شناسهٔ خبر: 26287171 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: راه دانا | لینک خبر

رابط سابق دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی:

حزب جمهوری‌اسلامی به شاخه دانش‌آموزی نگاه ویژه‌ای داشت/ دغدغه کنکور مانع تربیت سیاسی نسل جدید بر مبنای دین شده است

رابط سابق دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی گفت: اتمسفر جامعه عضو شده و دانش آموزان الان به شدت درگیر درس و کنکور هستند، خانواده ها هم حساس شدند و اجازه نمی دهند که بچه ها در عرصه های سیاسی وارد شوند.

صاحب‌خبر -

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از صاحب نیوز؛ در آستانه انفجار تروریستی دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت شهید آیت الله بهشتی و 72 نفر از یاران صدیق انقلاب اسلامی در تیرماه سال 1360، پرونده ویژه صاحب نیوز بهانه ای است برای آشنایی بیشتر نسل چهارم انقلاب با آن روزگار عبرت آموز.

محور اصلی این سلسله مطالب تاریخ شفاهی و فعالیت های ناگفته حزب جمهوری اسلامی در اصفهان است. در این گفتگو به پای سخنان دکتر علی قاسم زاده، رابط سابق دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی و معاون فرهنگی سابق شهرداری اصفهان می نشینیم و ناگفته هایی را از او می شنویم که دانستنش بسیار غنیمت است.

شما رابط دانش آموزی با حزب جمهوری اسلامی بودید، مسئول شاخه دانش آموزی آن زمان که بود؟

در دوره اول حاج آقا محمد اژه ای مسئول شاخه بودند و در دوره دوم (بعد از انفجار سال 60) آقای احمد حقیقی مسئول شاخه شدند که این اواخر در مقطعی فرماندار خمینی شهر بودند. کارمند دانشگاه علوم پزشکی بودند که مامور شدند به وزارت کشور و فرماندار بودند که بعد بازنشست شدند.

اعضای شاخه دانش آموزی چه کسانی بودند و فعالیت های شاخص آن چه بود؟

ابتدا مسئول شاخه آقای محمد اژه ای تعدادی را به عنوان شورای شاخه فراخواندند که از افراد جمع اولیه آقای سعید مهدوی بود که در عملیات فتح المبین به شهادت رسید، آقای مسقطیان بود که الان در حوزه علمیه اصفهان مسئول معاونت برنامه ریزی و مالی است، خود من بودم، آقای سعید سرمدی بود که الان پاسدار است. این افراد جمع اولیه شورای شاخه بودند که چهار پنج نفر بودیم و آن موقع شهید مهدوی به عنوان جانشین مسئول شاخه تعیین و جانشین آقای اژه ای شد. شهید مهدوی همان زمان که دانش آموز بود هیبت معنوی داشت و بچه خودساخته ای بود که همه دوستش داشتند و دانش آموز دبیرستان ادب بود.
ما از مدارس مختلف به شاخه دانش آموزی آمدیم. من و آقا سعید سرمدی از دبیرستان هراتی بودیم و آقای مهدوی و مسقطیان از دبیرستان ادب آمدند. آقای محسن پورسینا از دبیرستان صائب آمد که الان در جامعه اسلامی مهندسین فعال است و مدتی معاون فولاد و رئیس هیئت مدیره باشگاه سپاهان بود.
این جمع اولیه ای بود که آقای اژه ای آن ها را صدا زد و هسته اولیه شاخه را تشکیل دادند.

این افراد ارتباطشان با آقای اژه ای چطور بود؟ چرا آقای اژه ای این افراد را می شناخت؟

در ابتدای شکل گیری حزب حوزه ها تشکیل شد و ما شاخه نداشتیم. یک حوزه دانش آموزی 15 نفره داشتیم که آقای اژه ای رابط بودند و بچه ها از مدارس مختلف انتخاب شده بودند. شیوه انتخاب هرکدام فرق می کرد؛ مثلا من و سعید سرمدی یک جلسه تفسیر قرآن و آموزش عقاید با آقای احمد کاویانی در سال 57 داشتیم. وقتی حزب تشکیل شد آقای کاویانی گفت بچه ها چنین چیزی راه افتاده و بیایید برویم عضو حزب جمهوری شویم. ما آن زمان تیپ روشنفکری داشتیم و گفتیم نه! ما به هیچ حزب و دسته و گروهی وابسته نمی شویم و می خواهیم مستقل باشیم.

در حالی که همان زمان حزب جمهوری اسلامی را در صدا و سیما هم تبلیغ می کردند؟!

بله. آقای کاویانی شاگرد آقای پرورش بود. آقای پرورش قبل از انقلاب به صورت خوشه ای کار می کرد و عده ای را جمع کرده بودند و هر کدام از این ها جلساتی را تشکیل می دادند و اعضای جلسه از طریق آن رابط به حاج آقا وصل بودند. این بچه ها بعد از مدتی خودشان موظف می شدند که بروند جلسه تشکیل دهند.
اطراف آقای پرورش آقای احمد کاویانی و آقای علی حسینی و آقای احمد زمانی و آقای حسین قدسی بودند و بعد ما با یک واسطه از طریق آقای کاویانی به آقای پرورش وصل می شدیم.
خلاصه دانش آموز بودیم که آقای کاویانی ما را دعوت به حزب کردند و ما گفتیم نه، و نهایتا گفت که بعضی از قرارها را آنجا می گذاریم تا ببینید فضا به چه صورت است و آرام آرام ما را حزبی کردند. اوایل هم با گارد بسته می رفتیم و می آمدیم اما بعد فضا برای ما دلنشین بود و شاید جذب ما از طریق نماز جماعت های حزب بود که به دل ما نشست.

صوت خوش حجت الاسلام کوچکزاده

مواقعی که احمد آقا آنجا جلسه می گذاشت زمان نماز مغرب و عشاء بود. فصل بهار بود و خیلی خوش آب و هوا و نماز جماعت در حیاط برگزار می شد و حاج آقا مجتبی کوچکزاده که آن وقت مکلا بود و مسئول آموزش حزب بودند به عنوان امام جماعت به نماز می ایستاد. ایشان صوت خیلی خوبی داشت و بین دو نماز هم دعای فرج را با صوت قشنگی می خواندند و همین یک احساس تعلقی در ما نسبت به آن فضا ایجاد کرده بود. حتی گاهی جلسه هم نداشتیم ولی می گفتیم برای نماز به حزب برویم.
چیز دیگری که در جذب بچه ها به حزب موثر بود آقا رسول بود که آنجا سوژه بچه ها شده بود.

آقا رسول چه کسی بود؟

یک آپاراتی در کنار حزب بود که دو فرزند پسر داشت که هر دو شیرین عقل بودند! یکی از آن ها فکر می کرد که پلیس است و همیشه در خیابان چهارباغ پایین و معمولا سر چهارراه تختی می ایستاد و خودروها را هدایت می کرد. دیگری هم آقا رسول بود که مخصوصا وقت نماز به حزب می آمد و موذن می شد و ما کنار معنویت آقای کوچکزاده این سوژه ها را هم تجربه می کردیم.

این در جذب بچه ها به حزب تاثیر  داشت؟! برای نشاط بچه ها می گویید؟

بله، بچه ها می گفتند برویم و ببینیمش. خیلی شوخ بود و کارهایی می کرد که باعث خنده و شوخی می شد. مثلا یک بار آقای کوچکزاده در قنوت و در معنویت خاصی بودند که این فرد شروع کرد به گفتن که «قربان شکلت بروم، چه اشکی می ریزد این آقای ما» و ناگهان یک عده در نماز خنده شان گرفت و از این کارها زیاد می کرد.
چون آقا رسول نمازها را زیاد به هم می زد یک شب گفتند که هنگام نماز او را راه ندهیم. درب را بستند و نماز جماعت در حیاط شروع شد اما او از بین شکاف درزها نماز را دیده بود و از همان جا شروع به مکبری کرد و داد می زد «الله اکبر...» و دوباره نماز را بر هم ریخت.
از این تجارب بود و حس و حال دانش آموزی. این رفت و باعث شد که یک بار ما را صدا زدند و گفتند که حزب تشکیلاتش این طوری است که ذیل شورای مرکزی، حوزه ها هستند، آن زمان هنوز شاخه ها نبود. خود دفتر مرکزی حزب حوزه شماره یک بود. مثلا مسجدعلی حوزه شماره شش بود و فکر کنم خود ما حوزه پنج یا هفت بودیم.
15 نفر و یک رابط یک حوزه می شدند. دو حوزه دانش آموزی آن زمان تشکیل شد که ما بودیم و یک حوزه که بعدا تشکیل شد که رابط هر دو آقای اژه ای بود.
حوزه ها کارش به این ترتیب بود که هر هفته جلسه داشتیم با یک دستور جلسه مشخص؛ کلیدهای فهم قرآن بود، بعد احکام و بعد هم مسائل سیاسی روز بود. بعد جزوات که آمد آن هم اضافه شد که یکی از جزوه ها را کار می کردیم.

شاخه دانش آموزی تشکیل شد

کمی که این حوزه ها جلوتر رفت آقای اژه ای گفتند می خواهیم شاخه دانش آموزی را راه اندازی کنیم و از آن دو حوزه، شورای شاخه را انتخاب کردند که همان جمعی که عرض کردم بودیم.
به آقای اژه ای گفتیم حالا چه کار باید بکنیم؟ آن زمان حزب سه طبقه بود که دو طبقه اش سالم بود و یک طبقه آن متروکه و خرابه بود. حدود دو سه هفته بچه ها آمدند و آن طبقه را تمیز و نقاشی کردند و شاخه دانش آموزی راه اندازی شد.
بعد فهمیدیم که تهران ابلاغ کرده که شاخه ها باید تشکیل شوند و بعد از تشکیل شاخه، ارتباط با تهران نیز تشکیل شد و متناظر با آن با تهران مرتبط شدیم و جلساتی را می رفتیم و می آمدیم.

در تهران هم جلسه شاخه دانش آموزی تشکیل می شد؟

بله. مسئول شاخه های شهرستان ها به تهران می رفتند و یک ساختمان سه چهار طبقه فقط مخصوص شاخه دانش آموزی بود.

به نظر می رسد که حزب جمهوری اسلامی روی شاخه دانش آموزی سرمایه گذاری ویژه ای داشته است؟

فوق العاده ویژه بود، چون آن موقع تعداد زیادی از بچه ها را یادم می آید که مسئول نبودند ولی جزء مربیان و کادر دانش آموزی بودند. مثلا فرشاد مومنی که الان در اقتصاد صاحب نظر است و همیشه جزء منتقدان نیز هست آن زمان دانشجو بود و به عنوان یکی از اداره کنندگان شاخه دانش آموزی دعوت شده بود.
خلاصه شاخه دانش آموزی تشکیل شد و قرار شد که عضوگیری شود و فرایندی تعریف کرده بودند. به این ترتیب بود که اول کانون، بعد هسته و سپس حوزه بود. کانون مثل یک حوضچه باز بود که در واقع شما باید از آن ماهی می گرفتی.

بیشتر هواداری بود؟

بله، این گاهی در قالب کلاس بود. مثلا در حزب اعلام می شد کلاس نهج البلاغه حجت الاسلام احمد سالک است و دانش آموزان دعوت می شدند یا آقای کوچکزاده بیشتر کلاس های استدلالی می گذاشتند. این ها در مدارس اعلام می شد و دانش آموزانی که ثبت نام می کردند از بین آن ها بهترینشان را انتخاب می کردیم و از کانون وارد حوزه های حزبی می شدند یا به صورت پراکنده هر انجمن اسلامی در مدارس در واقع برای ما یک کانون بود. هر مدرسه ای انجمن اسلامی داشت.

تعریف هسته دانش آموزی چه بود؟

هسته های دانش آموزی بیشتر به مدارس بر می گشت؛ مثلا اگر پنج نفر را از مدرسه ادب جذب می کردیم این ها در حزب حوزه بودند اما برای مدرسه خودشان یک هسته بودند. معمولا در هسته ها پنج شش نفر بودند.

گفتید کار عملیاتی هم داشتید؟

بله، مثلا کاری که ما آن زمان انجام می دادیم مشابه چیزی است که امروز در فضای مجازی انجام می شود. اوج تنش های سیاسی بود و در شورای شاخه تصمیم گرفته می شد که صبح شنبه روی تخته سیاه های همه کلاس هایی که ما در آن رابط داریم فلان جمله نوشته شود.
یک جمله واحد به بچه ها ابلاغ می شد که صبح شنبه وقتی که همه صبح گاه هستند و کسی در کلاس ها نیست سریع بروند و این جمله را روی تخته بنویسند که این جملات معمولا اثباتی یا سلبی بود. مثلا در دفاع از شهید بهشتی بود یا در دفاع از حزب بود یا بر علیه بنی صدر و منافقین بود. بستگی به اقتضای آن زمان داشت.

جریان خط سه روی این عملیات ها حساس شده بود

یادم است بعد از دو سه بار عملیات که بچه ها انجام دادند آن زمان آموزش و پرورش دست خط سه بود و اصلا ستاد بحران تشکیل داده بودند که این شبکه را باید کشف کرد و این افراد چه کسانی هستند که این کار را می کنند!

پس خیلی کار جدی بوده است؛ آیا بچه ها توجیه بودند که چطور باید برخورد کنند و آیا آموزش داده می شدند؟

بله، ماهیتشان را رو نمی کردند و آموزش داده می شد. حالا نمی دانم چقدر صلاح است اینها درج بشود...
اتفاقا جزء تاریخ است و حتما باید گفته شود. مثلا فرض کنید در زمان بنی صدر سلامتیان به عنوان دفتر هماهنگی مردم و رئیس جمهور در چهارراه فلسطین سخنرانی داشت. آرایشی داده شد که بچه ها بروند در جلسه بنشینند و جایی سخنرانی را به چالش بکشند تا این ها خیلی احساس امنیت نکنند. آن زمان اوج تنششان با شهید بهشتی و حزب و نظام بود.
بچه ها به سخنرانی رفتند و نشستند و در اواسط سخنرانی یک سوژه پیدا می کردند و یکی می گفت من سوال دارم، مسئول جلسه گفت نه بنشینید الان زمان سوال پرسیدن نیست. فرد دیگری گفت اجازه دهید سوالش را بپرسد... و همهمه ای در جلسه ایجاد می شد که جلسه تحت تاثیر قرار می گرفت. کارهای اینچنینی گاهی انجام می دادیم.

خود حاج آقا اژه ای درگیر این بحث ها بود؟

بله، حاج آقا محمد اژه ای بود و اکبر آقا اژه ای هم بود که بچه ها را جمع می کرد و مثلا می گفت بچه ها هر کدامتان یک نامه به قوه قضائیه در اعتراض به این موضوع بنویسید! یا مثلا می گفت: بچه ها یک جزوه در جواب حبیب الله پیمان می خواهیم کار کنیم بیایید کمک کنید و در پخشش و اعلامیه ها این کار را بکنید.

مسجد علی(ع) جلودار حزب بود

مسجد امام علی(ع) در آن زمان «پَد» حزب بود. پد آن نقطه جلویی دپوست تا وقتی دشمن حمله می کند قبل از اینکه به دپو حمله کند یک کسی با آن درگیر شود تا بقیه بفهمند که حمله شده است و مسجد امام علی آن زمان اینگونه بود. یعنی وقتی می خواستند اعلامیه تندی برعلیه بنی صدر بدهند حزب نمی داد و دفتر تبلیغات مسجد امام علی اعلامیه می داد.

نبض دانش آموزی شهر در دست ما بود

خلاصه به این صورت آرام آرام شاخه توسعه پیدا کرد و ما حوزه ها و هسته های زیادی را توانستیم تشکیل دهیم. تقریبا نبض دانش آموزی شهر در دست شورای شاخه بود که مدیریت می کرد و جلسات زیادی داشتیم. دبیرستان ادب، دبیرستان صائب، هنرستان ابوذر، هراتی، صارمیه، نیلفروش زاده، مفتح و تقریبا همه دبیرستان ها یک هسته و پایگاه و حوزه و رابط تشکیلاتی داشتند.

سرنوشت شاخه دانش آموزی چه شد؟

بعد از اینکه فتیله حزب را پائین کشیدند مدتی دوران فترت را داشتیم و بعدش بچه های شاخه دانش آموزی در قالب هیئت های دانش آموزی فعالیتشان را ادامه دادند. مثلا بچه های مدرسه ابوذر هیئت دانش آموزی محبان حسین شدند، یا بچه های مدرسه هراتی هیئت حضرت زهرا شدند که در مرکز فرهنگی 15 خرداد است، یا در قالب مرکز فرهنگی شدند مثل مرکز فرهنگی شهید مدرس که هسته اولیه بچه هایش ترکیبی از مدارس هراتی و صارمیه و صائب بودند. بقیه عموما هیئت بودند و بعد تبدیل به مرکز فرهنگی شدند، برعکس مرکز فرهنگی شهید مدرس که از همان اول به عنوان مرکز شروع شد. در گفتگویی چند سال قبل با خودتان تاریخچه اینها را توضیح دادم که در فضای مجازی هم منتشر شد.

الان توصیه می کنید که یک دانش آموز عضو حزبی از احزاب موجود کشور بشود؟ آیا منع قانونی نداریم؟ علت چیست که احزاب شاخه دانش آموزی ندارند؟

منع قانونی که ندارد. علت این است که اتمسفر جامعه عضو شده و دانش آموزان الان به شدت درگیر درس و کنکور هستند و دغدغه اصلی آن ها کنکور است. خانواده ها هم حساس شدند و اجازه نمی دهند که بچه ها در عرصه های سیاسی وارد شوند و آن احساس امنیت و اعتماد مخدوش شد.
سن رای هم که بیشتر شد و به 18 سال رسیده پس عملا تب و تاب سیاسی را از مدارس گرفت و برای بچه های دانش آموز انتخابات خیلی موضوعیت ندارد چون حق رای ندارند. البته بعضی از احزاب کلید زدند ولی جواب نداد.

انتهای پیام/

 

نظر شما