شهید صادق یاریگلدره دومین شهید کرمانشاهی مدافع حرم بود که ۱۹ اسفند ۱۳۹۳ در تکریت عراق به شهادت رسید. این شهید که سابقه عضویت در سپاه بدر را داشت، خود پدر شهید بود و دو برادرش نیز از شهدای دفاع مقدس هستند.
فریده یاری همسر شهید در گفتوگو با «جوان» از زندگی حاجصادق میگوید: حاجی سال ۱۳۳۴ در خانوادهای انقلابی و مذهبی به دنیا آمد. در سنین کودکی دور از مهر مادری بزرگ شد و به نجف رفت. آن زمان برادر بزرگتر شهید اعلامیههای امام خمینی (ره) را در عراق پخش میکرد که به گوش ایادی رژیم بعثی رسید و متوجه شدند این خانواده ایرانیالاصل تفکرات انقلابی دارند؛ لذا برادر همسرم را به طرز فجیعی به شهادت رساندند. حتی گفته میشد برای اینکه اثری از او نماند پیکرش را داخل چرخ گوشت انداختهاند.
همسر شهید ادامه میدهد: پدربزرگ همسرم اصالتاً اهل هرسین کرمانشاه بود، بنابراین خانواده را راهی کرمانشاه میکند. وقتی جنگ تحمیلی شروع شد، همسرم راننده آیتالله سیدمحمدباقر حکیم شد و با شکلگیری سپاه بدر در ایران به عضویت این سپاه درآمد. دو برادرش نیز در جبهههای دفاع مقدس به شهادت رسیدند.
خانم یاری که در خصوص شهادت فرزندخواندهشان توسط نظامیان امریکایی میگوید: حاجصادق از همسر دیگرشان فرزندی به نام حیدر داشتند که ایشان در سال ۱۳۸۲ در حمله امریکا به عراق، به شهادت رسید. حاجصادق تمام عمر ۶۰ سالهاش را وقف اسلام کرد و ششمین شهید از خاندان یاری گلدره شد.
وی در خصوص نحوه شهادت همسرش بیان میدارد: همسرم در عملیات انتحاری تکفیریها در تکریت به شهادتش رسید، اما توانست جان ۱۵۰ نفر از همرزمانش را نجات دهد. یک کامیون پر از مواد منفجره توسط تکفیریها برای یک عملیات انتحاری در حال حرکت به سمت محل استقرار مدافعان حرم بود که حاجصادق به محض اینکه متوجه نیت تروریستها میشود، سوار بر خودروی خود با سرعت به سمت کامیون انتحاری حرکت میکند و با برخورد با آن در منطقهای دور از حضور رزمندگان، کامیون منفجر میشود و ایشان به شهادت میرسد. طبق وصیت شهید، بقایای پیکرش در وادیالسلام نجف به خاک سپرده شد.
همسر شهید با اشاره به خدمات حاجصادق در کسوت پاسدار بیان میدارد: شهید یاری گلدره ۱۸ سال در سپاه ایران خدمت کرد و از زمانی که صدام به درک واصل شد به عراق رفت و در سپاه بدر عراق خدمت کرد. وقتی به شهادت رسید ۳۱ سال خدمت صادقانه به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت. در هشت سالی که صدام به خاک ایران هجوم آورده بود، همسرم در جبهه کردستان، سرپل ذهاب، اهواز و عملیات مختلف از جمله مرصاد حضور داشت.
وی در مورد حضور شهید در جبهه مقاومت نیز اظهار میدارد: وقتی بحث دفاع از حرم پیش آمد، سن و سالی از همسرم گذشته بود، اما مانند حبیب ابن مظاهر به یاری امام حسین (ع) رفت.
همسر شهید میافزاید: شهید از کودکی خیلی سختی دیده و مادرش را از دست داده بود. مدتی هم در نجف کارگری میکرد. وقتی انقلاب پیروز شد صدام آنها را از عراق بیرون کرد و به ایران که وطن اصلیشان بود برگشتند. حاجصادق در عملیات کربلای ۵ همرزم شهید دقایقی بود. بیشتر مأموریت برونمرزی میرفت. میگفت: تا آخرین قطره خونم را برای ایران میدهم تا این کشور امنیت داشته باشد.
همسر شهید در پایان میگوید: من ۶۰ سال دارم. سالهایی که با حاجصادق زندگی کردم او مرد جنگ بود و من مرد خانه. بچهها را به سختی بزرگ کردم. میگویند به خانوادههای شهدای مدافع حرم میرسند، اما من الان در پایین شهر کرمانشاه در خانه ۵۰ متری زندگی میکنم که با ارث پدریام خریدم. هنوز بنیاد شهید همسرم را به عنوان شهید قبول ندارد و سپاه همسرم را شهید میداند. تمام شهر کرمانشاه پر از عکس همسرم است. حتی استاندار و شهردار به خانهمان آمدند، اما کاری نکردند. یک پسرم تحصیلات دکتری دارد و پسر دومم ۲۵ ساله و بیکار است. دختر دم بخت دارم که برای جهیزیهاش مشکل دارم. حقوق مستمری از کانون بازنشستگان سپاه میدهند که کفاف زندگیام را نمیدهد. خواستهام این است ما که شهید دادیم چرا تحت پوشش بنیاد شهید نیستیم؟ سالها برای انقلاب اسلامی دفاع کردیم و الان درماندهایم. شهید اسمش با خودش است، هر جا مظلومی وجود دارد جمهوری اسلامی ایران به دادش میرسد، اما کسی به ما کمک نمیکند. من همسر شهیدم، خیلی زجر کشیدم. دور از انصاف است که در سالهای پایانی عمرم هم زجر ببینم.
فریده یاری همسر شهید در گفتوگو با «جوان» از زندگی حاجصادق میگوید: حاجی سال ۱۳۳۴ در خانوادهای انقلابی و مذهبی به دنیا آمد. در سنین کودکی دور از مهر مادری بزرگ شد و به نجف رفت. آن زمان برادر بزرگتر شهید اعلامیههای امام خمینی (ره) را در عراق پخش میکرد که به گوش ایادی رژیم بعثی رسید و متوجه شدند این خانواده ایرانیالاصل تفکرات انقلابی دارند؛ لذا برادر همسرم را به طرز فجیعی به شهادت رساندند. حتی گفته میشد برای اینکه اثری از او نماند پیکرش را داخل چرخ گوشت انداختهاند.
همسر شهید ادامه میدهد: پدربزرگ همسرم اصالتاً اهل هرسین کرمانشاه بود، بنابراین خانواده را راهی کرمانشاه میکند. وقتی جنگ تحمیلی شروع شد، همسرم راننده آیتالله سیدمحمدباقر حکیم شد و با شکلگیری سپاه بدر در ایران به عضویت این سپاه درآمد. دو برادرش نیز در جبهههای دفاع مقدس به شهادت رسیدند.
خانم یاری که در خصوص شهادت فرزندخواندهشان توسط نظامیان امریکایی میگوید: حاجصادق از همسر دیگرشان فرزندی به نام حیدر داشتند که ایشان در سال ۱۳۸۲ در حمله امریکا به عراق، به شهادت رسید. حاجصادق تمام عمر ۶۰ سالهاش را وقف اسلام کرد و ششمین شهید از خاندان یاری گلدره شد.
وی در خصوص نحوه شهادت همسرش بیان میدارد: همسرم در عملیات انتحاری تکفیریها در تکریت به شهادتش رسید، اما توانست جان ۱۵۰ نفر از همرزمانش را نجات دهد. یک کامیون پر از مواد منفجره توسط تکفیریها برای یک عملیات انتحاری در حال حرکت به سمت محل استقرار مدافعان حرم بود که حاجصادق به محض اینکه متوجه نیت تروریستها میشود، سوار بر خودروی خود با سرعت به سمت کامیون انتحاری حرکت میکند و با برخورد با آن در منطقهای دور از حضور رزمندگان، کامیون منفجر میشود و ایشان به شهادت میرسد. طبق وصیت شهید، بقایای پیکرش در وادیالسلام نجف به خاک سپرده شد.
همسر شهید با اشاره به خدمات حاجصادق در کسوت پاسدار بیان میدارد: شهید یاری گلدره ۱۸ سال در سپاه ایران خدمت کرد و از زمانی که صدام به درک واصل شد به عراق رفت و در سپاه بدر عراق خدمت کرد. وقتی به شهادت رسید ۳۱ سال خدمت صادقانه به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت. در هشت سالی که صدام به خاک ایران هجوم آورده بود، همسرم در جبهه کردستان، سرپل ذهاب، اهواز و عملیات مختلف از جمله مرصاد حضور داشت.
وی در مورد حضور شهید در جبهه مقاومت نیز اظهار میدارد: وقتی بحث دفاع از حرم پیش آمد، سن و سالی از همسرم گذشته بود، اما مانند حبیب ابن مظاهر به یاری امام حسین (ع) رفت.
همسر شهید میافزاید: شهید از کودکی خیلی سختی دیده و مادرش را از دست داده بود. مدتی هم در نجف کارگری میکرد. وقتی انقلاب پیروز شد صدام آنها را از عراق بیرون کرد و به ایران که وطن اصلیشان بود برگشتند. حاجصادق در عملیات کربلای ۵ همرزم شهید دقایقی بود. بیشتر مأموریت برونمرزی میرفت. میگفت: تا آخرین قطره خونم را برای ایران میدهم تا این کشور امنیت داشته باشد.
همسر شهید در پایان میگوید: من ۶۰ سال دارم. سالهایی که با حاجصادق زندگی کردم او مرد جنگ بود و من مرد خانه. بچهها را به سختی بزرگ کردم. میگویند به خانوادههای شهدای مدافع حرم میرسند، اما من الان در پایین شهر کرمانشاه در خانه ۵۰ متری زندگی میکنم که با ارث پدریام خریدم. هنوز بنیاد شهید همسرم را به عنوان شهید قبول ندارد و سپاه همسرم را شهید میداند. تمام شهر کرمانشاه پر از عکس همسرم است. حتی استاندار و شهردار به خانهمان آمدند، اما کاری نکردند. یک پسرم تحصیلات دکتری دارد و پسر دومم ۲۵ ساله و بیکار است. دختر دم بخت دارم که برای جهیزیهاش مشکل دارم. حقوق مستمری از کانون بازنشستگان سپاه میدهند که کفاف زندگیام را نمیدهد. خواستهام این است ما که شهید دادیم چرا تحت پوشش بنیاد شهید نیستیم؟ سالها برای انقلاب اسلامی دفاع کردیم و الان درماندهایم. شهید اسمش با خودش است، هر جا مظلومی وجود دارد جمهوری اسلامی ایران به دادش میرسد، اما کسی به ما کمک نمیکند. من همسر شهیدم، خیلی زجر کشیدم. دور از انصاف است که در سالهای پایانی عمرم هم زجر ببینم.
نظر شما