شناسهٔ خبر: 26446092 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه جام‌جم | لینک خبر

عقل سرخ و عشق سیاه

تمام بازی فرانسه ـ آرژانتین را با یاد او نگاه کردم. بهترین مفسر تاریخ فوتبال ایران. وقتی فوتبال فرانسه را تحلیل می‌کرد حیرت می‌کردی از این همه عمق‌گرایی، از این همه جامعه‌شناسی لذیذش. اگر او در جام‌جهانی مکزیک، به‌عنوان یکی از پنج فوتبال‌شناس برتر جهان انتخاب شد، ما این روزها در انحطاط و سطحی‌گرایی غریبی در رسانه‌های فوتبالی‌مان مواجه هستیم. از آن همه آدمی که عازم روسیه شدند یک تحلیل حسابی نخوانده‌ایم؛ تحلیلی که آدم را تکان بدهد و برای آیندگان مرجع شود. اینجا همه چیز در سطح می‌گذرد. در رمانتیک‌گرایی تهوع‌آوری که همه چیز کودکانه می‌نماید. رفتند، خوردند، جیغ زدند و برگشتند. حتی یک «گزارش ـ قصه» دلپذیر یا مقاله‌ای دیالکتیک‌گرا از این جام جهانی نخوانده‌ایم و هنوز جای خالی آقای د‌.اسداللهی، توی چشم می‌زند.

صاحب‌خبر -

شاید اگر او هم پایش در فوتبال نمیشکست و برای معالجه عازم پاریس نمی‌‌شد، مثل بقیه در بومیگرایی روستاییواری غرقه میشد که فراتر از نوک دماغش را نمیدید. در پاریس بود که ماهها در بیمارستان خوابید و با پای گچ گرفتهاش سر از میدانهای تمرینی کلوپهای فرانسوی، درآورد و آنقدر پای منبر تئوریسینهای دهه 70 فوتبال پاریسی نشست که یکجور ادراک فوتبالی محض در جانش نشست کرد. اگر دستنوشتههای او از جامهای 1970 تا 1978 را بخوانی، القصه حیرت میکنی. او تک نفره و باآن ماشین تایپ فکستنیاش چه کرده است. استنتاجاش از فوتبال روز، از آن امواجی که در مغز تئوریسینها میگذشت و ربطاش به جامعهشناسی، چیزی فراتر از یک مغز جهان سومی بود. در فوتبال جهان، دوربینها فقط ظاهر امر را نشان میدهند و در پسپرده چیزهایی میگذرد که فقط عرفای فوتبال میفهمند.

در تمام آن سالهای دهه هشتادی که آقای دال و بهمنش در کوچههای آجودانیه تهران پیادهروی میکردند و تاریخ فوتبال ایران را به زبان رندانه خود تحلیل میکردند کاش گنجشکی بودم و بالای سرشان میپریدم و حرفشان را شنود میکردم. در آخرین دیدارمان از خانه د ـ اسداللهی، کتابخانهای دیدم که از کتابخانههای عمومی بیشتر کتاب داشت و او چنان غرقه در عطار بود که از پوست و گوشتاش چیزی نمانده بود. تحلیلی که از فوتبال عالم و پشتپرده‌‌هایش ارائه میداد عین تفسیر آقای شفیعیکدکنی از عینالقضات بود. ما برای او چه کردیم و کدام جانشینهای خلف را برای دال -اسداللهی پرورش دادیم؟ این روزها هر چه میخوانی از جامجهانی، نازل و عامگرات؛ ادبیات کودکانه همراه با تحلیلهای قضاقورتکی از ظواهر فوتبال، رسانههای ما را زمین زده است. انگاری زمین از نهنگ خالی شده است.

مجریهای تکراری، کارشناسهای کلیشهای، ادبیات نازل، هنر سرگرمیسازی و میلیشیای خسته جان اینترنت که طالب نبردهای خاله زنکیست. اکنون من، مرد پا شکستهای را به یاد میآورم که وقتی بچه بود برای پدربزرگ نابینایش روزنامه میخواند. روزنامه را از سر تا ته، حتی آگهیهایش را برای بابابزرگ محلاتیاش میخواند و همانجا بود که با معشوقهای به نام ادبیات ژورنالیستی، چشم در چشم، عاشق شد و این عشق را تا روز مرگش ترک نکرد. در آن ماههایی که او با پای گچ گرفته از بیمارستان پاریس فرار میکرد و در استادیومها پای درسهای عملی رینوس میشل مینشست، سینهاش لبریز از دیالکتیک فوتبال شد. این همان میشل بود که به او گفته بود آدمی که هیچ چیز نخورد، هیچ چیز استفراغ نمیکند.»

اسداللهی آنقدر تماشا کرد و آنقدر خواند که حتی اگر تهوع هم میکرد چیز ارزشمندی بالا میآورد! برای مفسر شدن از حوزه فوتبال، برخلاف آدمکهای قرتی امروز که در دانستگی حتی از مخاطبین عوامشان نیز عقب ماندهاند. باید چنان جوهری داشته باشی. جوهری مرکب از عقل سرخ و عشق سیاه. آنگاه استنتاجهای تو از فوتبال، ارزش خواندن و غرقه شدن را خواهد داشت.

این انشاهای کودکانه ای که این روزها در این جامجهانی خواندیم به درد دفترچه خاطرات بچه کودکستانیها هم نمیخورد. برای همین است که ایمان به ژورنالیسم عصیان زده ایرانی، از دلها گریخته است و در پیشخوان دکههای روزنامهفروشی، بهترین متاع خریداران فقط سیگار و آدامس است. سیگار و آدامست را چند میفروشی ؟میخرم!

ابراهیم افشار

ورزش

نظر شما