شناسهٔ خبر: 26785748 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه جام‌جم | لینک خبر

معمای پلیسی

شوهرکشی در دامداری

سهیل سراسیمه به خانه بازگشت و تلفن همراه را از کنار تخت برداشت و در حالی که نفس نفس می‌زد، شماره گرفت. 1، 1، 0 .

صاحب‌خبر -

ـ الو سلام، پلیس 110، یکی از همسایههای ما را با گلوله کشتهاند.

اپراتور پلیس آدرس محل قتل را گرفت و موضوع را در سیستم پلیس ثبت کرد. دقایقی بعد افسر تجسس کلانتری برای بررسی گزارش به محل مورد نظر رسید. تعدادی از اهالی مقابل یک دامداری توقف کرده بودند. سهیل با دیدن افسر کلانتری خود را به او رساند و گفت: سلام جناب سروان من موضوع را به پلیس خبر دادم. جسد آقا مراد داخل دامداری افتاده است.

مامور جوان موتور را روی جک گذاشت و همراه سهیل وارد دامداری شدند. جسد مرد میانسالی در فاصله ده متری در، با صورت روی زمین افتاده بود. داخل مشتهایش خاک بود و به نظر میرسید که قصد داشته خود را به سمت در بکشاند.

رد خون هم کنارش جاری بود. بدن مراد هنوز گرم بود و زمان زیادی از قتل او نگذشته بود.

سروان رضوانی با صدای زنگ تلفن همراه از خواب بیدار شد. آنسوی خط مامور کلانتری 52 تهران بود و از مرگ نگهبان یک دامداری خبر داد. سروان آدرس را یادداشت کرد و راهی محل جنایت شد. قتل در یکی از محلههای حاشیه تهران رخ داده بود و سروان حدود یک ساعت بعد به آنجا رسید.

هنوز اهالی در مقابل دامداری توقف کرده و با نگاههای کنجکاو رفت و آمد ماموران را زیر نظر داشتند. سروان با نشان دادن کارت شناسایی به سربازی که مقابل در ایستاده بود، وارد شد.

پزشک جنایی زودتر از او به محل قتل رسیده بود و در حال معاینه جسد مرد میانسال بود. افسر کلانتری با مشاهده سروان به سمت او آمد و بعد از احترام نظامی گفت: مقتول مرد 50 سالهای به نام مراد است که قربانی سرقت شده . سارق شبانه وارد دامداری شده و با شلیک یک گلوله مرد بیچاره را از پا درآورده است. البته نتوانسته بود سرقتی انجام دهد و با صدای داد و فریاد همسر مقتول از محل فرار میکند. مراد و مریم، از شش ماه قبل به عنوان سرایدار در این دامداری مشغول به کار شده بودند و در اتاقی کوچک زندگی میکردند. وجود این دامداری در کنار خانهها باعث اعتراض اهالی شده و آنها میانه خوبی با مدیر اینجا ندارند. حتی شکایتی را مطرح کرده بودند که در دادگاه در حال رسیدگی است. حدود ساعت 12 شب، اهالی با شنیدن صدای داد و فریاد مریم از خانههای خود بیرون آمده و متوجه باز بودن در اینجا شده و وارد میشوند. آنها با جسد مراد که غرق در خون روی زمین افتاده بود رو به رو شده و موضوع را به پلیس 110 خبر دادند.

کسی قاتل را ندیده؟

ـ نه. وقتی همسایهها آمدند، او فرار کرده بود.

کارآگاه سپس به سمت دکتر رفت که هنوز مشغول معاینه جسد بود. قبل از اینکه سوال همیشگی را بپرسد، دکتر گفت: یک گلوله از فاصلهای نزدیک به قلب مقتول اصابت کرده و باعث مرگ او شده است. گلوله از سلاحی شکاری شلیک شده است. فعلا همین را میتوانم بگویم و باید کالبد شکافی کنم.

سروان بعد از تشکر از سروان به تحقیق از همسایهها پرداخت تا شاید سرنخی از قاتل به دست آورد. زن میانسالی که در همسایگی دامداری زندگی میکرد، گفت: چقدر ما اعتراض کردیم که این دامداری را تعطیل کنید، اما کسی گوش نکرد. به خاطر همین هم بعد از سالها امنیت، سارق مسلح به اینجا آمد.

او درباره ماجرا هم گفت: با شنیدن صدای داد و فریادهای مریم، به حیاط آمدم. ابتدا تصور کردم با شوهرش دعوا میکند، اما صدایی از مراد نشنیدم. مشکوک شده و به کوچه آمدم. چند نفر دیگر از همسایهها هم بیرون آمده بودند. مقابل دامداری رفتیم. در نیمه باز بود. وارد که شدیم، جسد مراد را دیدیم. صحنه دلخراشی بود . مریم بالای سر او روی زانو نشسته بود و گریه و زاری میکرد. مراد مرد آرامی بود و در این مدت آزاری از او ندیدیم. هر وقت هم به وجود دامداری در محله اعتراض میکردیم به جای مدیر اینجا عذرخواهی میکرد و به همسایهها شیر گاو میداد تا از عصبانیت آنها کم کند.

اهالی دیگر هم همین اظهارات را بیان کردند و هیچکدام از آنها قاتل را ندیده بودند.

تنها سرنخ ماجرا در دست مریم بود و سروان سراغ زن جوان رفت تا از او تحقیق کند. مریم حدود
20 سال داشت و در گوشهای از دامداری شیون و زاری میکرد. چند زن همسایه هم سعی میکردند او را آرام کنند. سروان از همسایهها خواست اجازه دهند تا از مریم بازجویی کند و آنها به سمت در خروجی رفتند.

ـ تسلیت میگویم، برای اینکه بتوانم قاتل شوهرتان را دستگیر کنم، نیاز به کمک شما دارم به همین خاطر با دقت به پرسشهای من جواب بدهید.

ـ مریم در حالی که اشکهایش را پاک میکرد، گفت: قول میدهم راست بگویم.

چند سال است با مراد ازدواج کردید؟

ـ حدود دو سال قبل به خواستگاری ام آمد و پدرم مرا به او داد. مراد زنش را طلاق داده بود. بعد از عقد به اینجا آمدیم و کار میکردیم.

با شوهرت اختلاف داشتی؟

ـ مثل همه زن و شوهرها دعوا داشتیم. او خیلی عصبی بود و سعی میکردم عصبانی اش نکنم و همیشه در دعواها من کوتاه میآمدم.

چند سال اختلاف سنی داشتید؟

ـ حدود 25 سال.

امشب چه اتفاقی افتاد؟

شب دعوایمان شد و مراد از دامداری بیرون زد. حدود ساعت 12 شب دوباره برگشت. از صدای در فهمیدم. به حیاط آمدم تا آرامش کنم.

ناگهان مردی نقابدار را پشت سرش دیدم. او از دیدن چهره وحشتزده من تعجب کرده بود. قبل از اینکه بتوانم حرفی بزنم، مرد نقابدار شلیک کرد و از بالای دیوار فرار کرد.

مراد دست روی قلبش گذاشت و روی زمین افتاد. بالای سرش رفتم و با داد و فریاد از همسایهها کمک خواستم.

مرد نقابدار را میشناختی؟

ـ نه تا به حال او را ندیده بودم.

قرار بود راست بگویی.

ـ من راست گفتم.

نه. راست ماجرا این بود که با مراد اختلاف داشتی. تنها راه پایان دادن به این اختلاف هم کشتن او بود. به همین خاطر نقشه کشتن او را با مردی طراحی کردی، اما چند جای نقشه تان مشکل داشت که همین باعث شد خیلی زود دستتان رو شود. بهتر است تا همدستت فرار نکرده و تو مقصر اصلی نشدی، اسم و آدرسش را بدهی تا دستگیرش کنیم.

مریم که دیگر راهی برای مخفیکاری نداشت لب به اعتراف گشود و گفت: با پسر همسایه مان آشنا شده و به هم علاقه داشتیم. من و مراد اختلاف سنی داشتیم و حرف هم را نمیفهمیدیم. او به من محبت میکرد و برای از سر راه برداشتن مراد تصمیم به قتل او گرفتیم.

کارآگاه، افسر کلانتری را صدا زد تا قبل از فرار قاتل او را دستگیر کنند. دستور بازداشت مریم را هم صادر کرد.

شما خواننده عزیز برای ما بنویسید سروان رضوانی از کجا فهمید مریم در قتل همسرش نقش داشته است. اگر داستان را به دقت بخوانید حتما متوجه خواهید شد.

پاسخ خود را همراه نام و نام خانوادگی به شماره 300011224 پیامک کنید.

وحید شکری

نظر شما