نیز یکی دیگر از علمای متأخر ـ شیخ محمدبن جعفر گلپایگانی ـ کتابی به نام «کشفالحق» در تخطئة عقیده به رجعت نوشت۱ و مرحوم شیخ محمدحسین کاشفالغطا در کتاب «اصلالشیعة و اصولها» صریحاً اظهار داشت که: «اعتقاد به رجعت، بیاهمیتتر از آن است که ردِّ آن موجب خروج از دایرة تشیع باشد، یا اصلاً ارزش بحث و گفتگوی چندانی داشته باشد»؛۲ و شیخ محمدرضا مظفر ـ از شاگردان میرزای نائینی ـ در رسالهای که برای بیان عقاید شیعه نوشت، تصریح کرد: «فالرجعة لیست من الاصول التی یجب الاعتقاد بها و النظر فیها: رجعت از اصولی نیست که اعتقاد به آن واجب باشد.»۳ نیز قاضی شوشتری که در راه دفاع از معتقدات شیعه جان خود را نثار کرد و شهید شد، مینویسد: «ان ما ذکره فی بیان المراد بالرجعة ـ من احیاء النبی(ص) و جمیع الائمة الاثنی عشر ـ فمما لم نجده فی کلام احد منهم و انما الذی ذکروه احیاء بعض المخلصین من الشیعة بین یدی المهدی» یعنی: آنچه میر مخدوم نوشته است که: «منظور شیعه از رجعت آن است که در آخرالزمان، پیامبر(ص) و تمامی دوازده امام زنده میشوند…» مطلبی است که آن را در کلام و سخن هیچ یک از ایشان (علمای شیعه) نیافتهایم؛ و آنچه ایشان گفتهاند، فقط در این حد است که بعضی از شیعیان مخلص زنده میشوند و به مهدی(ع) میپیوندند.۴
با همة این مقدمات، کسانی که همیشه در جستجوی مستمسکی برای غوغاگری بودند و نظایر ایشان در روزگار ما هم فراواناند، بر سر چون و چراهای شریعت سنگلجی در مورد رجعت، المشنگهای به راه انداختند و کوشیدند تأییدیة مراجع را برای دست زدن به اقدامات حادتر به دست آورند؛ ولی مرحوم حاج شیخ عبدالکریم یزدی حائری نه فقط از هماوایی با ایشان سر باز زد، بلکه ضمن بیان اعتقاد خود به رجعت به صورت مجمل، صریحاً نوشت: «این موضوع در حدی نیست که انکار آن مستلزم مخالفت با اصل تشیع باشد، چه رسد به اسلام.»
این بود آنچه از استاد آملی شنیدم. نسخة اصلی پاسخ کتبی مرحوم حاج شیخ در این مورد را نیز در نزد استاد دیگرم شادروان آقامحمد سنگلجی ـ برادر شریعت سنگلجی و استاد پیشین دانشکدة حقوق و علوم سیاسی ـ دیدم و گمان میکنم متعلق به خواهرزادة ایشان، دکتر محمدجواد مشکور بود. به گفتة استاد، این جوابیه در پارهای از مطبوعات قم نیز به چاپ رسید؛ ولی من نسخهای از آن چاپ را ندیدم؛ و اینک عین آن را بر طبق آنچه در نسخة دستنویس اصلی آمده، در اینجا میآورم. در متنِ پرسشی که از مرحوم حائری شده است، میخوانیم:
«راجع به موضوع رجعت، آنچه عقیدة حضرت مستطاب بندگان آیتالله ـ مد ظله العالی ـ است و مستحصل (مأخوذ و برگرفته) از کتاب و سنت میدانند؛ مرقوم فرمایند که مورد حاجت است.»
ایشان پاسخ دادهاند: «بسمالله الرحمن الرحیم، احقر به واسطة کثرت اخبار (روایات)، اعتقاد به رجعت دارم به نحو اجمال؛ ولی این مطلب، نه از اصول دین و مذهب است که اگر فرضاً کسی معتقد به آن نباشد، خارج از دین یا مذهب شمرده شود، و نه از مسائل عملیه است که بر افراد مکلفین لازم باشد از طریق اجتهاد یا تقلید، آن را به دست آورند؛ و در مثل این زمان، باید به نحو دیگری حفظ دیانت مردم را نمود؛ و گفتگو در این نحو از مطالب، به جز تفرقة کلمة مسلمین و ایجاد یک عداوت مضرّه بین آنها فایده ندارد. الاحقر عبدالکریم الحائری.»۵
امیرکبیر
استاد از پدرشان ملا محمد آملی و او از شیخ عبدالحسین تهرانی ـ عالم بزرگ و وصیّ مرحوم میرزاتقیخان امبیرکبیر ـ نقل کرد که پس از شهادت امیر، او را در خواب دیدم فی روح و ریحان و جنّة نعیم. از احوال او پرسیدم، گفت: «همین است که میبینی.» گفتم: «اینها به چه یافتی؟» گفت: کارنامة سیاسی من از نظر کسی پنهان نیست؛ اما در زندگی خصوصیام بهویژه چند مورد مقبول حق واقع شده است: مداومت بر نماز شب، مداومت بر قرائت چند جمله از زیارتنامة سیدالشهدا(ع):
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلّت بِفنائک علیک منّی سلامالله ابدا مابقیت و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منّی لزیارتکم. اما سومی، پیشی گرفتن بر همگان در سلام، و چهارم رهانیدنِ یک زن روسپی از دست چند تن اوباش که او را اذیّت میکردند. والله ولیّ التوفیق.
دو برادر موسوی
سخن از دو برادر بزرگوار زنجانی ـ آیتین سیدابوالفضل و سیدرضا موسوی ـ در میان بود و آقایی به دلیل روابطی که این دو با جبهة ملی و نهضت آزادی داشتند، به آنان خرده گرفت. استاد بدون توجه به ایراد او فرمودند: مرحوم آقا شیخ عبدالکریم میگفت: «من با دیدن این دو برادر موسوی، به یاد آن دو برادر موسوی قرن چهارم و پنجم ـ شریف رضی و شریف مرتضی ـ میافتم و گمان دارم که انشاءالله به مرتبهای از فضیلت برسند که جز رضی و مرتضی هیچ دو برادری به آن نرسند.»
استاد آملی گفتند: ایشان (آیتالله سیدرضا زنجانی) از همان روزگار حاج شیخ عبدالکریم، شخصیت علمیِ ممتازی به شمار میآمد. اجازة اجتهاد شیخ برای او مشتمل بر تعبیرات بسیار بلند در ستایش از اوست.۶ مدت چهار سال از ارکان شورای استفتای حاج شیخ بود و در تشکیلات شیخ، نفر اول و همهکاره محسوب میشد و جایگاهش خیلی برتر از کسانی بود که فعلاً از مراجع تقلید هستند؛ و حاج شیخ او را حتی در مسائل خانوادگی خود دخالت میداد و رابطة بسیار خصوصی با او داشت. ایشان در مباحث علمی بسیار سریعالانتقال است و در مباحثه با علمای مبرّز و بحّاث، هیچ وقت درنمیماند و آیتالله سید احمد زنجانی به شوخی میگفت: «آقا سیّدرضا فقه را از جیبش درمیآورد!» در برخورد با روضهخوانهای بیسواد هم خیلی صریحاللهجه و شجاع است و در برابر روضههای دروغ و اهانتآمیز سکوت نمیکند و یک بار به همین دلیل، مابین او و برخی از عوام، کار به درگیری لفظی انجامید. در مواردی هم که احساس میکند در مجلسی به تذکّرات او در موردِ پیراستنِ روضه از دروغ و سخنان باطل توجه نمیشود، تا پایان روضه پا به مجلس نمیگذارد.
همچنین با قمهزنی شدیداً مخالفت میکند و شجاعت و روشنبینیِ مرحوم سیّدمحسن امین را میستاید که رسالهای در تحریم قمهزنی و تخطئة سینهزنی و این قبیل مراسم نوشت و به مخالفت عوام و علمای عوامزده با نظر خود وقعی نگذاشت و مشکلات ناشی از آن را هم به چیزی نگرفت.
یک بار هم که آیتالله سیّدرضا زنجانی به دیدار استاد آملی آمده بود، سخن به فعالیتهای سیاسی ایشان و ارتباطش با هواداران مصدق کشید و یکی از حاضران در مورد تشرّعِ مصدق از ایشان سؤال کرد و ایشان که خود از رهبران جبهة ملّی بود، پاسخ داد: من وصیتنامة مصدق را دیدهام که در آن درخواست کرده است از ماترَک او برایش نماز و روزه و حجّ استیجاری بگیرند.۷ مصدّق در زمان حیات خودش حتی مقیّد به خمس بود و شما اگر به دفتر مدرسة کمال مراجعه کنید، میبینید با اجازة آیتالله بروجردی، بخشی از خمس خود را برای کمک به هزینههای آن مدرسه پرداخته است.۸
در بین مراجع هم خصوصاً آیتالله العظمی میلانی رابطة استواری با مصدّق و فرزند او دکتر غلامحسین خان داشت و با درگذشت همسر مصدق، برای او نامة تسلیت فرستاد و پس از درگذشت مصدّق، نامة تسلیتی برای فرزند او فرستاد و در هر دو نامه و نامههای دیگرش حرمت بسیار به او نهادند.۹ همچنین نامهای برای من نوشتند و تصریح کردند که به مناسبت درگذشت مصدّق، شب جمعه، مجلس تعزیتی در مسجد گوهرشاد برگزار کردند تا بدون اینکه به اسم مصدق تصریح شود، از مصائب معصومان یاد کنند تا اجر و ثواب واقعی به روح آن مرحوم برسد.۱۰
مرثیهسرائیِ ایرج میرزا
ایام عاشورا بود. هر روز پیش از درس، آقاسیدی چند کلمه ذکر مصیبت میکرد. روز هشتم ـ روز منسوب به علیاکبر(ع) ـ سید نیامده بود. اصحابنا با ایما و اشاره به من حالی کردند که وظیفة سید به گردن من است. من با تکیه بر صوت، با چند جمله از زیارت منسوب به ناحیة مقدسه شروع کردم: «السلام علی اول قتیل من نسل خیر سلیل، من سلالة ابراهیم الخلیل…» و در دنباله، چند جمله از کلمات وداعیّة سیدالشهداء با علیاکبر: «اللهم اشهد علی هولاء القوم، فقد برز الیهم غلام هو اشبه الناس خَلقا و خُلقا و منطقا برسولک و کنّا اذا نشتاق الی نبیک نظرنا الیه…» و بالاخره شعر ایرجمیرزا جلالالممالک که بهترین مرثیة علیاکبر(ع) است:
رسم است هر که داغ جوان دید، دوستان
رقّت برند حالت آن داغدیده را
یک دوست زیر بازوی او گیرد از وفا
آن یک ز چهره پاک کند اشک دیده را
آن دیگری به او بچشاند گلاب و شهد
تا تقویت کند دل محنتچشیده را
یک جمع دعوتش به گل و بوستان کنند
تا برکنندش از دل، خار خلیده را
جمعی دگر برای تسلّای او دهند
شرح سیاهکاری چرخ خمیده را
القصه، هر کسی به طریقی ز روی مهر
تسکین دهد مصیبتِ بر وی رسیده را
آیا که داد تسلیت خاطر حسین؟
چون دید جسم اکبرِ در خون تپیده را
آیا که غمگساری و اندُهبَری نمود؟
آن جمعِ داغدیدة زحمتکشیده را
بعد از پسر، دل پدر آماج تیر شد
آتش زدند لانة مرغ پریده را
از همان آغاز زیارتنامه، کلمة «السلام» را تمام نکرده بودم که استاد زدند به گریه و چه گریهای! تا آخر مرثیه گریستند و در پایان مرثیه هم دو سه بار گفتند: «خدا بیامرزد شاعر را! چه خوب گفته!»
یکی از حاضران از من پرسید: «این شعر از که بود که آقا اینقدر دعایش کردند؟» گفتم: «میترسم اسمش را ببرم و آقا دعا را پس بگیرند!» استاد گفتند: «مگر که بوده و چه کرده؟» گفتم: «ایرجمیرزا شاعر ضدآخوند و شاید هم منحرف!» فرمودند: «هر که بوده و هر چه کرده، در مقابل عفو و کرم الهی، خاصه نسبت به ارادتمندان اهل بیت، چیزی نیست و من باز هم میگویم خدا بیامرزدش!» همة حاضران نیز به تبع استاد این دعا را تکرار کردند.
در آخر یکی از حاضران به من گفت: در شعری که خواندی، «لیلای داغدیده» درست است نه «آن جمعِ داغدیده»، من گفتم: «ایرج همانطوری گفته است که شما میگوئید؛ ولی من عمداً آن را عوض کردم. چون لیلی در کربلا حضور نداشته است.» مجدداً گفت: «پس این همه مرثیهها را که حکایت از حضور او دارد، چه کنیم؟» پاسخ من هم این بود که: فاضربوه بالجدار!
نقد روضهخوانان و مرثیهسرایان
سخن از روایات و منقولاتِ بیپایهای که بر سر زبان روضهخوانها و مدّاحان و در کتب مقاتل هست، به میان آمد و استاد گفتند: این روایات و منقولات، نقل آنها نه تنها به دلیل دروغ بودن حرام و معصیت است، بلکه غالباً متضمّن اهانت به مقام مقدّس معصومان و اولیای خدا نیز هست؛ و چقدر جای تأسف است که میبینیم نویسندگان غیرشیعی، در تألیف آثاری که مشتمل بر تحلیل سیرة ائمه به نحو مطلوب باشد، خیلی موفقتر از شیعیان بودهاند.
و نمونة کارهای آنها کتاب دکتر بنت الشاطی دربارة زینب(ع)، و دو کتاب مفصّل جرج جرداق و عبدالفتاح عبدالمقصود دربارة امام علی(ع)، و کتاب ابوالشهدا از عبّاس محمود عقّاد دربارة امام حسین(ع) و کتاب مفصّل و ادیبانة شیخ عبدالله علائلی در همین باره که وقتی کتاب اخیر به نجف رسید، احساسی آمیخته از شرم و شعف و سپاسگزاری در حوزة نجف پدید آمد و مرحوم آقا شیخ محمدحسین کمپانی که هم فقیه و اصولیِ مبرّز و هم حکیم و ادیب بود، میگفت: ای روضهخوانها و روضهنویسها! اگر از امام حسین(ع) میگوئید، یا مثل این عالم و ادیب سنّی بگوئید، یا دم فرو بندید و اصلاً حرف نزنید!
من گفتم: متأسفانه مرثیهسرائیهای رایج در میان ما هم مطلوبتر از روضهنویسیهامان نیست و با اینکه دستکم از عهد صفویّه تاکنون مذهب رسمی ما تشیّع بوده و بسیاری از شاعران پارسیگو به مرثیهسرائی برای شهدای کربلا پرداختهاند، ولی کار هیچ یک از آنها در قدّ و قوارة ده دوازده بیت شعر فارسی اقبال لاهوری در این باره نیست. با اینکه اقبال نه شیعی است، نه ایرانی، نه فارسیزبان و نه روضهخوان و نه درسخواندة حوزه؛ ولی در شعر او، هم پیام است هم حماسه، هم تعلیم و هم عرفان، هم سیاست، هم دعوت به آزادیخواهی و مبارزه با ستم. ولی در دوازده بند محتشم که بهترین منظومة پارسیسرایان ایران در رثای شهیدان کربلا و الحق در باب خود شاهکار است، تنها دعوت به گریستن و سوگواری کردن و اندوهگین بودن است. شاید هم به این دلیل که منظومة محتشم به درخواست و تشویق سلطان جائر سروده شده؛ و موضوعاتی همچون مبارزه با ستم، هرگز نمیتوانسته جایی در آن داشته باشد. استاد گفتند: «اشعار اقبال را به یاد داری؟» من خواندم:
آن امام عاشقان، پور بتول
سرو آزادی ز بستان رسول
الله الله بای بسم الله پدر
معنی ذبح عظیم آمد پسر
بهر آن شهزادة خیر الملل
دوش ختم المرسلین، نعم الجمل
سرخرو عشق غیور از خون او
شوخی این مصرع از مضمون او
در میان امّتِ کیوان جناب
همچو حرف «قل هو الله» در کتاب
موسی و فرعون و شبّیر و یزید
این دو قوّت از حیات آید پدید
زنده حق از قوّتِ شبّیری است
باطل آخر داغ حسرت میری است
چون خلافت رشته از قرآن گسیخت
حرّیت را زهر اندر کام ریخت
خاست آن سرجلوة خیرالامم
چون سحاب قبله، باران در قدم
بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانهها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد
بهر حق در خاک و خون گردیده است
پس بنای «لا اله» گردیده است
مدعایش سلطنت بودی اگر
خود نکردی با چنین سامان سفر
دشمنان چون ریگ صحرا لاتُعد
دوستان او به یزدان هم عدد
سرّ ابراهیم و اسماعیل بود
یعنی آن اجمال را تفصیل بود
عزم او چون کوهساران استوار
پایدار و تندسیر و کامکار
تیغ بهر عزت دین است و بس
مقصد او حفظ آئین است و بس
ماسوی الله را مسلمان بنده نیست
پیش فرعونی، سرش افکنده نیست
خون او تفسیر این اسرار کرد
ملّتِ خوابیده را بیدار کرد
تیغِ «لا» چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل خون کشید
نقش «الا الله» بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت
رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعلهها اندوختیم
شوکتِ شام و فرِ بغداد رفت
سطوتِ غرناطه هم از یاد رفت
تارِ ما از زخمهاش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز
ای صبا، ای پیک دورافتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان
ذکر مصیبت و ایثار
یک روز در دهة آخر ماه صفر که پیش از درس، برنامة ذکر مصیبت بود، ذاکر نیامد؛ حاضران از من خواستند چند جملهای بخوانم و من با چند جمله از زیارت جامعة کبیره شروع کردم: «السلام علی اهل بیت النبوه، و موضع الرساله، و مختلف الملائکه، و مهبطالوحی و معدن الرحمه…» و در دنباله نیز ابیاتی از «تائیة» دعبل که آن روزها منبریهای باسواد به عنوان مرثیه میخواندند:
افاطم قومی، یابنة الخیر و اندبی
نجوم سماوات بارض فلات
قبور بکوفان و اُخری بطیبة
و اخری بفخّ نالها صلواتی
و قبر بارض الجوزجان محلها
و قبر بباخمری لدی الغربات
و قبر ببغداد لنفس زکیة
تضمّنها الرحمن فی الغرفات
میخواندم و استاد و حاضران میگریستند. در این بین متوجه شدم که سیّدِ ذاکر آمده و پشت در ایستاده . خواندن را قطع کردم و صدا زدم: «آقاسید بفرمائید»؛ ولی او از همانجا گفت: «به جدم قسم نمیآیم، ادامه بده که من هم اینجا دارم حال میکنم» و من ناچار ادامه دادم و پس از خاتمة ذکر مصیبت، استاد گفتند: «هر دوی شما، هم به ثواب ذکر مصیبت رسیدید، هم به ثواب ایثار.»
طهارت نفس و سخنان حکمتآمیز
استاد در درس اخلاق به این نکته اشاره کردند که: «بعضی از افراد با اینکه از آموزشهای رسمی بهرة فراوانی ندارند، اما به دلیل طهارت نفس و صفای باطن، گاه سخنان حکمتآمیزی بر زبان میآورند که درخورِ تحسین است: من اخلص لله اربعین صباحا، ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه علی لسانه (هرکه چهل روز خود را برای خدا خالص گرداند، چشمههای حکمت از قلب او بر زبانش روان شود.)»
من گفتم: مادرِ پدر من سوادش در محدودة قرآن و دعا خواندن و آموزش قرآن دادن بود و جز مجالس قرآن و موعظه و روضه، جایی برای تعلیم گرفتن نداشت، با این حال، پارهای از سخنانش خیلی دلنشین بود؛ از جمله میگفت: «من انگور را بیش از همة میوهها دوست دارم؛ چون میوهای است که عموم مردم، بیش از بقیّة میوهها به آن دسترسی دارند و میتوانند آن را تهیه کنند و بخورند، درحالی که میوههایی مثل گلابی و توت فرنگی و غیره را به دلیل گرانی، افراد کمتری به آن دسترسی دارند و افراد بیشتری حسرتِ دستیابی به آن را دارند.» استاد گفتند: این سخن مرا به یاد حدیث رسول(ص) میاندازد که در توضیح ویژگیِ لازم برای طعامِ مورد پسند خداوند، از جمله میفرماید: «و کثرت الایدی علیه: دستهای بسیاری به سوی آن دراز شود.»۱۱
ادامه دارد
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشتها:
۱٫ آقابزرگ، الذریعه، ج۱۸، ص۳۲٫
۲٫ اصل الشیعة و اصولها، کاشفالغطا، صص ۸ ـ ۱۶۷٫
۳٫ محمدرضا مظفر، عقائد الامامیه، صص۸۰ تا ۸۴٫
۵٫ قاضی شوشتری، مصائب النواصب، ج۲، ص۵۶
۵٫ تصویر جوابیة مزبور در کتاب «حاج شیخ عبدالکریم حائری» گردآوری به اهتمام عمادالدین فیاضی (ص۱۵۰) منتشر شده است و بنگرید به همان کتاب، ص۱۵۷٫
۶٫ العالم الکامل الاجلّ الافضل… المحقق المدقق الثقة الامین جامع محامد الخصال و محاسن الحال صفوة العلماء الاعلام… المؤیّد بالتأیید السبحانی… بلغ من العلم الدرجة العلیا و من الاجتهاد الذروة الاسنی (متن کامل اجازة حاج شیخ عبدالکریم در: زندگینامه، اسناد و نامههای آیتالله زنجانی، ص۲۹).
۷٫ نیز بنگرید به: در کنار پدرم مصدق، ص۲۳۰٫
۸٫ جلالالدین فارسی نیز میگوید که این مطلب را برای آیتالله خمینی نقل کرده و ایشان با شنیدن آن، از سخن قبلی خود دربارة مصدق برگشته است (نیز بنگرید به: محسن بهشتیسرشت، استاد پژوهشکدة امام خمینی در کتابی که برای درس انقلاب اسلامی در مقطع کارشناسیِ ارشد تألیف کرده است.)
۹٫ نیز بنگرید به: علم و جهاد، محمدعلی حسینی میلانی، ج۲، صص۸۰ تا ۸۳٫
۱۰٫ زندگینامه، اسناد و نامههای آیتالله زنجانی، بهروز طیرانی، صص ۶ـ۷۵٫
۱۱٫ بحار، ج۶۳، ص۳۱۳٫
code
نظر شما