شناسهٔ خبر: 26208823 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه جام‌جم | لینک خبر

خیلی مردی دکتر جون!

28 آبان 1393 خیلی سرمان شلوغ بود. کلی مراجعه‌کننده داشتیم که برای ثبت‌نام یا تمدید عضویتشان آمده بودند.

صاحب‌خبر -

هفته کتاب بود، بازدید از کتابخانه هم در این هفته هرسال زیاد میشود؛ مخصوصا از مدارس سطح شهر بازدیدکننده کودک و نوجوان زیاد داریم.

ما هم برای اینکه کار ثبتنامها سریعتر انجام شود، فرم عضویت را با تمام اطلاعات لازم، طراحی کرده بودیم. همه فرم را پر میکردند و همراه مدارکشان تحویل کتابدارها میدادند.

آن روز از یک مدرسه ابتدایی پسرانه برای بازدید آمده بودند. همه مدارکشان را آورده بودند و آن را همراه با فرم تکمیلشده تحویل میدادند. بعد هم مشغول بازدید از کتابخانه میشدند. فرمها را بررسی کردم که اشکالی نداشته باشند. یک فرم نظرم را جلب کرد که متعلق به یک دانشآموز کلاس دوم ابتدایی بود. با خودم گفتم «حتما مثل خیلیهای دیگه جلوی گزینه شغل، اشتباهی شغل پدرش را نوشته.» با اسم و فامیل صدایش زدم. پیشم آمد. بچه آرامی بود، به او گفتم: «گلپسر، توی فرم باید شغل خودتو مینوشتی نه شغل پدرت رو.» سرش را پایین انداخت و گفت: «بابای من کارگره، من شغل خودم رو نوشتم خب.» گفتم: «عزیز من شما نوشتی دکتر ولی هنوز دانشآموزی که.» گفت: «من دوست دارم دکتر بشم.» گفتم: «انشاءا... دکتر خواهی شد، البته اگر خوب درست را بخوانی و زحمت بکشی، حالا چرا دکتر؟» گفت: «برای اینکه پول دکتر خیلی زیاده و بابام نمیتونه کمرش رو عمل کنه. میخوام دکتر بشم تا خودم بابامو خوب کنم تا دوباره بتونه بره سر کار و پول دربیاره تا صاحبخونه هرشب نیاد با بابام دعوا کنه و مادرم هم دیگه گریه نکنه.»

بعدش دستش را به نشانه کسب اجازه بالا آورد و از من اجازه گرفت و رفت پیش بقیه دوستاش. حواسم دیگر به هیچ چیز نبود. فقط داشتم راه رفتن مردانه آن مرد بهظاهر کوچک را تماشا میکردم و ناخودآگاه زمزمه کردم: «خیلی مردی دکترجون ...»

علی رضاییاصل

کتابدار

نظر شما