شناسهٔ خبر: 26292088 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

«افسانه پسرک» ترکیبی از شگردهای انواع روایت است

عالمه میرشفیعی، منتقد ادبی، معتقد است «افسانه پسرک» ثر فریبا کلهر متنی است که مدام از افسانه‏‌های مختلف روایتی را ارائه می‏‌دهد. این افسانه‌‏ها یکدیگر را رد یا نقض می‏‌کنند و قصه‌درقصه خلق می‌‏شود. او در یادداشتی به بررسی این داستان می‌پردازد.

صاحب‌خبر -
 
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) عالمه میرشفیعی- کارشناس آفرینش‌‏های ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان- «افسانه پسرک»  نوشته فریبا کلهر قصه قهرمان ـ‌پسری بی‏‌تجربه و ناآزموده‌ـ است تا زمانی که زندگی را لمس‏ می‏‌کند و می‏‌فهمد. حال پرسش این است نویسنده چه فرایندی را طی کرده تا شیوه قصه‌‏گویی را با شیوه داستان‏‌نویسی نوین پیونده بزند و تجربه‌‏اش را در عرصه کلام گفتاری‌ـ‌نوشتاری به منصۀ ظهور برساند؟ افسانه پسرک، متنی است که مدام از افسانه‏‌های مختلف روایتی را ارائه می‏‌دهد. این افسانه‌‏ها یکدیگر را رد یا نقض می‏‌کنند و قصه‌درقصه خلق می‌‏شود.

یکی از شیوه‏‌های کهن قصه‏‌پردازی نقل قصه‏‌ها به‌صورت قصه‌درقصه است. هر قصه همچنان که نقش منفرد خودش را در درون روایت اصلی دارد، در فرایند تکمیلِ طرح قصه اصلی یا کلان‌روایت پیش می‌‏رود و موجب گسترش بدنۀ قصۀ اصلی و نزدیک‌شدن آن به هدف نهایی یا درون‏مایه‌‏اش می‌شود. داستان افسانه پسرک با بهره ‏گیری از شگرد کهن قصه‌درقصه با رویکرد به تکنیک‌‏های نوین داستان‏‌نویسی که در روایت‌شناسی اثر قابل‌تأمل هستند و با بهره‏‌گیری از شگرد چکیده و حذف برای سرعت‌دادن به آهنگ روایت داستان، افسانه‌‏ای تازه را در جهان داستان امروز خلق می‏‌کند.

قصه‏‌ها رازآلود و رازآفرین‌‏اند. همواره این پرسش مطرح است که قصه‌ها از کجا آمده‌‏اند و چه کسانی به آن‏ پر و بال داده‏‌اند و موجب نشو و نمای‏شان شده‌‏اند؟ پاسخ این راز همیشه در هاله‏‌ای از اسرار باقی است.

قصه‌‏گویان جادوگرانی پر رمز و رازند؛ کلامشان شنونده را مسحور می‏ کند و آن‏‌ها را به دنیاهایی اعجاب‌‏انگیز می‌‏برد. قصه‏‌گویان قلب‌‏ها را به تسخیر درمی‏‌آورند. واژگان، عنصر جادویی این نقالان کهن هستند و اینان با افسون کلام راه زندگی را به نوآموزان می‏‌آموزانند و بزرگ‌سالان را به مسیر پرمخاطرۀ زندگی در گذر از روزمرگی‌ها آگاه می‏‌کنند.

اینک بانو فریبا کلهر افسون قصه‏‌گویان را با تکنیک‏‌های داستان‏‌نویسی نوین درآمیخته و افسانه پسرک را خلق کرده‌است. داستانی نوشته تا نشان دهد جادوی کلام گفتاری می‌‏تواند در متنی نوشتاری به‌تصویر کشیده شود. جادوی کلام در این نوشتار به شیوه قصه‌درقصه شکل می‌گیرد و مخاطب را در چرخه‌ متن قرار می‌دهد.

سیاق قصه­ درقصه برای گسترش داستان و رساندن کلان‌روایت به تعلیق برای ایجاد هول و ولا است. خرده‌قصه‏‌ها با گسترش در کلان‌روایت به‌تدریج کلان‌روایت را به درون‏مایه‌‏اش نزدیک می‏‌کنند. این روش از کهن‌‏ترین شیوه‌‏های قصه‏‌گویی در ایران است؛ برای نمونه می­‌توان هزار افسانه، بختیارنامه و مرزبان‏نامه را نام برد. در قصه‎های کهن، هدف از به‌وجودآمدن خرده قصه‏‌ها گسترش طرح قصۀ اصلی در بدنه کلان روایت بود. به‌عبارتی، هرکدام از خرده‌قصه‏‌ها در خدمت کلان‌روایت بودند. در داستان افسانۀ پسرک، انتقال خرده‏قصه‏‌ها به‌صورت یادآوری است و فاقد کنش‌‏های لازم داستانی برای هم‌سویی با کلان‌روایت هستند تا قصه‌‏ای تازه را خلق کنند.
داستان، از نوع نگرش افسانه‏‌های متأخر علمی‌ـ‌تخیلی در خلق افسانه‌‏اش بهره می‏‌گیرد تا قصه‏‌ای نوین را در افسانه پسرک بسازد و پیوند داستان‏‌نویسی را با قصه‏‌گویی نوشتاری عمیق‌‏تر کند؛ با این شگرد در کلان‌روایت، سعی در رعایت پی‏رنگ (سلسله علیت‌‏ها) دارد؛ ویژگی‌‏ای که قصه‌‏های قصه‏ گویان کهن به آن توجهی ندارد. قصه‏ گویی نوشتاری تجربه‌‏ای برای نوشتن و گفتنِ همزمان است. تجربه‌‏ای که روایت منقول قصه(1) را با شکل روایت مکتوبِ داستان(2) پیوند می‌‏زند.

تلاش فریبا کلهر جهت ارائه تجربه‌‏ای جدید در رمان نوجوان با ایجاد همبستگی میان شیوه قصه‏ گویی کهن و داستان‏‌نویسی نوین است که در آن نویسنده شگرد داستان‏‌نویسی را به متن وارد می‌‏کند یا از خصوصیات بینامتنی بهره می‏‌برد و به متون خارج از متن اصلی ارجاع می‌‏دهد؛ این قابل‌تحسین است.

 نکته‌‏ای که در تعدد یادآوری‏‌ها از افسانه‌‏های مختلف در کلان‌روایت قابل‌توجه است، رویکرد به ایجاد روایت دروغ‏‌ها است: هیچ روایتی درست نیست یا همۀ روایت‏‌ها احتمال دارد درست باشند. داستان با بن‏مایۀ کوه آغاز می‌شود و کوه نماد تمام تحولاتی می‏‌شود که پسر افسانه قرار است پشتِ سر بگذارد. کوه نماد استحاله است. پسرک از کوه بالا می‏‌رود، کوه را با انداختن سنگ‏‌هایش فرو می‏‌ریزد. گرداگرد کوه مسیری را از دهکده تا دهکده طی می‏‌کند تا مراحل خویشتن‏ شناسی را در یک مسیر مدوّر طی کند. او که از دهکده‏‌اش به بالای کوه رفته و می‏‏‌خواهد دور از همه کلبه‌‏ای آن بالا داشته باشد، پس از پشت سر گذاردن مراحل آزمون خودشناسی، دوباره به جای پیشین خود در دهکده بازمی‌گردد و زندگی جدیدش را پس از تحولات عمیق عاطفی و روحی با دیدگاهی تازه در دهکده از سر می‏‌گیرد. افسانه پسرک، افسانۀ استحاله از کودکی به بلوغ است و در این جریان اتفاق‏‌هایی بازی ‏گونه رخ می‏‌دهد تا داستان روایتی شیوا و جذاب برای مخاطب نوجوان داشته باشد.

قهرمان، پسرکی است که در آغاز داستان از او با صفت تنبل یاد می‏‌شود، اما مسیر وقایع داستانی نشان می‏‌دهد او نه‌تنها تنبل نیست، بلکه بسیار باهوش است. پسرک آرزویی عجیب دارد. برای همین سوار بر عقاب می‌‏شود، جوجه‌عقابی را دست‏ آموز می‌‏کند، کوهی را با جابه‌جاکردن سنگ‏هایش از جایی به جای دیگر می‏برد و حتی می‏تواند از دل گردباد هم سالم بیرون بیاید! قهرمان، برخلاف صفتی که به آن متصف شده ­است، تنبل نیست، او بازی‌گوش است، خودش را مرکز و محور هستی می‏ بیند؛ برای همین آرزو دارد، برود بالای کوه زندگی کند، اما در روند پشت‌سرنهادن آزمون‏‌های متعدد در سفر، خودمحوری‏‏اش در تجربیات عاطفی‌ـ‌زیستی‏‌اش مستحیل می‌شود.

سفر قهرمان برای بالغ‌شدن با صعود از کوه آغاز می‏‌شود و با بازگشت به میان قبیله و خانه به‌پایان می‏‌رسد. نوآموز قهرمان در این سفر به ادراکی تازه از عواطف خویشتن رسیده و روابط اجتماعی را تجربه می‏‌کند. اتفاقاً شناخت و درک احساسات خویشتن و ورود به تجربۀ زندگی اجتماعی فراتر از عوالم کودکی از دغدغه‏‌ها و بحران‏‌های دوران نوجوانی است که به‌سلامت‌‌گذشتن از آن‏ها نوجوان را کم‏کم به مسیر خویشتن‏ شناسی رهنمون می‌‏شود و به او قدرت بالایی در برقراری ارتباطات اجتماعی می‏‌دهد. نوآموز درمی‌‏یابد، قبیله هم به تک‌تک اعضا‏ی جامعه‌‏اش برای تدوام‌داشتن نیاز دارد. قبیله هم به این آگاهی می‏رسد که اعضای قبیله برای پایداری جامعه‏‌شان باید درکنارهم و با هم باشند؛ ازاین‌رو، داستان، به‌تصویرکشیدن دو درون‏مایه سفر و جست‌وجو در فرایند خلق روایت را گسترش می‏‌دهد. قهرمان و اعضای قبیله از دهکده یا نقطه مرکزی در دو مسیر، سفرشان را آغاز می‌کنند تا سرانجام پس از طی مرارت‏‌های بی­‌شمار، در مسیری دایره‌‏ای‌شکل دوباره همه آن­‌ها به همان نقطه آغازین بازمی‏‌گردند.

داستان از گره‌‏های متعددی برای ایجاد تعلیق به‌وجود آمده‌است. گره ‏افکنی‏‌هایی که گره‏‌گشایی‏‌هایش را روایت‌‏های مختلفی از این افسانه‏ در دوره‌‏های گوناگون پاسخ می‏‌دهند، اما هیچ پاسخی قطعی نیست. داستان افسانه پسرک، با به‌وجودآوردن زمینه‌‏ای برای رد و نقض یا تأیید روایت‏‌های گوناگونِ یک افسانه، سعی در القای عدم قطعیت در متن دارد. داستان در سیر نقل روایات مختلف از یک واقعه نشان‏ می‏‌دهد که روایت‏‌های یک واقعه در زمان‌‏های مختلف کاسته و پیراسته و افزوده می‏‌شوند و با وجود یکی‌بودنِ هسته اصلی، واقعه همیشه با پیکربندی و اجزای تازه‌‏تری در روایت بعدی ظاهر می‎‏شود. براساس این قاعده، داستان چرخه‌‏ای از روایت‏‌های گوناگون را بازخوانی می‏‌کند که با نام افسانه‌‏های جدید، افسانه‌‏های قدیمی، افسانه‏‌های قدیمی‌‏تر و افسانه‌‏های علمی‌ـ‌تخیلی نامیده شده‌‏اند. حضور این افسانه‏‌ها به معماگونگی واقعه داستانی می‌‏افزاید و تنها احتمالی برای گره‏‌گشایی‌‏ها هستند.

هر قصه، قصه‏‌گویی دارد و هر داستان راوی‏ای که با انتخاب یک زاویه ‏دید مناسب روایت را به‌تصویر می‏‌کشد. داستان افسانه پسرک دارای امکان بهره‏‌گیری از شخصیت قصه‏‌گو و راوی دانای کل نامحدود در داستان است و می‏‌تواند حضور نویسنده‌ـ‌قصه‏‌گو را در متن تجسم بیشتری بخشد. نویسنده در مسیر خلق داستان و نفوذ در آن، نیاز به قصه‌‏گویی در متن دارد که درحال روایت قصه‌‏هاست و نویسنده درون داستان در توازی با او اشاراتی به افسانه‌‏هایی داشته باشد که قصه‏‌گوی قدیمی آن را نشنیده است تا به این شکل، شگرد حضور نویسنده در جریان چگونگی خلق داستان قدرت بالاتری داشته باشد.

نویسنده پیوسته به حضور خودش در متن اشاره می‏‌کند و نظراتی می‏‌دهد تا کلان‌روایت در برابر خرده ‏روایت‌‏ها شکل مشخص‌‏تری داشته باشد. به‌نظر می‏‌رسد اگر داستان، راوی‌ـ‌قصه‏‌گویی داشت که در حال نقل قصه بود و او زبان گویای نویسنده در هنگام قصه‏‌گویی می‌‏شد، داستان‏ نویس با حفظ حضورش به‌صورت دانای کل نامحدود می‌توانست به صحنه‌‏پردازی‏‌های لازم در هنگام خلق داستان بپردازد تا موقعیت قصه‏‌گو، انگیزه روایت و نیاز به شنیده‌شدن و خوانده‌شدن روایت اصلی را به‌تدریج آشکار کند؛ دراین‌صورت، کنش‏‌های داستانی کارایی بالاتری نسبت به موقیعت خبری کنونی داشتند؛ همچنین نویسنده‌ـ‌دانای کل نامحدود نیز به ­عنوان قصه‌‏گوی اصلی در چرخه قصه‌‏گویانی قرار می‏‌گرفت که هرکدام از خرده ‏روایت‏‌ها را روایت می‏‌کنند یا از قول آن‏ها نقل می‌‏کنند.

نویسنده‌ـ‌قصه‏‌گوی بزرگ هم با حفظ توانایی دانای کل نامحدود، هم قادر به تحلیل و تفسیر هر خرده‌روایت است و هم می‌‏تواند روایتی تازه‏‌تر از شنیده ‌های خودش را که درگذشته هرگز شنیده نشده، به متن اضافه کند. وجود نویسنده‌ـ‌قصه‏ گوی بزرگ این امکان را به‌وجود می‏‌آورد تا داستان از صورت تدوین مجموعه نقل‌قو‏ل‏‌ها از یک افسانه در دوران مختلف فراتر برود و قصه‏‌ای تازه‏‌تر ساخته شود که ویژه نویسنده‌ـ‌قصه‏‌گوی بزرگ است و کلان‌روایت نامیده می‌‏شود.

شگرد داستان افسانه پسرک بر چکیده ‏گویی و حذف است که سرعت روایت داستان را می‌‏سازند. استفاده از این دو عنصر به داستان آهنگی سریع می‌‏دهد؛ به‌این‌معنا که سرعت روایت تندتر از سرعت رخدادها در خارج از روایت است.

استفاده از جملات میانی در قصه‏‌ها، مانند «خلاصه» یکی از پرکاربردترین روش­ها در سرعت‌دادن به روایت است که در افسانه پسرک هم از آن استفاده شده ­است. درصورت وجود داستان‏ نویس قصه‏ گوی بزرگِ دانای کل نامحدود در کنار راوی‌ـ‌قصه‏ گوی درون متن، قدرت نویسنده در به کاربردن جملات میانی و حتی ساختن جملات میانی جدید و تازه ‏تر هم امکان‏ پذیر می‌‏شود. این جملات میانی به نویسنده کمک می‌‏کنند تا برحسب موقعیت در مسیر داستان، به آهنگ روایت، سرعت لازم، اعمّ از کند یا تند ببخشد.

از دیگر ویژگی قصه‌‏ها استفاده از ضرب‏‌المثل‏‌ها و اصطلاحات مَثَلی در هنگام روایت است. داستان افسانه پسرک از این توانایی قصه‌‏ها به‌خوبی در متن بهره گرفته و هر جا متناسب با شرایط و موقعیت موجود ضرب‌‏المثل یا اصطلاحی را به‌کار برده و به متن ازنظر زبانی و فرهنگی غنا بخشیده‌ است.

وجود تلمیحات تداعی‌کننده به متون خارج از متن از ویژگی‏‌های کلان‌روایت است؛ مانند اشاره به یوسف گم‏گشته. استفاده از زیرمتن‏‌ها یا ویژگی‏ بینامتنی در کلان‌روایت ذهن مخاطب را به‌کار می‌‏گیرد تا او هم یکی از قصه‏‌گویان بعدی و بالقوه افسانه پسرک باشد. اشاره به متنی دیگر مانند شازده کوچولو با علم به این‌که قصه پسرک پیش از پدیدآمدن این متن اتفاق افتاده، نیاز به حضور نویسنده‌ـ‌قصه‌گویی بزرگ را در روایت اصلی تقویت می‏‌کند تا دیگر نویسندۀ دانای کل نیازی به توجیه این مسئله که این قسمت از افسانه دروغ محض است، نداشته باشد. این‌که پسرک حتی ممکن است به این قضیه قبل از خلق شازده کوچولو فکر کرده، به داستان، قدرت معنایی بالایی می‌‏بخشد و حضور متون خارج از متن را به جزئی جدایی‏‌ناپذیر از داستان تبدیل می‏‌کند. با توجیه یا انکار یک مسئله توسط نویسنده در درون متن، شدت فاصله‏ گذاری میان متن و مخاطب بالا می‏ رود؛ همذات‏ پنداری و لذت ذهنی مخاطب از کشف‏‌های احتمالی‏‌اش در متن و وقوف او بر دانایی‌‏اش نسبت به سایر متون را می‌‏کاهد و مانع پویایی مخاطب در ارجاع به زیرمتن‌‏ها می‌شود. ریخت داستان سعی در پیروی از ریخت قصه‏‌ها را به‌طور معمول ندارد، اما برخی از عناصر قصه‌‏ها در آن دیده می‌شود؛ مانند:
  1. قهرمان: پسرک؛
    یاری‌گران: هیولا (ابر) قلقلکی، جوجه‌عقاب، گوسفندان، خر کدخدا؛
    خبیث: سه صدا؛
    شیء جادو: قارچ‌‏های جادویی.
اما این عناصر کنش‏مندی و پویایی قصه‏‌ها را در حادثه‌‏پردازی ندارند؛ عناصر موجود در کلان‌روایت نقش اطلاع‌رسانی دارند و روساخت داستان در هماهنگی کامل با ژرف‏ساخت خبری‏اش قرار می‏‌گیرد.

حادثه ‏پردازی در قصه‏‌ها که حیرت و شگفتی مخاطب را برمی ‏انگیزد و گاه تا سطح غیرواقعی­‌بودن پیش می‌‏رود، از عوامل باورپذیری قصه‏‌ها و همذات ‏پنداری شنوندگان با آن است؛ کاری که کلان‌روایت نیز با وجود شگرد روایت دروغ ‏ها می‏‌توانست از آن بهره ببرد تا حادثه‌‏هایی تازه‏‌تر برای قهرمان در مسیر داستان خلق کند.

قصه‌‏ها سنت‏‌ها را انتقال می‌‏دهند و قصه‏‌گویان لابه‌­لای قصه‌‏گویی‌‏شان سنت‏‌هایی تازه هم پدید می‌‏آورند. در داستان افسانه پسرک هم این روش به‌صورت خبردادن از انواع رقص‌‏ها مثل «رقص قارچ» یا «آیین انتقام‏‌جویی»، «رقص مرگ» و «رقص درختی» نمود پیدا می‏‌کند، اما این آیین‏‌سازی در وجه خبری باقی می‏‌ماند و به عمل داستانی تبدیل نمی‏‌شود تا به‌عنوان آداب جهان متن افسانه پسرک شناخته شود.

قصه‏‌ها هدف دارند. آن‏‌ها مکتب‏‌خانه شنوندگان‏ خود هستند تا خرد و کلان در آن درس بیاموزند، سنت‏‌ها و آداب زندگی را به نسل‏‌ها مختلف منتقل کنند و افراد، آماده پذیرفتن نقش‏‌های خود در قبیله باشند یا برای زیست‏شان الگویی، امیدی و راه‌حلی داشته باشند؛ براین‌اساس، درون‏مایه داستان در مسیر کلان‌روایت وظیفه قصه‌‏ها را در جوامع کهن به‌عهده می‌‏گیرد.
 
پی­نوشت
1- Tale/Märchen
2- Story/Geschichte

نظر شما