شناسهٔ خبر: 26770165 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه همشهری | لینک خبر

دروازه طهرون

صاحب‌خبر -

فرهنگ بر و بچه‌های ترون

برگرفته از کتاب فرهنگ بروبچه های ترون
نوشته مرتضی احمدی



حاجیت: من (شخصیت گوینده).

حتمی: واجب، لازم، ضروری، ناگزیر.

حُرّ دلاور: دلیر آزاده، آزادمرد، جوانمرد.

خالص: ناب، پاک، بی‌آلایش.

خپله: کوتاه قد و کوتوله.

خِر: یخه، گریبان.

داخل آدم نبودن: اهمیتی نداشتن، شمرده نشدن.




نخستین‌ها

سینمای صحاف باشی


سینما رفتن در سال‌هایی که سرگرمی‌ها مثل این روزها نبود‌ کاری جذاب بود. اما اینکه از کی مردم تهران سینمارو شدند هم برای خود حکایتی دارد. سال 1283 میرزا «ابراهیم صحاف‌باشی» در خیابان چراغ گاز سینمایی را راه‌اندازی کرد. البته این کار را به‌طور امتحانی ابتدا در حیاط خیابان پشت مغازه خود در خیابان ارباب جمشیدی(منوچهری) انجام داد. بعد از او روسی‌خان سینمایی را ابتدای خیابان علاءالدوله در عمارت فاروس تأسیس کرد. یک سال بعد اردشیر خان ارمنی در قسمتی از خانه 2طبقه روبه‌روی بانک ملی، خیابان فردوسی تماشاخانه‌ای ایجاد کرد. بلیت آن 2قران و ورود زنان به آن ممنوع بود. نخستین سینمای زنانه هم سال 1307 به ایده کلنل علی نقی خان وزیری در مدرسه دخترانه زرتشتیان در خیابان قوام‌السلطنه افتتاح شد. 

نخستین فیلمی که به نمایش گذاشته شد سفر مظفرالدین‌شاه به اروپا بود که توسط میرزا ابراهیم عکاس‌باشی نمایش داده شد. وی بعدها واردکننده آپارات و آموزش‌دهنده آن بود. نخستین فیلم صامت به نام «آبی و رابی» در دی سال 1309 توسط «آوانس اوگانیانس» نوشته و ساخته شد که در آن «محمد ضرابی» و «غلامعلی سهرابی فرد» نقش‌های آبی و رابی را ایفا کردند. داستان فیلم این بود که آبی هنگامی که آب می‌نوشد شکم رابی باد می‌کند. رابی زیر بوم غلتانی دراز می‌کشد و آبی با پتک بر سر او می‌زند و رابی پهن و کوتاه می‌شود. آبی و رابی در رستوران لقانطه سفارش مرغ می‌دهند و وقتی قصد خوردن آن را دارند آن مرغ به پرواز در می‌آید و  نخستین فیلم ناطق ایرانی هم خرداد سال 1312 به کارگردانی «عبدالحسین سپنتا» در شهر بمبئی در کشور هند فیلمبرداری شد که سال 1313 در سینماهای سپه و مایاک (خیابان استانبول، نزدیک به لاله‌زار) اکران شد. 





گذر خاطره

امیرآباد را امیرکبیر‌ آباد کرد


با اینکه چند دهه از نامگذاری خیابان «امیرآباد» به «کارگر» می‌گذرد اما هنوز هم در محدوده میدان انقلاب زیاد نام امیرآباد را می‌شنویم. واقعیت این است که این محدوده را «امیرکبیر» ‌آباد کرد و به همین دلیل به آن امیرآباد می‌گویند. نقل است که مرحوم میرزا تقی خان امیرکبیر برای استراحت و گذران اوقات فراغتش به دنبال اراضی مطلوبی در خارج از محدوده شهر تهران می‌گشت که به محله کوی دانشگاه فعلی رسید. البته آن زمان این اراضی نام مختص به خود نداشت و جزو محله جلالیه تقسیم‌بندی می‌شد. مرحوم امیرکبیر یک باغ بزرگ در این محدوده خریداری کرد و برای نخستین بار در زمینش پنبه آمریکایی کاشت؛ پنبه‌ای که گفته می‌شد به رنگ آبی بود و توجه همه را به خود جلب می‌کرد. حضور مرحوم امیرکبیر در این محدوده باعث شد رفته‌رفته ساخت‌وسازهای دیگری در آن حوالی شکل بگیرد و کم‌کم این محله نیز‌ آباد شود. به همین دلیل به این محله، امیرآباد می‌گویند. 




قصه‌های شهر ما

هر دستگاه کنتور 280 قِران


در روزگاری نه چندان دور که کارخانه چراغ‌برق شروع به فعالیت کرد در اعلانش نوشت که تأمین لوازم الکترونیکی و سیم‌کشی انشعاب و ساختمان‌ها باید توسط کارکنان کارخانه انجام شود. چون هیچ تخصصی برای این کار در داخل کشور وجود نداشت. به همین دلیل لوازم مورد نیاز برای برقراری انشعاب و سیم‌کشی داخل منزل و سایر اماکن و حتی لامپ و سرپیچ تهیه و نصب می‌شد و برای وصول هزینه‌ها در 2، 3 سال اولیه کار، مدیر کارخانه که شخصی فرانسوی به نام هرمیه بود فاکتوری می‌نوشت و به مشتری ارائه می‌شد. «مسعود رحمانی» در کتاب «‌‌روشنایی تهران» در این‌باره می‌نویسند: «بهای هریک از لوازم طبق فاکتور‌های موجود رقم قابل ملاحظه‌ای بود. مثلاً لامپ 16 شمعی 5 قران بود و تعویض لامپ با پرداخت بهای آن هر 3 ماه یکبار توسط کارخانه انجام می‌شد. بهای هر دستگاه کنتور نیز 280 قران بود و به دلیل گرانی بعضاً کنتور را کرایه می‌دادند.»

در شروع کار در منازل انشعاباتی بدون کنتور و از طریق لامپ شماری برای 5 تا 7 ساعتی که کارخانه کار می‌کرد محاسبه و دریافت می‌شد و برای هیچ‌کسی هم  امکان استفاده بیشتر نبود. از طرفی لوازم و تخصص‌ انحصاراً در اختیار کارخانه بود. البته بعد از چند سال که کنتور ارزان‌تر به مقدار کافی وارد شد در تمام منازل کنتور نصب شد. مغازه‌ها می‌توانستند از دو طریق نصب کنتور یا لامپ شماری استفاده کنند. در بخش دیگری از این مطلب، نویسنده اضافه می‌کند: «در خیابان چراغ‌برق مقابل کارخانه برق شخصی به نام حسن ضرابی شروع به واردات لوازم الکترونیکی کرد. لامپ‌ها در آن دوره عموماً 16، 25، 32 و به ندرت 100 شمعی بودند و حدود 10 دستگاه چراغ آرک که به شکل قوس الکتریکی کار می‌کرد نیز وارد شده بود که بیشتر برای مراسم و میادین مورد استفاده قرار می‌گرفت. سال 1310 بادبزن برقی و در سال 1318 رادیو و یخچال وارد بازار شد.»





خوراکی های تابستان

خورد و خوراک خنک تهرانی‌ها


تهرانی‌های قناعت‌پیشه و خوش‌فکر برای روزهای گرم سال تدابیری داشتند تا بتوانند از آتش‌سوزان تابستانی در امان باشند. معماری خانه‌ها و مصالح را طوری انتخاب می‌کردند که در تابستان گرمای کمتری را تحمل کنند و در زمستان از سرمای استخوان‌سوز در امان باشند. برای خوراکشان هم برنامه داشتند. روزهای بلند تابستان پرکار بود. یک روز را به رب درست کردن می‌گذراندند، روز دیگر را به ترشی و شور انداختن و روز بعدی مربا و شربت درست کردن و سبزی خشک کردن. با توجه به اینکه آن زمان باید از تابستان برای فصل سرد که خبری از سبزی و میوه نبود فکری می‌کردند اهل خانه مشغول این دست کارها بودند. خورد و خوراک روزگار قدیم با هر فصل متناسب بود. مثلاً در تابستان نان و پنیر و خیار یا نان و پنیر و طالبی، انگور و دیگر میوه‌های تابستانی یک وعده غذایی بود. سبزی خوردن معطر هم که پای ثابت سفره‌های تابستانی حساب می‌شد. بعدازظهرها کاهو سکنجبین می‌خوردند یا شربت‌هایی مثل بهار نارنج و بیدمشک و به لیمو. مردم در تابستان خوراک‌هایی می‌خوردند که طبعشان خنک باشد. اصلاً در غذاها ادویه استفاده نمی‌کردند تا از التهاب و گرمای بدن کم شود. آب دوغ خیار با نعنا و ماست شیرین در ظرف سفالی یکی از غذاهای این فصل بود. خوراکی‌های متناسب با فصل به آرامش بدن و دفع گرما کمک می‌کرد. 

نظر شما