شناسهٔ خبر: 26659096 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: فرهیختگان آنلاین | لینک خبر

سوداگری در روستاهایی که نفست را تازه می‌کند!

بلایی در همین نزدیکی است

روستا بیشتر حکم ییلاق نسل جدید ایرائی را دارد که همه ساکن تهران هستند و برای تفریح و نفس تازه کردن آخر هفته‌ها را به روستایشان بازمی‌گردند و حالا همان‌ها در حال ساخت‌وساز آپارتمان‌های تهرانی در روستا هستند.

صاحب‌خبر -
به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، امیرعلی جهاندار روزنامه‌نگار نوشت:
 
«- زمین می‌خواهیم؟

- چند متری؟
-کوچک باشد.

-داخل بافت ده که نمی‌دهند، اما اطراف ده می‌شود چیزهای خوبی پیدا کرد، البته داخل بافت ده به‌درد شما نمی‌خورد، همه‌اش ساختمان است. شما می‌خواهید باغی باشد و درخت و آبی... .»

اینها بخشی از دیالوگ ما با بنگاه املاک روستای «ایراء» بود. ایراء روستایی در شمال‌شرقی تهران است که جمعه هفته پیش به دعوت دوستی به آنجا رفتیم و همین تفریح چندساعته، زمینه نوشتن یک گزارش شد.

به سمت شرق تهران حرکت کردیم و به جاجرود که رسیدیم، اولین دوربرگردان را برگشتیم و افتادیم در جاده سد لتیان؛ محلی‌ها به آنجا «لواسان بزرگ» می‌گویند که مجموعه‌ای از چند روستاست. کنار سد لتیان را بالا رفتیم و رسیدیم به جاده پیچ و واپیچی که انگار داری در جاده چالوس حرکت می‌کنی، البته با فضای سبز کمتر! بعد از رد کردن چند روستا رسیدیم به آخرین روستا. روستای ایراء. -البته این ایراء با ایراء لاریجان که به‌واسطه حضور علامه حسن‌زاده‌آملی مشهور شده، متفاوت است- روستا متشکل از چند طایفه است که تقریبا همه با هم نسبت فامیلی دارند، زبان‌شان مازنی است و بافت روستا نیز مبتنی‌بر همین طایفه‌ها تفکیک شده است و در مرکز روستا هم حسینیه بزرگ روستا قرار دارد. اطراف روستا هم باغات میوه است که متعلق به همین اهالی است و به‌صورت میراثی دست‌به‌دست می‌شود. بالای روستا یک مدرسه بزرگ است که متروکه شده. از دوست‌مان پرسیدم چرا متروکه شده است؟ او گفت حدود 20-15 سال پیش همه جوان‌ها برای کار به تهران مهاجرت کردند و دیگر کودکی نبود که به مدرسه برود و حالا متروکه شده است.

روستا بیشتر حکم ییلاق نسل جدید ایرائی را دارد که همه ساکن تهران هستند و برای تفریح و نفس تازه کردن آخر هفته‌ها را به روستایشان بازمی‌گردند و حالا همان‌ها در حال ساخت‌وساز آپارتمان‌های تهرانی در روستا هستند.

نکته جالب توجه آن است که در این روستا بیشتر از آنکه بقالی و نانوایی و دیگر مغازه‌هایی که نیازهای اولیه را تامین کنند وجود داشته باشد، بنگاه املاک بود. رفتیم سراغ چندتا از آنها که ببینیم چرا وضعیت این‌چنین است.

- زمین می‌خواهیم؟
- چند متری؟
- کوچک باشد.

- داخل بافت ده که نمی‌دهند، اما اطراف ده می‌شود چیزهای خوبی پیدا کرد، البته داخل بافت ده به‌درد شما نمی‌خورد، همه‌اش ساختمان است. شما می‌خواهید باغی باشد و درخت و آبی که بیایید تفریح کنید دیگر؟

- بله؛ ترجیح‌مان این است که اطراف ده باشد؛ قیمت‌ها چگونه است؟

- تا پارسال پیارسال قیمت‌ها ارزان بود؛ اما حالا دارد گران می‌شود.

- چقدر بود؟ چقدر شده؟

- مثلا اینجا زمین متری 50 تا 200 هزار تومان بود؛ الان در بدترین نقطه از 600-500 هزار تومان شروع می‌شود.

- چرا یهویی قیمت‌ها بالا رفت؟

- خب چند دلیل دارد؛ نسل قبل به خاک و زمین‌شان تعصب داشتند، اینکه این ملک پدری‌شان است و باید آن را حفظ کنند و نهایتا اگر قرار است دست‌به‌دست شود بین خودشان جا‌به‌جا شود؛ اما خب حالا این تعصب وجود ندارد، جوان‌تر‌ها سریع می‌فروشند که به پول برسند؛ از طرف دیگر تا قبل از این همه سرمایه‌دارها می‌رفتند سمت لواسان کوچک که حالا شهر شده؛ آنجا می‌خریدند اما الان آنجا اشباع‌شده و قیمت‌ها خیلی‌خیلی گران است، خب یواش‌یواش اینها گسیل می‌شوند این طرف و همین باعث شده خرید و فروش زمین اینجا رونق بگیرد. علاوه‌بر این، حالا اینجا برق و گاز هم دارد که اینها هم در قیمت مهم است، اگرچه این گاز فقط در ده است، نه باغ‌ها و زمین‌های اطراف!

- خب این رشد قیمتی واقعی و منطقی است؟

- نه؛ قیمت واقعی نهایتا باید 10 تا 20 درصد رشد کرده باشد اما اینها می‌بینند هرچقدر بندازند آن طرف در مقایسه با لواسان کوچک می‌گویند خیلی ارزان است و می‌خرند. اینها حالا زمین‌هایشان را می‌فروشند و هرکس می‌آید یک ویلایی می‌سازد و یک باغچه‌ای دارد و آخر هفته‌ها می‌آید و می‌رود.

- همین‌قدر که قیمت‌ها را بالا برده‌اند به فکر خدمات هم هستند؟ این جاده‌ای که ما آمدیم خیلی داغون بود؛ پر از چاله‌چوله... .
- جاده بین ده‌های مختلف مشاع است و دعوای بین اینها همیشه باعث شده جاده خراب بماند.

از صحبت‌های بنگاهی که خودش هم یکی از اهالی روستاست مشخص بود همه دارند دندان‌گرد می‌شوند که بیشتر بفروشند و بیشتر سود کنند، اما هیچ‌یک به دنجی و بکری اینجا فکر نمی‌کند. همین‌طور که در روستا قدم می‌زدیم، دوست میزبان‌مان از اهمیت این بکری گفت: «سال‌های سال خیلی‌ها دوست داشتند بیایند اینجا و ملک و زمینی داشته باشند، اینجا نقطه بالایی همه روستاهاست، هوایش خنک و پاک است؛ باغات میوه هم که فراوان دارد اما بین اهالی همیشه این مرسوم بوده که زمین به غریبه نفروشند تا محیط همین‌طور سالم بماند. به‌واسطه اینکه اینجا بافت مذهبی دارد و نمی‌خواهند این بافت مذهبی از بین برود؛ اینها تجربه روستاهای دیگر و لواسان کوچک را دارند که چگونه به تفرجگاه تبدیل شد و کم‌کم آن محیط مذهبی خود را از دست داد.»

همین‌طور که در ده قدم می‌زدیم به خانه‌ای رسیدیم که همچنان قدیمی بود، با درهایی که کوبه و کلون داشت. معمولا کوبه‌هایی که در لنگه سمت راست نصب می‌شدند به شکل سر شیر، مشت گره‌کرده یا اشکالی از این قبیل بود و به‌نسبت کوبه‌های سمت چپ سنگین‌تر، به همین دلیل صدایی بم‌تر داشتند که اگر مردی بر خانه‌ای میهمان می‌شد این کوبه را می‌کوفت تا اهالی خانه بدانند که مردی بر آنها میهمان است و به همین دلیل آقای خانه به استقبال او می‌رفت. کوبه‌های مردانه معمولا به‌نام «درکو» شناخته می‌شدند؛ اما کوبه‌هایی که بر لنگه سمت چپ می‌نشستند، کوبه‌هایی ظریف به شکل انگشتان دست یا فرشته بودند که وقتی نواخته می‌شد صدایی زیرتر تولید می‌کرد و اهل خانه را از وجود بانویی در پشت در مطلع می‌کرد تا خانم خانه با خوش‌رویی به استقبال او برود. کوبه‌های مخصوص بانوان را «ئَلکه» به معنی حلقه می‌نامیدند.


پیرمردی عصابه‌دست روی سکوی جلوی خانه نشسته است. میزبان او را می‌شناخت، شروع به چاق‌سلامتی کرد و ما را به او معرفی کرد. به نشانه احترام به سختی از روی سکو بلند شد. او متولد همین‌جا بود و حالا هم همین‌جا زندگی می‌کرد. فرزندانش اما مهاجر تهران شده بودند و فقط پنجشنبه، جمعه‌ها به اینجا می‌آیند. درباره همین خرید و فروش‌ها از او سوال کردیم که او با افسوس و با همان لهجه شیرین مازنی گفت و دوست‌مان برای ما ترجمه می‌کرد: «من، پدرم، پدربزرگم، جدم و همین‌طور بگیر برو بالا، با زحمت و رنج اینجا را حفظ کرده‌ایم، هر روز با نماز صبح سر باغ بودیم تا غروب آفتاب؛ دستان ما پینه بسته است و کمرمان زیر بار هیزم‌هایی که روزانه مجبور بودیم جمع کنیم تاشده، همه پیران این ده کمرشان خم است. این همه زحمت کشیدیم که اینجا را حفظ کنیم، اما نسل جوان ما به‌راحتی همه‌چیز را می‌دهد و اینجا را از اصالتش می‌اندازد.»

من که به‌عنوان میهمان یک‌روزه این روستای دل‌انگیز بودم، حسرت داشتن چنین جایی را داشته و دارم و برایم تعجب‌آور بود که انگار هیچ‌کدام از جوانان ایرائی توجهی به اینکه تنها به‌خاطر یک نگاه سوداگرانه چگونه آینده خودشان و فرزندان‌شان را از بین می‌برند، ندارند و با این مسیر ویلاسازی اینجا نیز تا چند وقت دیگر نه بکری دارد، نه بافت طبیعی برای استفاده و تبدیل می‌شود به کلنی ویلاهای یک‌بار مصرفی که تنها طبیعت را از بین ‌برده است.

نظر شما