به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری میزان، پهلوان بسیجی «ابراهیم هادی» از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب است. خبرگزاری میزان بُرشهایی از زندگی این قهرمان غریب کشورمان را که در کتاب «سلام بر ابراهیم ۲» گردآوری شده است، منتشر میکند.
سیره عملی
حدود سال ۱۳۵۴ بود که به باشگاه ابومسلم با مدیریت استاد شیرگیر رفتم. علاقه به کشتی داشتم و شنیده بودم در این باشگاه، مربیان و کشتیگیران خوبی هستند. میگفتند استاد شیرگیر و محمدی و ... به صفات انسانی و معنوی بیشتری اهمیت میدهند. وارد این محیط ورزشی شدم. در همان روزهای اول، مانند بسیاری از ورزشکاران، با ابراهیم هادی و اخلاق خوب او آشنا شدم. دیگر نتوانستم از او جدا شوم. ناخواسته اخلاق ابراهیم در تمام رفتارهایم تأثیر گذاشت. دیگر شب و روز با هم بودیم. روزهای تعطیل هم در محل گاراژ پدرم در خیابان خاوران والیبال بازی میکردیم.
روزها گذشت و تصمیم گرفتم به حوزه علمیه حاج آقا مجتهدی بروم. ابراهیم مرا در این مسیر بسیار تشویق کرد. چهار دهه از آن روزها گذشته، در این سالها، من دوستان و مربیان و افراد بسیاری را در دانشگاه و حوزه دیدم، اکنون مدرس دانشگاه و حوزه هستم. سفرهای تبلیغی بسیاری به داخل و خارج از کشور داشتم. اما باور کنید هنوز نتوانستم نفر دومی را پیدا کنم که ویژگیهای ابراهیم را در خودش جمع کرده باشد!
من از او کوچکتر بودم، آن روزها در همه جا هوایم را داشت. حتی در بیشتر مسابقات بهعنوان مربی من، در کنار تشک قرار میگرفت. من از همان ایام با ابراهیم دوست شدم و این دوستی هنوز هم ادامه دارد! او همین حالا هم مراقب من است در همین یک ماه اخیر، دو بار در عالم رویا به سراغم آمده و در مسیر زندگی مرا کمک کرده. آخرین بار همین چند روز پیش بود که میخواستم کاری را انجام دهم. ابراهیم آمد و مانند برادر بزرگتر مرا نصیحت کرد و گفت: به این دلایل این کار را نکن!
اما با آنچه در حوزه و در محضر علما فهمیدم، میتوانم روش زندگی یا سیره عملی ابراهیم را اینگونه شرح کنم: اولین موضوع بحث سیر و سلوک است. برخی از اهل معرفت، راه جدایی از مردم و شبزندهداری و ذکررا در پیش میگیرند، از امور مادی دوری میکنند و خود را از اهل دنیا جدا میکنند. آنها اینگونه سعی میکنند به خدا برسند.
برخی دیگر مسیر سیر و سلوک را در رفتن به زیارت بزرگان میدانند. از اهل دنیا فاصله گرفته و راه کربلا و مشه ۸ د. و مکه و ... در پیش میگیرند.
دستهای دیگراز اهل معرفت، مشغول علم میشوند. مطالعه، تحقیق و نگارش کتاب و ... اینگونه مسیر بندگی را در پیش میگیرند تا به خدا برسند.
اما سلوک ابراهیم هادی بهگونهای دیگر بود. سلوک او در بین مردم و در دل جامعه بود. او همدل و هم غذا با مردم به خصوص جوانان بود، اما با این حال خود را آلوده دنیا نکرد. او روشهای مختلف را بهکار میگرفت تا در دل مخاطب نفوذ کند و آنها را به راه خدا هدایت کند. این دقیقاً همان روشی است که پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) بهکار میبرند.
نبی خدا در میان جامعه بود و تمام تلاش خود را بهکار میگرفت تا مخاطب خود را با خداوند آشنا کند. موضوع بعدی، مهارتهای ارتباطی ابراهیم است. در کمتر کسی دیدم که بتواند مثل ابراهیم، با تمام افراد ارتباط بگیرد. در خانواده با برادرانش رفیق بود. وقتی با بنده آشنا شد، خیلی زود با برادر و پدر من ارتباط گرفت. گویی سالهاست همدیگر را میشناسند!
با افراد مختلف و در مشاغل مختلف دوست میشد. با افرادی که کوچکتر یا بزرگتر از خودش بودند خیلی سریع رفیق میشد. ما در محل افراد فاسق داشتیم که به راحتی از کارهای زشت خود حرف میزدند، ابراهیم خیلی راحت با آنها رفیق میَد. البته تمام این ارتباط گرفتنها هدفمند بود. ابراهیم از تمام کارهایش هدف داشت، هدف او هم فقط هدایت افراد به سوی خدا بود.
گاهی وقتها میدیدم که پسر بچه دبستانی، با دوچرخهاش به جلوی منزل ابراهیم آمده و ساعتها با او مشغول صحبت است! او مشکلاتی در خانواده داشت و ابراهیم را امین خود میدانست. ابراهیم به اعتماد او پاسخ مثبت میداد و ساعتها برایش حرف مید تا مشکل او برطرف شود.
اما برخی زمانها شاهد بودم که ابراهیم، وقتی میدید که طرف مقابل، به هیچ جه نمیخواهد در مسیر صحیح قدم بردارد، رابطهاش را قطع میکرد. او با کسانی رابطه دوستی را ادامه میداد که رگههایی از انسانیت در وجودشان میدید.
اگر میدید که زمینه هدایت نیست، یا وارد نمیشد یا ادامه نمیداد. مثلاًبرخی زورخانهها در محل بودند که به امور ارزشی اهمیت نمیدادند، ابراهیم تلاش کرد تا تغییری در آنها ایجاد کند، اما نتوانست و دیگر ادامه نداد. به مرور که روزها گذشت و به ایام انقلاب رسیدیم، نتیجه این دوستیها را مشاهده کردیم. اینطور بگویم که او از میان برخی افراد فاسق و یا برخی آدمهای بیخط، بهترین نیروها را برای انقلاب تربیت کرد. تکتک کسای که با ابراهیم همراه بودند، بهترین نیروهای فرهنگی و انقلابی در سطح محل شدند.
ویژگی بعدی ابراهیم که در برخورد با افراد مختلف در نظر میگرفت، «مثبتاندیشی» است. در روایات امده است که بالاترین درجه ایمان، این است که خودت را از تمام مردم پایینتر ببینی. همچنین در برخورد با هرکسی به نکات مثبت آن شخص توجه کنی. ابراهیم مصداق این حدیث بود.
اگر با شخصی دوست میَشد و دیگران اعتراض میکردند، نقاط مثبت رفتاری شخص مقابل را مطرح میکرد و نقاط ضعف را مطرح نمیکرد.
ندیدم که ابراهیم به کسی امر و نهی کند. او بدون اینکه حرفی بزند و در عمل، کاری میکرد که طرف مقابل، اشتباهاتش را ترک کند.
ابراهیم به این دستور اهل بیت (ع) دقیقاً عمل میکرد که میفرماید: «مردم را (به سوی خدا) دعوت کنید، (باوسیلهای)به غیر از زبان.»
از دیگر مطالبی که باید بیان کنم این است که؛ در میان جوانان و نوجوانان، خودنمایی کردن یکی از ویژگیهاست. یعنی جوانها دوست دارند در مقابل دیگران جلب توجه کنند، وقتی کمی بزرگتر میشوند، دوست دارند شغل خوب و شاید کار مدیریتی داشته باشند. این طبیعت بسیاری از مردم است.
ابراهیم از جلوه کردن در مقابل دیگران بیزار بود. حتی کاری میکرد که اصلاً دیده نشود! وقتی انقلاب پیروز شد، مرحوم آقای داودی که دوست و مربی او بود، مسئول سازمان تربیت بدنی شد. او پیشنهاد کرد که ابراهیم وارد سازمان شده و کار مدیریتی قبول کند. اما او کار مدیریتی را نپذیرفت.
یادم هست ابراهیم از همان زمان، یعنی از قبل انقلاب عاشق گمنامی بود. دوست داشت بدون سروصدا کار انجام دهد، او کشتیگیر مطرحی بود. اما هیچگاه دنبال قهرمانی و تیم ملی و ... نرفت. عظمت او به همین دلیل بود که دنبال مقام و مطرح کردن خودش نبود.
او از همان زمان به مادر سادات تمسک جسته بود. شنیده بود که حضرت زهرا (س) گمنامترین معصوم ماست. نه مزار مشخصی دارند و نه تاریخنویسان، مطالب زیادی از آن حضرت نوشتهاند. حتی احادیثی که از مادر سادات نقل شده بسیار اندک است، اما خداوند مقامی به گمنامی ایشان داده که امامان ما میگویند: «ما حجت خداوند بر شما و مادر ما حجت خدا بر ماست» موضوع بعد در مورد شخصیت ابراهیم، قضیه «حکمت» است. در مفاهیم قرآنی عبارت حکمت بسیار به کار رفته. اینکه انسان موقعیت خود را خوب تشخیص دهد و در راه خدا تلاش مفید کند. این را کار حکیمانه میگویند. حکمت به معنای واقعی کلمه دررفتار و حرکات او متجلی بود.
شما وصیتنامه و یا عبارات و یا متن زیبا از ابراهیم نمیبینید. فقط یک دو تا نامه از او باقی مانده. اما کار حکیمانه و تأثیرگذار، بسیار از او میبینید. تعداد زیاد افرادی که او توانست هدایت کند، تاییدکننده همین مطلب است.
ویژگی دیگر او متانت بود. او در برخورد با افراد هیچگاه دچار خشم نشد. من از ابراهیم، دعوا کردن سراغ ندارم. در زمانی که بسیاری از افراد عاشق دعوا و ... بودند او رفتار بسیار حسابشده داشت.
اگر میدید یکی از رفقایش مسیر را اشتباه میرود، برای مدتی از او فاصله میگرفت. همین کار باعث میشد که طرف مقابل متوجه اشتباه خودش بشود.
ویژگی دیگرش «عزت و بزرگمنشی» بود. طوریبرخورد میکرد که گویی از تمام رفاهیات دنیایی برخوردار است. گذراندن زندگی برای او که یتیم بزرگ شد سخت بود، اما با کار در بازار، درامد لازم را برای خودش کسب کرد. ان پول را هم برای دیگران هزینه مینمود. نه موقعیتهای ویژه او را ذوق زده میکرد و نه از دست دادن موقعیتها او را ناراحت.
اینها از او یک شخصیت اسطورهای ساخت. اما آخرین سیرهای که از ابراهیم به یاد دارم، شوخطبعی بود. تمام کارهای او با چاشنی شوخی و خنده همراه بود. این کار باعث میشد که جذابیت کلام و رفتار او بالا برود. در والیبال و کشتی با دوستانش، اصطلاحاً کُری خوانی داشت. لبخند همیشه بر لبانش بود، برای همین هیچکس از همراهی با او خسته نمیشد.
انتهای پیام/
سیره عملی
حدود سال ۱۳۵۴ بود که به باشگاه ابومسلم با مدیریت استاد شیرگیر رفتم. علاقه به کشتی داشتم و شنیده بودم در این باشگاه، مربیان و کشتیگیران خوبی هستند. میگفتند استاد شیرگیر و محمدی و ... به صفات انسانی و معنوی بیشتری اهمیت میدهند. وارد این محیط ورزشی شدم. در همان روزهای اول، مانند بسیاری از ورزشکاران، با ابراهیم هادی و اخلاق خوب او آشنا شدم. دیگر نتوانستم از او جدا شوم. ناخواسته اخلاق ابراهیم در تمام رفتارهایم تأثیر گذاشت. دیگر شب و روز با هم بودیم. روزهای تعطیل هم در محل گاراژ پدرم در خیابان خاوران والیبال بازی میکردیم.
روزها گذشت و تصمیم گرفتم به حوزه علمیه حاج آقا مجتهدی بروم. ابراهیم مرا در این مسیر بسیار تشویق کرد. چهار دهه از آن روزها گذشته، در این سالها، من دوستان و مربیان و افراد بسیاری را در دانشگاه و حوزه دیدم، اکنون مدرس دانشگاه و حوزه هستم. سفرهای تبلیغی بسیاری به داخل و خارج از کشور داشتم. اما باور کنید هنوز نتوانستم نفر دومی را پیدا کنم که ویژگیهای ابراهیم را در خودش جمع کرده باشد!
من از او کوچکتر بودم، آن روزها در همه جا هوایم را داشت. حتی در بیشتر مسابقات بهعنوان مربی من، در کنار تشک قرار میگرفت. من از همان ایام با ابراهیم دوست شدم و این دوستی هنوز هم ادامه دارد! او همین حالا هم مراقب من است در همین یک ماه اخیر، دو بار در عالم رویا به سراغم آمده و در مسیر زندگی مرا کمک کرده. آخرین بار همین چند روز پیش بود که میخواستم کاری را انجام دهم. ابراهیم آمد و مانند برادر بزرگتر مرا نصیحت کرد و گفت: به این دلایل این کار را نکن!
اما با آنچه در حوزه و در محضر علما فهمیدم، میتوانم روش زندگی یا سیره عملی ابراهیم را اینگونه شرح کنم: اولین موضوع بحث سیر و سلوک است. برخی از اهل معرفت، راه جدایی از مردم و شبزندهداری و ذکررا در پیش میگیرند، از امور مادی دوری میکنند و خود را از اهل دنیا جدا میکنند. آنها اینگونه سعی میکنند به خدا برسند.
برخی دیگر مسیر سیر و سلوک را در رفتن به زیارت بزرگان میدانند. از اهل دنیا فاصله گرفته و راه کربلا و مشه ۸ د. و مکه و ... در پیش میگیرند.
دستهای دیگراز اهل معرفت، مشغول علم میشوند. مطالعه، تحقیق و نگارش کتاب و ... اینگونه مسیر بندگی را در پیش میگیرند تا به خدا برسند.
اما سلوک ابراهیم هادی بهگونهای دیگر بود. سلوک او در بین مردم و در دل جامعه بود. او همدل و هم غذا با مردم به خصوص جوانان بود، اما با این حال خود را آلوده دنیا نکرد. او روشهای مختلف را بهکار میگرفت تا در دل مخاطب نفوذ کند و آنها را به راه خدا هدایت کند. این دقیقاً همان روشی است که پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) بهکار میبرند.
نبی خدا در میان جامعه بود و تمام تلاش خود را بهکار میگرفت تا مخاطب خود را با خداوند آشنا کند. موضوع بعدی، مهارتهای ارتباطی ابراهیم است. در کمتر کسی دیدم که بتواند مثل ابراهیم، با تمام افراد ارتباط بگیرد. در خانواده با برادرانش رفیق بود. وقتی با بنده آشنا شد، خیلی زود با برادر و پدر من ارتباط گرفت. گویی سالهاست همدیگر را میشناسند!
با افراد مختلف و در مشاغل مختلف دوست میشد. با افرادی که کوچکتر یا بزرگتر از خودش بودند خیلی سریع رفیق میشد. ما در محل افراد فاسق داشتیم که به راحتی از کارهای زشت خود حرف میزدند، ابراهیم خیلی راحت با آنها رفیق میَد. البته تمام این ارتباط گرفتنها هدفمند بود. ابراهیم از تمام کارهایش هدف داشت، هدف او هم فقط هدایت افراد به سوی خدا بود.
گاهی وقتها میدیدم که پسر بچه دبستانی، با دوچرخهاش به جلوی منزل ابراهیم آمده و ساعتها با او مشغول صحبت است! او مشکلاتی در خانواده داشت و ابراهیم را امین خود میدانست. ابراهیم به اعتماد او پاسخ مثبت میداد و ساعتها برایش حرف مید تا مشکل او برطرف شود.
اما برخی زمانها شاهد بودم که ابراهیم، وقتی میدید که طرف مقابل، به هیچ جه نمیخواهد در مسیر صحیح قدم بردارد، رابطهاش را قطع میکرد. او با کسانی رابطه دوستی را ادامه میداد که رگههایی از انسانیت در وجودشان میدید.
اگر میدید که زمینه هدایت نیست، یا وارد نمیشد یا ادامه نمیداد. مثلاًبرخی زورخانهها در محل بودند که به امور ارزشی اهمیت نمیدادند، ابراهیم تلاش کرد تا تغییری در آنها ایجاد کند، اما نتوانست و دیگر ادامه نداد. به مرور که روزها گذشت و به ایام انقلاب رسیدیم، نتیجه این دوستیها را مشاهده کردیم. اینطور بگویم که او از میان برخی افراد فاسق و یا برخی آدمهای بیخط، بهترین نیروها را برای انقلاب تربیت کرد. تکتک کسای که با ابراهیم همراه بودند، بهترین نیروهای فرهنگی و انقلابی در سطح محل شدند.
ویژگی بعدی ابراهیم که در برخورد با افراد مختلف در نظر میگرفت، «مثبتاندیشی» است. در روایات امده است که بالاترین درجه ایمان، این است که خودت را از تمام مردم پایینتر ببینی. همچنین در برخورد با هرکسی به نکات مثبت آن شخص توجه کنی. ابراهیم مصداق این حدیث بود.
اگر با شخصی دوست میَشد و دیگران اعتراض میکردند، نقاط مثبت رفتاری شخص مقابل را مطرح میکرد و نقاط ضعف را مطرح نمیکرد.
ندیدم که ابراهیم به کسی امر و نهی کند. او بدون اینکه حرفی بزند و در عمل، کاری میکرد که طرف مقابل، اشتباهاتش را ترک کند.
ابراهیم به این دستور اهل بیت (ع) دقیقاً عمل میکرد که میفرماید: «مردم را (به سوی خدا) دعوت کنید، (باوسیلهای)به غیر از زبان.»
از دیگر مطالبی که باید بیان کنم این است که؛ در میان جوانان و نوجوانان، خودنمایی کردن یکی از ویژگیهاست. یعنی جوانها دوست دارند در مقابل دیگران جلب توجه کنند، وقتی کمی بزرگتر میشوند، دوست دارند شغل خوب و شاید کار مدیریتی داشته باشند. این طبیعت بسیاری از مردم است.
ابراهیم از جلوه کردن در مقابل دیگران بیزار بود. حتی کاری میکرد که اصلاً دیده نشود! وقتی انقلاب پیروز شد، مرحوم آقای داودی که دوست و مربی او بود، مسئول سازمان تربیت بدنی شد. او پیشنهاد کرد که ابراهیم وارد سازمان شده و کار مدیریتی قبول کند. اما او کار مدیریتی را نپذیرفت.
یادم هست ابراهیم از همان زمان، یعنی از قبل انقلاب عاشق گمنامی بود. دوست داشت بدون سروصدا کار انجام دهد، او کشتیگیر مطرحی بود. اما هیچگاه دنبال قهرمانی و تیم ملی و ... نرفت. عظمت او به همین دلیل بود که دنبال مقام و مطرح کردن خودش نبود.
او از همان زمان به مادر سادات تمسک جسته بود. شنیده بود که حضرت زهرا (س) گمنامترین معصوم ماست. نه مزار مشخصی دارند و نه تاریخنویسان، مطالب زیادی از آن حضرت نوشتهاند. حتی احادیثی که از مادر سادات نقل شده بسیار اندک است، اما خداوند مقامی به گمنامی ایشان داده که امامان ما میگویند: «ما حجت خداوند بر شما و مادر ما حجت خدا بر ماست» موضوع بعد در مورد شخصیت ابراهیم، قضیه «حکمت» است. در مفاهیم قرآنی عبارت حکمت بسیار به کار رفته. اینکه انسان موقعیت خود را خوب تشخیص دهد و در راه خدا تلاش مفید کند. این را کار حکیمانه میگویند. حکمت به معنای واقعی کلمه دررفتار و حرکات او متجلی بود.
شما وصیتنامه و یا عبارات و یا متن زیبا از ابراهیم نمیبینید. فقط یک دو تا نامه از او باقی مانده. اما کار حکیمانه و تأثیرگذار، بسیار از او میبینید. تعداد زیاد افرادی که او توانست هدایت کند، تاییدکننده همین مطلب است.
ویژگی دیگر او متانت بود. او در برخورد با افراد هیچگاه دچار خشم نشد. من از ابراهیم، دعوا کردن سراغ ندارم. در زمانی که بسیاری از افراد عاشق دعوا و ... بودند او رفتار بسیار حسابشده داشت.
اگر میدید یکی از رفقایش مسیر را اشتباه میرود، برای مدتی از او فاصله میگرفت. همین کار باعث میشد که طرف مقابل متوجه اشتباه خودش بشود.
ویژگی دیگرش «عزت و بزرگمنشی» بود. طوریبرخورد میکرد که گویی از تمام رفاهیات دنیایی برخوردار است. گذراندن زندگی برای او که یتیم بزرگ شد سخت بود، اما با کار در بازار، درامد لازم را برای خودش کسب کرد. ان پول را هم برای دیگران هزینه مینمود. نه موقعیتهای ویژه او را ذوق زده میکرد و نه از دست دادن موقعیتها او را ناراحت.
اینها از او یک شخصیت اسطورهای ساخت. اما آخرین سیرهای که از ابراهیم به یاد دارم، شوخطبعی بود. تمام کارهای او با چاشنی شوخی و خنده همراه بود. این کار باعث میشد که جذابیت کلام و رفتار او بالا برود. در والیبال و کشتی با دوستانش، اصطلاحاً کُری خوانی داشت. لبخند همیشه بر لبانش بود، برای همین هیچکس از همراهی با او خسته نمیشد.
انتهای پیام/
نظر شما