به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، آخرین باری که سینما رفتید کی بود؟
- چند ماه پیش.
در سال 97 چند بار به سینما رفتید؟
- یک بار.
سال 96 حدودا چند بار به سینما رفتید؟
- نسبتا زیاد.
آیا حاضر هستید با هر قیمتی بلیت تهیه کنید؟
- قطعا نه.
به نظر شما هستند کسانی که هر چه قیمت بالا برود باز هم به سینما بروند؟
- بله حتما.
واقعا؟ چه کسانی؟
- سرمایهدارها... !
بله معادله به همین سادگی است. قرار است کمکم پای من و شمای غیرسرمایهدار از سینما بریده شود. قرار است سینما از سبد تفریح ما حذف شود. همانطور که قشر مستضعف را از سینما سانسور و طبقه متوسط را فربه کردند. فیلمهای آپارتمانی با سوژههای تکراری که قرار است نهتنها مسائل طبقه متوسط را طرح کنند بلکه بناست طبقه متوسط را اینقدر منفعل، پا در هوا و دور از زندگی واقعی مردم نشان دهند؛ کارگردانهایی که خطر نمیکنند و اغلب دنبالهروی فیلم یا جریان جایزه بگیر سال قبل هستند. این میان البته چند نفری هستند که خلاف جریان متداول سینمای بدنه حرکت میکنند، اما بنا بر همان چیزی است که گفته شد. جریان حاکم بر سینما بنا دارد «مردم» را از سینما، اول بیرون و سپس حذف کند و روشن است که قرار است در سینمای بیمردم چه اتفاقی بیفتد.
از دو حالت خارج نیست. سینما یا به دست جریان سرخوش، سطحینگر و خالتور پسندی میافتد که قرار است دست به هر ابتذال و لودگی بزند تا حواسها را پرت کند از هر مطالبه جدی، یا به دست جریان روشنفکر برج عاجنشینی که مردم را همیشه از پشت شیشههای دودی و دوربین دیدهاند. جماعت متوهمی که چون دنیای خودشان چیزی جز دود و دروغ ندارد همین ورشکستگی محتوم را به مخاطب تحمیل میکنند. اینگونه میشود که فیلمهایشان روی دست خودشان باد میکند و مردم را به جرم اینکه انتخاب کردهاند سیاه نبینند و مایوس نباشند و نکبت از سر و روی زندگی و روابطشان نبارد، تحقیر و تمسخر میکنند که مردم، تودهاند و عوام و نادان. هر کدام از این دو اتفاق بیفتد نتیجه یکی است؛ مردم به سینما نمیروند و از سینما مطالبه نمیکنند.
این اتفاق از مسیر افزایش قیمت بلیت، میافتد. توجه شما را به رشد نرخ بلیت سینما در چهار سال اخیر جلب میکنم: سال 1394، 8000 تومان؛ سال 1395، 10000 تومان؛ سال 1396، 12000 تومان و سال 1397، 15000 تومان.
حدود دو سال قبل در برنامه هفت، بهروز افخمی نسبت به این تصمیم و اقدام چراغخاموش جریان سلطهطلب و دیکتاتوری که سینما را ملک لایطلق خود میدانند، هشدار داده بود. کسی نشنیده بود. جریان تمامیتخواهی که خوش ندارد مردم، خودشان را روی پرده ببینند. مردمی که در سینمای حاتمیکیا، مجیدی، میرکریمی، مهدویان، شعیبی، نعمتا...، خردمندان، عبدیپور و دیگرانی که سوژههایشان را از متن زندگی مردم میگیرند و اکثریت اهالی سینما را تشکیل میدهند، اما مقهور جریانی هستند که خود را مالک سینما میشمارد و با تمام قوا در تلاش است فیلمسازانی که نمایندگان مردم هستند را با اشکال مختلف از سینما دور نگه دارد تا به این ترتیب یکی از مسیرهای دلسردی مردم نسبت به سینما را با موفقیت طی کرده باشد. جریان خودمالکپندار از کانال دولتیسازی و گذر از فیلترهای خنثیسازی در وهله اول تلاش میکنند فیلمها بیخاصیت شوند. در وهله دوم با انحصار پخش، باعث کمتر دیده شدن آثار مردمی میشوند و بهعنوان تیر آخر با کمک سینماداران و از فیلترهای قانونی با تصویب تصاعدی بهای بلیت سینماها، موفق میشوند با توجه به افزایش فشارهای اقتصادی بر مردم، پای آنان را از سینما ببرند. به همین سادگی!
این بین البته هزینه سنگینی را هم به سیستم تحمیل میکنند؛ چراکه دست آخر این اتفاقات به نام یک کلیت نوشته میشود و جریان منفعتطلب سرمایهداری باز هم جان سالم بهدر میبرد. اقلیتی که سرنوشت اکثریت سینما را در دست گرفته است و به ناکجاآباد میبرد.
از سوی دیگر اما شوی تهوعآوری در حال اجراست؛ خانه سینما اعلام کرده به دلیل همدردی با مردم و فشارهای شدید اقتصادی بر آنان، سینما امسال جشن ندارد!
برخی چهرههای مشهور سینما در جریان انتخابات سال 96 به درخواست ستاد تبلیغاتی حسن روحانی پاسخ مثبت دادند و از شهرت خود به نفع او بهره کامل بردند. بازیگرانی که خود را به ماشین رای روحانی تقلیل داده بودند، اینک تاریخ انقضایشان سرآمده است. در آشفته بازار یک سال آخر، برجام که تنها برگ برنده روحانی در انتخابات بود، با خروج ترامپ به بنبست رسید. به دنبال این اتفاق و از آنجا که دولت مستقر آب خوردن مردم را به برجام گره زده بود، تحریمها با قوتی بیش از دوران قبل بازگشتند. دولت که برنامهای جز برجام برای اداره کشور نداشت، کنترل بازار از ارادهاش خارج شد و سکه برای اولینبار در تاریخ، سه میلیونی شد. دلار به مرز 10 هزار تومان رسید و بیتدبیری دولت، مردم را ناامید کرد. مردمی که در انتخابشان اشتباه کرده بودند به دنبال مقصر میگشتند و انگشت اشارهشان به سمت بازیگران و سلبریتیهایی چرخید که در بحبوحه خرداد 96، از رقیب دیو ساخته بودند و از روحانی، دلبر. ماجرای دیو و دلبر اما راست نبود. در کمتر از یک سال، ناگهان پرده برافتاد... اقتصاد بیرحمتر و واقعیتر از شعارهای جذاب و فریبنده سلبریتیهای رایساز بود و از زمستان 96 رسما در هیبت ضحاک مار دوش ظاهر شد!
موج توبه سلبریتیهایی که خودشان را در حد یک جناح پایین آورده بودند، به راه افتاد. یکی پس از دیگری ژست اپوزیسیون گرفتند و از حامیان دوآتشه به مخالفان دوآتشه تغییر نقش دادند. مردم اما باور نکردند. باور نکردند چون بار گرانیها به دوش مردم بود و سلبریتیها حتی تورهای اروپاگردی و سلفیهایشان با فلان برند در پالادیوم و افتتاح رستورانها و جواهرفروشیهایشان هم متوقف نشد. وقتی این ژستها کارگر نبود نوبت ژست بعدی بود. ضیافت افطاری رئیسجمهور روحانی. یکی پس از دیگری هشتگ زدند که به افطاری نخواهیم رفت! مردم اما باور نکردند چون دیر بود برای پشیمانی. چون بوی صداقت نمیداد. پس نوبت به خرده ژستهای بعدی رسید. در حکم تیرهایی در تاریکی! اعلام کردند خانه سینما امسال جشن نخواهد داشت... چیزی شبیه اعلام عزای عمومی برای به بنبست رسیدن! خانه سینما و اهالیاش فراموش کردهاند سالهایی را که حماقتهای مسئولان وقت وزارت ارشاد و معاونت سینماییاش خانه سینما را منحل اعلام کرد. فراموش کردهاند این ژستها چقدر آنها را به رفتارهای دولتی که از آن برائت میجویند، شبیه کرده است. جماعتی که ما را و بیشتر خودشان را بازی دادند، باید بپذیرند موضعشان در قبال دولت روحانی و دولت احمدینژاد نباید انتخاب میان بد و بدتر باشد که انتخاب میان بدتر و بدتر است و فقط ظاهری متفاوت دارد.
اینگونه است که برای مردم ماجرای تعطیلی جشن خانه سینما با گران کردن بلیتها قابل هضم نیست. حکایت دم خروس است و قسم حضرت عباس.
نظر شما