شناسهٔ خبر: 26208081 - سرویس گوناگون
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه وطن‌امروز | لینک خبر

خر دوباره لگد زد!

مصطفی صاحبی

صاحب‌خبر - یک روز شیخ پشت تریبون شد و بگفت یک بچه از توافق لوزانم آرزوست این بچه هر چه خواسته ام زود می‌دهد هر چیز از گذشته و الانم آرزوست این بچه نیست، غول چراغ است، هر چه هست مطرح کنید، شادی ایرانم آرزوست من نزد غول رفتم و دل خوش به آرزو گفتم به غول، پول فراوانم آرزوست! یک شغل خوب و بنز و دلار هزاری و اجناس مفت و مسکن ارزانم آرزوست گفتا فقط برای خودت آرزو نکن گفتم عروس واسه‌ مامانم آرزوست! زان سو یکی بگفت که عشقم امیرعلی زین سو یکی بگفت که مژگانم آرزوست سرهنگ بهر دوره‌ با زن نشستگی‌اش با اقتدار گفت که نیسانم آرزوست آن دیگری به دخترعمویش اشاره کرد با خنده - گریه گفت که ایشانم آرزوست «خوش تر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست» حالا که نیست، وصلت آسانم آرزوست هرچند ازدواج مهم تر زِ نان بُود! هرگز نگفته‌ایم فقط نانم آرزوست هرکس ز آرزوی خودش گفت و شیخ هم فرموده بود پرتو تابانم آرزوست تا اینکه خر دوباره لگد زد به طفل او گفتا که پاره کردن پیمانم آرزوست دی شیخ با ترامپ همی گفت: کُرّه خر! از جفتکت ملولم و انسانم آرزوست دشمن همیشه خر بُود، این دفعه هم، ولی آن خر که هی لگد نزند آنم آرزوست گفتیم یافت می‌نشود شیخ! بیخیال گفتا اوهوم، البته، می دانم، آرزوست گفتیم بذر پوچ اگر باز کاشتی دیگر نگو که باغ و گلستانم آرزوست!

نظر شما