شناسهٔ خبر: 26755436 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه رسالت | لینک خبر

حجت‌الاسلام والمسلمين خسروپناه مطرح كرد:

ابزارهاي معرفت شناختي در جنگ نرم عليه ايران

صاحب‌خبر - حجت الاسلام والمسلمين عبدالحسين خسروپناه اشاره: متن زير، مقاله اي از حجت الاسلام والمسلمين عبدالحسين خسروپناه، عضو هيئت علمي گروه فلسفه پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي به نقل از خبرگزاري رسا در مورد «ابزارهاي معرفت شناختي در جنگ نرم عليه جمهوري اسلامي ايران» است که در ادامه مي خوانيد؛ با ترويج هر يک از جريان هاي ايده‌آليستي، بسياري از ارزش‌هاي ديني، مانند ارزش جهاد، امر به معروف و نهي از منکر و شهادت از بين مي رود. کسي که با حکم حکومتي امام رضوان الله تعالي عليه وارد عرصه جنگ مي‌شود و جانش را در اين راه مي‌دهد، باور دارد که دين اسلام و حکومت ديني حق است و اين باور را صادق و معيارمند مي‌داند. لذا قدسيتش را قبول دارد، مي گويد من همين که تکه تکه شدم، جايم در بهشت است، خدا خواسته که من اين مسير را بروم و رضاي خدا در اين است و غير از اين غضب الهي را به دنبال دارد، چون چنين باوري مبتني بر چنان مبناي معرفت شناختي است. لذا مهاجمان گاهي اوقات براي اينکه آب را از سرچشمه ببندند، مباني را متزلزل کرده تا بناها خود به خود ويران شوند. وقتي ستون اصلي ساختمان خراب شود، ساختمان ويران مي شود. مبنايي ترين پايه حکومت ديني، مباني معرفت شناختي‌ است. در جنگ نرم نيز از همين جا شروع کردند. با روش هاي مختلف مستقيم و غير مستقيم، با ظاهر علمي و ژورناليستي، در امکان دسترسي به حق و باطل، قواعد ثابت و هميشگي و قطعيت معرفت ترديد مي کنند. معرفت‌شناسي مانند خون در رگ هاي کالبد تمامي معارف ديگر نقش دارد. در هريک از مباني بايد ابتدا اثبات شود که ما مي توانيم به معرفت يقيني دست پيدا کنيم و در بين نظريات مختلف، نظريه حق را تشخيص دهيم. شبهه پلوراليزم ديني و اينکه همه اديان، حقانيت شان برابر است و دين اسلام ترجيحي بر اديان ديگر ندارد، خود مبتني بر پلوراليزم معرفتي است، يعني وقتي کسي حقانيت تمام معرفت‌ها را ولو متضاد و متناقض پذيرفت، ديگر بين دين حق و باطل تفکيکي صورت نمي‌گيرد و پلوراليزم ديني جايگاه خودش را پيدا مي‌کند. وقتي قائل به پلوراليزم ديني شديد، سؤال مي شود چه لزومي دارد حکومت ديني مبتني بر دين اسلام باشد؟ چه اشکال دارد حکومت ديني مبتني بر دين بوديسم باشد، يا اصلاً حکومت ديني نباشد؟ لذا شبهه پلوراليزم ديني دقيقاً مبتني بر پلوراليزم معرفتي است. يکي از مهم ترين مباني دين شناختي، تعدد قرائت هاست. اکنون بسياري از افراد جامعه ما در برابر ديدگاه علما و صاحب نظران به راحتي مي‌گويند اين هم يک قرائت و يک فهمي از دين است و ما مي توانيم قرائت هاي ديگري هم کنار آن فرض کنيم. گويا فرقي بين فتواي مجتهد متخصص با غير متخصص نيست، پايه اين مسئله دين شناختي در معرفت شناسي است که آيا مي توان از يک متن برداشت هاي نامحدود و متناقض داشت؟ تاريخ مندي فهم دين، که در واقع مبتني بر هرمنوتيک فلسفي است، مبتني بر نسبي‌گرايي و نفي معيار معرفتي است.‌ وقتي کسي معيار معرفت را نپذيرفت، هر کسي با پيش فرض هاي خود متني مانند قرآن را معنا مي‌کند،‌ لذا يک نفر مي‌تواند از قرآن، سوسياليسم اسلامي بفهمد، يک کسي ليبراليزم اسلامي، يک نفر سکولاريسم اسلامي مي فهمد! بعضي ها هم که مي‌گويند حکومت اسلامي،‌ يک فهمي از قرآن و اسلام داريد که در عرض ساير فهم هاست و هيچ ترجيحي بر آنها ندارد. در برابر هرگونه استنادي به متون ديني اين اشکال مطرح مي گردد که اين برداشت شخصي شماست و ما برداشت ديگري از همين متن داريم.‌ لذا نسبي گرايي معرفتي منشأ بحث قرائت‌هاي مختلف و نقد قرائت رسمي از دين شد که نتيجه آن نفي حکومت ديني، نفي ايدئولوژيک کردن دين است و پلوراليزم معرفتي نيز منشأ پيدايش پلوراليزم ديني شد که بين دين اسلام و اديان ديگر هيچ ترجيحي وجود نداشته باشد. ديگر اعتقاد به آياتي چون «هوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسولَه بِالْهدي‏ وَ دينِ الْحَقِّ لِيظْهِرَه عَلَي الدِّينِ کلِّه» کنار مي رود. هر گاه پلوراليزم معرفتي و نسبي گرايي معرفتي مطرح شود قطعاً به دنبالش شکاکيت معرفتي هم هست، يعني شما نمي‌توانيد بگوييد من يقين دارم به اينکه اين معرفت درست است، درست نيست. ديگر ترديد حاصل مي‌شود. در نتيجه تمام ارزش‌ها و قداست‌ها کنار مي‌رود و جالب است در عرصه سياست هم به دنبال پلوراليزم معرفتي، جامعه مدني مطرح شد، احزاب مستقل از دولت، سنديکاها، تشکل ها و گروه هاي مستقل از دولت مي توانند زمام امور را جهت دهي کنند. يعني تشکل هاي مستقل، احزاب و سنديکاها هستند که واضع قانونند، مجري قانونند. دولت هم يک دولت حداقلي است که طبق نظر آنها مديريت مي کند. پس مسئله قانون گذاري خداوند کجا مي رود؟ چرا آنان کنار رفتن تشريع الهي را مي پذيرند؟ چون معتقدند: اولاً ما براساس پلوراليزم ديني معياري نداريم که بگوييم اين دين حق و برتر است. ثانياً براساس هرمنوتيک فلسفي و نسبيت و تاريخ مندي فهم نمي توانيم بگوييم اين فهم ما از دين اسلام، فهم برتر است. حتي بحث را تا آنجا بردند که گفتند پيامبر هم يک فهمي از وحي دارد، اين چيزي که به عمل رسيده و تبديل شده به قرآن، فهم پيامبر نسبت به آن حقيقتي است که خدا به او داده است! حالا اصلاً خدايي هست يا نيست، آن هم يک فهم تاريخ مند است که ما داريم. بنابر اين نمي توان به اينها اميد بست. پس چه چيزي مي‌تواند قانون گذاري را تعيين کند؟ احزاب و تشکل‌ها و سنديکاها هستند. اين غير از آن ديدگاه است که وجود احزاب را که بر اساس قوانين اسلام و در چارچوب قانون اساسي برنامه‌ريزي و نحوه برنامه‌هاي خود را برمردم عرضه کنند. اين از نظر اسلام اشکال ندارد،‌ ولي مسئله اين نيست! احزاب و تشکل‌ها و سنديکاها و گروه‌هاي مختلف قانون گذار هستند. چون ديگر قانون‌گذاري خدا عملاً با نسبي گرايي و کثرت گرايي‌ معرفتي کنار مي‌رود. لذا تمام شبهاتي که در عرصه سياست، اجتماع، نفي ولايت فقيه و حکومت ديني‌ و شبهات کلام جديد مطرح شده، همه‌ و همه بدون استثنا مبتني بر اين مباني معرفت شناختي است. ديدگاه واقع گرايان که در مقابل اين ديدگاه است چه نتايجي دارد؟ اگر ما رئاليسم معرفتي را پذيرفتيم، يعني واقعيتي هست که هم قابل شناخت هم قابل شناساندن است، معياري براي شناساندن دارد. آيا نتيجه اين ديدگاه يک نوع جزم گرايي است که هر کس طبق جزم خود هر کاري انجام دهد؟ خير، زيرا پس از ذکر معيار، هم در تقنين معيار وجود دارد و هم در تشخيص فهم صحيح از غيرصحيح معيار وجود دارد. مثلاً در نظام حقوقي ما اصلاً مجتهد و ولي فقيه ولايت دارد حکم ارتداد را صادر کند، کسي حق ندارد بدون اذن ولي، او را بکشد. صدور حکم حدود الهي و اجراي حدود الهي نياز به حکم ولايي دارد. دليل صحت رئاليزم معرفتي و بطلان ايده آليزم معرفتي چيست؟ اصل اينکه واقعيتي هست، يک امر بديهي است چون هر کسي مي فهمد بالوجدان که خودش هست. يقين دارد که منکري هست. به عبارت ديگر واقعاً منکري هست که واقعاً واقعيت را انکار کرده است، خود انکار واقعيت يک واقعيت است و انکارش مستلزم اثباتش است. در کنار اين گزاره بديهي، ما يک معرفت‌هاي بديهي ديگري مثل اصل تناقض و اصل عليت و… داريم که با کمک اين گزاره‌هاي پايه و گزاره‌هاي بديهي مي‌توانيم به گزاره‌هاي غير بديهي دست پيدا کنيم، مجهولاتمان را معلوم کنيم. يعني رئاليزم معرفتي مي‌گويد واقعيتي هست، واقعيت با معيار قابل شناخت است، معيارش هم گزاره‌هاي پايه است، يعني گزاره بديهي است. بنابراين پس از اينکه صدق گزاره بديهي را پذيرفتيم، صدق يا کذب ساير گزاره هاي غير بديهي نيز با ارجاع به گزاره بديهي مشخص مي شود، پس ما معيار صدق گزاره را فهميديم که يا خودش بديهي باشد يا به يک گزاره بديهي منتهي شود. اين سخن در باره گزاره هاي عقلي که با استدلال تبيين مي شوند درست است اما بخشي از گزاره هاي ديني ما امور نقلي و جزئي است که مستقيماً قابل برهان نيستند، در اين موارد چگونه صدق گزاره ها را تبيين مي کنيم؟ سؤال ديگر اينکه متدينين گاهي با تعبد داشتن به گزاره هاي ديني متهم به خروج از حوزه آزادانديشي مي شوند.آيا حقيقتاً چنين است؟ ما با دستگاه معرفت شناسي رئاليستي و با کمک بديهيئت اولي و ثانوي به نظرياتي مي‌رسيم. اين مجموعه گزاره‌هاي بديهي و نظري، گاهي اوقات ما را به يک منبع جديدي از معرفت منتهي مي‌کند. مثلاً با کمک بديهيئت اولي، بديهيئت ثانوي اثبات شده و به کمک آن وجود خدا و معاد و نبوت و حقانيت دين اسلام اثبات مي گردد. سپس با برهان عقلي عصمت پيامبر اثبات شده و به کمک عصمت باب وسيعي از معرفت بر ما گشوده مي شود. جزئيات معاد مانند طبقات بهشت، طبقات جهنم، فروع دين و فقه، جزئيات اصول دين و… ديگر لازم نيست براي تک تک آنها استدلال عقلي داشته باشيد، لذا عصمت براي ما، هم جنبه اعتقادي دارد مانند ساير اعتقادات و هم کارکرد معرفت شناختي دارد، چون ضامن ارزش معرفت شناختي گزاره هاي جزئي در دين است. پس اينکه ادعا شود گزاره هاي اعتقادي قابل اثبات عقلاني نيستند، ادعايي بسيار سطحي و ضعيف است. ما به اين قضيه جزئي، تعبداً ايمان داريم ولي تعبدي که پشتوانه تعقل دارد يعني همان عقلي که اصل تناقض را مي پذيرد، حکم مي کند کلام معصوم را بپذير. هر تعبدي منفي نيست، تعبدي که پشتوانه عقلي دارد، اشکال ندارد. تعصب نيز همين طور است. مگر تعصب داشتن به گزاره ۴=۲+۲ خلاف عقل است؟ آيا مقتضاي آزاد انديشي اين است که اين گزاره را هم در ترديد قرار دهيم و به صدق آن اصرار نورزيم؟ اگر اصرار و تعصب بر صدق اين گزاره مذموم نيست، اصرار بر صدق گزاره اي که با کمک بديهيئت اثبات شده نيز مذموم نيست. وقتي من عصمت پيامبر را با برهان عقلي اثبات کردم، همان عقل حکم مي کند که کلام او را عين واقعيت بدانم. پس هم تعصب و هم تعبد، گاهي پشتوانه عقلي دارد که مذموم نيست بلکه عين عقلانيت است و گاهي بدون پشتوانه عقلي است که در اين صورت، خلاف عقل است.

نظر شما