هوشنگ کامکار: اگر آهنگساز نميشدم، دوست داشتم شاعر بودم
صاحبخبر - «هوشنگ کامکار» آدمِ خاصي است. کم حرف است، صريح است و پر کار و ميلي به ديده شدن ندارد – که البته آنقدري بزرگ است که اين ميل، آخرين خواستهاش در زندگي باشد- اما او مدام در حالِ نوشتنِ آثار جديد است. اگر اين گفتوگو را بخوانيد؛ خواهيد ديد که چقدر کارهاي منتشر نشده دارد؛ همهي اينهاست که سبب ميشود گفت وگو با او يک اقبال بزرگ باشد – اقبالي که البته کمتر نصيبِ کسي ميشود- بايد او را شنيد تا با دغدغههاي آهنگسازِ بزرگي آشنا شد که دلش براي اين سرزمين ميتپد، براي اين موسيقي و براي جوانانش. استاد به عنوان اولين سوال دربارهي آلبوم «هيچ در هيچ» توضيح ميدهيد؟ اين اثر بعد از چند سال، جديدترين تجربهي شما در عرصهي موسيقي باکلام است که به انتشار درخواهد آمد و نکتهي مهم در آن، استفاده از اشعار شاعري چون «بيژن جلالي» است که تاکنون حضور پررنگي در عرصهي موسيقي نداشته است و البته چندان هم شناخته شده نيست؛ اگرچه استفاده از شاعرانِ کمتر شناخته شده را ما پيش از اين نيز در بسياري از آثار شما شاهد بوديم. اين اتفاق با «در گلستانه» آغاز شد؛ آن زمان که من اين اثر را منتشر کردم، عوام چندان با «سهراب سپهري» آشنايي نداشتند؛ اما انتشار همان اثر به معرفي اين شاعر چنان کمک کرد که حالا خودم در بسياري از روستاها شعار «تا شقايق هست زندگي بايد کرد» را ميبينم. البته آن زمان خيليها هم به استفاده از اشعارِ اين شاعر اعتراض کردند. که گويا براي شما مهم نبوده و همچنان به آن راه ادامه داديد تا به «هيچ در هيچ» رسيديد و استفاده از اشعار جلالي که او هم چندان شاعر شناختهشدهاي ميان عوام نيست. به «بيژن جلالي»، سهراب سپهريِ ديگر ميگويند و به جز آنهايي که اديب هستند، کمتر کسي ايشان را ميشناسد. سبک شعر او «سپيد» است و من توضيح کاملي از زندگينامهي او در آلبوم نوشتهام. «بيژن جلالي» خواهر زادهي صادق هدايت و از دوستان خانوادگي ما بود. او آدم بسيار افتادهاي بود و ايکاش جوانان ما کساني مثلِ او را ميشناختند و از آنها الگو ميگرفتند. وقتي اشعارِ کسي مثلِ او را ميخواني، متوجه ميشوي دنيايش چيز ديگري است؛ اشعار او بسيار لطيف است؛ مثلا ميگويد: « با هر غم به چاهي فرو ميافتم که در آمدنم نيست/ با هر شادي به آسماني پرواز مي کنم که سقفي ندارد/ چه بسيارند آن ها که بر خاک ميروند و شتاب ميکنند يا آهسته ميروند/ و چه بسيار آن ها که زير خاک خفته اند و صداي پاي کسي آنها را بيدار نمي کند.» بعد زماني که ميخواهي از نظر موسيقايي چيزي بنويسي که شبيه «در گلستانه» يا آثارِ ديگرت نباشد؛ اينجاست که کار سخت ميشود. روزي که ميخواستم روي اشعار ايشان کار کنم، با آقاي «احمدرضا احمدي» صحبت کردم و ايشان هم از اين اتفاق بسيار خوشحال شدند و البته از من پرسيدند اين اشعارِ سپيد است، چگونه ميخواهي روي آن موسيقي بنويسي؟ سوال من هم همين است. جلالي شاعر بسيار مدرني است و به همين خاطر موسيقي اين اثر آميزهاي از سنت و مدرنيته است؛ چيزي شبيه موسيقي ملي که در آن ميتوان از هر تکنيکي بهره برد؛ بهنظرم همانطور که مولانا به عرفان سنتي اعتقاد داشته است، بيژن جلالي به عرفان مدرن معتقد بوده؛ به همين خاطر من ملوديهايي که تا حدي با گوش آشناست و از موسيقي ايران گرفته شده را با تکنيک هاي مدرن جهاني ترکيب کرده ام، ضمن اينکه در قطعهاي از اين اثر از يک بيت مولانا استفاده کردم که ميگويد: «من غلام قمرم غير قمر هيچ مگو» و آن را با اشعار جلالي ترکيب کردهام. البته خيلي انتظار ندارم مردم از اين کار استقبال کنند؛ اين ماجرا هم اهميتِ چنداني برايم ندارد؛ کارِ خودم را کردم و تلاش تا از شعر، فرهنگ و ملوديهاي خودمان بهره بگيرم. اين کار سخت نبود؟به سخت بودنش کاري ندارم؛ اما فکر ميکنم دل و جرأت مي خواهد آدم کاري کند که فردا فلان شاعر سنتي ناسزا نگويد يا فلان موزيسين سنتي اعتراض نکند که چرا اين کار را کردهاي؟ البته مسايلي از اين دست هيچوقت براي من مهم نبوده است. آقاي کامکار به نظر ميرسد شما به استفاده از اشعارِ شاعران معاصر اصرار داريد؛ درست مثلِ موسيقيتان که در حين بهره گيري از موسيقي سنتي و کلاسيک، ويژگي معاصر بودن دارد؛ اين در حالي است که کساني که در حوزهي موسيقي کلاسيک کار ميکنند به ادبيات مانند يک وسيلهي تزئيني نگاه مي کنند؛ دليل اين همه اهميتِ شما به ادبيات چيست؟ ميدانيد اگر آهنگساز نميشدم، دوست داشتم شاعر بودم، از کودکي ديوانهي شعرهاي آقاي کدکني بودهام. که اثري هم بر اساس اشعارشان ساختيد. آقاي کدکني جداي از شعرهايشان، انسان بسيار والايي هستند؛ زماني که من و خانم گلي امامي سالها پيش براي اولين بار به منزل ايشان رفتيم ايشان طوري برخورد کردند که واقعا براي من تعجب آور بود، خانم امامي گفتند آقاي کامکار شما را خيلي دوست دارند، ايشان تمام زندگي پدرم، من و کامکارها را گفتند، حتي چيزهايي که شايد من خودم هم فراموش کرده بودم. آقاي کدکني در زبان، زبان عربي، ادبيات وفلسفه بسيار متبحر هستند؛ اما بسيار متواضع؛ من از اينگونه افراد، افتادگي را ياد ميگيرم و از آن طرف در قبال اين شعرها تعهدي احساس ميکنم که بايد آنها را به زبان موسيقي درآورم؛ اگرچه ادبيات و شعر ما خيلي پيشرفتهتر از موسيقيمان است و در کنارِ تمام اينها گفتم که من شعر را بسيار زياد دوست دارم. چطور خواندنِ اثر را به «صبا» و «ارسلان» سپرديد؟ به خاطر اينکه معمولا در فرهنگ ما اثر را به نامِ خواننده ميشناسند؛ بيتوجه به اينکه اين اثر آهنگسازي داشته است؟ ميدانيد چرا يک کار به نام خواننده تمام ميشود؟ براي اين که خود موسيقي چيزي جز خواننده ندارد. شما به آثارِ آهنگسازهاي بزرگِ رمانتيک نگاه کنيد؛ اپراها و آرياهايشان را هزار خواننده اجرا کردهاند و همچنان به نامِ خودشان شناخته ميشود. سپردنِ اين اثر به صبا و ارسلان اما دليل ديگري داشت؛ اجراي اين اثر بسيار مشکل است؛ چون مدولاسيونهاي مختلفي دارد؛ اما آنها کار را بسيار خوب اجرا کردند؛ من خوانندهاي را نميشناسم که از پس اجراي اين اثر برآيد. البته هر خوانندهاي که دوست دارد، ميتواند اين اثر را هر زمان که خواست اجرا کند و من مخالفتي با اين ماجرا ندارم. البته با بخشي از حرفِ شما نيز موافق هستم؛ همه فقط خوانندهها را ميشناسند نه کسي مثل لطفي و عليزاده که نيم قرن ساز زدهاند؛ اين در حالي است که شما هنر اين افراد را نميتوانيد با خوانندهاي که تنها يک رديف ياد گرفته، مقايسه کنيد. خوانندگان هيچ زماني تا اين اندازه در موسيقي ايران نقشِ پررنگ داشتهاند؟ مساله اينجاست که الان مناسبات درست نيست؛ خوانندهاي که رييس يک شرکت در عرض يک سال او را خواننده کرده هنرمند است؟ من اثري که يک سال برايش زحمت کشيدهام را به او بدهم تا بخواند؟ با همهي اينها بخش مهمي از آثار شما ساز و آواز است. بله؛ اما موسيقي اينسترومنتال هم بسيار دارم. مدت زمان زيادي از انتشار «کوچههاي چوارباخ» نميگذرد. و البته کنسرتوهايتان براي سازهاي مختلف ايراني. بله؛ به تازگي هم يک کنسرتو براي ويلون نوشته ام که اميدوارم يک ارکستر سمفونيک و رهبري پيدا شود که بتوانم آن را اجرا کنم. کارهاي جديد زيادي دارم؛ براي مثال 9 قطعهي سمفونيک براي ارکستر نوشتهام که باز هم اميدوارم يک شرکت من را دوست داشته باشد و اين کارها منتشر شود. (خنده) البته شرکتها هم حق دارند تنها به سودشان فکر کنند، چون دلشان به حال موسيقي نمي سوزد. اگر اشتباه نکنم وارياسيوني نيز روي تم «نوايي» خلق کردهايد. بله! نوايي، وارياسيوني دارد که در موسيقي جهان و ايران کار نويي است، خيلي از آهنگ سازان دنيا وارياسيون نوشتهاند؛ ولي يک تم و ملودي را ميگيرند و ريتم و فواصل آن تم به صورتهاي مختلف مدام تغيير ميکند، ولي در وارياسيون نوايي شما يک نت را هم نميتوانيد پيدا کنيد که ارتباطي با ملودي نوايي نداشته باشد، کنترباس، ويلون، فلوت و هر سازي که شما فکر کنيد، يک ارتباط ارگانيک با ملودي نوايي دارد. کنسرتو ويولون چه خصوصيتي دارد؟ اين اثر بر اساس تم ها و ملودي هاي ايراني براي ويلون نوشته شده است و در برخي جاهاي آن ملودي کردي ميآيد و داراي تکنيک زيبايي هم هست. زماني که نت آن را به «ارسلان» دادم گفت خيلي آسان نيست و تکنيک پيچيدهاي دارد؛ به هر حال منتظر هستم کسي مانند آقاي مهدوي که در اثر «هيچ در هيچ» از همه چيز گذشت کرد؛ اين آثار را هم منتشر کند. البته خاطرات سرباز قهرمان، در عمق کارون، زيباست هورامان و فاجعهي خرمشهر براي ارکستر هم آمادهي انتشار است. شما ميفرماييد که انتظار استقبال از اين اثر را نداريد؛ اما ساختِ اثري مثل «هيچ در هيچ» قطعا با هزينههاي بسياري همراه است. شانس بزرگِ من اين است که اکثر کارهايم را برادرانم مينوازند و هزينهي چنداني ندارم، اگر تمام هزينههاي «هيچ در هيچ» با من بود، چيزي در حدود صد ميليون تومان هزينه داشت و عملا امکان انتشار آن را از بين ميرفت؛ بهخصوص اينکه شرکتهاي انتشار موسيقي هم نهتنها پولي براي اين آثار نميدهند که حتي آن را منتشر هم نميکنند. به هر حال من از آقاي مهدوي تشکر ميکنم که اين کار را منتشر کردند، چون وضعيتِ موسيقي ما به جايي رسيده که منِ آهنگساز بايد يک پول دستي به شرکتي بدهم تا اثرم را پخش کند. واقعا معتقد هستيد که در موسيقي ملي ميتوان از تمام تکنيکها بهره برد؟ حتما؛ من به تمام کساني که موسيقي ملي ايران کار ميکنند؛ پيشنهاد ميکنم از هر تکنيکي که در جهان وجود دارد، استفاده کنند؛ اما به شرط اينکه موسيقياي که به گوش شنونده ميرسد هويت ملي داشته باشد؛ فقط در اين ميان يک نکته وجود دارد و آن اينکه آهنگسازانِ جوان ما درگير مسائل ديگري در عرصهي موسيقي هستند که نتيجهي آن شده است توليد آثاري که ارزش و هويت ملي ندارند. همه به گمانِ خودشان فکر ميکنند دارد کارِ «مدرن» انجام ميدهند يا «نوآوري» ميکنند. اين بد است؟ هرگز! به شرط آنکه هويت و ارزش داشته باشد؛ برخيها به گمانِ خودشان دارد نوآوري ميکند، در حاليکه نوآوري بايد در سکوي سنتها باشد و اصولي داشته باشد. شما فکر مي کنيد گذشتهي آهنگ سازان اروپا چگونه بوده است؟ حتما در بستر آثار گذشتگانشان حرکت کردهاند. چند وقتِ پيش، خانم آهنگسازي قطعهاي را به من داد تا نظرم را بگويم، وقتي از او پرسيدم، اين اثر در چه سبکي است؟ گفت «آتونال ميوزيک»؛ گفتم دخترم آتونال ميوزيک چندين نوع دارد کدامش را نوشتهايد؟ حتي پاسخ اين را هم نميدانست. اين تقصير استادي است که مباني را هم به او ياد نداده و تنها وقت و پولِ او را هدر داده است. يک روز يکي از آهنگسازانِ مدرن – که نامش را نميآورم- با افتخار تعريف ميکرد که کنترپوان مدالِ قرنِ چهاردهم نوشته است، بعد من تعجب کردم و با خودم گفتم که: «من کامکار چقدر ديوانهام که هارموني قرن بيستم ترجمه مي کنم.» دوست داشتم از آن آقا بپرسم، وظيفه ي شما نيست که کتابهاي مدرن را ترجمه کنيد؟ شيندهام که برخي ميگويند، آهنگسازي خواندني نيست؛ هيچي نبايد ياد بگيري، نه ارکستراسيون نه هارموني… در اين شرايطي چه انتظاري از آثاري که توليد ميشود، داريد؟ ممکن است خيلي ها باشند که استعداد و ذوق داشته باشند و بتوانند آهنگسازي کنند؛ ولي نه جايي هست که به آنها آموزش دهند و نه کمکشان کند که آثارشان اجرا شود. خب شايد به جهاني شدن فکر ميکنند. استاد، به هر حال اين مساله يک کمبود در موسيقي ماست. اشتباه همين است؛ اگر شما بخواهيد اثري بنويسيد که بسيار مدرن باشد و مثلا در نيويورک قابل پذيرش؛ هرگز موفق نخواهيد شد؛ چون نمونههاي بسيار برتر آن وجود دارد؛ اما اگر براي فرهنگ خودتان کار کنيد، در همان غرب هم براي شما احترام قائل ميشوند و فرهنگ موسيقي ما ارتقاء پيدا ميکند. البته جوانان هم تقصيري ندارند؛ به هر حال آهنگ سازانِ نسلِ گذشته به آهنگ سازان جوان کمک نميکنند و آنها بعد از اينکه سالها در اين بيراهه ميروند، تازه به فرهنگ خودمان بر ميگردند. شما مخالف حرکتهايي از اين دست هستيد؟ نه! هر کس هر کاري دلش ميخواهد انجام دهد؛ اما به شرط اينکه آن آثار واقعا مدرن باشد، در حال حاضر تجربياتي را به اسم کارهاي جديد به خوردِ مخاطب ميدهند که در اوايل قرن بيستم همهشان در دنيا تجربه شدهاند. ضمن اينکه خيلي از اين تجربيات به دردِ جامعهي ما و جامعهاي که هنوز از لحاظ فرهنگِ هنري به ارتقا نرسيده است، نميخورد؛ چه لزومي دارد ما آثار آهنگسازان کلاسيک را بارها و بارها اجرا کنيم و به موسيقي ملي خودمان توجه نکنيم؟ هيچ استقبالي از آثارِ آهنگسازانِ جوان ما که در حال نوشتنِ موسيقي با هويت ملي هستند، نميشود، کجا ديدهايد که ارکستر سمفونيک به آهنگسازان ايراني که موسيقي آنها تکنيک، جذابيت و هويت دارد توجه کند؟ فقط گاهي در برخي سايتها دربارهي آن حرف زده ميشود. از آن طرف در تلويزيون، راديو و جاهاي ديگر براي آموزش موسيقي جوانان ما برنامهاي وجود ندارد تا موسيقيهاي با هويت و علمي به مردم معرفي شود؛ شنيدهام خوانندگان پول ميدهند تا در تلويزيون صدايشان را پخش کنند و شنيده شوند؛ در نتيجه اين افراد به عمق خوانندگانِ خوب به مردم معرفي ميشوند ؛ اما کسي که اين کار را انجام ميدهد، همان خوانندهاي است که مردم ميتوانند آهنگ هايش را گوش دهند و براي خودشان الگو قرار دهند؟ اين حرکات است که هنر با هويت و فاخر ما را سرکوب مي کند، مردم از کجا بايد بدانند موسيقي خوب کدام است؟ جاهاي دولتي هم سفارشات خودشان را به دوستانشان ميدهند. آقاي کامکار قطعهاي که براي جام جهاني ساخته شد را شنيديد؟ اين اثر نه يک اثرِ سمفونيک با ارزش است و نه کارِ پاپي داراي تکنيک! به نظرم «سالار عقيلي» با وجود آنکه صداي خوبي دارد؛ طبق درخواستِ آهنگساز تن صدايش را عوض کرده در نتيجه بد خوانده است. مگر اثري با اين ابعاد که عنوانِ «ملي» به خود ميگيرد، نبايد با حداقل مشورت بزرگان موسيقي باشد؟ ببينيد، مدتها قبل، آقاي صفي پور با من صحبت کردند؛ اما من به ايشان پيشنهاد دادم که فراخواني منتشر کنند و از شاعران و ملوديپردازان بخواهند تا ايدههايشان را ارايه دهند. يعني شما اعلام کنيد شاعران خوب شعر بگويند و ملودينويسان روي شعرها کار کنند و براي ارکسترهاي باکيفيت تنظيم کنند. ارکستري که به درد جام جهاني و فوتبال بخورد؛ ايشان پيشنهاد دادند که من اين قطعه را بسازم که گفتم تخصص من و ارسلان در اين حيطه نيست، نياز به آهنگسازِ جواني دارد که ملودياي شاد و محرک انگيز بنويسد تا مردم بتوانند آن را زمزمه کنند. ساختن چنين قطعهاي کارِ سادهاي نيست و هيچ دليلي ندارد که کار، ارکستر سمفونيک باشد. شما مخالفتي نداشتيد که اثر پاپ باشد؟ چرا داشته باشم؟ موسيقي پاپ هم ميتواند بيکيفيت يا با کيفيت باشد؛ اصلا هر نوع موسيقي ميتواند ارزشمند يا بيارزش باشد؛ اما همانطور که پيش از اين گفتم؛ دستگاههاي دولتي راحتترين راه را انتخاب ميکنند؛ چون حالا شهرداد روحاني و فريدون شهبازيان در بنياد رودکي هستند، ساختِ اين قطعات به آنها سفارش داده ميشود. من نميگويم اين آثار خوب است يا بد؛ اما جاي اين دو، هر آهنگسازي هم که در آن مجموعه بود کار را ميساخت و اين خيلي اتفاق بدي است. آقاي کامکار شما به اين نکته اشاره داريد که ارکسترهاي دولتي کارِ آثارِ آهنگسازانِ جوان را اجرا نميکنند، مگر کار آثار آهنگسازان پيشکسوت اجرا ميشود؟ مثلا کارِ شما؟ من چندان در جريان برنامههاي ارکستر سمفونيک نيستم؛ اما اهميتي هم نميدهم به اينکه چرا آثارِ من را اجرا نميکنند. من هفت سال در فرهنگسراي بهمن ارکستر سمفونيک داشتم که به قطع ميتوانم بگويم کيفيتِ آن بسيار بالا بود و رهبراني چون «کريستين ديويد» و «صهبايي» آن را رهبري کردند؛ اما يکبار به آنها نگفتم کار من را اجرا کنيد؛ من و آقاي «غريبپور» خودمان هزينههاي ارکستر را تامين ميکرديم؛ اما در تمام هفت سال يک قطعه از من اجرا نشد. چندي قبل هم خانهي موسيقي پيشنهاد داد تا تعدادي از قطعاتم توسط ارکستر اجرا شود؛ من اسفند ماه پارتيتورها را تحويلِ آنها دادم و وقتي ديدم خبري نيست به خانهي موسيقي گفتم؛ آنها را سريع پس بگيريد. در حال حاضر ارکستر سمفونيکِ تورنتو، دو بار از من درخواست کرده تا به آنجا بروم که احتمالا به همراه ارسلان خواهيم رفت. ارکستر سمفونيک لندن هم با من مکانبه دارد و احتمالا تعدادي از آثارم توسط آن ارکستر اجرا ميشود. فکر ميکنيد دليلِ احتراز اجراي آثار آهنگسازان ايراني توسط ارکستر چيست؟ چون اجراي آثار آهنگسازان کلاسيک، کار آسانتري است؛ شما ميتوانيد به راحتي کار آهنگسازانِ کلاسيک را اجرا کنيد؛ کافي است تنها ريتم اول را بلد باشيد؛ اما وقتي کار جديد را به ارکستر ميدهيد شايد يک سال طول بکشد تا رهبر با آن آشنا شود و بتواند نوازندگان را هدايت کند. استاد شما به آهنگسازهاي جوان اعتقاد داريد؟ يعني فکر ميکنيد در نسلِ جديد در حوزهي موسيقي کلاسيک کساني هستند که آثارِ ارزشمندي خلق کرده باشند؟ حتما هستند؛ اما من نمي شناسم، چون نه کارشان معرفي ميشود و نه اجرا و منتشر؛ به هر حال بايد به نسلِ جوان اميدوار بود، نميشود که فقط به گذشته فکر کرد؛ جوانان بايد در عرصهي موسيقي فعال شوند، جواناني که من اميدوارم خيلي زود به فکر موسيقي ملي ايران باشند. گويا شما علاقهي بسياري به موسيقي ملي داريد. ببينيد وقتي ميگوييم موسيقي ملي ايران همه فکر مي کنند که مثلِ گل ها بزنيد، در حاليکه موسيقي ملي ايران مي تواند از تمها و الگوهاي کشور خودمان با تکنيکهاي جهاني استفاده کند؛ حتي آهنگسازان «اولترا مدرن» هم مي توانند از اين الگوها بهره بگيرند. من در بسياري از آثارم، کارهاي مدرني کردهام؛ اما مخاطب احساس ميکند ملودي آشنايي شنيده است. با جرأت مي توانم بگويم در اين سالها از موسيقي ملي ايران يک کار با تکنيک ارزشمند اجرا نشده – يا لااقل من نديدهام- ميتوان به آثار روح الله خالقي و ديگر بزرگانِ آن دوران اشاره کرد که در زمانِ خودشان بزرگترين آهنگسازان و موسيقيدانانِ ايران بوده است؛ ولي ديگر نميتوانيم تنها به آنان اکتفا کنيم. آقاي کامکار، با تمام دغدغهاي که شما نسبت به موسيقي کلاسيک داريد، وضعيت ارکستر سمفونيک را چطور ارزيابي ميکنيد؟نظرم را گفتم و تاکيد ميکنم کساني مثل ايرج صهبايي، منوچهر صهبايي، لوريس چکناواريان، فرهت، نصير حيدريان و بسياري ديگر که من نميشناسم، رهبران خوبي هستند که متاسفانه به کار گرفته نميشوند. به نظر من يکي از مهم ترين وظيفه هاي بنياد رودکي اين است که به موسيقي ملي ايران توجه کنند؛ اما حالا اتفاقاتي ميافتد که من نميدانم از طرف چه کساني است؟ اين فاجعه است که ماشين روي صحنه ميآورند. مشخصا دربارهي آقاي «رهبري» که ارکستر در زمانِشان وضعيتِ خوبي داشت و همه متفق القول بودند که ايشان از نظر موسيقايي مي تواند تأثيرات مثبتي بگذارد؛ ولي حاشيهها و اتفاقات عجيب و غريبي افتاد که واقعاً به ضرر ارکستر سمفونيک تمام شد. اولين کساني که با آقاي مرادخاني صحبت و کمک کردند که آقاي «رهبري» به ايران بيايد من و ارسلان و آقاي داود گنجهاي بوديم؛ نميتوانم بگويم چقدر؟ هزار برابر بيشتر از اين افرادي که حالا خودشان را دايهي او ميدانند؛ اگر يادتان باشد ما تمام نوازندگان را در جلسهاي در ارشاد دعوت کرديم و من از همهشان ممنونم؛ چون به خاطر صحبتهاي ما همه آمدند، از پير و جوان و با اشتياق کار کردند و اولين کنسرتشان هم که سمفوني نهم بتهوون بود، بينظير اجرا شد. من هميشه گفتهام «علي رهبري» موزيسين بسيار خوبي است، موزيک بلد است و به کارش وارد؛ خود آقاي رهبري هم ميدانند که من هيچ زماني منکر اين مساله نشدم؛ ايشان رهبر بسيار منضبطي هم هست که اين ماجرا هم قابل احترام است؛ اما وقتي شما به نوازندگان ارکستر ميگوييد بايد سر ساعت بايد بياييد، هيچ جايي نبايد برويد کار کنيد، اين کار را بايد انجام دهيد و آن کار را نه، هر روز بايد تمرين کنيد؛ بايد در مقابل آنها را از نظرِ مالي، تامين کنيد تا بتوانند اجاره ي منزل، مهد کودک بچه و… را پرداخت کنند؛ اگر اين مساله نباشد؛ او مجبور است برود سر ضبط يا در آموزشگاه درس بدهد، در چنين شرايطي تنها ميتوانيد توقع داشته باشيد که بتواند کار را خوب اجرا کند؛ به همين خاطر بود که ايشان با نوازندهها مشکل پيدا کرد. مسأله ي دوم دخالت کردنِ ايشان در اموري بود که هيچي ربطي به رهبر ارکستر ندارد و وظيفه ي او نيست. مسالهي ديگر تبليغات بسيار زياد براي خودش بود. اين که مي گويم بسيار زياد يعني به شکلي غيرعادي . ايشان صدها بار گفته است که من مثلاً ارکستر مالاگا را رهبري کرده ام. خب شما يکي، دو بار گفتيد و تمام سايت ها نوشتند و تمام ايران مطلع شدند؛ ديگر تکرار آن چه فايدهاي دارد؟ آقاي رهبري با دانش موسيقايي که دارد احتياجي به تبليغ ندارد؛ مگر آقاي محمدرضا شجريان براي خوانندگي اش نياز به تبليغ دارد؟ به تازگي هم که مدام روي «وطنپرستي» ايشان تبليغ ميشود، اولاً هر ايراني، ايران را دوست دارد اين ويژگي مهمي نيست؛ بعد اگر ايشان تا اين اندازه ايران را دوست دارد؛ چرا در اين سالها ايران نماند؟ چرا در همين کنسرتِ اخيرش در ترکيه از نام ايرانياش استفاده نکرد؟ بعد شما تا به حال ديدهايد کسي در خارج از ايران کنسرت بگذارد و يک سري آدم را در ايران دعوت کند که کنسرت را ببينند؟ مگر سيدي اين اثر منتشر نميشود؟ پس اين همه هزينه براي دعوت از مهمانان چه معنايي دارد؟ من همچنان اميدوارم ايشان دوباره رهبر ارکستر در ايران شود؛ چون در کار خود وارد است و بسيار براي رشد و تعالي ارکستر سمفونيک مناسب ؛ به شرط آنکه اين مشکلات را برطرف کند. اين کارها در شان ايشان نيست. شايد چون ايشان سالها در ايران نبود و با مناسباتِ اينجا آشنايي نداشتند. ما بارها اين مسايل را به ايشان گفتيم. شما نميتوانيد حتي فکر کنيد آقاي داوود گنجهاي چه کمکهايي به او کرد؛ البته من باز تاکيد ميکنم ايشان هنرمند لايقي است و براي ارکستر سمفونيک ميتوانند بسيار مفيد باشد. بنياد رودکي شوراي مشورتي ندارد؟ يک سال پيش با آقاي صفي پور جلسه داشتم و ايشان به من گفتند شما کمک ميکنيد؟ گفتم من هر کاري در راستاي اصلاح باشد، انجام ميدهم که تا حالا خبري نشده است. آقاي کامکار شما همواره به رسانهها نيز نقد داريد. چرا؟ چون هيچ محلي براي نقد کارها و آدمها در آن وجود ندارد. من خوشحال ميشوم کسي از کار من، ايراد حساب شده بگيرد؛ اما انتقاد بايد تکنيکي باشد و به ناسزاگويي ختم نشود. زماني که من «کجاييد اي شهيدان خدايي» را ضبط کردم و براي يکي از دوستانم گذاشتم تا گوش کند؛ او پيشنهاد داد تا يک کلمه را طولانيتر اجرا شود؛ خب چون همسرم طلاهايش را فروخته بود و ارکستر ضبط شده بود، ديگر نتوانستم آن را تغيير دهم؛ اما خواننده آن کلمه را طولانيتر خوانده است؛ منظورم اين است که نقد و نظر ميتواند سازنده باشد؛ به شرطِ اصولي بودنش. از آن طرف چرا اهالي رسانه در مقابل خيلي چيزها سکوت ميکنند؟ از چه ميترسند؟ از اين مي ترسيد با شما مصاحبه نکنند؟ خب نکنند. بايد دل و جرات داشته باشيد . اگر من ادعا کنم الان در لس آنجلس خياباني به اسم کامکار زدند شما بايد اين را جست و جو کنيد و صحت و سقمش را درآوريد. اگر آهنگسازي گفت من ديگر در ايران کنسرت نميدهم و هزار کنسرت داد، بايد در اين زمينه از او بپرسيد. من اگر روزگاري گفتم تلويزيون نميروم؛ حتي اگر هزاران دلار هم بدهند باز نميروم. هيچ تبصرهاي هم ندارد. اگر رفتم بايد از من سوال شود که چرا رفتيد؟ يا بايد از اينهايي که مدام کنسرت ميگذارند و به فکر درآمد هستند؛ سوال شود که کنسرت خوب است دست شما هم درد نکند که کنسرت ميدهيد؛ اما هيچ به آموزش هم فکر کردهايد؟ مگر «اردشير» يا «ارسلان» نميتوانند مدام کنسرت دهند؛ اما آنان دغدغهي آموزش دارند. و بالاخره دربارهي گروه موسوم به منتقدان چه نظري داريد؟ چند وقتِ پيش من در خانه نشسته بودم که گفتند جلسه آقاي فخر الديني و منتقدين در خانهي هنرمندان برقرار است؛ با خودم گفتم خداي بزرگ آنجا کوچک است؛ چطور ميخواهيد 900 منتقد را جا دهيد؟ بعد ديدم که دو سه نفرشان آمدهاند. من آماده بودم که غوغا راه بياندازند؛ اما فقط يک نامه خواندند با اسمهايي که من بيشترشان را نميشناختم. من گفتم با هر انتقادي موافق هستم؛ خيلي هم خوشحال ميشوم کساني بيايند و کار را دست بگيرند؛ اما ميتوانند مشکل زنان موسيقيدان را حل کنند؟ يا کنسرت در شهرستانها را؟ اگر ميتوانند همين فردا من خودم آنها را به جاي آقاي نوربخش مينشانم. هيچ کسي کار نمي کند؛ فقط ايراد مي گيرند. مگر آقاي فخر الديني دعوت نکرد که بياييد و حرفهايشان را بزنند؛ چرا نزدند؟ در انتخابات هم که شرکت نميکنند؛ خب اين چه معنايي دارد؟ بايد منصفانه تر برخورد کرد. اين منقدين بايد بيايند کمک کنند. در باز است و راه و چاره بگوئيد. شما چه راه حلي ارايه دادهايد که آقاي نور بخش مخالفت کرده است؟ به هر حال اميدوارم منتقدان در دور بعد در انتخابات شرکت کنند و پيروز شوند و تمام وعدههايشان را عملي کنند.∎
نظر شما