شناسهٔ خبر: 26746616 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: دفاع پرس | لینک خبر

نگاهی به زندگینامه فرمانده شهید تیپ امام صادق (ع)؛

شهیدی که حضور در جبهه را به ماندن در جماران ترجیح داد

هنوز سه ماه از حضور شهید «رمضان عامل» به عنوان محافظ بیت امام خمینی (ره) در جماران نگذشته بود که جنگ تحمیلی آغاز شد؛ لذا برای حضور در جبهه به مشهد بازگشت. او می­‌گفت: «مردم برای پاسداری از امام التماس می­‌کنند، اما وجود من در جبهه ضروری‌تر است.»

صاحب‌خبر -

شهیدی که حضور در جبهه را از ماندن در جماران اولی دانستبه گزارش خبرنگار دفاع پرس از مشهد، بچه‌های تیپ امام صادق (ع) وقتی فهمیدند حاج «رمضان» از سفر مکه برگشته و آمده اهواز، لحظه شماری می­‌کردند که به قرارگاه برگردد. جلوی سنگر فرماندهی را آذین بسته بودند. همه در جنب و جوش بودند. گفته بودند بعد از ظهر می­‌رسد. هر کدام از بچه­ ها، از مراسم استقبال حجاج خاطره‌ای داشتند، اما این‌جا در میان میدان جنگ، عملی کردن آن خاطره ­ها ممکن نبود؛ نه می‌­شد کوچه‌ای را چراغانی کرد و نه گوسفندی پیش پای او قربانی کرد.

بچه‌ها شیرینی مختصری تهیه کرده بودند تا بعد از آمدن حاجی، از یکدیگر پذیرایی کنند. حالا همه چشم به جاده دوخته بودند. بعد از ظهر بود که جیپ کهنه ­ی غنیمتی وارد مقر شد. همه به طرف جیپ دویدند. یکی از پیرمردها هن‌هن کنان شعری را بلند می ­خواند و در میان هر بیت، صلواتی می‌­فرستاد. جیپ ایستاد و بچه‌ها حاجی را در آغوش گرفتند. این رسم جنگ بود که از حجاج هم ساده و بی‌پیرایه استقبال شود.

هر کسی چیزی می­‌گفت و شوخی می­ کرد و البته همه سوغات مکه را می­‌خواستند. حاج «رمضان»، پیش از آن که بیاید، لباس احرامش را تکه‌تکه کرده بود تا برای جانماز به بچه­ ها هدیه بدهد.

حاجی، دور از جان شما، معمولا لباس احرام را نگه می­ دارند برای لباس آخرت ! این را شهید «فرومندی» یکی از دوستان حاجی گفت و شهید «عامل» به لبخند به او گفت «حالا که یک جانماز هم به تو دادم. دعا کن که به کفن احتیاج پیدا نکنم و همین جا تو جبهه شهید شوم!»

این نهایت آرزوی مردی بود که صبح اولین روز فروردین ماه سال 1340 مصادف با یکم ماه مبارک رمضان، در محله­ «عامل» شهر مشهد به دنیا آمد و فاصله «خراسان» تا «هورالهویزه» را 22 سال طی کرد. فاصله‌ای که از سال 1340 در یک خانه کوچک در محله­ی «عامل» شروع شد.

پدرش، «نصر الله» کارگر بود و هر روز صبح، پاشنه در چوبی خانه را با ذکر الهی به امید تو می­‌چرخاند تا فرزندانش با روزی حلال بزرگ شوند.

«رمضان» 5 ساله بود که مادرش برایش جانماز دوخته بود و یادش داده بود که چگونه خودش برود مسجد محله و برگردد. فرق بین ظالم و مظلوم را هم در مسجد یاد گرفته بود.

13 سال از شروع این فاصله گذشته بود که یک روز با دوستانش تصمیم گرفتند سخنرانی «نوغانی»، یکی از روحانیون درباری را به هم بریزند. این شروع یک قصه­ تازه در زندگی رمضان بود.

زمستان 1357 هفده سال از شروع این مسیر سپری شده بود. سرمای دی­ ماه مشهد تا مغز استخوان را می­ سوزاند. بهمن ماه همان سال طلوع انقلاب از راه رسید. به صورت افتخاری به عضویت سپاه پاسداران درآمد. روزها در سپاه خدمت می‌کرد و شب‌ها حفاظت از کلانتری­ های 3 و 4 مشهد را به عهده گرفته بود.

سال 1359 در موقعیت نوزدهم این مسیر شنید، که نامش در لیست محافظان بیت امام خمینی نوشته شده. از خوشحالی در پوست خودش نمی­‌گنجید. آمد خانه و با پدر و مادر خداحافظی کرد. حاج «نصر‌الله» تا دم در پسر را بدرقه کرد. مادر برایش آینه و قرآن گرفته بود. پدر و مادر، جوان­شان را دیدند که قد کشیده، مردی شده بلند بالا و رشید.

در مدتی که در جماران بود، یک بار قرآن دست نویس خودش را به امام خمینی داده بود که امضا کنند. بهترین هدیه­‌ای که می‌توانست برای چشم روشنی عروسی دوستش بیاورد.

شهید «عامل» با شروع جنگ تحمیلی به مشهد بازگشت. او می‌گفت: «مردم برای پاسداری از امام التماس می­ کنند، اما وجود من در جبهه ضروری­ تر است.»

«رمضان» جزو اولین نیروهای خراسانی بود که به همراه فرمانده شهیدش «بابامحمد رستمی»، به جبهه اعزام و در جبهه الله اکبر به عنوان تک تیرانداز و خدمه نفربر مشغول به خدمت شد.

در سال 1360 در حالی که 20 ساله بود برای سرکوبی منافقین با وارد میدان شد و در مبارزه با مجاهدین خلق حضوری فعال داشت. در همین سال، دوباره به جبهه اعزام شد و به عنوان فرمانده گردان حضرت «ولی عصر (عج)» در «تنگه چزابه» و در عملیات­ های «فتح المبین»، «رمضان» و « مسلم بن عقیل» در کسوت فرمانده گردان، رشادت­ های زیادی از خود نشان داد. در سال 1360 در «ایستگاه حسینیه»، از ناحیه پا مجروح شد.

او در عملیات «مسلم بن عقیل» که در سال ۱۳۶۱ در منطقه «سومار» انجام شد علی­رغم اینکه فرماندهی گردان را به عهده داشت اما به عنوان یک نیروی تدارکاتی آب و غذا و مهمات را بر دوش خود می­ گذاشت و به خط اول می ­برد. در همین عملیات نیز به دلیل اصابت ترکش به دست و ریه به سختی مجروح شد که پس از انتقال به مشهد در بیمارستان «قائم (عج)» بستری شد و مورد عمل جراحی قرار گرفت. پیش از بهبودی دوباره به جبهه بازگشت و به عنوان جانشین فرمانده تیپ امام صادق (ع) از لشکر «5 نصر»، عملیات­ های «والفجر مقدماتی»، «والفجر1»، «والفجر2» و «والفجر 3» را هدایت کرد.

عملیات «والفجر3» که به پایان رسید، «رمضان» تصمیم گرفت به یکی از آرزوهای دیرینه اش جامه عمل بپوشاند و چه جامه ای برازنده تر از لباس احرام و زیارت خانه خدا. این جا بود که احرامش را جانماز بچه های تیپ امام صادق کرد.

در عملیات «والفجر4» در «پنجوین» جنگید. در یکی از همین روزها، ضرورت همراهی با شیعیان جنوب لبنان را احساس کرد و برای نبرد با اسرائیل غاصب، عازم لبنان شد. هنوز یک ماه از عزیمتش به لبنان نگذشته بود که برای نبرد دوباره با مزدوران بعثی، به جبهه فرا خوانده شد. این بار فرمانده تیپ امام صادق (ع) باید در عملیات خیبر حماسه ­ای دیگر را رقم می‌زد.

سرانجام در آستانه سال نو، روز پنجم اسفند 1362 که هوا، بوی بهار می ­داد و سبزه­ های منطقه­ «هوالهویزه» آماده بیدار شدن بودند، حاج «رمضان عامل» به آخرین موقعیت این 22 سال پا گذاشت و از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.

پیکرش را مردم خراسان تشییع کردند و با لباس رزم در حرم امام هشتم به خاک سپردند و آن جانمازها، برای همیشه یادگار نزد دوستان باقی ماند.

انتهای پیام/

نظر شما