در این اوضاع و احوال، پاپ گرگوار هفتم، با قدرت بیسابقهای که در شورای رم به دست آورد (سال ۱۰۷۴م)، شروع به تهذیب و اصلاح دستگاههای کلیسایی از قید فساد مالی و اخلاقی کرد. هر منصبی که با پرداخت پول به چنگ آمده بود، ملغی شد و حتی کوشید تا روحانیتی منضبط و مستقل از اربابان سیاسی، براساس شریعت تربیت کند که مستقیماً و مطلقاً از پاپ تبعیت کنند. لئون نهم و نیکولای دوم، پاپهای جانشین گرگوار نیز همان اصلاحات را دنبال کردند و انتخاب پاپ را از سلاطین ژرمن و ایتالیایی سلب کرده، به درون کلیسا و شورای کاردینالها سپردند.
جنگ صلیبی
این اصلاحات به رهبانیت و روحانیت مسیحی اعتبار و به کلیسا و دستگاه پاپی اقتداری تازه و گسترده بخشید؛ اما انگیزههای نظامی و فکر فتوحات مقدس، علیه ترکان مسلمانان در بیتالمقدس، هیجان و وسوسهای در دستگاه پاپی و افکار عمومی مسیحیت برمیانگیخت. اوج این تقاضا و هیجان با «جهاد مقدس»، فرمان پاپ اوربن دوم در شورای کلرمون بود. جنگ صلیبی و هجوم به قدس شریف، بهتدریج مبدل شد به آرمانی برای شوالیههای خشن و جنگطلب از یکسو، و مردمان سادهدل و مؤمنان فقیر که عتبات مقدسه برایشان محل التجا و عبادت بود، از سوی دیگر. از این پس خشونت مقدس و کشتار و فتوحات، به رسمی نامبارک در مسیحیت بدل شد.
وقایع این دوران، تنوع و مباحث درونی مسیحیت، پیداشدن فرقههای عرفانی و رهبانی تازه، نقدهای متفاوت به کلیسا و کشیشان، برانگیختن عقاید و ایدههای تازه و آشنایی با جهان فکری مسلمانان پس از جنگهای صلیبی، موجب تحولات بزرگی در قرون وسطی شد. در قرن سیزدهم، مسیحیت سه جریان مهم رسمی، فکری و معنوی را به خود دید: نخست فرارفتن و تقدیس ماوراءالطبیعی پاپ و رسیدن دستگاه او به بالاترین حد قدرت و قدیسیّت در میان مردم و حاکمان ممالک متبوعه؛ دوم پیدایش حکمت عقلی مسیحی و باززایی و پیرایش نظام ارسطویی در دل کلام مسیحی به همت توماس آکوینی و آلبرت کبیر؛ و سوم آغاز رهبانیت عرفانی و فقر معنوی پیروان فرانسیس آسیزی و دومینینک مقدس که «فرانسیسکن»ها و «دومینیکن»ها خوانده میشدند. با این حال و بهرغم شکوفایی دانشگاه و اندیشههای مَدرسی که الهیات مسیحی را جان تازهای بخشیده بود، برخورد با مغولان و ادامه جنگهای صلیبی و سرانجام نبردهایی که به بازپسگیری قسطنطنیه بر دست یونانیان صورت گرفت، فضای ملتهب و بحرانهای عمیقی در جهان مسیحی به وجود آورد.
مسیحیت غربی بهآرامی رو به افول نهاد و اروپا که از حیث ثروت و جمعیت در حال پوستاندازی بود، زمینه اصلاحات و رنسانس را در درون خود آماده کرد. ادبیات و نقدهای تاریخی و کلامی و تضاد میان پادشاهان فرانسوی با پاپها، وضعیت قرون وسطی را که با طاعونها و جنگهای بومی و داخلی مرتب دست به گریبان بود، صعبتر و دشوارتر کرد. فرهنگ تازهای در ایتالیا و آلمان و سپس فرانسه آغاز شده بود، ابتدا ادبیات که دانته اوج آن محسوب میشد و به موازات آن، الهیات عرفانی آلمانیها به اندیشه مایستر اکهارت و دیگر علمای معنوی، زمینهسازی فرهنگ نوینی بود.
به لحاظ سیاسی، ژئوپولتیک اروپایی، به سوی قدرت و شکوه اسپانیا ـ پرتغال تمایل یافت. آراگون پادشاه اسپانیا و ملکه ایزابل، قدرت فراوان و ثروت بسیار گرد آوردند و در دربار باشکوهشان، ناوگان دریایی و تجاری قدرتمندی حضور داشت که به گسترش مستعمرات و کشف بلاد تازه مبادرت میکرد. راههای نوین دریایی جستجو میشد و کشف آمریکا توسط کریستف کلمب، جان تازهای به ثروت و قدرت آنان بخشید. ثروت و قدرت و کشفها و اختراعات متعدد، جهان اروپاییان را به سوی تعالی و تحولات عظیم سوق میداد. نجوم و ریاضیات و علوم دیگر متحول و متکامل میشد. اختراع دستگاه چاپ و گسترش نظام دانشگاهی، ساماندهی علمی و فلسفی و فرهنگی را مقتدرتر میکرد. بر چنین بستری، مارتین لوتر ـ پیشوای بزرگ اصلاح دینی و بنیانگذار آیین پروتستان ـ ظهور کرد.
جنبش اعتراض مذهبی
ماجرای لوتر، داستان اصلاح و برخورد با تعصب و قرنها اندیشیدن و مبارزه با اندیشیدن و وحدت و تنوع در اندیشه و تعصب در ایمان و کیفیتهای تفسیرگیتی و ماورای آن است. تاریخ تباهی مسیحیت و ظهور لوتر به عنوان نقطه اوج و اتکای جنبش اصلاح دینی، از مهمترین و عبرتآموزترین فقرات تاریخ ادیان جهان است. مارتین لوتر در ۳۱ اکتبر ۱۵۱۷، جنبش اصلاح دینی را با بیش از نود پرسش بنیانبرانداز که بر دروازه کلیسای کاتولیک و دستگاه پاپی نصب کرد، آغاز نمود. پیش از او صدهاهزار انسان توسط سازمان مخوف تفتیش عقاید و تکفیر خردمندان به هیزمهای آتش و طنابهای دار و وسایل عجیب شکنجه و تباهی، نابود شده بودند. بهویژه فروش آمرزشنامهها و غارت مردم فقیر که رستگاری را میخریدند و دار و ندار خود را به صندوقهای صدقه و تجارتخانههای اخروی میدادند تا از عداب دوزخ برهند و تکهای از بهشت جاودان را نصیب خود سازند!
لوتر قصد تأسیس جریان یا فرقهای ممتاز از کاتولیسیسم و جریان اصلی کلیسا نداشت؛ اما درگیری با نظام رسمی پاپی، شامل کلیسا و منافع و عقاید و مرسومات آن، مشاجرات و جدلهای بزرگی را برانگیخت و در نهایت، لوتر نظریه «رستگاری از طریق ایمان» را عرضه کرد و این که: «برای مسیحیان فقط نص کتاب اعتبار دارد و پاپ هیچگونه عصمتی ندارد…» لوتر نظریه «همهکشیشی» را پرورش داد؛ نظریهای که عموم مؤمنان را دعوت میکرد تا با الهام الهی، خود مفسر انجیل شوند.» (ص۴۰۱) مهمتر از آن، لوتر با ترجمه کتاب مقدس به زبان آلمانی، هم آلمانی کلاسیک را تقویت کرد، هم موجب فهم تازه و وسیعی از مفاهیم کتاب مقدس شد. او با حمایت برخی شاهزادگان آلمان در برابر تهدید پاپ و شارل کن، نهضت اعتراض یا همان پروتستان را به ثمر رساند و سرانجام در میانه قرن شانزدهم، تفکیک مذهبی و عقاید پروتستانها در آلمان به رسمیت شناخته شد.
چاپ کتابها و اصول عقاید لوتری و انتشار کتاب مقدس در کنار گسترش آثار اراسموس و دیگر منتقدان خرافه و تعصب و نظام ستم مذهبی که در سلسله مراتب پاپی و کاتولیسیسم مندرج بود، جهان مسیحی را زیر و رو کرد. این جریان در پیوند با کالون و پیروان او، از یک سو به تنشها و کشتارهای خونین بدل شده و از طرف دیگر شکوفایی عظیمی در اصلاح فکر دینی ایجاد کرد و چنان قدرتی یافت که سرانجام «پاپ تصمیم گرفت یک شورای اصلاحی را به شهر ترانست فرا بخواند، شورایی که بهترین ثمرات خود را در قرن هفدهم به بار دارد. (ص۴۰۳) ثمرات اصلاحات که بر خون و کتاب استوار شده بود و کشتارهای سنبارتلمی که در یادها ماند، واتیکان را به تحرک واداشت.
در قرن شانزدهم پاپ پولس سوم، تصمیم گرفت شورای جامع کلیسا را در منطقهای به نام «ترانت» فرا بخواند. شورایی بسیار مفصل که از ۱۵۴۵ کارش را آغاز کرد و در ۱۵۶۳ برنامههای خود را ارائه داد. «در هیچ برهههای از تاریخ کلیسا، هیچ شورایی برنامهای تا این حد جامع، هم در امور انضباطی و هم آیینی برعهده نگرفته بود. در همه زمینهها اصلاحاتی به تصویب رسید؛ اصولی عقیدتی با دقت تعریف شد و تأملات عمیق کلامی در مسئله نجات و رستگاری صورت گرفت، با این حال، شورای ترانت، گسستی با گذشته ایجاد نکرد.» (ص۴۳۹) این اصلاحات بهتدریج تمام عرصههای زندگی کشیشی، نظام کلیسایی و افکار و عقاید کشیشان را در بر گرفت. حتی فرقههای عرفانی و رهبانی هم درگیر اصلاحات شدند. فرانسیکنها، پیروان ترزا آویلایی در فرقه کرملی، یسوعیها، کاپوسینها و حتی صومعههای راهبهها که از محافظهکارترین عناصر کلیسا و دستگاه مسیحیت بودند، درگیر تغییر و تحول اصلاحی شدند، الهیات مسیحی جان تازهای گرفت و مفاهیم قدسی و موازین قدیسین زیر و رو شد.
فلسفه روشنگری
در قرن هفدهم نظام سیاسی سلطنتی فرانسه از یک سو، انگلستان از سوی دیگر و سرانجام ظهور آمریکا به مثابه کشوری تازه و قارهای بزرگ که به جهان میپیوست، سرنوشت مسیحیت را وارد شکلبندی مجددی کرد. مبارزه خشونتبار علیه پروتستانها در فرانسه بهویژه در عهد لویی چهاردهم، و ورود پیوریتنها یا پاکدینان که مسیحیان متعصب انگلیسی بودند به آمریکا، سپس پیوستن کواکرها بدانان، جنبش عظیمی در انگلیس و آمریکا به وجود آورد. این جنبشها تحت تأثیر اصلاحات پروتستانی شکل گرفته بود؛ اما آثار متفاوتی در جهان نو ایجاد کرد.
اروپای استعمارگر و ثروتمند، پس از نهضتهای قرن ۱۶ و ۱۷، و کشف آمریکای تازهنفس، وارد قرن انقلابها و تحولات عظیم انسانی شد. ویژگی این عصر، ابتدا فردگرایی و سپس پیشرفت علم و صنعت و شتاب حیرتانگیز در تولید ثروت بود. روشنگری، آغاز این دوران محسوب میشود. خلاصه کلام این که: «فلسفه روشنگری، تقدم خرد بر ایمان را تصدق کرد. مسیحیت به اصول اخلاقی خود محدود شد و وحی مورد انکار قرار گرفت. این عرفیسازی اندیشه، مسیحیتزدایی فراگیری را در پی داشت که در پایان قرن هجدهم البته از رمق افتاد.» (ص۴۸۱)
خردگرایی در عصر روشنگری، امواج بیمهار پرسش و نقد را با خود همراه کرد. فلسفه دگرگون شد و زبانهای فرانسه، آلمانی، ایتالیایی و انگلیسی در ادبیات و حکمت و دیگر وجوه اوج گرفتند. ولتر، روسو، دکارت، دیدرو و دولامتری در فرانسه، باروخ اسپینوزای هلندی، شاتوبریان انگلیسی و بسیاری دیگر از نامداران عرصه ادب و فلسفه و فرهنگ، جریان عظیم روشنگری را سامان دارند و به ثمر رساندند. چهره جهان، بهخصوص اروپا از بنیاد دگرگون شد و زمینه انقلابهای بزرگ فراهم میشد.
ضربات و آثار جنبش روشنگری، تنها منحصر به اروپا و مسیحیت نبود؛ جهان در زیر پتک و ضربات و پرسشهای بنیانفکن داشت پوست میانداخت. در یک کلام، تاریخ جهان، تاریخ اندیشه و تاریخ ایمان و ادیان در حال دگرگونی اساسی بود و دیگر هیچ گاه مانند اعصار کهن یا مَدْرسی یا کلاسیک، یقین و قطعیت نمیتوانست از ایمان و روح بشر حفاظت کند. اضطراب حاصل خردگرایی بود و گویی فرزندان آدم، میوه گناهآلودشان عقل بوده که نباید بدان نزدیک میشدند!
این مضمون در آثار ادبی و حکمی عصر روشنگری و پس از آن مرتب تکرار میشد و نوعی ثنویت دکارتی روح ـ جسمر روان ـ تنر ایمان ـ زندگیر حقیقت ـ واقعیت و… در حال جابجایی بود یا واسطهها و انضمامات دیگری در حال تفسیر و تعبیر دوتکههای مزبور بود.
سیاست و بازار استعماری بزرگی که از قرن ۱۶ به بعد ایجاد شده بود، تفرقه و جنگهای زیادی را در دل داشت. ناپلئون بناپارت و انقلاب کبیر فرانسه از یک سو، و ظهور آرمانگرایان مساواتطلب، از سوسیالیستهای تخیلی تا مارکس و مارکسیتها و کمونیستهای ارتودوکس در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، جملگی زادة افکار و پرسشهای عصر روشنگری بودند. ناخداگرایی در وجوه متفاوت و متنوعی در واکنش به مسیحیت و کلیسای کاتولیک و پروتستان و ارتودوکس و حتی شعب بومی این مذهب، از گوشه و کنار اروپا و جهان سر بر میآورد. ساینتیستها و لائیکها بر مدار داروینیسم و ژنتیک گرگور مندل و فیزیک جدید، تفسیر قدرتمندی از جهان بر مدار عقل و علم بشری مطرح میدادند و سرعت اختراعات و گسترش صنایع، افق جهان و مناسبات انسان و سیطره وی بر منابع زمین و دریا و آسمان را بهکلی دستخوش باژگونی نمود. این موضوعات و مسائل، زودتر از آنچه باید، به تقابل با کلیسا کشید و برای مردان خدا، دورهای سخت و وحشتزا پدید آورد.
فرانسه مهد اعتراضات به نهادهای کاتولیکی و کلیسایی بود و قرن هجدهم هر چه رو به پایان مینهاد، افراطیتر میشد. با وقوع انقلاب فرانسه، روحانیت کلیساهای فرانسوی نیز امتیازات و داراییهای خود را به مردم وانهاد. تالیران ـ اسقف نامدار شهر اوتن ـ پیشنهاد مصادره اموال کلیسا برای عموم مردم را مطرح کرد و داراییهای آن به روستاییان و خردهپایان شهرها فروخته شد؛ اما اینها کافی نبود. خشم و انتقامی خونین در راه بود:
«بهتدریج نفرت از مذهب کاتولیک به خشونتهای خونبار کشیده شد. مردان کلیسا مقتول یا تبعید شدند؛ بناهای مذهبی تخریب گردید. طی حکومت ترور یا وحشت (LaTerreur)، کیش خرد در کلیسای نتردام پارس به راه افتاد. پیروزیهای ارتش انقلاب، مسیحیتزدایی را به کل اروپای غربی صادر کرد. در این طوفان، پاپ سرزمینها و داراییهایش را از دست داد…» (ص۴۸۳)
ادامه دارد
نظر شما