شناسهٔ خبر: 26736310 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه ایران | لینک خبر

نقد و ارزیابی «سفر سهراب» در میزگرد «ایران» با حضور عوامل فیلم

«سهراب کشی» رسم زمانه ماست

صاحب‌خبر - نرگس عاشوری خبرنگار اکران عمومی مستند «سفر سهراب» همزمان با سالروز تولد ۷۴ سالگی زنده یاد سهراب شهیدثالث فیلمساز فقید ایران در گروه هنر و تجربه آغاز شده است. این مستند مهم‌ترین مقطع کار و زندگی این کارگردان یعنی زمانی که موفق به ساخت دو فیلم «یک اتفاق ساده» (1352) و «طبیعت بی‌جان» (1354) شد را روایت می‌کند. امید عبدالهی کارگردان و تهیه‌ کننده به همراه مهدی احمدی بازیگر سینما که نریشن این مستند را گفته است به روزنامه ایران آمدند تا در کنار محمدرضا مقدسیان منتقد سینما ضمن نقد و بررسی این مستند از دوره پر چالش پژوهش برای ساخت این آثار، نبود منابع اطلاعاتی و آرشیوی درباره شخصیت‌های فرهنگی، دلایل مهاجرت شهیدثالث و تکرار این اتفاق برای چهره‌های مهم تأثیرگذار و حسرت جای خالی آنها برای نسل جوان سخن بگویند. آنچه می‌خوانید چکیده گفت‌وگوی چند ساعته ما با آنها است. «سفر سهراب» چنان که از عنوان آن برمی‌آید بازگو‌کننده دلایل سفر شهیدثالث و به عبارت بهتر ترک ایران است. آیا تأکید بر همین رویکرد باعث شد که فقط به دوره طلایی زندگی سهراب در ایران بپردازید و از فیلمسازی او در خارج چشم‌پوشی کنید؟ امید عبدالهی: من در ایران زندگی می‌کنم و سینمای ایران برایم اهمیت بیشتری دارد تا سینمای خارج از ایران، بنابراین دو فیلم مهم شهیدثالث که در اینجا ساخته بود برای من اولویت داشت و تمرکزم را بر «یک اتفاق ساده» و «طبیعت بی‌جان» گذاشتم. نکته دیگر اینکه با پیگیری مسیر زندگی شهیدثالث متوجه می‌شوید که مقطع طلایی زندگی ایشان خیلی زود شکل می‌گیرد و خیلی زود هم تمام می‌شود. هدف ما فوکوس روی این نقطه درخشش بود یعنی همان مقطع 7-6 ساله‌ای که ایشان از اروپا برمی‌گردد و نبوغی درخشان نشان می‌دهد و بعد به دلایلی که شاید نشأت گرفته از همان نبوغ است ایران را ترک می‌کند، چرا که معمولاً نابغه‌ها و کسانی که توانایی‌ بالایی دارند توقع‌‌شان از جامعه بیشتر است و حق‌شان هم هست که دیده شوند، اما اغلب دچار سرخوردگی‌هایی می‌شوند که گویی مبتلابه این نوع درخشش‌ها شده است. برای من و هم‌نسلانم و حتی نسل‌های بعدی مهم است که بدانیم سهراب چه کرد و چرا رفت؟ مهدی احمدی: کلماتی اینجا مطرح شد که من نسبت به استفاده از آن خیلی حساسم. با به‌کار بردن کلماتی مثل نابغه در ذهن مخاطب توقع‌ بالا می‌سازیم. در دهه‌های اخیر کلاً چند نابغه بیشتر نداریم. اگرچه خود سهراب هم می‌گوید من نابغه‌ام اما خواهشم این است که کلمات را بجا استفاده کنیم. محمدرضا مقدسیان: بخش عمده‌ کار در سینمای مستند پژوهش است؛ دوره‌ای تعیین‌کننده که سرنوشت یک اثر را می‎سازد بخصوص برای سراغ گرفتن از شهیدثالث که تقریباً اغلب ما شناخت دقیقی از او نداریم و آنچه مخاطبان جدی سینما از او می‌دانند به همین دو فیلم برمی‌گردد و چندین نقد و تحلیل‌ روشنفکر عجیب و غریب که شاید از همان نگاهی نشأت می‌گیرد که آقای احمدی بدرستی به‌ حساسیت‌های آن اشاره کردند. وقتی ما یکسری برچسب‌ به افراد می‌زنیم، نزدیک شدن و صحبت کردن درباره آنها سخت می‌شود و ناخودآگاه روی مخاطب تأثیر روانی می‌گذارد. باید آگاهانه برچسب‌هایی مثل نابغه و موارد مشابه آن را کنار بگذاریم و بدون واسطه با آنها روبه‌رو شویم و زوایای فکری‌شان را پیگیری کنیم. برگ برنده یک مستندساز برای رفتن سراغ چنین شخصیتی همین است که تا چه میزان می‌تواند برداشت‌های ذهنی‌اش را کنار بگذارد و با واقعیت آن آدم روبه‌رو شود. در فضایی که اطلاعات پربار و همه‌جانبه‌ای درباره سهراب وجود ندارد شاید راحت‌ترین راه این بود که سراغ دوستان و آشنایان او می‌رفتید و در قالب گفت‌وگو یا نریشن شخصیت او را معرفی می‌کردید اما یکی از نقاط مثبت «سفر سهراب» این است که کارگردان به راش‌های دیده نشده‌ای دسترسی دارد که خود فیلمساز بدون واسطه صحبت می‌کند، اگرچه ممکن است در شیوه تقطیع نماها جنسی از قضاوت و زاویه نگاه‌ کارگردان دخیل شود. همان‌طور که این نقیصه را می‌توان به این فیلم وارد کرد که انگار فیلمساز همان چیزی را که سهراب درباره خودش فکر می‌کند، روایت می‌کند در حالی که استدلال آن سوی ماجرا یعنی طیفی که مخالفت‌هایی با سهراب داشتند و ایراداتی وارد می‌دانستند دیده نمی‌شود. شاید آنها بخواهند درباره تصمیماتی که یک زمانی گرفتند و حالا پشیمان هستند در مقام دفاع صحبت‌هایی مطرح کنند. این نگاه بر مبنای چه منطق و فلسفه‌ای است؟ عبدالهی: نگاه من، نگاه شاگرد استادی بود. فارغ‌التحصیلی من از دوره یک ساله فیلمسازی در سینمای جوان در سال 77 مصادف شد با سفر ابدی سهراب. این اتفاق برای من هنرجو این ذهنیت را ایجاد کرد که بیشتر مطالعه کنم و فیلمساز ایرانی را که در غربت از دنیا رفته است بیشتر بشناسم. آنچه برای من اهمیت داشت سینمای شهیدثالث بود، هنوز هم همین است یعنی نگاه به دوره‌ای درخشان از زندگی فیلمساز مورد علاقه‌ام که در مسیر پرچالشی برای ساخت آثارش قرار گرفته است. این چالش‌ها برای من قابل تأمل‌تر از حاشیه‌ها و حتی نقصان‌هایی بود که در سیر فیلمسازی‌ شهیدثالث وجود داشت. البته که سهراب همیشه یک فیلمساز موفق نبود، مخصوصاً بعد از مهاجرتش از ایران در بسیاری از موارد او را یک فیلمساز کاملاً شکست خورده می‌بینیم. مقدسیان: در بخش ابتدایی فیلم به ساخت مستندهایی درمورد اقوام و قومیت‌های ملی توسط این فیلمساز و تأثیر آن در سینما اشاره می‌شود. یعنی سهراب پس از اتمام تحصیلاتش و بازگشت به ایران بواسطه ساخت این مستندها از اتمسفر، جغرافیا و خرده فرهنگ‌های ایران شناخت پیدا می‌کند و از دل آن، دو فیلم به یاد ماندنی کارنامه کاری‌اش را می‌سازد. این آدم به هر کشوری که برود چون عقبه و تجربه زیسته آن فرهنگ را ندارد بالطبع نمی‌تواند آن موفقیت را تکرار کند. عبدالهی: شانس سهراب این است که دوره طولانی دانشجویی و جوانی‌اش را در اتریش و فرانسه می‌گذراند که اتفاقاً زندگی سخت و پرتلاطمی دارد، از کارگری تا تحمل گرسنگی و... همین دوران منبع اطلاعاتی می‌شود برای چند فیلمی که در آلمان می‌سازد؛ «درغربت» دقیقاً از خاطرات دانشجویی سهراب وام گرفته شده، «بلوغ» و «خاطرات یک عاشق» هم همین‌طور. نکته مهم دیگر اینکه سینمای سهراب شهیدثالث با سینمای فرهادی کاملاً متفاوت است. فرهادی چون سینمای قصه‌گو دارد در هر جای جهان می‌تواند درامش را طراحی کند و فیلمش را بخوبی بسازد، ولی سینمای شهیدثالث به‌دلیل اینکه سینمایی مبتنی بر فرم و زیست آدم‌هاست برای درگیر کردن مخاطب به شناخت اتمسفر و تجربه زیسته آنها نیاز دارد. مقدسیان: جامعه سینمایی ما عطش بسیاری برای شناخت دقیق سهراب دارد. در این مستند از جنس نریشن‌ها و ادبیاتی که انتخاب کردی، ضمیری که در نوشتن نریشن به کار می‌بری یا زاویه نگاهت مشخص است که قرار است پژوهشی کنی یا معاشرتی داشته باشی با فیلم‌های اصلی او و دوران حضورش در ایران را کنجکاوانه به یک متریال تصویری تبدیل کنی. اما این عطش همچنان برای مخاطب وجود دارد. عبدالهی: دوره پژوهش برایم دوره پرچالشی بود. پس از مرحله اول پژوهش به یک فیلمنامه رسیدم که فکر می‌کردم با کمک آن کارم راحت پیش می‌رود. ابتدا قرار بود این روایت با همراهی همسر شهیدثالث صورت بگیرد که در مقطع زمانی مورد نظر ما با ایشان همراه بود، اما بعد از 8 ماه همکاری دلسوزانه‌شان متوجه شدیم که این روند برای ایشان آسیب‌های روحی بالایی دارد و ممکن است ناخواسته مرتکب خطایی شویم که در آینده احساس ناخوشایندی بکنیم. با پشیمانی از ادامه این روند، عملاً همه چیز دوباره از صفر بنا شد. راوی مستند که قرار بود تجربه زیسته خودش را بیان کند از دست داده بودم و با خلأ بزرگی روبه‌رو بودم اما این اتفاق تبدیل به یک شانس هم شد، چرا که تصمیم گرفتم وارد فاز گفت‌وگو محور یا کله‌های سخنگو نشوم، راوی خارج از قاب باشد و مسیر فیلم را طوری بچینیم که انگار یک محاوره دوسویه با سهراب داریم. در همان لحظه اولین صدایی که به ذهنم خطور کرد صدای مهدی احمدی در فیلم «شب‌های روشن» بود. به همه عطش مخاطب پاسخ ندادم به این دلیل‌ که معتقدم اگر مستندساز در مقطع کوچکی عمیق شود و جایی را بکاود و درست هم بکاود، هم به ساخت مستندهای بعدی پیرامون آن سوژه کمک کرده و هم به ترغیب مخاطب برای رفتن و دانستن درباره آن موضوع یا فرد. کریس مارکر در مستند «یک روز از زندگی آندری آرسنویچ» فقط یک روز از زندگی تارکوفسکی را تصویر کرده؛ لحظات آخر او روی تخت بیمارستان؛ دقیقاً از لحظه‌ای که مادر و پسرش از فرودگاه می‌آیند تا او را ملاقات کنند. چیز دیگری از زندگی تارکوفسکی نمی‌بینیم، اما همان یک روز منِ مخاطب را آنقدر متأثر می‌کند تا بروم فیلم ببینم، کتاب بخوانم و او را بیشتر بشناسم. قرار نیست در یک کار مستند صفر تا صد زندگی یک نفر واکاوی شود. برخی از دوستان در جشنواره سینما حقیقت بر ما خرده می‌گرفتند که این فیلم ناقص است و زندگی آلمانی سهراب را ندارد و... اما چرا باید همه زندگی او را طی یک مستند 77 دقیقه‌ای تصویر کنم. خب بقیه می‌توانند بخش‌های دیگر زندگی او را تصویر کنند. احمدی: با تماشای کارهای امید (عبدالهی) با یک آدم مدرن در فیلم‌سازی آشنا شدم. این تفکر در فیلم‌سازی که از شخصیت و زندگی شخصی او هم منفک نیست باعث شد «سفر سهراب» ساخته شود. این خرده‌گیری که چرا به همه ابعاد شخصیتی سهراب پرداخته نشده ناشی از نگاه اسطوره‌ای ماست که دلمان می‌خواهد خدایی داشته باشیم و همه چیز را درباره او بدانیم. در حالی که یک فرد با دید مدرن نمی‌تواند این همه را بگوید، تکلیفش مشخص است و خیلی استریلیزه سراغ چیزی می‌رود که هدف فکری و ذهنی او است. در این مستند ظرافت‌های زیادی از زندگی شخصی سهراب وجود دارد و این هوشمندی فیلم‌ساز است که درنوع انتخاب و چینش راش‌ها و سکانس‌ها به ظرافت نکته‌هایی را بیان کند. مقدسیان: از ویژگی‌های جذاب این مستند برای من نریشن‌خوانی مهدی احمدی است که از قاب مستند بیرون نمی‌زند. بخش زیادی از تصویر ذهنی و سینمایی و حافظه صوتی ما از شما - مهدی احمدی- خواه ناخواه مربوط به «شب‌های روشن» است در حالی که فعالیت‌های زیادی در عرصه هنرهای تجسمی و سینما دارید. جنس صدای شما و آکسان گذاشتن و لحن بیان، تصویر ذهنی ایجاد می‌کند که بی‌ربط با نوع نگاه شهیدثالث به زندگی نیست؛ پذیرش زندگی و دوری از یک نوع بی‌قراری و تعجیل و هیجان‌زدگی. شهیدثالث را چطور و چقدر می‌شناختی؟ احمدی: آشنایی اولیه من در حد تماشای دو فیلم «طبیعت بی‌جان» و «یک اتفاق ساده» با همین نسخه‌ای بود که در مستند سفر سهراب بخش‌هایی از آن را می‌بینیم. در گفت‌وگو با آقای سینایی یا نقل خاطرات محمدرضا اصلانی یکسری اطلاعات کلی داشتم که بیشتر مربوط به وجوه شخصیتی و مباحث کلی بود. اینکه تصویر ذهنی مخاطب از من از «شب‌های روشن» می‌آید هم باید بگویم این مُهری است که روی پیشونی ما خورده و هر چه سعی می‌کنیم توضیح دهیم جور دیگری زندگی می‌کنیم نمی‌شود. عبدالهی: آقای احمدی، اولین انتخاب من برای این کار بود. زمانی که در «شب‌های روشن» صدای ایشان را شنیدم کنش اولیه ذهنم این بود که صدا و شیوه بیانی او را می‌پسندم اما این همه ماجرا نیست. فارغ از صدا و احساسی که گوینده نریشن به مخاطب منتقل می‌کند کاراکتر صاحب صدا هم برایم مهم بود. من براحتی می‌توانستم از گوینده‌هایی که صدایشان از آقای احمدی هم پخته‌تر بود برای کار دعوت کنم، اما بخش مهمی از تمرکزم روی انتخاب خود کاراکتر بود. مهدی احمدی آرتیستی است که نقاشی می‌کند و زندگی و انتخاب‌های خاصی دارد و دست به هرکاری نمی‌زند. مقدسیان: فارغ از لحنی که در متن وجود دارد، انگار یک تجربه زیسته شده یا قابل ارتباط با شهیدثالث در کاراکتر شما هم وجود دارد. آثار نقاشی‌تان را ندیدم و اگرچه نمی‌دانم قرابتی بین شما و آقای شهیدثالث هست یا نه، کنجکاوم بدانم به‌عنوان یک نقاش نگاه‌تان به قاب‌بندی و کنتراست و ترکیب‌بندی رنگ و... آثار او چیست. لابد ارتباط او با مرتضی ممیز و هنرهای تجسمی در ترکیب رنگ و قاب‌بندی و... تأثیر داشت؟ احمدی: از ارتباط سهراب با هنرهای تجسمی اطلاعی ندارم اما در همان دو فیلمی که با کیفیت بد از او دیدم هم می‌شد فهمید که چقدر به قاب‌بندی و گرافیک متعهد بود. خوشبختانه آقای ممیز را می‌شناختم، علاوه بر اینکه استاد راهنمای من بود با او آشنایی نزدیک تری داشتم. همان دوران برایم مهم بود که پوسترهای کارش را ممیز انجام داده و در طراحی صحنه «طبیعت بی‌جان» با او همکاری داشته. این آشنایی‌ها مسلماً تأثیرگذار است، اگر فیلم‌سازی با یک نقاش و گرافیست آن هم در سطح ممیز آشنایی و رفت و آمد داشته باشد حتماً تأثیرمی‌پذیرد و نگاه فرمی خاصی به فرد می‌دهد. بخصوص در این دو فیلم گرافیک، چیدمان آدم‌ها در صحنه و قاب‌ها، اندازه قاب‌ها، رنگ‌بندی و... تماماً از یک پیش زمینه تجسمی می‌آید. سهراب در آلمان درس خوانده که پایه‌های گرافیک در آنجاست و حتماً تأثیرات عمیقی در ذهنیتش داشته که ما این تأثیرات را در فیلم‌هایش می‌بینیم. در این مستند به اتفاقاتی اشاره می‌شود و اطلاعاتی داده می‌شود که حتی برای منتقدان جدی سینما هم بکر است و جذابیت دارد؛ از نقل خاطره در دفتر رهنما تا تفاوت برخورد با مهرجویی و مخالفت‌های سیروس الوند و... آیا از این جنس اطلاعات بیشتر داشتید که بنا بر ضرورت و مصلحت‌هایی از آن صرفنظر کرده باشید؟ عبدالهی: ابتدا بگویم که این فیلم را با قلبم ساختم و به خاطر کسی یا فشار جایی چیزی را سانسور نکردم. هیچ وقت بنا بر مصلحت فیلم نساختم و تلاش کردم ذات فیلم به لحاظ فکری مستقل باشد. خیلی از آدم‌‌های نزدیک به شهیدثالث که به اصطلاح با او خانه یکی بودند از آیدین آغداشلو و جمال امید تا محمود دولت‌آبادی و حتی خانواده‌ سهراب پس از تماشای مستند گفتند مایی که با سهراب زندگی کردیم نکاتی را در این فیلم دیدیم که برایمان تازگی دارد. از آقای امیر نادری بسیار تشکر می‌کنم که لطف بزرگی به ما داشتند و برای افتتاحیه این فیلم پیامی ارسال کردند. فریم به فریم این مستند بر اساس فیلمنامه جلو رفته است و پس از جست‌وجوهای فراوان بخش آرشیوی غنی آن را به دست آوردیم و از میان آنها دست به انتخاب زدیم. حتی در مراسم افتتاحیه اکران صحنه‌ای از همین آرشیو را نشان دادیم که در فیلم اصلی وجود ندارد. این صحنه آنقدر تأثیرگذار بود که یک لحظه با خودم گفتم کاش آن را در فیلم گذاشته بودیم! احمدی: فضای عجیبی بود، اینکه آدمی که فوت شده، درباره آدمی که زنده است می‌گوید شاید مرده باشد و... عبدالهی: در یکی از راش‌هایی که از مستند «سفر سهراب» بیرون مانده، شهیدثالث درباره نحوه انتخاب محمد زمانی بازیگر کودک «یک اتفاق ساده» صحبت می‌کند و خاطرات جذابی از این انتخاب تعریف می‌کند و می‌گوید حتی در زمانی که به خارج از ایران سفر کرده نامه‌ای از مادر محمد با دست خط پسرش دریافت کرده که خطاب به او نوشته «ای فرزندم که در دهکده‌های دور غریب و تنها زندگی می‌کنی و...» سهراب در انتها می‌گوید امیدوارم این کودک زنده مانده باشد، اگر از جنگ جان سالم به در برده باشد، اگر مریض نشده باشد، اگر... این صحبت‌های سهراب در مراسم افتتاحیه در حالی پخش می‌شد که محمد زمانی پایین پرده نمایش ایستاده بود، اما سهراب در میان ما نبود. در تصاویر و مصاحبه‌هایی که از سهراب شهیدثالث در این مستند می‌بینیم زمان و مکان و حتی فرد مصاحبه‌کننده نامعلوم است. نمی‌شد حداقل با کپشن این اطلاعات را به مخاطب منتقل کرد؟ عبدالهی: به‌دلیل پراکندگی راش‌ها فکر کردیم اگر بخواهیم دائم رفرنس بدهیم، ذهن مخاطب درگیر می‌شود و به روح اثر خدشه وارد می‌کند. بنابراین تصمیم گرفتیم با چشم‌پوشی از این اطلاعات اجازه دهیم مخاطب با فیلم و سهراب ارتباط بهتری بگیرد. از این مصاحبه‌ها برای اولین بار رونمایی می‌شود. خوش‌شانس بودم که بعد از یک دوره تلاش چنین گنجی را پیدا کردم آن هم درست در لحظاتی که به ناامیدی رسیده بودیم و پروژه در آستانه تعطیلی بود. هیچ متریال تصویری از شهیدثالث در صدا و سیما وجود ندارد، در مطبوعات و هر جا که فکرش را بکنید به‌دنبال صوت یا تصویری از ایشان گشتم، اما بی‌فایده بود. آقای تهامی‌نژاد توصیه کردند که در یک فیلم چند فریم از تصویر ایشان را دیده‌اند. به مدت یک هفته در فیلمخانه ملی به‌دنبال آن بودم یعنی کارم به جایی رسیده بود که پیدا کردن چند فریم هم برایم کفایت می‌کرد، اما آن هم پیدا نشد. پس از هماهنگی با خانواده شهیدثالث و گفت‌وگوی طولانی با پسر عمو و خواهرزاده‌های ایشان به این نتیجه رسیدیم که یکسری تصاویر در جمع خانوادگی وجود دارد که با دوربین‌های هندی کم گرفته شده، اما این فیلم‌ها هم در دسترس نبود. با کمک همسر و خانواده ایشان مخصوصاً پسرعمویشان آقای شاهرخ شهیدثالث و حتی ماشا (تنها فرزندشان در آلمان) از شیکاگو تا برلین، یعنی تمام مکان‌های زندگی او را جست‌وجو کردیم تا به چند آرشیو که در فیلم می‌بینید دسترسی پیدا کردیم. یکی دیگر از آرشیو‌ها معجزه دیگری بود که با کمک آقای حمیدرضا صدر رقم خورد. ایشان در سفری که به شیکاگو دارند گویا از طرف مجله «فیلم» سفارش می‌شود که گفت‌وگویی با شهیدثالث داشته باشند. این مصاحبه در قالب گفت‌وگوی صوتی ضبط می‌شود. از ایشان خواستیم نوار این گفت‌وگو را به ما بدهند اما متأسفانه گم شده بود. در نهایت آدرس محل این گفت‌وگو را جویا شدیم و با کمک آقای گلمکانی شماره صاحب آن خانه یعنی آقای پاکشیر را به دست آوردیم. با او که صحبت کردیم به طور معجزه‌آسایی خبر دادند که در آن روز فردی از میان حاضران این مصاحبه را به‌صورت تصویری ضبط کرده و در نهایت با کمک ایشان آن تصاویر ویدئویی پیدا شد.‌ای‌کاش برای تهیه و نگهداری آرشیو صوتی و تصویری بزرگانمان بیشتر همت کنیم. این توضیحات گویای این واقعیت تلخ است که منابع اطلاعاتی ما درباره چهره‌های تأثیرگذاری مثل سهراب چقدر کم است. عبدالهی: نه تنها شهیدثالث بلکه درباره خیلی از چهره‌ها از نظر منابع پژوهشی ضعیف هستیم. شاید درباره برخی به‌دلیل اینکه حساس‌تر و خاص‌تر بودند یا آدم‌های مطرح تری بودند بشود منابعی پیدا کرد اما آرتیست و هنرمندان زیادی داریم که هیچ متریالی درباره آنها وجود ندارد. احمدی: حتی ممکن است مطرح هم باشند. مثلاً درباره صادق هدایت که خیلی مطرح هست هیچ اطلاعاتی نداریم. این اتفاق سر مستند «گفت‌وگو با سایه» هم افتاد. منابعی وجود نداشت، یکسری گفته‌ها از آدم‌های زنده که هر کدام چیز دیگری می‌گویند، یعنی کاملاً ضد و نقیض. عجیب است درباره آدمی که تا 80- 70 سال پیش زنده بود اطلاعات دقیقی وجود ندارد. شاید به خاطر همین کمبودهاست که نسل امروز با امکانات جدید عطش جمع‌آوری و آرشیو دارند یعنی همان نیازی که نسل جدید برای آشنایی با گذشته‌اش دارد و در این سی چهل سال کاملاً قطع شده است، اصلاً نگذاشتند یا نخواستند که چیزی وجود داشته باشد. گویا قرار بر این بوده که تاریخ از سی و چهل سال به این طرف شروع شود. عبدالهی: زمان مطالعه و پژوهش فهمیدم آنچه درباره شهیدثالث در این مملکت وجود دارد به مراتب کمتر از تأثیری است که ایشان بر سینمای ایران گذاشته است. این نابرابری و ناهمگونی در تاریخ سینمای ایران برای من تعجب‌برانگیز بود. لابد «از دل برود هر آنکه از دیده برفت»، سهراب به آلمان رفته بود و زندگی‌ خودش را داشت و سینمای ایران هم کیارستمی را داشت و... اما همه این‌ها توجیه‌های کاملاً سطحی است، چرا که آقای کیارستمی جایگاه خودش را دارد و حضور او در سینمای ایران و مهاجرت شهیدثالث نباید مانع آن می‌شد که ‌تأثیرات سهراب و جرقه‌هایی که بواسطه او در سینمای ایران زده شد را نادیده بگیرم. مقدسیان: چند نکته مهم در فیلم هست که به همین اهمیت پژوهش بازمی‌گردد. در جایی از فیلم شهیدثالث می‌‍‌گوید که یک فیلمساز ایرانی نیست، چرا که فقط دو سه فیلم در ایران ساخته و 14 فیلم در خارج از ایران، چه جمله تلخی است این جمله و همچنین اطلاعاتی که در کپشن انتهایی فیلم اعلام می‌کند که در روزهای آخر عمرش درخواست ویزا برای بازگشت به ایران داشته یا گلایه‌هایی که در نامه‌هایی خطاب به عمویش اعلام می‌کند که چه بلایی در سینمای ایران برسرش آورده‌اند و... فارغ از کیفیت فیلم اهمیت «سفر سهراب» این است که چطور می‌شود شهیدثالث‌ها را از دست نداد، یعنی فیلمسازهای بزرگی که به‌دلیل نا‌آگاهی و شناخت ما نسبت به فضای کارشان با مشکل مواجه می‌شوند. بحث من بحث حکومتی نیست بلکه دغدغه یک ایرانی در برخورد با سرمایه‌های فرهنگی است. شاید او در هیچ بخشی از گفته‌هایش از این مهاجرت ابراز پشیمانی نکند، اما سهم من از مهاجرت او حسرت نداشتن شهیدثالث است. اگر این نگرانی‌ها نباشد ما شهیدثالث‌های بسیاری را از دست خواهیم داد. اگرچه حجم فیلم‌هایی که در ایران می‌سازد به لحاظ تعداد زیاد نیست، اما بهترین فیلم‌هایش در ایران ساخته شده و البته این شهیدثالث نیست که ما را از دست داده، بلکه این ماییم که او را از دست داده‌ایم. احمدی: عمدتاً همه فیلمسازانی که از ایران رفتند چنین سرنوشتی داشتند. امیر نادری هم بهترین‌هایش را در ایران ساخت. عباس کیارستمی اما این هوشمندی را داشت که ماند و توانست راهش را پیدا کند. البته به هر حال شخصیت‌ها متفاوت است. این فیلم این ویژگی را دارد که احساس و ذهن مخاطب را درگیر آن می‌کند که چرا باید چنین فیلمسازی ترک وطن کند. با این دید به اعتقاد من اگر نام «سهراب‌کشی» برای این مستند انتخاب می‌شد بار دراماتیک و رمانتیک آن قویتر می‌شد. اگرچه «سفر سهراب» هم این معنا را می‌رساند، اما سهراب کشی سابقه تاریخی دارد و غبطه و تأسفی است که ما چرا دائماً داریم سهراب‌ها را می‌کشیم. عبدالهی: آرزویم این است تا دیر نشده و زنده هستم شاهد بازگشت امیرنادری، بهرام بیضایی و پرویز کیمیاوی به ایران باشم و در محضرشان شاگردی کنم. این سه عزیز جزو مفاخر مملکت هستند و درک حضورشان فرصت طلایی برای همه ماست. چرا باید دانش‌شان را در اختیار فرزندان کشورهای دیگر قرار دهند و ما که از این آب و خاک هستیم از آنها محروم باشیم. خواسته همه ماست که این هنرمندان در کشور خودمان و با شرایط مطلوبی زندگی کنند. نیم نگاه مقدسیان: در جایی از فیلم شهیدثالث می‌‍‌گوید که یک فیلمساز ایرانی نیست، چرا که فقط دو سه فیلم در ایران ساخته و 14 فیلم در خارج از ایران، چه جمله تلخی است این جمله و همچنین اطلاعاتی که در کپشن انتهایی فیلم اعلام می‌کند که در روزهای آخر عمرش درخواست ویزا برای بازگشت به ایران داشته یا گلایه‌هایی که در نامه‌هایی خطاب به عمویش اعلام می‌کند که چه بلایی در سینمای ایران برسرش آورده‌اند و... فارغ از کیفیت فیلم اهمیت «سفر سهراب» این است که چطور می‌شود شهیدثالث‌ها را از دست نداد. احمدی: این فیلم این ویژگی را دارد که احساس و ذهن مخاطب را درگیر آن می‌کند که چرا باید چنین فیلمسازی ترک وطن کند. با این دید به اعتقاد من اگر نام «سهراب‌کشی» برای این مستند انتخاب می‌شد بار دراماتیک و رمانتیک آن قویتر می‌شد. اگرچه «سفر سهراب» هم این معنا را می‌رساند، اما سهراب کشی سابقه تاریخی دارد و غبطه و تأسفی است که ما چرا دائماً داریم سهراب‌ها را می‌کشیم. عبدالهی: آرزویم این است تا دیر نشده شاهد بازگشت امیرنادری، بهرام بیضایی و پرویز کیمیاوی به ایران باشم و در محضرشان شاگردی کنم. این سه عزیز جزو مفاخر مملکت هستند و درک حضورشان فرصت طلایی برای همه ماست. چرا باید دانش‌شان را در اختیار کشورهای دیگر قرار دهند و ما که از این آب و خاک هستیم از آنها محروم باشیم

نظر شما