شناسهٔ خبر: 26622931 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: سلامت نیوز | لینک خبر

اجرای چراغ خاموش طرح تونل گلاب

داستان دردناک آب/ رودخانه‌های ایران از کجا سرچشمه می‌گیرند و کجا غیب‌شان می‌زند؟

صاحب‌خبر -

سلامت نیوز: روزنامه ایران گزارشی از رودخانه‌هایی که گم می‌شوند، از چشمه مروارید، تراکتورهای آب‌دزد، وضعیت آب و زمین‌های اصفهان، کوهرنگ، چاه‌های رها شده منطقه و خشکسالی در سرزمین‌های حاصلخیز و درد دل اهالی و ساکنان مناطق زاگرس میانی ‌را در شماره امروز خود منتشر کرده است.

اشهد ان لا اله الا الله...
اشهد ان لا اله الا الله...
در روستای «یاورآباد» بیرگان هستم؛ پای زردکوه کوهرنگ در چهارمحال و بختیاری. جایی که به انزلی زاگرس شهره است. پر از باغ‌های 200 ساله بادام و گردو و کوهساری که تا چند سال پیش عسل از سنگ‌هایش می‌‌چکید؛ آبشار عسل. حالا زردکوه تشنه است. مردم یاورآباد تا می‌بینند از ماشین سازمان آب پیاده می‌شوم، در چشم به‌هم زدنی دورم حلقه می‌زنند و اشهد می‌خوانند. زبانم بند می‌آید می‌ایستم و من هم عزاداری می‌کنم. صدای هق‌هق بلند می‌شود؛ یا حضرت عباس یا امام رضا اشهد ان لا اله الا الله...
بند کفش‌های‌تان را محکم ببندید و با من همسفر شوید. برویم به سرزمین آب، به سرچشمه کارون، دز، زاینده رود. برویم به چشمه‌ها و رودخانه‌ها سر بزنیم و ببینیم چه بر سر زندگی آمده؟ چند نفر از شما می‌دانید اصلاً رودی به‌ نام زاینده رود وجود ندارد؟ چند نفر می‌دانید «پلاس جان» که رود بزرگی بوده، حالا رودخانه دیگری را هم می‌بلعد و نرسیده به زاینده رود جوی کوچکی می‌شود که به قوزک پا نمی‌رسد؟

رودهایی که ما را دوست ندارند

بگذارید از اول شروع کنیم؛ سفر از جاده شهر کرد به کوهرنگ آغاز می‌شود. کنار مهندس سیدهاشم فاطمی، مدیر منابع آب شهرستان‌های فارسان و کوهرنگ می‌نشینم و از او می‌خواهم به سرشاخه‌های کارون و زاینده رود سر بزنیم و در راه، روستاها و عشایر را ببینیم و به تونل‌ها و سدهای انحرافی سرک بکشیم، طوری که نقشه بزرگی از منابع آبی انزلی غرب در ذهنم شکل بگیرد. فاطمی در راه، بستر خشک رودخانه‌های «گرگک» و «دره سیر» را نشانم می‌دهد. از همان رودهایی که از بالای کوه پایین می‌آمده و در بستری سبز مثل مخمل به دره می‌ریخته. اما دیگر نشانی از هیچ کدام نیست. رودهای خشکیده به مسافری مثل من که در جست و جوی آب است، سلام می‌کنند و سفر آغاز می‌شود.

به روستای «عیسی آباد» می‌رسیم و پلی بزرگ در ورودی روستا روی رودخانه‌ای خشکیده که گله‌ای گوسفند در بسترش درحال چراست. از ماشین که پیاده می‌شویم، جوانی به سمت من می‌دود و می‌گوید: «مهندس جان بچه‌ات کاری کن این آقایی که روی چاه است، آب به پایین دست ندهد. راستش، می‌خواستیم جمع شویم و بیاییم اداره آب ولی توی رودربایستی ماندیم. هم ولایتی ماست خوب نیست، ولی مهندس جان بچه‌ات خودت یک کاری بکن!»
رودخانه عیسی‌آباد از چشمه‌ای به‌نام «سراب امیدآباد» تغذیه می‌کرده که حالا تقریباً خشک است. خشک خشک نه؛ از 4700 لیتر در ثانیه رسیده به 500لیتر که آن هم سر راه بلعیده می‌شود.
همین عیسی‌آبادی‌ها را مجبور کرد که دو چاه در روستا بزنند؛ یکی برای آشامیدن و یکی برای باغ‌های‌شان. علی احمدی جوانی که تقاضا دارد چاه به پایین دست آب ندهد، می‌گوید: «آب آشامیدنی هم وضع خوبی ندارد، یک روز هست یک روز نیست. به خدا این رودخانه چنان پرآب بود که کسی جرأت نداشت از آن رد شود. حالا ببینید وسط رودخانه گوسفند می‌چرد. دو سه روز دیگر چاه‌ هم می‌خشکد و تمام باغ‌ها‌مان می‌سوزد. مهندس جان بچه‌ات بگو این بابا آب به پایین دست ندهد.»

دو پیرمرد از راه می‌رسند و گفت‌و‌گو روی پل با عیسی‌آبادی‌ها گرم می‌شود. علی سینا احمدی می‌گوید 65 سال است در این روستا زندگی می‌کند و هرگز چنین وضعی را به چشم ندیده: «آب همیشه بود.
دو سه سالی هست که کم شده اما امسال کامل خشک شد.» می‌گویم اگر این وضع ادامه پیدا کند، چکار می‌کنید؟ می‌گوید: «هیچی، از گرسنگی می‌میریم. همین حالا آب آشامیدن ما گل خالی است.» ماشاءالله احمدی از او مسن‌تر است. ادامه حرف هم روستایی‌اش را می‌گیرد و می‌گوید: «من همین روستا دنیا آمده‌ام و در این 77 سالی که از خدا عمر گرفته‌ام، هیچ وقت این طور رودخانه را خشک ندیده‌ام.
چشمه‌های اطراف همه خشکیده، رودخانه را که می‌بینید، چاه‌های‌مان هم درحال خشکیدن است. گندم‌ها هنوز آب سوم را نخورده‌اند و دارند خشک می‌شوند. دولت باید فکری به حال ما بکند وگرنه همه از بین می‌رویم.»می‌پرسم کسی هم به فکر کوچ افتاده، یا کسی هم بوده که به‌خاطر خشکسالی عطای روستا را به لقایش ببخشد؟ می‌گوید: «پولدارها همه رفتند، ما مردم فقیر بدبخت مانده‌ایم. به خدا آدم داریم پول کرایه ماشین از اینجا به فارسان را هم ندارد. مجبوری مانده‌ایم.»

تا رسیدن به خط تقسیم حوزه آبریز کارون و زاینده رود، راه زیادی نداریم. کوهستان را باید بالا برویم تا برسیم به روستای «حیدرآباد» یعنی جایی که در شرایط طبیعی آب‌ از یک سو به سمت کارون سراریز می‌شود و از سوی دیگر با زاویه‌ای 90 درجه به زاینده رود. در راه سد خاکی «بابا حیدر» را می‌بینیم که درحال احداث است. از فاطمی می‌پرسم با کدام آب قرار است این سد پر شود، «سراب امید» که تبدیل به سراب شده؟ می‌گوید: «برای احداث سد، آمار چند ساله را درنظر می‌گیرند. ماهم چشم امیدمان به لطف خداست وگرنه برای منطقه فاجعه بزرگی خواهد بود.»

یکی از مشکلات استان چهارمحال و بختیاری مرتفع بودن آن است. طوری که پس از هرباران، آب سرازیر می‌شود و 12 ساعت بعد به سد زاینده رود در مرز اصفهان و چهار محال و بختیاری می‌رسد و از سوی دیگر 24 ساعت بعد به سد کارون 4 در خوزستان و از آنجایی که الگوی بارش از برف به باران تغییر کرده، این استان ذخیره‌ای برای خود ندارد.

به حیدرآباد می‌رسیم، نقطه‌ای که دیگر سربالایی تمام می‌شود و از اینجا به بعد دیگر سرازیری است. فاطمی توضیح می‌دهد که در حوزه کارون طبق آمار سال 81- 80 حدود 6 میلیارد و 300میلیون لیتر آب از استان خارج شده که در حال حاضر به حدود 3 میلیارد رسیده. یعنی 50 درصد کاهش، طوری که اگر جمع کاهش باران طی 10 سال را جمع بزنیم با 2 سال خشکسالی مدام بدون قطره‌ای باران مواجه می‌شویم.

حیف از نعل اشکنان و چشمه زرین
صدای زنگوله از هر طرف بلند است. چند گله را رد می‌کنیم تا به گله‌ای بزرگ برسیم. چوپان سالخورده که کوله‌ای دستباف به پشت دارد، گوسفندها را در سرازیری رها می‌کند و می‌ایستد به گپ و گفت. نامش محمد اسکندری گله است، اهل روستای «دره بیل» و اگر می‌خواهید تصویری شفاف از او داشته باشید، پشت سرش رود خشکیده «نعل اشکنان» را تصور کنید با مزرعه‌ای در حال خشکیدن. محمد می‌گوید: «نعل اشکنان از اینجا سرازیر می‌شد و می‌ریخت توی زاینده رود.
رود بزرگی بود. حالا کار به جایی رسیده که اگر سال بعد هم باران نیاید، باید بمیریم؛ نه آب برای کشاورزی داریم نه برای دام نه برای خوردن. سال‌های قبل گله که به کوه می‌آمد، زیر برف آب جمع می‌شد و حسابی از همان آب می‌خورد. همه جا آب بود، این رودخانه چنان می‌خروشید که صدایش از دور شنیده می‌شد. الان به خدا وقت هست دو روز گله سیر آب نمی‌خورد، تشنه می‌ماند. علف هم کم شده. باز خدا را شکر امسال بعد از عید، بارانی زد و علفی سبز شد وگرنه همه باید گله‌های‌مان را می‌فروختیم. این رودخانه دنیایی آب داشت. حیف نعل اشکنان!»

می‌پرسم کسی هم از دره بیلی‌ها به فکر کوچ افتاده؟ می‌گوید: «همه می‌روند شهر آخر مگر شهری پول می‌خورد؟ شهری هم گوشت و شیر و تخم مرغ می‌خورد. وقتی این‌ها اینجا عمل نیاید، شهر هم خراب می‌شود.» در «بختیار آباد» که 20 کیلومتر با کوهرنگ فاصله دارد، کمی از جاده اصلی منحرف می‌شویم و از جاده‌ای خاکی به سمت دشت می‌رانیم. چند دقیقه بعد به‌کشاورزی می‌رسیم که تانکر کوچکی برای آبیاری روی بلندی گذاشته و پایین‌تر چند نهال تازه کاشته.
خوب که نگاه می‌کنم می‌بینم نهال‌ها همه خشکیده‌اند. از دور دستی تکان می‌دهیم و سلام می‌کنیم. مرد پیش می‌آید. خودش را کرم کریمی معرفی می‌کند و می‌گوید نوجوان که بوده از بختیارآباد به خوزستان رفته و حالا چندسالی است که برگشته تا زمین آبا و اجدادی‌اش را آباد کند. می‌پرسم با این تانکر آبیاری می‌کنی؟ می‌گوید: «ها... بچه‌ها می‌روند این طرف و آن طرف آب پیدا می‌کنند پرش می‌کنند. چند روز این نهال‌ها آب نخوردند، دارند خشک می‌شوند. دل داشتم استخری درست کنم، بارانی کنم، یک کاری‌اش بکنم که نشد.
خوزستان گرم شده، همه دارند می‌آیند اینجا، امیدمان به اینجا بود، دیر آمدیم تمام شد. همه از بی‌آبی می‌نالند... ایل ما پشت آن کوه بود و زمان برداشت می‌آمدیم اینجا. آبگاه بزرگی بود تا برج 5 این رودخانه راه می‌رفت.»

می‌پرسم کدام رودخانه؟ پای کوه را نشانم می‌دهد و با انگشت شیار خشکیده‌ای را تا پای نهال‌ها ترسیم می‌کند: «آنجا چشمه «زرین» بود و جلوتر رود بزرگی می‌شد. پشت این یکی کوه هم چشمه «سردآب» بود که سه تا آسیاب را می‌چرخاند. تونل سوم کوهرنگ، رگ همه را زد.» مهندس فاطمی حرفش را تأیید می‌کند و می‌گوید: «تونل سوم کوهرنگ در مسیر 27 کیلومتری‌اش به همه چشمه‌ها آسیب زد. محلی‌ها می‌گویند رگ چشمه‌ها را قطع کرد.»
در کوهرنگ سه تونل، آب سرشاخه‌های کارون را به زاینده رود منحرف می‌کند؛ تلاشی برای انتقال آب از غرب به فلات مرکزی که سابقه‌ای دیرینه دارد. نخستین بار شاه عباس بود که تلاش کرد این ایده را عملی کند و با شکافتن کوه، آب را به زاینده رود برساند اما کار نیمه تمام ماند تا اینکه در سال 1339 نخستین تونل به‌طول 6 کیلومتر افتتاح شد.
تونل دوم در سال 64 به طول 13کیلومتر و تونل سوم به‌طول 27 کیلومتر در سال 75 پروژه انتقال را تکمیل کرد. بگذارید مشکلات چهار محال و بختیاری را یک بار دیگر مرور کنیم؛ تغییر الگوی بارش از برف به باران و تبدیل آن به روان آبی که به‌دلیل ارتفاع استان بسرعت جاری می‌شود، گرما و از بین رفتن یخچال‌های طبیعی که حکم پس‌انداز را برای منطقه داشتند و تونل سوم که به اعتقاد کارشناسان و اهالی منطقه، رگ بسیاری از چشمه‌ها را زده است. اما مشکلات به همین جا ختم نمی‌شود.
شب قبل دکتر یوسف مرادی معاون برنامه‌ریزی شرکت آب منطقه‌ای استان چهار محال و بختیاری به میهمانسرای استانداری آمد و ساعتی پیش از بازی ایران و پرتغال حسابی گپ زدیم. بیشتر درباره زردکوه و زاینده رود: «زردکوه یک موقعیت استثنایی از نظر بارشی دارد و بعد از انزلی دومین نقطه پربارش کشور است. باید بگویم که اگر زاگرس و البرزی نبود، همه پهنه ایران یکسره کویر بود؛ مثل کویر لوت یا کویر نمک. اما این دو رشته کوه رطوبت هوا را به تله می‌اندازند که در این میان زردکوه موقعیتی بسیار استثنایی دارد طوری که بعد از انزلی دومین نقطه پربارش کشور است.
انزلی با 2 هزار میلیمتر بارش رتبه اول را دارد و زردکوه با هزار و 400 میلیمتر رتبه دوم. بارش زردکوه در سال‌های گذشته تا 2هزار میلیمتر هم می‌رسید و با انزلی رقابت داشت. یعنی 48درصد سیستم رطوبتی غرب کشور در این کوه به تله می‌افتد و جالب اینکه در شرایط طبیعی اکثر این بارش‌ها به‌دلیل ارتفاع و سردی هوا برف است.
برای همین ما در زردکوه یخچال‌های چند هزار ساله داریم که باز متأسفانه درحال از بین رفتن است. بگذارید این طور بگویم؛ قبلاً از ارتفاع 2هزار متر به بالا در زردکوه پوشش برفی داشتیم که تابستان هم سرجایش بود اما حالا این پوشش به 4 هزار متر رسیده که یک فاجعه است.»
مهندس هاشم فاطمی عکس‌های هوایی زردکوه را نشانم می‌دهد که دو حفره در قله دارد و توضیح می‌دهد که برف از این دو حفره به درون کوه مکیده می‌شود و درشرایط طبیعی باید همواره زیر پوششی سفید پنهان باشد اما دو تنور مکنده، مثل دو دهان گرد با لب‌های چروکیده و خشک بیرون مانده و بادهای گرم بر آنها می‌وزد. مرادی گرم شدن هوا را این طور توضیح می‌دهد:

«قبلاً متوسط سالانه درجه هوا در کوهرنگ که ایستگاه شاخص ماست حدود 9 درجه بود که الان به 15 درجه رسیده. یعنی چیزی مثل شرایط طبیعی بندرعباس در 50 سال پیش. کوهرنگ از آبان تا اردیبهشت به ندرت یکی دو بار بالای صفر می‌آمد؛ آن هم حدود یک یا دو درجه اما حالا کوهرنگ گرم‌تر از شهرکرد شده و به ندرت یکی دو بار زیر صفر می‌شود. این وضعیت، بارش مؤثر را هم از بین برده. یعنی قبلاً برابر هر میلیمتر باران، معادل یک میلیون متر مکعب آب وارد زاینده رود می‌شد اما الان به نیم میلیون کاهش پیدا کرده است.»

آب پیش از آنکه به رودخانه‌ها برسد، تبخیر می‌شود یا به‌دلیل برداشت بی‌رویه از سفره‌های زیرزمینی، در بستر رود بلعیده می‌شود. مرادی میزان متوسط گرم شدن فلات ایران را یک انقلاب می‌داند: «همه جای دنیا نیم درصد یا در بدترین حالت یک درصد گرم شده اما متوسط افزایش دما در کشور ما 3 درجه است.»

به روستای صالح آباد می‌رسیم، کوهستان پوشیده از بوته‌های گون است. می‌گویند کرم ساقه خوار هم به جان گون‌ها افتاده چون زمستان دیگر آنقدر سرد و سخت نیست که آفت را از بین ببرد. فاطمی می‌گوید: «اینجا برای آب شرب اهالی یک حلقه چاه آهکی کندیم که سرریزش را هم به دام‌ها می‌دادند. متأسفانه چاه خشکید و دام‌ها هم آواره شدند.»

پایین دست جاده و در حاشیه روستا، لابه لای زباله و گاوآهنی که دیگر به درد نمی‌خورد، زنی چند بزش را می‌چراند. از او درباره وضعیت آب صالح آباد می‌پرسم. نامش صغری لهرابی است. می‌گوید: «آب آشامیدنی داریم. برای آب خوردن لوله کشی کرده‌اند ولی دام‌ها آب ندارند. چشمه روستا خشکیده و امسال حتی بهار هم آب نداشت. تونل، رگ همه چشمه‌ها را زد. یک چاه کوچک برای دام توی حیاط داریم که 20 متر پایین رفته. می‌گویند باید پرش کنیم. خیلی اذیت می‌شویم لااقل بگویید چاه را پر نکنند. شوهرم مریض است، پسرم بیکار است، چاه را هم پر کنند باید همین هفت هشت تا بز را بفروشیم. زمین هم ارزشی ندارد که بفروشیم برویم. چکار کنیم؟ شما بفرمایید ما چکار کنیم؟»

در جست و جوی چشمه مروارید
قرار است به چشمه «مروارید» برویم. چشمه‌ای که با تونل سوم کوهرنگ، به سمت زاینده رود سرازیر می‌شود، از هر روستا که می‌گذریم، یکسره تانکر می‌بینیم و ماشین‌های آب‌بر که در پای زردکوه به طنز تلخی می‌ماند. زردکوه واقعاً به زردی می‌زند؛ عروس بلندبالای زاگرس با رگه‌هایی سفید از برف گرداگردش. آن سو خوزستان است و این سو چهارمحال و بختیاری.
دختربچه‌ها در حاشیه جاده با سطل و دبه و پارچ به‌دنبال آب می‌گردند. آنها کودکان ایلی هستند که برای ییلاق از خوزستان آمده‌اند. شیار خشک دره‌ها که نشانی از داغ آب دارند و آبشاری که یکسره خشکیده، لحظه دلپذیر دیدار با عروس بالابلند را به غمی فروخورده تبدیل می‌کند. لحظه عجیبی است. کنار جاده، جایی که ایل «گردو» زیر درختان کهنسال چادر زده‌اند، توقف می‌کنیم. علی جمال‌پور یکی از جوانان گردو از طایفه آل جمالی خوزستان پیش می‌آید. از او می‌خواهم گزارشی از وضعیت آب در مسیر ییلاق بدهد: «ما از منطقه بازفت، شهریاری و تاراج می‌آییم. وضع خیلی فرق کرده. خیلی از چشمه‌ها خشکیده. دامپروری برای ما خیلی سخت شده.»

همین سؤال را از بهزاد رشیدی چوپان «آب باریک» می‌پرسم. می‌گوید: «وضعیت آب اصلاً خوب نیست. همه چشمه‌ها خشک شده. یک استخر این پایین درست کرده‌ایم که خیلی روزها گله سیر نمی‌خورد و تشنه می‌ماند.» چشم‌ها را می‌بندم و غرق می‌شوم در صدای دلنشین زنگوله که در کوهستان پژواک می‌شود.

به «بیرگان» می‌رسیم، منطقه‌ای سرسبز با باغ‌های وسیع بادام و گردو و روستاهای دلنشین یاورآباد، گل‌آباد، دزک آباد، نصیرآباد سپیدار یا آن طور که محلی‌ها می‌گویند اسپیدار و... لحظه‌ای نفسم بند می‌آید. من این منظره را پیش از این در مرز اوکراین و لهستان دیده‌ام؛ پای «چشمه مقدس»؛ به همان زیبایی یا حتی زیباتر. با این تفاوت که چشمه مقدس بیرگان را با تونل سوم به سمت زاینده رود منحرف کرده‌اند و دیگر قطره آبی از مروارید نمی‌چکد. اما بیرگانی‌ها با کدام آب زنده‌اند و باغ‌های‌شان از کدام آب این گونه سبز است؟ اگر از ماشین پیاده شوید و پای درخت‌ها را ببینید و به گردوهایی که به اندازه فندق است نگاهی بیندازید، خیلی زود متوجه می‌شوید که پوشش سبز بیرگان تنها پوششی دروغین است تا تشنگی‌اش را ندیده باشیم.

در خانه بومگردی گل‌آباد از متصدی پذیرش می‌پرسم این جوی آب که از بالا جاری است، همان چشمه مروارید است؟ می‌خندد و می‌گوید: «چشمه مروارید کجا بود؟ این آبی است که از رودخانه «شهریاری» در پایین دست دره، پمپاژ می‌کنند. ما برای آب خوردن 20لیتری می‌بریم فارسان پر می‌کنیم.» نامش جاسم اسماعیلی است و از ما تقاضا دارد کاری کنیم لااقل همین آبی که پمپاژ می‌شود کم و زیاد نشود. می‌گوید صاحبان بومگردی، زن و مردی هستند که به خاطر نوستالژی بیرگان و زنده نگه داشتن یاد و خاطره بیرگان، اینجا را راه‌اندازی کرده‌اند. پایین‌تر چند ویلا هم مشرف به دره دیده می‌شود که می‌گویند متعلق به کارکنان آب منطقه‌ای اصفهان است و دادستانی حکم تخریب‌شان را داده. روی دریچه کنتور خانه بومگردی نوشته شده «آب و فاضلاب اصفهان» از جاسم می‌پرسم اینجا مگر بخشی از چهارمحال و بختیاری نیست؟ می‌گوید: «بله اما به خاطر تونل، همه چیز ما توسط آب منطقه‌ای اصفهان اداره می‌شود.»
اهالی گل آباد می‌گویند چند وقت پیش آبی که پمپ می‌شد، سیمان داشت و به مرور پای درخت‌ها سیمان می‌بست. آیا گل‌آبادی‌ها از همین آب می‌خورند؟ آیا آب پمپاژی کفاف آبیاری باغ‌ها‌شان را می‌دهد؟ عنایت‌الله امرا مسئول شبکه بهداشت گل‌آباد می‌گوید در این روستا میزان شیوع بیماری‌های عفونی و دل درد و دل پیچه بالاست: «بعد از اینکه با تونل سوم کوهرنگ، چشمه ‌سار مروارید و بقیه چشمه‌های اطراف را خشکاندند، از رودخانه شهریاری که پایین همین دره است، به روستاهای ما آبرسانی کردند.
هم برای آب شرب هم آبیاری باغ‌ها. جالب اینکه همین آب هم نیست؛ یک روز پمپ خراب است، یک روز آب کم است، یک روز مسئولش نیست، از این گذشته آبی که برای خوردن پمپ می‌شود، پساب شیلات است یعنی چند متر پایین دست شیلات، آب را جمع می‌کنند و می‌فرستند روستا برای خوردن. الان اکثر بچه‌ها دل درد و دل پیچه دارند. محصولات کشاورزی از بین رفته و عملاً روستایی دیگر وجود ندارد. زمانی گل آباد 400 خانوار داشت که الان به زور 20 خانوار هم نمی‌شود.»

از مردی که ترک موتور نشسته می‌خواهم درباره وضعیت آب حرف بزند. می‌گوید: «هیچ مشکلی نداریم، وضعیت خیلی هم خوب است!» بعد غرغری می‌کند و روی شانه موتورسوار می‌زند که برو! چند دقیقه بعد برمی‌گردد و می‌گوید که آماده است حرف بزند. می‌گویم روستای شما هیچ مشکلی ندارد بفرمایید. می‌گوید: «ما خود مشکلیم ولی قربانت شوم اگر تو هم مثل من کتک مفصل می‌خوردی و 500 هزار تومان جریمه می‌شدی حرف می‌زدی؟ نه والله.»
نامش جهانگیر احمدی است و حدود 60 سالی سن دارد. جهانگیر گرم تعارف می‌کند که به منزلش برویم. می‌گویم باید به چشمه مروارید سر بزنیم و وقت نیست.
از او می‌خواهم هرچه دلش می‌خواهد بگوید: «شما خودتان را معرفی نکردید، دنیا خراب شده. به هرحال ببخشید. راستش را بخواهید آب آشامیدنی ما آلوده است. همین بومگردی آب را داده آزمایش، گفته‌اند به هیچ عنوان نخورید، به هیچ عنوان. خداوکیلی 10کیلومتر می‌رویم یک چشمه‌ای هست از آنجا با 20 لیتری آب می‌آوریم. این آب حتی برای ظرف شستن هم آلوده‌ است. آب کشاورزی هم به خدا کفاف نمی‌دهد باز وضع ما خوب است، بروید ببینید یاورآباد چه وضعی دارند. چشمه مروارید 1200 لیتر در ثانیه آب داشت. الان یک قطره‌اش هم این طرف نمی‌آید. به خدا باغ 100 ساله خشکیده. خود من چند تا گردوی 120 ساله داشتم خشکید.»

علی یعقوب احمدی رئیس شورای گل آباد پیش می‌آید و می‌گوید: «آب آشامیدنی ما پساب شیلات است. بالا دارند ماهی پرورش می‌دهند و 300 متر پایین‌تر آب را پمپاژ می‌کنند و به خورد ما می‌دهند. پدرم دل‌درد داشت بردم دکتر گفت آب آلوده خورده. این از آب آشامیدنی. آب کشاورزی هم کفاف نمی‌دهد. ما امسال خیلی از زمین‌های‌مان را نکاشتیم.
به این یونجه‌ها خوب نگاه کن، یک کبریت بزنید کل زمین آتش می‌گیرد. پروژه تونل سوم نمی‌بایست اجرا می‌شد، حالا هم که اجرا شده عوضش باید امکاناتی به ما بدهند یا نه؟ در عوض روستاهای این منطقه را سر همین آب پمپاژی به جان هم انداخته‌اند. به تعهدات‌شان عمل نکردند، ضرر و زیان مردم را ندادند. همین ویلاهایی که ساختند، زمین مردم را تصرف کرده بودند که خوشبختانه حکم تخریبش صادر شد اما بیچاره پیرزنی که صاحب زمین بود کتکش را خورد. زمانی ما سالی 12 تن گندم فقط برای مصرف خودمان ذخیره می‌کردیم الان من و پدرم مانده‌ایم که لااقل نگذاریم درخت‌ها خشک شوند. یک وقتی 5 برادر همه سر زمین مشغول بودند. ول کردند و رفتند. اینکه نشد زندگی. آدم یک سوزن باید به خودش بزند بعد یک جوالدوز به مردم.»

اشک‌هایی که مثل بادام بر زمین می‌ریزند
به سمت چشمه مروارید می‌رویم، چشمه ساری بزرگ که دیگر نیست. در راه و از بلندای کوه، شیلات را می‌شود دید و آب مانده‌ و کثیفی در حوضچه‌ها. آیا از همین آب برای نوشیدن به روستاییان می‌دهند؟ اجازه ورود به مرکز پمپاژ پیدا نمی‌کنیم. یکی از کارکنان می‌گوید مجوز دارم یا نه؟ می‌گویم رئیس اداره آب کنار بنده هستند، مجوز دیگری هم می‌خواهید؟ می‌گوید: «ببخشیدها! ایشان اینجا هیچ کاره هستند ما از اداره آب اصفهان دستور می‌گیریم.» مهندس فاطمی حرفش را تأیید می‌کند: «درست می‌گوید بنده اینجا نمی‌توانم حتی دو اینچ مجوز به کسی بدهم.»

مشغول کلنجار رفتن با کارمند مربوطه هستم که ماشین‌های زیادی پشت سرهم از راه می‌رسند. آنها اهالی روستاهای اطرافند و شنیده‌اند خبرنگاری درحال تهیه گزارش درباره وضعیت آب است. در چشم به هم زدنی غوغایی می‌شود بیا و ببین.

شکرالله مرادی نماینده کشاورزان یاورآباد: جناب آقا زمانی 30 تا آسیاب زیر این رودخانه کار می‌کرد. دریایی آب بود. بهترین آب دنیا بود. انداختند داخل تونل و ما را با آب پمپاژی انداختند به جان هم؛ آبی که به یک دهم زمین‌های‌مان هم نمی‌رسد. باغ‌ها‌مان خشک شده. جناب آقا باغ صدساله‌ام از بین رفت.
کیومرث صفری اهل یاورآباد: آقا به خاطر مشکلات‌مان رفتم فرمانداری، نامه دادند بروم جهاد، رفتم جهاد گفتند برو استانداری، رفتم استانداری نامه دادند برای سازمان آب. همین دیروز رفتم سازمان آب گفتند برو جهاد. سرگیجه گرفته‌ام به خدا.

مرد سالخورده‌ای که همه او را خان صدا می‌زنند پیش می‌آید و خودش را کریم مرادی اهل سپیدار معرفی می‌کند: از دولت خواهش دارم نگذارد باغ 100 ساله‌ام خشک شود.
کریم جمالپور اهل روستای موردل: همین الان داشتیم سر آب دعوا می‌کردیم. خدا به دادمان برسد همه را به جان هم انداخته‌اند.
مهندس فرجی عضو شورای دزک آباد: مغولوار چشمه‌های منطقه را خشک کرده‌اند و با آب پمپاژی ما را به جان هم انداخته‌اند. روستای ما از قدیم پمپ داشت و آب چاه را پمپ می‌کردیم. حالا می‌گویند یاورآباد آب ندارد شما به آنها آب بدهید. به خدا باغ‌های خودمان خشکیده از هرخانه یک نفر مانده‌اند که مراقب درخت‌ها باشند. قرار ما این نبود. قرار بود چشمه را که بردند، هم آب هم همه رفاهیات ما به عهده آب منطقه‌ای اصفهان باشد؛ از آسفالت گرفته تا مدرسه و همه چیز. رفاهیات که نیامد هیچ، آب برای خوردن هم نداریم. استان خودمان هم می‌گویند ما مسئولیتی در این زمینه نداریم. گوجه کیلویی 4 هزار تومان است، زمین‌های ما را بردند 2هزار تومان.

علی قربانی اهل روستای ده‌گاه: سه چهار اینچ آب به روستای ما پمپ می‌شود که به هیچ جا نمی‌رسد. هزار و 200 تا درخت دارم که دارند می‌خشکند. شما را به خدا به فریاد ما برسید!
خدامراد داودی اهل روستای موردل: من 2 هزار درخت گردو دارم که 14 ماه است نتوانسته‌ام آبیاری‌شان کنم. گردوها دارند می‌ریزند زمین. زنگ زدم اصفهان گفتند برو از پمپ دزک آباد برای خودت انشعاب بکش! مگر از جانم سیر شده‌ام این کار را بکنم؟
سعید شفیعی از روستای یاورآباد: 1500 تا درخت گردو و زردآلو دارم که امسال آب نخورده‌اند. هیچ رسیدگی به ما نمی‌کنند. زندگی مردم متلاشی شده. حرف ما را به گوش مسئولان برسانید.
عادل لیموچی اهل یاورآباد کارت شناسایی‌اش را نشانم می‌دهد و می‌گوید: من سرهنگ بازنشسته سپاه هستم. مردم ما پشتیبان انقلاب و نظامند. این را می‌گویم که فکر نکنی چون گله داریم، با نظام هم مشکل داریم.

به دوستش احمد مرادی اشاره می‌کند و درحالی که اشک در چشمش حلقه زده و صدایش دورگه شده می‌گوید این آقا از فرماندهان جنگ است. حق جانبازی‌اش را به کمیته امداد بخشیده. حالا انصاف است باغش در سپیدار خشک شود؟ عزیز من اینجا دریایی آب بود. مردم ما نمی‌توانند این وضعیت را تحمل کنند. من خودم با فرماندار و شهردار حرف زدم و گفتم بیایید مشکل ما را حل کنید وگرنه مردم می‌خواهند تحصن کنند. فرماندار آمد همین جا حرف زد و قول‌هایی هم داد ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. کارد به استخوان ما رسیده.

در راه به روستای سپیدار هم سری می‌زنم؛ به باغدارانی که اشک می‌ریزند و بادام‌ها و گردوهای نارسی که بر زمین می‌غلتند. در یاورآباد تا از ماشین پیاده می‌شوم، مردم اشهدخوانان دورم حلقه می‌زنند. اشهد ان لا اله الا الله... اشهد ان لا اله الا‌الله یا امام هشتم به فریادمان برس یا حضرت عباس تشنه‌ایم!
کوهرنگ شهری تشنه
در راه بازگشت می‌خواهم به تونل شماره یک سر بزنیم، همان تونلی که در پای کوه آبشار می‌شود. درست کنار پروژه ناتمام شاه عباس، آب از دور به ستون قطور سفیدی می‌ماند که پای کوهی خشک افتاده. مهندس مجید لهرابی مدیر امور آب و فاضلاب روستایی کوهرنگ را هم همانجا می‌بینم. می‌گوید امسال برای ما سال خاصی است: «اکثر منابع آبی ما از بین رفته؛ از چشمه‌ها گرفته تا چاه‌ها. 7 حلقه چاه برای تأمین آب شرب حفر کرده بودیم که به طور کامل خشکید. بالادست خیلی از روستاهای ما چشمه داشت که حدود 27 تای‌شان خشکیده. شاید کمتر کسی باور کند کوهرنگ که سرشاخه سه رود مهم کشور است به این روز افتاده باشد.

در روستای «ملک آباد»، «کوی بهشتی» و «دره دو» داریم آبرسانی سیار می‌کنیم. روستای قلعه تک ما چشمه‌ای داشت به اسم «چشمه حافظ» که مردم تا به یاد دارند، همیشه جوشان بوده ولی امسال خشک شد و یک سال پیش مجبور شدیم چاه بزنیم. این چاه 80 متر عمق داشت که آن هم برج 8 سال 96 به طور کامل خشک شد و الان داریم آبرسانی سیار می‌کنیم.
چشمه «دزداران» چنان آبی داشت که آب 58 روستا را تأمین می‌کرد. این چشمه نشست کرد و مجبور شدیم بهسازی‌اش کنیم ولی همچنان جانی ندارد و خیلی کم آب شده. مشکل دیگر ما این است که در فصل گرما جمعیت استان بیشتر می‌شود و هم عشایری که برای ییلاق می‌آیند و هم مسافرانی که دنبال جای خوش آب و هوا هستند، منابع آبی منطقه را محدود می‌کنند.»
لهرابی می‌گوید چند وقت پیش برای بررسی وضعیت یخچال‌ها به زردکوه رفته: «باید از نزدیک ببینید؛ دیگر یخچالی وجود ندارد. ما همه پس‌انداز و سپرده‌مان را مصرف کرده‌ایم و از این به بعد اگر بارانی نیاید، وضع بحرانی می‌شود.»

زمانی فرد ریچاردز عضو انجمن سلطنتی نقاشان و حکاکان انگلیس در سفرنامه خود نوشت: «معلوم نیست رودخانه‌های ایران از کجا سرچشمه می‌گیرند و کجا ناپدید می‌شوند.» امروز اگر او زنده بود و این بخت را داشت که با من به اصفهان و چهارمحال و بختیاری بیاید، بیش از این سرگیجه می‌گرفت. با این همه من درست در نقطه آغازین زاینده رود ایستاده ام؛ «چشمه دیمه». البته اگر سه تونل کوهرنگ را نادیده بگیرید که آب را از سرچشمه‌های کارون به زاینده رود منحرف می‌کنند. دیمه اگرچه کم جان، تنها سرچشمه زنده زاینده رود است. تا رسیدن به این چشمه سار، بستر رود «نیاکان» را می‌بینیم که خشک است و یک کارگاه بسته‌بندی آب معدنی که زمانی قرار بوده تا 20 واحد گسترده باشد.

از روی سنگ‌ها می‌پریم و از این سوی چشمه به آن سو می‌رویم. خیلی‌ها با دبه و بطری و فلاسک درحال پرکردن آب از سر چشمه‌اند. گواراترین آب جهان؛ هرچه می‌نوشی سیر نمی‌شوی. مهندس عبدلی باغدار جوانی که 6 هزار درخت بادام در روستای دیمه دارد، به استقبال می‌آید و با خنده‌ای تلخ می‌گوید: «ببینید آب چقدر کم شده که روی سنگ‌ها قدم می‌زنید!» بعد دو چشمه بالا دست این چشمه سار را نشانم می‌دهد: «پارسال همین چشمه بالایی، باغ‌های آن طرف را سیراب می‌کرد و همین طور که می‌بینید، کاملاً خشکیده.
لای این سنگ‌ها هم یک چشمه بزرگ بود و آب با فشار بیرون پرتاب می‌شد. با این وضع به ما گفته‌اند نهرها را ببندیم و باغ را آبیاری نکنیم که آب به پایین دست برسد. این طوری باشد، همه نابود می‌شویم. در اصفهان، فولاد مبارکه به کشاورزان خسارت می‌دهد، اینجا فقط به ما می‌گویند آب را به روی باغ‌تان ببندید. حساب نمی‌کنند که ما یک بار در سال کشت داریم و بیشتر زمین‌های‌مان دیم است. چون هوا سرد است، یکبار بیشتر نمی‌شود کاشت ولی در اصفهان 3 بار در سال کشت دارند.»

300 متر پایین‌تر از دیمه، شیلات، آب چشمه را می‌بلعد و پساب تحویل زاینده رود می‌دهد. از اینجا به بعد، گواراترین آب جهان بوی زهم ماهی پرورشی می‌گیرد.

در امتداد زاینده رود به سمت اصفهان در حرکتیم ، می‌خواهم سری به «پلاس جان» بزنم، تنها رودخانه‌ای که در اصفهان به زاینده رود می‌ریزد. اتومبیل کنار جاده توقف می‌کند، درست در نقطه تلاقی پلاس جان و زاینده رود. از این بالا چیزی پیدا نیست. دره را پایین می‌رویم اما هرچه می‌گردیم جز جوی کوچکی همچون مانداب جوی‌های قدیم تهران در بستری خشک چیزی نمی‌یابیم.

شنیده‌ام چشمه‌هایی که پلاس جان را تغذیه می‌کرده، یکسر خشکیده‌اند و حالا پلاس جان با منحرف کردن «چشمه لنگان» از سرچشمه‌های اصلی دز در ارتفاعات فریدونشهر، پلاس جان است. اما اگر واقعاً چنین رودی در این مسیل جاری است، پس کو؟ چه بر سر پلاس جان قدیم آمده و پلاس جان جدید کجا ناپدید می‌شود؟ فردا طول 150 کیلومتری این رودخانه را تا چشمه لنگان خواهم رفت شاید پاسخی پیدا کنم.
این بار از جاده «بن» به شهرکرد برمی‌گردم. در راه روستاهای «جمالو» و «حیدری» را نشانم می‌دهند که خالی از سکنه است. دشتی وسیع پوشیده از گون و بوته‌های خار. مکعب‌های سیمانی معلقی را می‌بینم که میله‌ای آنها را در فاصله یک متری زمین نگه داشته. فاطمی می‌گوید این‌ها را ما برای نشانه کار گذاشته‌ایم. درواقع سیمان بالا نیامده، زمین فرو رفته و بعد باغ‌های رها شده که انگار نجاری چیره دست آنها را برای نمایشی عظیم تدارک دیده؛ تن سفید درختان در غروب دلگیر دشت برق می‌زند. درخت ایستاده می‌میرد، بی‌برگ بی‌لباس.

تراکتورهای آب دزد
این بار در ساحل زاینده رود با طنز تلخی رو‌به‌رو می‌شوم؛ چند خانواده خوزستانی که به خاطر کمبود آب به اصفهان پناه آورده‌اند تا زمینی اجاره کنند و ذرت و یونجه‌ای بکارند. باد گرمی می‌وزد. کپرهایی که از نی ساحل سر هم شده، می‌لرزند. می‌پرسم ایل هستند و برای ییلاق آمده اند؟ مرادقلی دودانگه پیش می‌آید و می‌گوید: «نخیر دزفول خانه و کاشانه داریم. من خودم شمس آبادی هستم. از گرما و بی‌آبی فرار می‌کنیم اینجا، روی زمین مردم کار می‌کنیم، از بدبختی!» می‌پرسم برای آبیاری چه می‌کنید؟ کمی این پا و آن پا می‌کند و می‌گوید: «والله شب تراکتور می‌رود کنار رودخانه آب می‌کشد.» می‌پرسم برای آب خوردن چکار می‌کنید؟ علی دودانگه می‌گوید: «از همین آب رودخانه می‌خوریم. نه برق داریم نه آب داریم. والله الان خجالت می‌کشیم از شما پذیرایی کنیم.»

کپرها درست زیر تیر چراغ برق سر هم شده و کنار ساختمان کوچک اداره آب. باقر اسکندری می‌گوید: «همین دیروز رفتم اداره برق گفتم ما زیر دکل شما هستیم یک کنتوری به ما بدهید، قبض هم بدهید، هرچقدر مصرف کردیم به روی چشم. گفتند 900 هزار تومن باید حق اشتراک بریزید. به خدا برای 3 ماه زور دارد. رفتم اداره آب گفتم کنار ساختمان شما هستیم یک لوله هم به ما بدهید، بچه‌ها دل درد دارند بس که آب آلوده خورده‌اند! گفتند نمی‌شود. خودمان بلانسبت یک چاله کندیم و قشنگ سنگ انداختیم، می‌رویم آنجا بلانسبت استفاده می‌کنیم.
این هم حمام ما، بفرمایید ملاحظه کنید!» منظورش از حمام چهار تا چوبی است که توی زمین فرو کرده‌اند و دور تا دورش را با گونی و پتو پوشانده‌اند. به دختربچه‌ای که پای پدر را گرفته و به غریبه‌ها زل زده، یک بسته بیسکویت تعارف می‌کنیم، چنان هول می‌شود که با صورت زمین می‌خورد.

می‌پرسم بازی ایران و پرتغال را کجا دیدید؟ می‌گویند خوزستانی است و فوتبال. دو سه نفر ماندیم اینجا نگهبانی، بقیه با بچه‌ها رفتند «دولت آباد». امام قلی دودانگه می‌گوید مادر پیر و بیماری دارد که باید او را کول کند و این طرف و آن طرف ببرد. او هم شب بازی ماند و بچه‌ها را فرستاد نمایش زیبای بیرانوند و کنف شدن رونالدو را ببینند. امام قلی چند روز پیش به یکی از ادارات رفته و تقاضای تانکری کوچک برای ذخیره آب کرده. به او گفته‌اند برو خیر پیدا کن! این را که می‌گوید همه باهم می‌زنند زیر خنده: «حالا خیر از کجا جور کنیم؟ شما خیر سراغ نداری!؟»
اصفهان؛ سرزمین فواره‌ها


از «قلعه شاهرخ» تا چشمه لنگان راه زیادی در پیش داریم اما تماشای تپه ماهورهای سبز و مخملی در همین ابتدای سفر کافی است که راز خشکیدن پلاس جان را برملا کند. فواره‌ها تا افق دوردست دیوانه وار آب را به سر و روی تپه‌ها می‌پاشند تا نهال‌های دو ساله و سه ساله جان بگیرند و مزارع ذرت و چغندر سیراب شوند. آبیاری قطره‌ای بیش از 12 -10 سال نیست که در این منطقه مرسوم شده، آن هم برای صرفه‌جویی در آب، نه آبیاری تپه‌ها و کوه ها. آیا کشاورز ما پیش از این تکنولوژی هم می‌توانست روی تپه چغندر بکارد؟ دیروز در «بیرگان» بودم و دیدم که چطور باغ‌های 100 ساله و 200 ساله می‌خشکند. تنها در «یاورآباد» 50 هزار درخت درحال خشکیدن است و اینجا در پایین دست بر سر هر تپه نهالستانی بزرگ کاشته‌ایم شاید روزی باغی شود بزرگ و آباد. چه مردم دانایی هستیم ما!
محلی‌ها می‌گویند لا به لای تپه‌ها پر از رودهای باریکی بوده که راه‌شان را می‌کشیدند تا پلاس جان اما حالا هرکسی چاهی زده و آب را هر سو فواره می‌کند و چیزی برای رود نمی‌ماند. پایین رفتن سطح آب‌های زیرزمینی هم بلای بزرگی شده تا اگر چیزی هم به رود رسید، زمین تشنه آن را بمکد. فاطمی می‌گوید: «با چشم نمی‌شود دید، باید وسعت این کشتزارهای 15 – 10 ساله را در گوگل ارث ببینید.»
از روستای بزرگ «کمیتک» با آن ساختمان‌های نوساز چند طبقه‌اش رد می‌شویم. جایی هست که از عطش شهری شدن در امان مانده باشد؟ «عادگان» هم پر است از تپه‌های سبز چمنی، نظیر آنچه در فیلم‌ها از اروپای شرقی دیده‌ایم. اگر هم تپه‌ای مانده، در آن ردیف منظم چاله‌ها را می‌شود دید که برای باغ سال بعد آماده می‌شود. ما دیوانه وار باغ را دوست داریم، حتی اگر شد در میانه کویر نمک و چه خوب که تکنولوژی هم این رؤیا را تعبیر می‌کند. ما کویر لوت را هم با همین فواره‌ها باغ عدن خواهیم کرد.
در «سینگرد» هم در بر همان پاشنه می‌چرخد. اگرچه لا‌به‌لای مزارع وسیع بر سر تپه‌ها و دامنه‌ها، می‌شود هنوز نشانی از گون‌زارهای قدیم را دید و گله گله زمینی که از مراتع مانده و آن هم با چرای بی‌رویه درحال تبدیل شدن به زمینی بایر است. مشکلی نیست؛ فواره‌ها به فریادمان می‌رسند.
به «اسکندری» می‌رسیم. روستایی بزرگ با پلی روی پلاس جان خشک. اگرچه اینجا می‌شود اثری از آب دید؛ گودال‌هایی در بستر رود که سرریز آب در آنها جمع می‌شود و دو جوی باریک که از دو سوی پل جاری است. درواقع هرچه عقب‌تر می‌رویم و به سرچشمه نزدیک می‌شویم، رود پرآب‌تر می‌شود. یکی از روستایی‌ها فیلمی از اسفندماه پل نشانم می‌دهد که آب با جوش و خروش از آن جاری است. می‌گوید: «کشاورزی که تمام شد، رودخانه راه می‌افتد.» می‌گویم تقصیر چه کسی است؟ می‌گوید همه: «همه مقصریم از من کشاورز تا مسئولان رده بالا تا شمای روزنامه نگار، همه مقصریم... من صبح بلند می‌شوم و تراکتورم را برمی دارم و می‌افتم به جان دشت. هرچه پیدا می‌کنم، شخم می‌زنم و می‌آورم پایین. بعد می‌گویند زمین گرم شده معلوم است که زمین گرم می‌شود. ما زمین را نابود کرده‌ایم.»
فرج مرادی بیش از 80 سال در این روستا زندگی کرده و حالا خسته از آن همه کار و تلاش، در سایه دیوار خانه‌اش روی صندلی نشسته و به فواره‌های دوردست خیره مانده. او روزهای پر آب رودها و چشمه‌ها را دیده، پیش از آنکه فواره‌ها وارد روستا شوند: «اینجا ارمنی‌ها یک قنات داشتند 30 اینچ آب می‌داد. خیلی مردمان خوب و بی‌آزاری بودند. آنها که رفتند، قنات‌شان هم خشکید. بعد چاه پشت چاه زدند و چشمه‌ها یکی یکی خشک شد، رودخانه هم خشکید. حالا چاه‌ها هم دارند خشک می‌شوند. اینجا یک چاه 120 متری زده بودند، تا گلو پر آب بود. همین چند روز پیش مهندس آمد دید، گفت 90 متر رفته پایین. وضع ما خوب است، بروید این پشت «دامنه» را ببینید 300 تا چاه‌شان خشکیده. «جهادآباد» زمین واگذار کردند، هر 10 متر یک چاه زدند. بروید ببینید افتضاح است!»
از «بلمیر» رد می‌شویم که فواره‌هایش در رقصی مستانه، دو سوی جاده مشغولند. می‌گویند، آبیاری قطره‌ای، دیگر آب را به زمین برنمی گرداند و غرقابی کشاورزی سنتی، اگرچه پر مصرف بود اما لااقل دو فایده بزرگ داشت؛ نمی‌شد روی تپه‌ها چغندر کاشت و از آن مهمتر اینکه بعد از سیراب کردن محصول به زمین برمی گشت. در دشت «چادگان» سمفونی فواره به اوج جنون می‌رسد.
از «داران» به سمت چپ، یعنی فریدن و فریدونشهر می‌پیچیم. می‌خواهم در بازگشت به سمت راست برانیم تا از نزدیک دشت «دامنه» و تونل «گلاب» را هم دیده باشم. از اینجا تا الیگودرز لرستان راهی نیست؛ حدود 85 کیلومتر. از روستاهای «نهر خلج» و «چهلخانه» با باغ‌های وسیع و هنرنمایی فواره‌ها عبور می‌کنیم تا به نقطه آغاز پلاس‌جان برسیم. باور کردنی نیست، این حجم از آب که هرگز به زاینده رود نمی‌رسد! درست مقابل اداره آب فریدونشهر و بویین میاندشت ایستاده ام. تانکرها یکی پس از دیگری از راه می‌رسند و خرطوم‌های بلندشان را در آب فرو می‌برند.
رئیس اداره آب، جایی رفته و یکی دونفر از کارکنان این اداره نمی‌خواهند حرفی بزنند. اما از آنها آدرس روستای گرجی نشین «سیبک» را می‌گیرم؛ روستایی که تونل انحرافی چشمه لنگان از کنار آن رد شده تا آب را از سرشاخه دز به پلاس جان برساند. از فریدونشهر عبور می‌کنیم و همچنان به سمت ارتفاعات می‌رانیم تا برسیم به سیبک.

غم آرام گرجی‌های سیبک
چند مرد مسن در سکوت ظهر، کنار هم نشسته‌اند و عابران غریبه را تماشا می‌کنند. ترمز که می‌کنیم، چنان گرد و خاکی به سر و روی‌شان می‌پاشیم که شرمنده می‌شویم، اما نه چهره‌ای چین اخم برمی دارد و نه حتی دستی برای راندن گرد و خاک بلند می‌شود. از خودم می‌پرسم این سکون زندگی است یا اراده‌ای دانسته که می‌گوید بیش از این میهمان را شرمنده نکن! حیات‌الله کلبعلی می‌گوید 400 سال است از پدرپشت در همین روستا ساکن است: «آب دیگر کفاف کشت و کارمان را نمی‌دهد.
به نصف هم نمی‌رسد. تونل را که زدند، همه چشمه‌های این دور و بر خشکید.» دو کوه را در دو سوی روستا نشانم می‌دهد: «از تتاره تا شاهون، همه چشمه‌ها را خشکاندند. رگ همه را زدند. قرار بود یا خسارت به ما بدهند یا آب؛ نه آب دادند نه خسارت.»
قدیر کلبعلی دنباله حرف حیات‌الله را می‌گیرد و می‌گوید: «پلاس جان که خشکید، چشمه لنگان را انداختند توی پلاس جان که برسد به اصفهان اما همین هم به اصفهان نمی‌رسد. کاش به اصفهان می‌رسید باز طوری نبود. همه ما مردم یک سرزمین هستیم چه فرقی می‌کند!»
محمد کاظم کلبعلی می‌گوید: «رودخانه‌ای که سمت خوزستان می‌رفت، یک مشتش را ما برنمی داشتیم، احتیاجی به چشمه لنگان نبود، خودشان استفاده می‌کردند. بعد هم که سد زدند و با تونل برگرداندند این طرف، باز ما هیچ استفاده‌ای نمی‌کنیم. فقط این وسط چشمه‌های ما خشکید و زمین و باغ ما سوخت. همین جا رودخانه «سیبک» داشتیم که پاییز سه تا آسیاب می‌گرداند. الان یک مشت هم آب نداریم. سازمان آب چنان لطمه‌ای به ما زد که گفتن ندارد.»
سیبک را با اندوه آرامش، پشت سر می‌گذاریم و به سد انحرافی و تونل چشمه لنگان می‌رسیم. اثری از هیچ جنبنده‌ای نیست. سد را دور می‌زنیم و به دره خشکی که آب به روی آن بسته شده، نگاه می‌کنیم با دو دریچه در آن بالا برای سرریز احتمالی. درست مثل دریچه‌های قلعه‌ای باستانی. کمی به سمت لرستان می‌رانیم و کوه‌های پوشیده از خاکشیر را تماشا می‌کنیم و چند طرح نیمه کاره که همچون ویرانه‌ای مورد هجوم بوته‌های کنگر و ساقه‌های رقصنده خاکشیر قرار گرفته‌اند. برمی گردیم.

چاه‌های رها شده شهری ویران
به داران که می‌رسیم، این بار از «تیران» و «دامنه» به سمت دریاچه و سد زاینده رود می‌رانیم. دشتی وسیع شبیه دشت‌های اطراف همدان. قدم به قدم می‌شود اتاقک‌های چاه عمیق را دید و مزارع سبز و رقص فواره ها. به هر دیواری که نگاه می‌کنی، شماره‌ای برای حفر چاه می‌بینی. 28 کیلومتر تا خوانسار راه داریم و 85 کیلومتر تا نجف‌آباد. تماشای این همه مزرعه در دل کویر باورکردنی نیست.
یک طرف جاده، مزارع سبز و درختان سر به آسمان برداشته می‌بینی و یک طرف، دشتی سوخته که اتاقک چاه‌های رها شده‌اش همچون آخرین نشانه‌های شهری ویران، خودنمایی می‌کند. گاه حتی دیگر بوته گونی هم نیست. شروع می‌کنم به شمردن؛ در یک دقیقه 30 چاه رها شده را می‌شمارم.

دامنه در دامان کوه بلندی است که این روزها با زلزله خاموش دست به گریبان است. زمین فرو می‌رود و دیوارها ترک برمی دارد. زمان کم است با این همه دوست دارم با یکی دو نفر از اهالی این شهر حرف بزنم. علی عباسی می‌گوید: «دامنه دیگر امنیت ندارد. الان چهار سال است که داریم فرو می‌رویم. خدا می‌داند کی سقف روی سرمان خراب شود. همه دیوارها ترک خورده. پارسال سه بار لوله گاز شکست. همه وحشت کرده بودیم. همین الان هم شرکت گاز یکسره مشغول است.»

اینجا هم حرف فرج مرادی کشاورز اسکندری را تأیید می‌کنند. ایوب رحیمی می‌گوید: «دامنه 700 حلقه چاه داشت که می‌گویند 300 تای آنها خشک شده. تشریف بیاورید ببینید الان خانه خود ما چند تا ترک برداشته. دوبار تعمیر کردم باز امسال ترک خورد. خدا می‌داند کی روی سرمان خراب شود.»
زمانی جلال نوشت در اروپا شهرها را کنار رود می‌سازند، در ایران کنار چشمه و در کشورهای عربی کنار چاه و بودریار نوشت در امریکا کنار پمپ بنزین. اگر امروز جلال زنده بود حتماً می‌نوشت در ایران شهرها را کنار تونل‌ها و فواره‌ها می‌سازند.
چاه‌ها می‌خشکند اما گوش فواره‌ها بدهکار نیست. آنها کار خودشان را می‌کنند. دامنه فرو می‌رود اما فواره‌ها دیوانه‌وار آب را این طرف و آن طرف می‌پاشند. چطور می‌شود این اشتهای سیری‌ناپذیر را سیر کرد؟ با تونل «گلاب».

تونل گلاب با 27 کیلومتر طول، قرار است آب را از بین دو سد زاینده رود و سد تنظیمی آن بلعیده و به غرب اصفهان هدایت کند. این طرح پر و سر و صدا که بارها از سوی سازمان حفاظت از محیط زیست، مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی، وزارت نیرو در سال 89، شورای عالی آب در سال 92، سازمان بازرسی کل کشور در سال 90 و بسیاری از رسانه‌ها، غیرقانونی اعلام شده یا مورد انتقاد شدید قرار گرفته، همچنان چراغ خاموش در حال تکمیل است. در روستای گلاب یکی از کارگران این تونل می‌گوید 300- 200 متر بیشتر کار نمانده.
لحظاتی بعد هنگام ورود سه معاون وزیر نیرو، جهاد کشاورزی، کشور و نمایندگان و مسئولان استان‌های اصفهان و چهار محال و بختیاری، به سد زاینده رود، تأیید این خبر را می‌گیرم.

این طرح در صورت اجرا، شهرهای بن، سامان و لنجان را یکسره محروم از زاینده‌رود می‌کند و زندگی حداقل 40 هزار نفر را تحت تأثیر قرار می‌دهد. هرچند زاینده‌رود بدون گلاب هم وقتی به سد «چم آسمان» در نزدیکی اصفهان می‌رسد، وارد لوله‌های متعدد شده و یکسره ناپدید می‌شود. دوباره به یاد فرد ریچاردز می‌افتم: «معلوم نیست رودخانه‌های ایران از کجا سرچشمه می‌گیرند و کجا ناپدید می‌شوند!»

شهر تفریحی «چادگان» را با آن ویلاهای زیبا در دل جنگلی انبوه دور می‌زنم تا از رو به رو و در این سوی ساحل دریاچه زاینده‌رود، تماشایش کنم؛ سوئیسی در کرانه‌های آفریقا. نزدیک که می‌شویم تلفنم به طرز خنده‌داری روی حالت رومینگ می‌رود.
شاهرخی راننده سازمان آب می‌گوید: «تلفنت اشتباه نمی‌کند مهندس، اینجا لس آنجلس است!» رو به روی سوئیس، لس آنجلس یا داچاهای کریمه، روستای ترک نشین «یان چشمه» را می‌بینم که هر 12 ساعت یکبار آب چاه را به روی‌شان باز می‌کنند تا تشنه نمانند. آبی بدبو، سنگین و کدر. راستی رودخانه‌های ایران از کجا سرچشمه می‌گیرند و کجا غیب‌شان می‌زند؟

نظر شما