ایران آنلاین / روستاییان مرزی ایران و «فاو» عراق عقیده دارند نخلهایی که از 15-10 سال پیش تاکنون خشکیدهاند به خاطر شوری آب و پسابهایی است که از مجتمع نیشکر «میرزا کوچک خان» در نزدیکی دارخوین به کارون وارد شده است. شور شدن آب شهرهای خرمشهر ، آبادان ، شادگان و روستاهای آن دلیلی شد سری بزنم به سرزمین آب و آفتاب. خوزستان را به آفتاب تند و زمینهای حاصلخیز و نخلستانهای پرثمر و رودخانههای کارون و اروند و بهمنشیر و دز و کرخه میشناسند یا بهتر است بگویم میشناختند. وقتی به روستاهای اطراف آبادان همچون «شطیط»، «بچاچره سفلی و علیا»، «ابوشانک»، «صیداویه» و... رفتم تا ببینم با شور شدن آب چه بلایی سرشان آمده، از نزدیک دیدم که لایهای نمک نخلستانها را پوشانده و درختان میان مرگ و زندگی در تقلایند. برگها رو به زردی رفتهاند، لیفهای خرما کمجان شدهاند و رطبها هفتههاست که بر نخل خشکیدهاند.
نخلهایمان خشکیدهاند
از روستاهای آبادان شروع میکنیم. از «شطیط» که با شهر 20-10 دقیقهای بیشتر فاصله ندارد. از جاده باریکی که میان دو رودخانه بهمنشیر و اروند میرود به سوی خلیج فارس میرسم به این روستا. گرمای هوا ساعت 10 صبح بیداد میکند. پیش خودم میگویم خدا به داد مردم برسد، سر ظهر چطور میتوانند این گرمای زجرآور را تحمل کنند.
مقابل خانههایی که با فاصله از هم بنا شدهاند، میشود بچههای قد و نیمقدی را دید که بیخیال شور شدن آب و خشکیدن نخلها پی بازی هستند. خبر حضورم را بچهها به خانوادهها میدهند. چند دقیقه بعد چند تن از اهالی روستا به پیشواز میآیند. دل پر دردی دارند از وضعیتی که برایشان پیش آمده.
عابد، جوان میانه قد و آفتاب سوختهای که همراه با 2 برادر دیگرش در خانهای سرهم شده از بلوکهای بتونی زندگی میکند، از زندگیاش برایم میگوید: «تو را به خدا و رسولش بگویید این چه زندگیای است که برایمان درست کردهاند. به خدا ما هم آدم هستیم. نفت و آب و گندم و خرمای خوزستان میرود به همه جای کشور ولی مردم اینجا باید دبه به دست بدوند دنبال تانکر آبرسان. این چه وضعی است؟ نخلهایمان خشک شده. توی بهمنشیر و اروند ماهی نمانده. چطور باید زندگیمان را بگذرانیم؟»
به عابد و همروستاییهایش میگویم خبرنگارم و برای همین موضوع آمدهام تا ببینم از وقتی آب شور شده و آب شیرین و بهداشتی ندارند، چه بر سر زندگیشان آمده. حنیف، برادر عابد دستم را میگیرد و میبرد به حیاط خانهشان. 4 بشکه رنگ و رو رفته کنار هم به صف شدهاند و آن طرف حیاط هم دستکم 10 دبه روی هم سوار. 3 دبه هم با کش بسته شده به ترکبند موتور قرمز رنگ.
حنیف شیر آب را باز میکند. شیر را همچنان میپیچاند ولی دریغ از یک قطره آب: «آقای خبرنگار عکس و فیلم بگیر و بذار توی واتساپ و تلگرام تا همه ببینند خوزستان آب ندارد. آب را بردهاند به اصفهان. آخر آنجا واجبتر از اینجاست؟ آب را میدهند به مزارع نیشکر فلان آقا که زور هیچ کدام از مسئولان به او و خانوادهاش هم نمیرسد. آن وقت امثال ما روستاییها که از دار دنیا چند تا گاو و نخل داریم، باید بسوزیم و بسازیم.
از زمانی که آب شور شده، نخلهایمان از تشنگی میسوزند. سال پیش 20 تا نهال نخل کاشته بودم که امسال همه از بین رفت. خب به نظرتان باید چطور خرج زن و بچه را بدهم؟ با یارانه؟»
یکی از روستاییها نخلستان بزرگی را نشان میدهد که همه نخلهایش خشک شدهاند و از آن همه صدها تیرک چوبی باقی مانده. ابویونس 60ساله که به گفته خودش از دار دنیا 120 نخل خرما دارد، فارسی و عربی التماس میکند به مسئولان بگوییم کاری کنند که آب شیرین شود و نخلهایشان نسوزد: «از 10 سال پیش که بهمنشیر و اروند کمکم شور شد، آنهایی که به رودخانه نزدیک بودند، نخلهایشان خشک شد. اگر میبینید این نخلها فعلاً سر پا ایستادهاند، به این خاطر است که با هزار زور و زحمت به آنها آب میرسانیم. نخل برای ما مقدس است به همین خاطر هم شمارش آن مثل انسان، نفر است.» از اهالی این روستا خداحافظی میکنم. باید پیش از ظهر و اوج گرمای تند جنوب به روستاهای دیگر هم سرک بکشیم.
زمینهای تشنه، نخلهای نیمه جان
---
صحنهها کمکم برایم تکراری میشود. زمینهای تشنه، نخلهای نیمه جان و مردم دبه بهدست. زمانی به روستای «صیداویه» میرسم که قرار است تا یک هفته بعد آب شیرین به روستاها هم برسد؛ اهالی امیدوارند. به قول یکی از آنها به نام ابوناصر، چارهای جز امیدواری برایشان باقی نمانده است.
مردم صیداویه مثل بیشتر روستاییان آبادان و خرمشهر و اروندکنار زندگیشان از راه نخلداری و دامپروری میگذرد. راشد، پیرمردی که نگران نخلستان آبا و اجدای اش است به کمک یکی از جوانها که حرفهایش را ترجمه میکند، میگوید: «پسرم با وانت رفته آبادان آب بیاورد. برای اینکه نخلها خشک نشوند و بار بدهند مجبور است هر روز شهر برود. الان چند ماه است که وضعمان همین طور است. آب آنقدر شور شده که حتی گاوها هم لب به آن نمیزنند. آب شط هم فرقی با آب دریا نمیکند. بچهها هم برای شنا داخلش نمیروند.»
او از زمانی برایم تعریف میکند که ساحل رودخانه بهمنشیر سرسبز بود و نخلها سایهشان را روی زمین پهن میکردند و حالا چیزی به خشک شدن آنها نمانده است. پیرمرد امیدی به زنده ماندن نخلها ندارد.
هشام از اقوام دور راشد است. سن و سالی از او گذشته و خشک شدن نخلستانها برایش دردآور است. چشمانش پر از اشک میشود، وقتی میپرسم روستای صیداویه پیش از شور شدن آب چگونه بوده: «زمانی بهمنشیر و اروند آنقدر آب داشت که نمیشد از این طرف به آن طرفش رفت. آب آدم را با خود میبرد؛ اروند که هیچ، کسی جرأت نداشت برای شنا وارد شط شود.
تور میانداختیم رودخانه و ماهی میگرفتیم. الان بروید و ببینید ماهی باقی مانده یا نه؟ از زمانی که آب شور شد، نه ماهی مانده نه نخلها درست و حسابی ثمر میدهند. خدا خیر ندهد به کسانی که باعث و بانی این وضعیت شدهاند. چند هفته پیش چند تا از نخلهای جوانم را ذبح کردم. خیلی عذاب وجدان دارم ولی نمیتوانستم شاهد باشم که جلوی چشمم از بین میروند.»
وضعیت بیآبی و شور شدن آب در روستاهای دیگر این منطقه به همین شکل است. مردم از شوری آب مینالند و نخلستانهایی را نشان میدهند که سراسر پوشیده شدهاند از سفیدی که حاصل شوری آب است.
اروندکنار، قبرستان نخلستانهای بیسر
برای رفتن به اروندکنار باید پیش از طلوع آفتاب حرکت کنم. راننده میگوید آفتاب اروندکنار تندتر و بیرحمتر از آفتاب آبادان و خرمشهر است. ساعت 5 صبح بیرون میزنم. بعد از 45 دقیقه نخلهای خشک شده هر دو طرف جاده خبر از رسیدن میدهد؛ نیازی نیست توجهی به تابلوها کنیم.
آفتاب کمکم از غرب سر بیرون میآورد و سرخی آن در گوشه قابی که نخلستانهای بیسر جا خشک کردهاند، دل آدم را میلرزاند. زمانی اینجا پر از نخل بوده و سرسبزیاش حتماً متحیرکننده. تا چشم کار میکند، نخلهای بیسری است که در سپیده دم تابستان آدم را در خود فرو میریزد.
برای پیدا کردن دلیل خشکیدن نخلستانها باید به سوی مرز ایران و عراق برویم. بعد از اروندکنار، تابلویی ما را راهنمایی میکند به سمت روستاهای نهر مخزوم، نهر درادچه، نهر خلیفه، نهر ابوطرف، نهر ابودگل، نهر ابوچمبه، نهر ایرد، نهر قصر، نهر حد، نهر مچری، نهر بلامه، ابو عبود، نهر معمره، نهر علیشیر، نهر معاتیج، ابوفاضل، ابوفلفل، حجری، ابوخضراوی، ابوغزلان، ابوشکر، ازرق، کوت نصار و چند روستای دیگر که زمان اجازه نداد به همه آنها سر بزنیم.
نهرهای زیاد این منطقه که از اروندرود منشعب شدهاند، برای آبیاری نخلها بوده و البته راهی برای ورود لنجهای کوچک و قایقهای صیادی به اروند پرآب. به فاصله هر 500 متر نهری از زیر جاده عبور میکند و شاید تنها جادهای در کشور باشد که در آن مسیرش پلهای متعددی پشتسرهم ردیف شدهاند.
نخستین روستایی که ساعت 7صبح در آن چند تن از اهالی را میبینم طوری که گویی انتظار کسی یا چیزی را میکشند، «طلیب» است. روستاهای این منطقه برخلاف روستاهایی که تاکنون دیدهام، کمی سرسبزترند ولی وضعیت به گفته خودشان بحرانی است. نهرها پر از آب است ولی چه فایده که شور شور شدهاند. ابوحسن که مثل بقیه دشداشه به تن دارد، از شوری آب مینالد: «وضعمان تا 10سال پیش خوب بود. نهرها پر از ماهی بودند، نخلستانها ثمر میدادند حتی درختان پرتقال و لیمو هم بار داشتند ولی هر سال وضع بد و بدتر میشود تا جایی که باغ و نخلستانها در حال خشک شدن هستند و آنهایی که نتوانستند برای نخلهایشان کاری کنند، زندگی را بار ماشین کردند و رفتند یزد.»
چشمان ابواحمد که سن و سالش از بقیه بیشتر است و گرد پیری سالهاست روی صورتش نشسته، پر از اشک میشود. نمیتواند جلوی گریهاش را بگیرد. با آستین دشداشه اشکهایش را پاک میکند: «نیمی از نخلهایم خشک شده. نخلها مثل بچههایم هستند، خودم آنها را توی جوانی کاشته بودم. اروند که شور شد، نهرها هم شور شدند. چارهای نداشتیم از همین آب به نخلها بدهیم. سال به سال ثمرشان کمتر شد و حالا هم چیزی به خشکیدنشان نمانده. شاید اگر سال دیگر بیایید همان صحنههایی را که در اروندکنار دیدهاید، همین جا هم ببینید.»
صباح که پیش از شور شدن آب ماهیگیری میکرده، قایقش را نشانم میدهد: «چند ماه همان جا افتاده. میخواهم بفروشم ولی کسی نمیخرد. اروند مثل گذشته ماهی ندارد. از زمانی که آب دریا وارد اروند شد، ماهیها دیگر تخمریزی نمیکنند و دیگر ماهی برای صید پیدا نمیشود. آنقدر وضع خراب شده که مجبور شدم بقالی کوچکی بزنم تا لااقل خرج زن و بچههایم را دربیاورم. اگر وضع ادامه داشته باشد، چارهای ندارم که مثل آن چند نفری که کوچ کردند، من هم بروم اهواز یا یزد.»
اهالی، خانههایی را که ساکنانش سال گذشته به یزد کوچ کردهاند، نشانم میدهند؛ خانههایی که نه در دارند و نه پنجره! شدهاند خانه مار و عقرب.
---
روستایی تشنه در همسایگی فاو
روستای بعدی که حتی میشود با پای پیاده به آن رفت، روستای «ابوفلفل» است که رودخانه اروند بین آن و فاو عراق فاصله انداخته. از اینجا میشود گنبد بزرگ سفید رنگی را دید که به گفته بومیها، تصفیهخانهای است که زمان جنگ سربازان ایرانی در آن سوی مرز برای عراقیها به یادگار گذاشتهاند.
اهالی ابوفلفل منتظرند تانکر آبرسانی برایشان آب شرب بیاورد. به آنها گفتهاند که امروز از آبادان آب میرسد. جلوی خانههایشان پر است از دبههای سفید و زرد. ابوحمید 45ساله که نخلستان کوچکی در روستا دارد، به نهر جلوی خانهاش اشاره میکند: «قبلاً از همین نهر آب را به نخلها میرساندیم و الان باید برویم اروند و برای نخلستان آب بخریم. عجیب نیست کنار رودخانه و دریا باشیم و آب بخریم!؟
رزق بیشتر مردم این منطقه به رطب و خرمایی است که چند هفته دیگر وقت چیدنشان است. شوری آب هم روی نخلها تأثیر گذاشته و هم محصولات. نگاه کنید به این درختان و ببینید چقدر لاغر و نحیف شدهاند. سال پیش که آب زیاد مشکل نداشت و مثل امسال اینقدر شور نشده بود، بارشان دو برابر امسال بود.
شوری آنقدر بالاست که لایهای از نمک روی زمین نشسته و مجبوریم آن را بتراشیم تا نخلها کمتر آسیب ببینند. میترسم ما هم به سرنوشت نخلستاندارهایی دچار شویم که زمین و باغشان یکسره تبدیل به شورهزار شد.»
به چند نخلستان این روستای کوچک سر میزنم. نیازی به سؤال کردن نیست چراکه لایههای نمک را میشود همه جا دید، نمکی که قاتل نخلها و زندگی مردم شده است. پیش خودم میگویم اگر کسی عکسی از این نخلستانها ببیند، شاید در نگاه اول تصور کند وسط تابستان برف باریده!
احسان یکی دیگر از اهالی ابوفلفل میگوید: «سال پیش زیر همین نخلها یونجه و سبزی و بامیه و خیار و گوجه میکاشتیم ولی امسال هیچ چیزی ثمر نداد. تعدادی از نخلهای جوان خشک شدند و شنیدهام که بسیاری از نخلستانهای ابوحمید خشک شدهاند.
من برای اینکه بتوانم نخلستان و گاوهایم را زنده نگه دارم، یک روز در میان با وانت میروم شهر و آب تصفیه شده میخرم. هر هزار لیتر را 20 هزار تومان میخرم. تازه باید پول بنزین هم بدهم. نیمی از آب را به گاوها میدهم و نیم دیگرش هم به نخلها. برای مصرف خودمان هم از آبی که هر 4 – 5 روز یکبار با تانکر میآورند، استفاده میکنیم. اگر آب لولهکشی مثل قبل شود، لااقل یکی از مشکلاتمان که نبود آب آشامیدنی است، حل میشود.»
بیآبی و شور شدن آب داد مردم محله نهر ابوعبود را هم درآورده است. آنها از دیر آمدن تانکرهای آبرسان گلایهمندند و میخواهند مسئولان برای رفع این مشکل کاری برایشان بکنند. آنها بیش از 2ماه است که برای یافتن آب شرب سرگردان ماندهاند.
ابوحسام 55 ساله مرا با یکی از مسئولان فرمانداری اشتباه گرفته و به عربی سرم داد و فریاد میکند. راننده او را متوجه میکند که خبرنگارم و از تهران به اینجا آمدهام. لحنش تغییر میکند. میخواهد نخلستان کوچکش را نشان بدهد. آدمهای این منطقه برای اینکه کسی باور کند، ذرهای بزرگنمایی نمیکنند نخلستانهای نیمه خشکشان را نشان میدهند: «ببین هر چه کدو و بامیه کاشته بودم از بین رفته. انگورهایم امسال ثمر نداد. نیمی از آنها کاملاً خشک شد. نخلها هم تعریفی ندارند، تشنهاند. حاضرم آب نخورم ولی به اینها آب برسد. اگر نخلها خشک شوند، از کجا بیاورم که شکم زن و بچهام را سیر کنم؟
به خدا شبها از فکر و خیال خوابم نمیبرد. فامیلی دارم آن ور مرز نزدیکیهای فاو، میگوید آب آشامیدنیشان از سد بصره میآید و حقابهای هم دارند برای آبیاری نخل و انگور. حالا وضع ما را ببینید و وضع آنهایی که آن سوی مرز یک کیلومتر با ما بیشتر فاصله ندارند.»
حرفهای ابوحسام را بقیه اهالی که کنارمان ایستادهاند تأیید میکنند. آنها چیز اضافهای از مسئولان نمیخواهند؛ خواستهشان فقط آب است همین.
---
چاههایی که جان زمین را میمکند
راه را ادامه میدهم و از چند محله دیگر که حال و روزی بهتر از بقیه ندارند، میگذرم. اما در میانه راه به منطقهای میرسم به نام «الگصبه»؛ منطقهای سرسبز پر از نیزارهایی که نشان از آب شیرین دارد. میشود صدای جوشش آب را شنید. از ماشین پیاده میشوم و صدای آب را دنبال میکنم. جوی باریک و کم عمقی که آبی زلال در آن جریان دارد، بالاتر از چاه بیرون میآید. این چاه تنها چاه منطقه نیست و به گفته یکی از اهالی که میخواهد اسمی از او در این گزارش نباشد، چند چاه دیگر هم در طول سالهای گذشته زدهاند.
در فاصله 500 متری چاه، جوی آبی به زمین نه چندان بزرگی میرود. آب میرود پای نهالهایی که گویی خشک شدهاند. از نوجوان 14 سالهای به نام میثم که پایش را در آب فرو برده، میپرسم چرا نهالهای نخل خشک شدهاند؟ لبخندی میزند و میگوید: «نه عامو خشک نشدهاند، این برگهای خشک را کنار نهالهای کوچک میگذاریم تا آفتاب به نهال نخورد و آن را خشک نکند. تابستانهای اینجا خیلی داغ است و اگر پوششی برای نهالها نگذاریم، همگی از بین میروند.»
این نهالستان متعلق به پدر میثم است. آنها نخلستان دیگری آن سوی جاده دارند که پدرش آنجا مشغول کار است. از میثم سؤال دیگری میپرسم که از چه زمانی توی زمینشان چاه زدهاند؟
میگوید: «3 -4 سال پیش چاه زدیم. زمانی که آب اروند شور شد، پدرم دنبال این بود که هر جور شده کاری کند که نخلستانش خشک نشود، پول داد و برایش چاه زدند. فعلاً وضعیت خوب است و میخواهیم این زمین را هم نخلستان کنیم.»
درحالی که چندین روستا و محلهای که پشت سر گذاشتهایم از بیآبی رنج میبرند و نیمی از نخلستانهایشان خشک شده است ولی اهالی برخی از مناطق چارهای ندارند که با حفر چاه به آب برسند. روشی موقت برای تسکین دردی که معلوم نیست چه زمانی التیام پیدا میکند؟
از مرد موتورسواری به نام ابراهیم که گویا حضورم او را کنجکاو کرده درباره چاههای آب میپرسم. بدون هیچ طفره رفتنی میگوید همه آنها غیرمجازند و اگر همین آب هم نباشد، نخلهایشان خشک میشود. به عقیده او، خوزستان تا چند سال دیگر به بیابانی لمیزرع تبدیل میشود و مردم چارهای جز مهاجرت به شهرهای دیگر ندارند: «از زمانی که آب را از سرچشمههای کارون به طرف اصفهان بردند، وضع ما بد شد. تا 10 سال پیش رودخانهها پر آب بودند. هیچ مشکلی برای تأمین آب برای دام و نخلها نداشتیم. حتی ماهیگیری هم میکردیم. بروید وضعیت روستاها را ببینید که با چه بدبختی آب پیدا میکنند. چیزی نمانده که شبیه سیستان و بلوچستان شویم. خدا باعث و بانیاش را لعنت کند که این طور با زندگی مردم بازی کرد.»
---
قید نخلهای اروند را زدهایم
آخرین روستایی را که سر میزنیم، آلبوحمید است. سفیدی نمک در نخلستانهای این روستا هر بینندهای را به وحشت میاندازد. نزدیک یکی از نخلستانهای بزرگ آلبوحمید میایستم و از آن عکس میگیرم. پسر 10 سالهای گاوها را از خانه بیرون میکشد و با ترکه کوچکی آنها را به سوی نهر میراند. مقابل خانه مخزن پلاستیکی سفید رنگی گذاشتهاند تا اگر تانکر آبرسان آمد، پرش کنند.
لحظهای بعد مرد دشداشهپوشی پی پسرش بیرون میآید. اسمش عبدالله محسنی است و 59 سال دارد. برخلاف بقیه اهالی، فارسی را براحتی حرف میزند. او زمان جنگ روستایش را رها میکند و به بوشهر میرود و پس از 14 سال یعنی سال 74 برمیگردد تا نخلستان پدریاش را سر و سامان بدهد.
عبدالله درباره وضعیت نخلستانش این طور میگوید: « نزدیک 300 هزار تا نخل «برهی» دارم که نیمی از آنها هر سال بار میدهند. از چند ماه پیش که آب شور شد، بخشی از نخلهایم خشک شد و با این وضعیت نگرانم که بقیه هم به این سرنوشت دچار شود. من سالی نزدیک به 100 میلیون تومان از نخلستانم خرما میفروشم و چند خانواده از اینجا نان میبرند. از طرفی نزدیک 10 کارگر هم پیش من کار میکنند. به عنوان مثال برای آرایش هر نخل که در حال بار دادن است باید به کارگرم 7 هزار تومان بدهم. برای کارگر ساده روزی 50 هزار تومان و برای هرس کردن و خرید کارتن و نایلون هم باید هزینه کنم. همین طور برای هر نخل سالی 2 هزار و 800 تومان هم حق بیمه میدهم.
نخلدارهای چند روستای دیگر که مثل من برای هر نخل دو هزار و 800 تومان حق بیمه میدادند، سال پیش که نخلهایشان خشک شد، بابت هر نخل هزار تومان خسارت گرفتند!»
سر به هرجا میچرخانم آثار نخلستانهای خشکیده را میبینم؛ نخلستانهایی که تا همین چند سال پیش زنده و پرثمر بودند. بومیان اروندکنار میگویند بهترین خرمای برهی برای این منطقه است ولی چند سالی میشود که نخلهایشان درست و حسابی ثمر نمیدهند.
عبدالله از نخلستان پدر زنش در اروندکنار برایم میگوید: «عمر نخلستان من نزدیک 60 سال است ولی نخلستان پدرزنم نزدیک 100 سالش بود و خرمای زیادی داشت ولی 10 سال پیش که پساب مزارع نیشکر را رها کردند توی کارون، خشک شد. هر کسی میدید، فکر میکرد زمان جنگ اینطور شده. چند سال بعد پدر زنم دق کرد و مرد.»
میگویند نخلهای بیسر آبادان و خرمشهر و جزیره مینو یادگار زمان جنگ است. میگویند آن زمان که عراق شهرهای جنوبی را زیر آتش توپ و خمپاره و موشک گرفته بود، خیلی از نخلها بیسر شدند یا با تشنگی از پا درآمدند ولی این همه ماجرا نیست.
نظر شما