ایران آنلاین /تمام داستان همان گونه که از نامش پیداست، حول محور جمشید خان میگردد. جمشید خان مبارز به ظاهر کمونیستی است که در زمان دیکتاتوری صدام در عراق درهفده سالگی دستگیر میشود. کمونیستی که آرمانهایش با آنچه معمولاً از کمونیستها انتظار میرود کمی متفاوت است. جمشید خان قبل از دستگیری مردی کوتاه قد وکمی چاق بود که در زندان بهشدت ضعیف شده و کاهش وزن ناگهانی و شدیدی پیدا میکند. در یکی از جابهجاییها در حیاط زندان به ناگاه باد شدیدی میوزد و جمشید خان را همچون پر کاهی از زمین کنده و به هوا میبرد، از زندان خارج میکند و کیلومترها آن طرف تر، روی سقف یک مکانیکی رها میکند.
داستان طوفانی آغاز میشود. روایتی اول شخص بر بستر رئالیسم جادویی. انتخاب هوشمندانه راوی اول شخص با زاویه دید محدود، اطلاعات داستان را در قالب دیدهها و شنیدههای سالار، برادرزاده جمشید خان، در اختیار خواننده میگذارد که این امراز تفسیر اضافی رویدادها جلوگیری کرده و این ایجاز، موجب درگیر شدن ذهن مخاطب برای تخیل بیشتر و ساخت فضای قصه در ذهن او میشود.
جمشیدخان از زندان فرار کرده و شاید در نظر اول قهرمان است. قهرمانی با قدرت پرواز اما بیاراده. قهرمانی که تابع شرایط محیط است و باد او را به هر طرف که میخواهد میبرد. قهرمانی که پس از هر بار سقوط، خاطراتش رنگ میبازد و بدل به شخصیتی دیگر میشود. مردی که از گذشتهاش هیچ خاطرهای ندارد و تبدیل به بازیچهای برای رسیدن قدرتها به اهدافشان میشود. جمشید خان پس از هر بار سقوط، شخصیت و اندیشهاش تغییر میکند و در هر شخصیت جدید، بینهایت افراطی است. مردی با توان پرواز که بیاندازه غمگین است. جمشید خان شاید به نوعی نماد مردم خاورمیانه باشد. انسانهایی که به واسطه توانایی یا قابلیت خاصی مدام تحت ستم و سلطه بودهاند و داشتههایشان بلای جانشان شده. انسانهای غمگین در جستوجوی آزادی، که با در باغ سبزی به بیراهه رفتند. داراییشان را برای توهم عشقی به فنا دادهاند و با اندک قدرتی به دیکتاتوری کشیده شدهاند. داستان در نیمههای آن کمی به تکرار کشیده میشود اما در فصل پایانی، بختیارعلی از زبان سالار نسخهای برای رهایی از فراموشی و رنج و بیهویتی برای جمشید خان میپیچد و آن خالکوبی گذشته روی بدن همچون کاغذش و مهاجرت از میهن است.
نظر شما