مادر را از بین ببرید. بشر باید رابطهاش با زمین بر پایه عشق و مهربانی باشد.
خلاصه انسان نشان دهنده خداوند است، از این جهت که دارای روحی است که آن روح در سراسر بدن دمیده شده و این خدا را از این جهت نشان میدهد که خدا چنین نقشی را در جهان دارد، دوم این که انسان خلیفه خداوند در حفظ و آباد کردن زمین است.
اجازه دهید در اینجا نکتهای را بگویم، قرار شد آدم گناه کند، گناه او چه بود؟ ما دو بهشت داریم، یکی بهشت پیشین و یکی هم برین یعنی بهشت پسین، بهشت پیشین یعنی عالمی که آدم در آن آفریده شده و در آن عصیان کرده است، ما بهشت پسین آن است که از نظر قرآن قرار است که بشر نیکوکار در آنجا بروید.
هر دوی اینها برای ما پیام امروزی دارد، بهشت پیشینی و پسینی اینگونه است که اولا انسان مجاز نیست از آن بهشت حتی استفاده بیحد کند، اختیار او محدود بود، ولو بهشت برای او بود اما اجازه نداشت، این تابلوی جالبی است که «لا تقربا هذه الشجره» یعنی همانجا نیز قانون وجود داشت و اراده بشر محدود بود و بشر مقید به قانون بود حتی در بهشت پیشین، اما در بهشت پسین که چیز عجیبی است، قرآن میگوید آفریدگارش خود آدمی در آنجا است، «وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ»؛ یعنی آنچه در بهشت است آفریده انفس بشر است، اما یک بهشتی را خداوند در قرآن برای ما تصویر کرده برای آینده و یک بهشتی نیز گذاشته است اما هر دو جنت است، یعنی زیبایی آنها طبیعی است، از اینجا این درس را میگیریم که اگر بشر میخواهد به زیبایی برسد باید در سایه جنت زندگی کند.
اما بحث سوم که مبحث جهان بود، گفتیم خدا، انسان و جهان طبیعی، این هم یکی از اضلاع مثلثی است که برای شناخت الهیات زیست محیطی باید این را بشناسیم، فکر میکنم این کلمه را زیاد شنیدهاید که در جواب این سؤال که از نظر الهیات اسلامی خدا چه رابطهای با جهان داشت، این را پاسخ دادیم اما برعکس این قضیه به چه نحو است؟ در بخش اول نقش خدا در جهان را با یک مثال از غزالی بیان کردم، اما از این طرف سؤال کنیم که جهان چه رابطهای با خدا دارد؟
انسان را نیز شناختیم که یک جزء ممتاز جهان است، در قرآن بیش از 50 مورد داریم که جهان آیت الله شناخته شده است، اما این به چه معنا است؟ یکی از مشکلات این است که در همه چیز با سؤال جلو نرفتهایم و باید از سادهترین مسائل با سؤال جلو برویم، جهان آیت خدا است، هر موجودی در طبیعت آیتی از آیاتی الهی است، اما این به چه معنا است؟
فرض کنید که الآن این جلسه که تمام میشود، دوربین و میکرفون و ... در اینجا باشند، در این شرایط اگر کسی به اینجا بیاید، نگاه میکند و میگوید اینها نشانه این است که اینجا کلاس بوده است و آیت نیز در این صورت به معنای نشانه ترجمه شده است، اما آیا این است که جهان نشانه خدا است؟ یعنی از این جهت که این جهان منظم آفریده شده، یک کسی بگوید چون جهان منظم است و از روی نظم آفریده شده و اگر خدا نبود بینظم بود.
یعنی از روی وجود جهان، خدا را بشناسیم، معمولا اینطور در ذهن شما است، اما معنای آیه این است؟ که ترجمه آن نشانه باشد؟ بعد در مورد این جهان و خدا همین را میگویید که این جهان منظم، نشان از خدا است. آیا این که جهان آیات خدا است به معنای از علت به معلول پی بردن است؟ معمولا اینطور معنا میکنند و علتش نیز همین برهان کلامی است که در علم کلام متکلمان، جهان را معلول خدا دانستهاند و معلول بدون علت محال است و نظم جهانی یک اراده عاقل را اثبات میکند.
اما این یک مدل معنا کردن است، اما به نظر میرسد که معنای ارائه شده توسط ملاصدرا معنای بهتری است، ملاصدرا برای کلمه آیه یک معنایی ارائه میکند که بیش از اینها است و بالاتر از نشانه است و آن این که آیه به معنای نمود است، نمود یعنی هر بودی و هر چیزی که هست، الآن این کتاب یک بود دارد و آن واقعیت خودش است که خلأ را ملا کرده است و بود او هویتش است اما نمودش آن است که شما میبینید و آن چیزی است که آن را درک میکنید، شما بود این را درک نمیکنید، یعنی هویت این را درک نمیکنید، آنچه درک میکنید نمود آن است.
در واقع نمود این کتاب را درک میکنید اما ذات این کتاب را درک نمیکنید، از نظر ملاصدرا جهان نمود حق است. ذات هیچ چیزی را نمیتوانید ببینید، همانطور که ذات این کتاب را نمیبینید و نمودش را دریافت میکنید، خداوند هم همینطور است. هر چه شما میبینید نمود حق است و خدا علیالدوام خودش را در این جهان به ما نشان میدهد. حتی در خودمان نیز خداوند خود را نشان میدهد، چنان که فرمود «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ». خدا در جهان طبیعت خودش را نشان میدهد، حتی در آفاق و انفس؛ جهان اگر اینطور بیان شود میبینیم که پس ما محاطیم و محیط ما خدا است و خدا ما را فراگرفته است.
بنابراین ما فراگرفته حق هستیم. اینطور اگر نگاه کنیم، طبیعت تبدیل میشود به طبیعت قدسی و مقدس، یعنی در فضای الهی هستیم و هیچ چیز از فضای الهی بیرون نیست. فضای الهی همه جا را گرفته و هیچ جا از هستی خارج نیست، پس ما محاط به خدا میشویم.
بنده اهل حرف گزافه نیستم اما به این رسیدهام و نتیجه رنج خودم را دیدهام که در ادبیات بشری اعم از انگلیسی و فرانسه و ... و در طول تاریخ ادبیات بشری، اولین کتاب مقدسی که به طبیعت قسم خورده است و این کار را انجام داده قرآن است، در ادبیات مختلف بشری هیچ وقت کسی به کوه قسم نخورده است، به آب قسم نخورده است، اما میبینیم که در اشعار امرؤ القیس به جان هم قسم میخوردند، اما سوگند به مظاهر طبیعت در قرآن آغاز شده است و این یک تذکار عجیبی است که قرآن برای اولین بار این کار را کرده است که در ادبیات عرب سابقه نداشته است.
مدتها وقت خود را در این زمینه صرف کردهام و جستوجو کردهام که ببینم در اشعار عربی کسی به خورشید قسم خورده است یا خیر، این نشان دهنده این نکته است که تمام مظاهر طبیعت از نظر الهیات اسلامی بعد قدسی پیدا میکند.
قرآن مجید در سوره شمس از سوگند به شمس شروع میکند و بعد به جان ماه و نور ماه سوگند یاد میکند، سپس به روز قسم میخورد؛ یعنی قسم به نور یک سوگند و قسم به اثر نور یک سوگند دیگر است، تا این که در کنار اینها به نفس سوگند یاد میکند، این تذکاری است که طبیعت مقدس است، طبیعت بعد قدسی دارد چون نمود حق است و حق را نشان میدهد. خورشید و زمین و .. نمود حق هستند، از بشر چه چیزی خواسته شده؟ از بشر خواستهاند که حواست باشد که اگر این طبیعت را فاسد کنی، خود زمین مجازاتت میکند و اگر زمین را آلوده کنی زمین تو را مجازات میکند.
به سوره زلزال با نگاه دیگری نگاه کنیم، این آیات در مورد آخرت است، در آیه ابتدایی که میفرماید «إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا» تفکر کنید، چه میشود که زلزال اتفاق میافتد؟ به نگاه دیگری میگوید این زمین مادری است که هر چه به او آزار داده باشند، یک روزی آن را بیان میکند، اما آن روز چه زمانی است؟ یک روز از آن قیامت است، اما یک روزش خود دنیا است. قاعدهای که ذیل آیه است اختصاص به قیامت ندارد، چنان که فرمود «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»، حتی در این دنیا این قاعده وجود دارد و صرفا مربوط به قیامت نیست. در دنیا نیز کارایی دارد، در دنیا نیز اگر بد کنید با زمین آثار خود را خواهد داشت.
خداوند این زمین و طبیعت را پاک و تمیز و منظم تحویل ما داده است؛ سوره الرحمن سوره مبارکهای است که فقط آن را در عزا میخوانیم، اما بسیاری از آیات سوره الرحمن درس محیطزیستی است، در این سوره آمده است که خداوند همه چیز را با میزان خلق کرده است، همه چیز میزان دارد، یعنی زمین موزون است، زمین نظام دارد، اما آیهای که فرمود « كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ» نیز یعنی بشر باید بداند که این جهان در حالت سیر الی الله است و کل جهان در حال سیر الی الله و یکی از اجزاء آن بشر است و همه چیز در خدا فانی میشود و همه چیز فانی است جز وجه الرب و هر چیزی را به عنوان وجه الربش باید نگاه کرد.
هر چی روی زمین است فانی است، آن که باقی میماند وجه الرب است و آن که حقیقت دارد وجه الرب است، بقیهاش فانی است، هر چه هست فانی است جز وجه الرب، این سوره میگوید ما به هوایی که دورمان است آلوده هستیم و داریم این هوا را آلوده میکنیم، این هوا مقدس است و نباید این هوای قدسی را آلوده کنیم.
این آیات یک نکاه دیگری به ما میدهد و آن این که اگر شما از این به بعد هر آیهای را نگاه میکنید، توجه کنید که خود قرآن آیه است یعنی نمود خدا است؛ قرآن صدای خدا را به ما میرساند. همانطور که نباید بدون وضو به قرآن دست زد، به یک معنا تمام مظاهر حق این حالت را دارد و در واقع آب نیز محترم است و نباید آن را آلوده کرد.
وجود حق همه جا هست، مانند جان در جهان است و این ذات حق است اما صفاتش چطور؟ خدا را با صفات میشناسید یا خیر؟ خدا حی است، خدا عالم است، خدا رحیم است، در نماز 17 بار ایه بسم الله الرحمن الرحیم را میخوانید، این صفت رحمان و رحیم را باید خوب درک کرد، اگر خدا جان جهان است صفاتش کجا است؟ صفاتش برای خودش است و ما در اینجا هستیم؟ توجه کنید که خداند آن بالا نیست که مانند یک پادشاه نشسته باشد، بالا و پایین ندارد اما در مورد صفات خدا باید گفت که صفات خدا هم عین ذاتش است، پس خدا یعنی علم، نه این که خدا چیزی است دارای علم، صفاتش عین ذاتش است، به این معنا که خدا یعنی رحمت و علم و مهربانی و دوستی.
شما یک علم دارید، خدا هم یک علم اما آیا در اینجا دو علم میشود؟ ما یک حیات داریم، خدا هم یک حیات آیا اینها جدا است؟ اگر اینطور باشد که نتیجهاش شرک است، سؤال این که وجود ما مقابل خدا است یا نمود خدا؟ رابطه وجود ما با خدا مانند رابطه نور خورشید با خورشید است. اما رابطه علم شما با علم خداچطور است؟ هر چه علم دارید همانقدر علم خدا در شما تابیده است، اما جان و حیاتتان چطور؟ به اندازهای که حیات الهی در شما تابش کرده، دارای حیات هستید. و یا این که شما چقدر مهربان هستید؟ چقدر دیگران را دوست دارید؟ به همان مقدار که مهربانی خدا در ما دمیده شده که خود را آزمایش میکنیم تا ببینیم چقدر با مردم مهربان هستیم.
بنابراین طبق بیانی که ارائه شد نتیجه این میشود که جهان جان دارد و حیات حق در همه چیز دمیده است، در من و شمای انسان به اندازه خودمان است و مورچه نیز حیات دارد، همچنین سنگریزه هم به دلیل وجود حق حیات دارد، از نظر فلسفه حکمت اسلامی هر چه وجود دارد همه صفات حق را دارا است، همراه وجود علم است و حیات است و به اندازه خودش یک سنگ ریزه نیز وجود و حیات هم دارد، علاوه بر این کوه و دریا نیز حیات دارند.
اگر فلسفه اسلامی را درک کرده باشیم میفهمیم درک و شعور برای همه طبیعت است، چون حیات خدا در همه موجودات ساری است، به اندازه وجود هر چیزی در همان چیز حیات وجود دارد، این نگاه اسلامی است و تا این نگاه را درک نکنیم هیچ وقت در اینجا نمیتوانیم قبول کنیم که ما خداشناس هستیم.
امروز مراجع تقلید ما برای مردم توضیح المسائل نوشتهاند اما در آنجا باید یک فصل مهمی در حلال و حرام مصرف بی رویه نوشته شود و فقه قرآن بیشتر بیان شود، قرآن میگوید «ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین»، در مورد فرق بین اسراف و تبذیر نیز باید بگویم که اسراف مصرف بیرویه است؛ مثلا پر خوری اسراف است اما تبذیر پاشیدن و حرام کردن و تلف کردن است. مثلا اگر به چمن آب داده شود که صرفا موجب زیبایی شود ولی این آب میتوانست یک درخت میوه را پر بار کند، این کار اسراف است. در هر حال جا دارد که مراجع نیز به این مسئله در رسالههای خود بیش از پیش توجه داشته باشند.
برای دیدن گزارش تصویری این نشست اینجا را کلیک کنید.
انتهای پیام
گزارش از مرتضی اوحدی
نظر شما