شناسهٔ خبر: 26755279 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه رسالت | لینک خبر

چرا "ترامپيسم" يک مکتب نيست؟

تلقي ترامپ از ارزش‌هاي آمريکايي

صاحب‌خبر - دکتر هادي آجيلي عضو هيئت علمي دانشکده روابط بين الملل دانشگاه علامه طباطبايي اشاره: با وجود گذشت يکسال و نيم از حضور رئيس جمهور جديد ايالات متحده آمريکا در قدرت، کماکان "ترامپيسم" به واژه اي مبهم و ناملموس در ادبيات سياسي و فکري ايالات متحده آمريکا و متعاقبا حوزه روابط بين الملل تبديل شده است. اين در حالي‌است که ترامپ در ظاهر خود را مسئول تحقق وعده هايي مي داند که هر يک مي تواند سرمنشأ و مصدري فکري داشته و بر گرفته از نوعي نگاه سياسي خاص باشد. در تحليل پديده "ترامپ" لازم است همه اين مولفه ها در کنار يکديگر در نظر گرفته شود . مولفه‌هايي که بسياري از آنها "واکنشي" و " رفتاري" به نظر مي رسد. در اين زمينه ، سوالات زيادي به ذهن متبادر مي شود: ازجمله اينکه اساسا مي توان ترامپ را صاحب يک مکتب و نماد نوعي تفکر خاص در ايالات متحده آمريکا و جهان دانست ؟ در غير اين صورت،" رفتارهاي خاص" در عرصه اجرايي و سياسي آمريکا را در کدام "چارچوب فکري و نظري" بايد مورد تحليل قرار داد ؟ در سال 2016 ميلادي ، زماني که انتخابات رياست جمهوري ايالات متحده آمريکا مشغول برگزاري بود، از ترامپ به عنوان نامزد حزب جمهوري‌خواه و از هيلاري کلينتون به عنوان نامزد حزب دموکرات ياد مي شد. اما بر همگان مسجل بود که ترامپ يک "جمهوري‌خواه" نبود! او صراحتا سياستهاي بوش پسر را ( در مواردي مانند جنگ عراق) مورد حمله قرار داد. حتي بسياري از سناتورهاي حزب جمهوري‌خواه در کنگره آمريکا از وي در اين آوردگاه سياسي حمايت نکرده و حتي بالعکس، حضور وي در انتخابات را مورد هجمه قرار دادند. اگر چه در نهايت ، سران حزب جمهويخواه از ترامپ در انتخابات سال 2016 حمايت کردند، اما ترامپ به لحاظ سياسي و حتي مالي، فردي متعلق به بازهاي آمريکا محسوب نمي شد. او در نهايت توانست با استناد به آراي الکترال، بر هيلاري کلينتون غلبه کرده و راهي کاخ سفيد شود. بنابراين، مي توان گفت اين نخستين بار است که در تاريخ آمريکا، فردي که تعلق حزبي خاصي به دموکراتها يا جمهوري‌خواهان ندارد، در راس معادلات سياسي و اجرايي اين کشور قرار گرفته است. با استناد به اين مقدمه ، لازم است وارد حوزه "شخصيت‌شناسي" و " افکار سنجي" رئيس جمهور فعلي آمريکا شويم: ترامپ اساسا فاقد يک انديشه سياسي مدون و نظام مند مي باشد. وي اساسا سياستمدار نبوده و داراي انديشه سياسي نيست. او اساسا مشق سياست انجام نداده و يک تاجر بوده است.بنابراين، واژه "ترامپيسم" اساسا اصالت و موضوعيتي در اين خصوص ندارد. "ايسم ها" به طور کلي مکاتب فکري تلقي مي شوند که هر يک سرمنشا يک جريان و حرکت در طول تاريخ محسوب مي شوند. در اينجا، ما از يک "مباني فکري " و "رويکرد تئوريک" منسجم سخن مي گوييم .در اين ميان، برخي افراد و شخصيتها در طول تاريخ روابط بين الملل، مولد يک مکتب و ايده خاص بوده اند. به عنوان مثال ، ما از "مائوئيسم"،"استالينيسم" و " لنينيسم" سخن مي گوييم. افرادي که صاحب "انديشه خاص" بوده و مختصات اين انديشه را نيز چه در ابعاد نظري و چه در ابعاد عملي تشريح کرده بودند. به عبارت بهتر، اين افراد داراي مباني فکري تئوريک و مدون بوده اند. افکاري که از ذهن آنها صادر شده است، داراي شارحيني بوده و متعاقبا، الين افکار در زمان حيات و حتي پس از مرگ آنها نيز دنباله روهايي داشته و دارد. در ميان سياستمداران غربي نيز بعضا ما از افرادي سخن مي گوييم که انديشه و تفکر خاص داشته و شاهد شرح و بسط و نقد افکار آنها بوده و هستيم. به عنوان مثال در دهه 80 قرن بيستم، ما از "تاچريسم" و "ريگانيسم" سخن به ميان مي آوريم. اگر بخواهيم موضوع را بيشتر بسط دهيم، به سنتهاي 4 گانه سياست خارجي ايالات متحده آمريکا مي‌رسيم. اين سنتهاي 4 گانه ، يعني جکسونيسم، جفسونيم، هميلتونيسم و ويلسونيسم ، برگرفته از نام 4 سياستمدار و رئيس جمهور مشهور آمريکايي است که هر يک از آنها، معتقد به نوع خاصي از مواجهه يا همزيستي در نظام بين الملل و سياست خارجي ايالات متحده بوده اند. اما آيا اين قاعده درخصوص دونالد ترامپ نيز صادق است ؟ پاسخ اين سوال مثبت نيست! او مولد يک "ايده" نيست ،بلکه فردي غير قابل پيش بيني محسوب مي شود که در بسياري از موارد، بر اساس غرايض خود تصميم مي‌گيرد. به عنوان مثال، بغض خاص وي در قبال سياستهاي باراک اوباما رئيس جمهور پيشين ايالات متحده آمريکا باعث شده که وي هر گونه تصميمي از جانب همتاي قبلي خود را ابطال کند. اين حب و بغض، نه مبناي فکري دارد و نه مبناي مکتبي. در رويکرد سياسي و رفتاري ترامپ، انگيزه هاي شخصي بسيار دخيل است. به عنوان مثال، اکثريت قريب به اتفاق روشنفکران و صاحبان اتاق هاي فکر در ايالات متحده آمريکا به ترامپ سفارش کردند که از توافق هسته اي با ايران خارج نشود اما از آنها که رئيس جمهور فعلي آمريکا ، برجام را ثمره و يادگاري از دوران رياست جمهوري باراک اوباما مي دانست و از سوي ديگر، در انتخابات رياست جمهوري سال 2016 به طرفدارانش وعده خروج از توافق هسته اي را داده بود، اين اقدام را عملي کرد. بنابراين، خروج ترامپ از توافق هسته اي با ايران، خاستگاهي فکري و مکتبي ندارد. نکته ديگر،مربوط به افرادي است که با دونالد ترامپ در کاخ سفيد مشغول به کار بوده و هستند. در طول يکسال و نيم گذشته، بسياري از منصوبين ترامپ که اتفاقا در جريان رقابتهاي انتخابات رياست جمهوري سال 2016 ميلادي و در کمپين انتخاباتي وي نقش پررنگ و برجسته اي ايفا کردند، از سمت خود استعفا داده يا توسط شخص رئيس جمهور آمريکا برکنار شدند. وجه اشتراک اکثر اين افراد، عدم اقناع فکري و سياسي آنها از سوي ترامپ بود. بسياري از اين افراد پس از برکناري از قدرت ، اذعان کردند که ترامپ بر اساس شخصيت غير قابل پيش بيني خود،صرفا افرادي را مي خواهد که نسبت به وي مطيع بوده و بتوانند در هر لحظه ، رويکرد رفتاري خود را با او تنظيم کنند. اتفاقا ساختار قانون اساسي ايالات متحده آمريکا نيز به دليل اختيارات گسترده اي که به رئيس جمهور داده است، اجازه شکل گيري چنين ساختار قدرتي را مي دهد. با همه اين اوصاف، نبايد اين موضوع مهم را فراموش کرد که ترامپ در حال حاضر در ميان برخي نمايندگان کنگره، سناتورها و سياستمداران و صاحبان قدرت، طرفداران و همراهاني دارد. با اين حال، جريان قدرتي که از اين "هم‌افزايي" و " همکاري" برخاسته است، متکي بر "ترامپ" نيست. به عبارت بهتر، اين جريان جمعي، متاثر از انديشه‌هاي ترامپ و رويکرد مدون فکري وي نيست.در اين ميان، سوال ديگري نيز مطرح مي شود که لازم است نسبت به آن پاسخ داده شود: اينکه آيا حضور افرادي مانند "مايک پمپئو" و" جان بولتون" در کابينه ترامپ ، نشان دهنده ميل و گرايش خاص وي نسبت به انديشه "نومحافظه کاري" مي باشد؟ واقعيت امر اين است که ترامپ "نومحافظه کار " نبوده و در طول يکسال و نيم اخير نيز " نومحافظه کار" نشده است! با اين حال او بايد به هر نحو ممکن کابينه را شکل مي داد. در اين ميان، روحيات و افکار نومحافظه‌کاران، بيشتر مورد پسند رئيس جمهور آمريکا قرار گرفته است. در اينجا تاکيد مي شود که ترامپ "مشاور پذير" نيست و مطابق تصميم خود عمل مي‌کند. در چنين ساختاري، ترامپ احساس قرابت بيشتري با نومحافظه کاران مي کند. موضوع ديگري که بايد در اين خصوص مورد توجه قرار گيرد،مربوط به "مشي اقتصادي ترامپ" مي باشد. مشي اقتصادي ترامپ، کاملا مبتني بر "نو مرکانتيليسم" است. دونالد ترامپ معتقد است که بايد با استناد به قدرت سياسي خود، حمايت گرايي را در اقتصاد کشورش متبلور سازد. وي از طريق ابزارهاي سياسي کسب قدرت مي کند و با اين قدرت، ساختار حاکم بر نظام بين الملل ( در حوزه اقتصاد) را به چالش مي کشد. او صراحتا در برابر جهاني سازي مي ايستد و حوزه تجارت بين الملل را به چالش مي‌کشد. آنچه در اين معادله براي ترامپ اصالت دارد،"کسب سود" مي باشد و موضوعاتي مانند "تعهدات بين المللي" و " قوانين تجارت عمومي" براي وي اصالتي ندارند. اين دقيقا ترجماني از همان نو مرکانتيليسم است . اتفاقا اين رويکرد در کوتاه مدت به سود اقتصاد آمريکاست و منجر به تقويت موقعيت توليد کنندگان اين کشور و صادر کنندگان آمريکايي و در مقابل، تجديد قدرت وارد کنندگان محصولات تجاري و صنعتي به آمريکا خواهد شد. با اين حال ، اين موضوع در دراز مدت به ضرر ايالات متحده آمريکا و اقتصاد اين کشور خواهد بود. ترامپ، در قالب تفکر نو مرکانتيليستي، ايالات متحده آمريکا را به مثابه يک شرکت مي بيند نه يک کشور يا يک ساختار سياسي معين و محدوديتهاي مبتني بر آن! نبايد فراموش کرد که آمريکا يک "شرکت"نيست ، بلکه يک "کشور" است. اين گزاره، جايي در ذهن ترامپ ندارد. واشنگتن در نظام بين الملل متحديني دارد. متحديني که در حال حاضر هدف سياستهاي اقتصادي سلبي و بازدارنده رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا قرار گرفته اند.جدال دولت ترامپ و کشورهاي اروپايي بر سر وضع تعرفه هاي گمرکي فولاد و آلومينيوم در همين راستا قابل تحليل و ارزيابي است. نکته آخر، به تعريف کليد واژه "ارزشهاي آمريکايي" در ذهن رئيس جمهور فعلي ايالات متحده آمريکا باز مي‌گردد. در جريان رقابتهاي انتخابات رياست جمهوري سال 2016، ترامپ بارها از "ارزشهاي آمريکايي" سخن به ميان آورد و ديگر روساي جمهور اين کشور را نسبت به ناديده گرفتن اين ارزشها متهم کرد. به راستي منظور دونالد ترامپ از ارزشهاي آمريکايي چيست؟ اين ارزشها در ذهنيت و عمل ترامپ چگونه تعريف مي شوند؟ در اين خصوص سه نکته مهم وجود دارد که لازم است مورد توجه و مداقه قرار گيرد: يکي از مصاديق "ارزشهاي آمريکايي" درنگاه رئيس جمهور ايالات متحده آمريکا، تقويت حس خود برتر بيني نژادي است. ترامپ معتقد است که نژاد "سفيد آنگلوساکسوني" نژادي برتر محسوب مي شود و از اين رو، اقليتهاي نژادي و نژادهاي غير سفيد را در موقعيتي ضعيف تر تعريف مي‌کند. دونالد ترامپ ابايي از ابراز اين رويکرد نژادپرستانه ندارد. سخنان رئيس جمهور آمريکا در تقابل با مهاجران آفريقايي تبار ، مکزيکي ها و ديگر اقليتهاي نژادي در همين راستا قابل تحليل است. او در صدد است تا "آمريکايي سفيد آنگلوساکسوني" را به مثابه "آمريکايي خالص" قلمداد کرده و آن را قابل احترام و تحسين بداند. ترامپ در بخش ديگري از مواضع خود ( در تفسير واژه ارزشهاي آمريکايي)، همواره روي واژه "آمريکاي قدرتمند" تاکيد کرده است. منظور ترامپ از "قدرت" کاملا مشخص است . او در اين معادله، "قدرت اقناعي را مدنظر قرار نمي‌دهد، بلکه به دنبال قدرتي است که کاملا "برهنه" باشد. در نگاه ترامپ، "قدرت مشروع" اساسا موضوعيتي ندارد. او به دنبال قدرت عرياني است که محوريت و ماهيت آن را "زور" تشکيل مي دهد. آخرين موضوعي که ترامپ در تفسير واژه "ارزشهاي آمريکايي"، به آن اشاره مي کند، "برتري اقتصادي آمريکا" است. در اين خصوص نکاتي مدنظر قرار گرفت اما به صورت خلاصه، بايد اذعان کرد که در چنين نگاهي، "بازار و رقابت آزاد" معنا و جايگاه خود را از دست مي دهند. ترامپ در صدد است تا "سود اقتصادي" را به سوي "شهروندان آمريکايي" هدايت کند. در اين معادله، ترامپ اهميتي نمي دهد که متحدين آمريکا دچار ضرر و زيان شده و اقتصاد آنها متضرر گردد. تقابل اقتصادي آمريکا صرفا معطوف به کشورهايي مانند چين نمي شود و شرکاي اروپايي آمريکا و حتي کانادا را نيز هدف قرار مي دهد. اين رويکرد "منفعت محور" ، در راستاي تحقق آنچه ترامپ " ارزشهاي آمريکايي"مي نامد، تعريف شده است. با توجه به مجموع آنچه اشاره شد، "ترامپيسم" نه يک مکتب و نه استمرار يک مسير فکري مشخص است..... منبع:عصر انديشه

نظر شما