شناسهٔ خبر: 26188340 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایران آنلاین | لینک خبر

گفت‌و‌گو با دکتر داوود نوابی، مترجم شاهکارهای زبان فرانسه به فارسی

ترجمه‌هایم را زندگی می‌کنم

قدیمی‌ترها، داوود نوابی را با کتاب «نامه به کودکی که هرگز به‌دنیا نیامد» اوریانا فالاچی می‌شناسند. ترجمه نوابی از این کتاب در قبل از انقلاب، بیش از دوازده‌ بار چاپ شد، اما او کتاب‌های مهم دیگری را هم عرضه کرد؛ آثاری همچون «دیو در تن» اثر «رمون رادیگه» که در سال 1354 توسط انتشارات فرانکلین عرضه شد.

صاحب‌خبر -

ایران آنلاین /این رمان یکی از شاخص‌ترین آثار داستانی مدرن ادبیات فرانسه محسوب می‌شود. او همچنین کتاب مهم «کجاوه اشکها» اثر «ژُرژ اُلتر» را در سال 1358 با انتشارات امیرکبیر منتشر کرد. یکی از مهم‌ترین آثاری که با تکنیکی شاخص تاکنون درباره انقلاب چین نوشته شده است. او در عرصه تحقیقات نیز کتاب بسیار مهمی دارد به‌ نام «تاریخچه ترجمه از فرانسه به فارسی در ایران» که یکی از کتب مهم دانشگاهی در رشته ادبیات فرانسوی به‌حساب می‌آید. او همچنین ترجمه‌هایی از نویسندگانی چون «مارسل پانیول»، «فرانسوا موریاک»، «آناتول فرانس»، «آندره ژید»، «موروا»، «اشتفن تسوایک»، «رُژه بلار» و... نیز در کارنامه‌اش دارد. پس از انقلاب، نوابی کارهای دیگری را به جامعه کتابخوان ایران عرضه کرده است که از مهم‌ترین آنها می‌توان به رمان متفاوت «من اگر شما بودم» اثر «ژولین گرین» و رمان «روزی که زندگی کردن آموختم» اثر «لوران گونل» اشاره کرد که «نشر نون» آن را منتشر کرده است.

اما شاه‌بیت کارهای نوابی کتاب «ترینیتی»(تثلیث) است؛ رمانی که برای خود از زمان ترجمه‌اش تاکنون، تاریخی تراژیک دارد. این رمان بسیار مهم و ارزشمند اثر «لئون اوریس» است که سال‌هاست جامعه کتابخوان ایرانی انتظارش را می‌کشیدند و بزودی از سوی نشر نون وارد بازار کتاب خواهد شد. داوود نوابی متولد 1313 در کرمان است. دوره دبیرستانش را در دارالفنون گذراند و بعد راهی فرانسه شد. در آنجا ابتدا طب و پس‌ از آن ادبیات فرانسه خواند. پس‌از بازگشت به ایران علاوه بر تدریس در دانشگاه به‌طور جدی به ترجمه آثار درجه یک ادبی پرداخت. او همچنین تجربه فوق‌العاده کار کردن همراه بزرگانی چون ابوالحسن نجفی و... را نیز در کارنامه خود دارد. حاصل سال‌ها کار او بیش از بیست جلد کتاب و البته مقالات متعدد است. در ادامه مصاحبه «ایران» را با او می‌خوانید.

آقای دکتر داوود نوابی، از نظر شما مترجم ادبی کیست و اینکه یک ترجمه ادبی خوب باید چه خصوصیاتی داشته باشد؟
من ژانرهای متعددی را در ترجمه، تجربه کرده‌ام. این برخورد از نزدیک و کلنجار رفتن با گونه‌های ادبی مختلف، تجربیات خاصی در اختیار مترجم می‌نهد. یکی از مهم‌ترین تجربیاتی که در این زمینه یافته‌ام این است که مترجم باید مکتب‌های مختلف ادبی را خوب بشناسد. همچنین باید سبک و شیوه نویسنده را درست تشخیص دهد، این نکته‌ای الزامی و غیرقابل تسامح است. به ریزه‌کاری‌ها و اصطلاحات مخصوص زبان خارجی توجه کند و حتی با زبان آرگوی[1] فرانسوی کمی آشنایی داشته باشد و مفهوم صحیحی از آنچه  را می‌خواهد به خواننده زبان فارسی منتقل کند. این کار در اصل و ریشه خود عملی فرهنگی‌ -‌ هنری به‌حساب می‌آید که به سلیقه و روش مترجم نیز بستگی دارد.

من به‌دلیل اعتقادم به درستکاری، سعی می‌کنم هرچه هست را بدون کلمه‌ای کم یا زیاد ترجمه کنم نه چیزی از نوشته بکاهم و نه چیزی برآن بیفزایم. بعضی از بزرگان ادب و مترجمان و نویسندگان، مثل جمالزاده این دخل و تصرف را برای ایرانی کردن هرچه بیشتر مطلوب دانسته‌اند. اینها که می‌گویم بخشی از چالش‌ها و موضوعات بحث میان مترجمان آن سال‌ها بود. آنچه من از خصوصیات مترجمان ایرانی از سال 1320 تا 1357 می‌دانم بسیار خوب و مثبت است.

همه آنچه را که گفتم از نمونه زحمات ایشان درک کردم، بخصوص انتقاد بی‌غرض از جمله کارهای مثبت آن دوران بود. یادم می‌آید چندبار کسانی مثل زنده‌یاد استاد ابوالحسن نجفی از مترجمانی که اقدام به ترجمه دشواری می‌کردند - به‌عنوان نمونه یکی از کتب ژان پل سارتر توسط مترجمی ترجمه شده بود - و در آن ترجمه اشتباه فراوان به‌چشم می‌خورد؛ انتقاد کرده بود و با دلیل و منطق اشتباهات مترجم را گوشزد کرده بود و این کار ایشان نتیجه مثبت داد؛ یعنی تعامل واقعاً وجود داشت.

در عین‌حال هم بودند کسانی که با دستکاری ترجمه دیگران و افزودن کلماتی بیهوده به آن به ناشر بیسوادی مراجعه می‌کردند و ناشر بدون مطالعه لازم با پرداختن مبلغی ناچیز ترجمه جدید را چاپ می‌کرد و نام این مترجمان را پانصد تومانی گذاشتند؛ چون با همه ناچیز بودنش به خاطر مختصر زحمتی که با رونویسی و افزودن کلمات بیهوده کرده بودند خودش مبلغی به‌حساب می‌آمد. حرف این است، ترجمه ادبی، جایگاه خاصی دارد. نوشتن از روح است، تعهد و سواد و ژرف‌نگری می‌خواهد. مترجمی که دست به‌چنین اقدامی می‌زند باید این مؤلفه‌ها را در نظر بگیرد. اگر چنین نباشد، مترجم نمی‌تواند روح تسخیر‌کننده خفته در میان سطور را به خواننده منتقل کند و بی‌شک مردم کم‌کم او را کنار می‌نهند و اعتماد که از دست برود دیگر کار تمام است.
شما با بزرگانی مثل ابوالحسن نجفی کار کرده‌اید و بسیاری دیگر از غول‌های ترجمه ما   درآن سال‌ها. کمی از فضای میان مترجمان در آن روزگار برایمان بگویید. چقدر ارتباط وجود داشت بین مترجمان، در حال حاضر چقدر یا چه تفاوت‌هایی در دنیای ترجمه با آن زمان می‌بینید؟
بله، همین‌طور است. مدت 9 سال در مرکز انتشارات آموزشی برای مجلات پیک و ماهنامه آموزش‌ و‌پرورش مقاله تهیه می‌کردم و چون با مؤسسه فرانکلین نیز در ارتباط تنگاتنگ بودیم (که دایرةالمعارف مصاحب را تهیه می‌کرد) این شانس و افتخار نصیبم شد که از محضر بزرگانی چون احمد آرام، احمد سمیعی، اسماعیل سعادت، ابوالحسن نجفی و دیگران فیض و استفاده ببرم و چیزها آموختم. همین باعث شد که کتاب «تاریخچه ترجمه از فرانسه به فارسی در ایران» را بنویسم و در آن از کار مترجمان بی‌نظیری چون صادق هدایت، محمد قاضی، دکتر پرویز خانلری، محمود اعتمادزاده(به‌آذین)، بانو زهرا خانلری، دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، رضا سیدحسینی، نادر نادرپور، حسن هنرمندی، سروش حبیبی، قاسم صنعوی، لیلی گلستان و چند نفر دیگر نام ببرم که همه از بزرگان این فن و هنر بودند. من خوشه‌چین بسیاری از این بزرگان بودم چون می‌دانستم ترجمه یک کار فرهنگی‌- ‌هنری است و تنها با تعامل سازنده و بدون غرور و حب‌و‌بغض محصول نهایی بهتر و بهتر خواهد شد. آن زمان تعامل بین مترجمان بسیار عالی و سازنده بود.

متأسفانه با آمدنم به کرمان در سال 1357 و شروع کار تدریس در دانشگاه، نه تنها رابطه‌ام با استادان فن و ادبیات و ترجمه قطع شد، بلکه از فیض حضور بزرگانی که نام‌شان را بردم نیز محروم شدم و باید بگویم که امروز صد دریغ و افسوس که چند نفر از این معلمان عالیقدر و نمونه، دیگر دنیای خاکی ما را ترک گفته‌اند و من جز تأسف و یاد کردن به خیر از ایشان نصیبی ندارم. نمی‌خواهم با پرگویی وقت هموطنانم را بگیرم و خاطرشان را آزرده کنم، به هر حال این رسم و راه زندگی‌ است.

اگر مخاطبان قصد آشنایی بیشتر این بزرگان را دارند می‌توانند به کتاب «تاریخچه ترجمه از فرانسه به فارسی در ایران از آغاز تا کنون»، تألیف اینجانب، از انتشارات دانشگاه شهید باهنر کرمان مراجعه کنند. به هرحال کسانی چون محمد قاضی، به‌آذین و نادرپور به‌عنوان مترجم از نادرترین نمونه‌های کم‌نظیری بودند که حاصل کارشان محشر است. قاضی از نظر حجم کار و تنوع آن و البته کیفیت خیلی بالای کارهایش از منظر تکنیک و روح و زبان ترجمه، به‌آذین به‌دلیل انتخاب نویسنده‌هایی چون بالزاک قصه‌نویس و دشوارنویسانی چون رومن رولان، نادرپور و دکتر اسلامی ندوشن و دکترخانلری بواسطه وسعت معلومات‌شان و ترجمه اشعار شعرایی چون رَمبو، ورلَن و بودلر، توان خویش و عظمت کار خود را نشان داده‌اند. در مجموع حرفم این است که ما ایرانی‌ها در هر زمینه‌ای احتیاج به تعامل و گفت‌و‌گو داریم. از این بابت ما خیلی عقب هستیم، زمان هم می‌برد. قدرت تحمل نقد، قدرت فضا دادن به رقیب، قدرت نه گفتن و پذیرفتن، قدرت صادقانه با هم گفت‌و‌گو کردن و البته قدرت درک عمیق و درونی یک ملت بودن؛ اینها زمان می‌برد و هم اینهاست که ما را در هر زمینه‌ای بزرگ و بزرگتر می‌کند. همه اینها را من تعمیم می‌دهم به‌روابط بین مترجمان. باید تعامل و گفت‌و‌گوی بی‌پایان وجود داشته باشد تا از تکرار و غلط کم کنیم.
چقدر با این حرف موافقید که مترجم روحی دوباره به اثر تزریق می‌کند؟ آیا می‌توان مترجم را نویسنده یا خالق دوم اثر به حساب آورد؟
در وهله اول همین‌ که مفهوم رسانده شده به خواننده با نوشته نویسنده تطبیق کامل داشته باشد به نظر من کافی است. حال انتخاب معنی کلمات کمی به‌ذوق و سلیقه مترجم بستگی دارد. شاید بعضی از بزرگان فن توانسته باشند روح تازه‌ای به اثر تزریق کنند که بسیار خوب است.

خود من هم همیشه سعی می‌کنم مفهوم درست نوشته را بازگو کنم که به گمانم بخش اعظمی از روح اثر در همین مفهوم نهفته است. اما تزریق روح به اثر که تعبیر من از آن حس‌وحال است یا لحن اثر و... این‌طور مثال بزنم، مثلاً «شازده احتجاب» نوشته: هوشنگ گلشیری یا «مدیر مدرسه» نوشته: جلال آل احمد در فارسی را در نظر بگیرید. چطور شما را به شتاب وامی‌دارد. لحن و زبان شلاقی و در عین‌حال صمیمی و البته فضاساز و خلسه‌آور. حالا اگر این کارها بخواهد ترجمه شود، مترجم اگر بتواند این خصوصیات حسی را در ترجمه‌اش درآورد شاهکار کرده است. کار خیلی سختی است.

اوج زیبایی‌شناسی در این کار است. این تجربه برای خودم در دو کار تا حد اعلایش رقم خورد. اول از همه «دیو در تن» اثر:«رمون رادیگه» بود. برای آنکه مخاطبان دید بهتری از آن داشته باشند، باید بگویم کاری بود شبیه «ناتور دشت» اثر: سالینجر. اما این کار خیلی قبل‌تر از ناتور دشت در فرانسه منتشر شده بود. روح اثر، روحی انقلابی و پرتحرک در فضا و لحن و وقایع داستان بود، این را می‌گویم چون الان این کتاب در دسترس مخاطبان نیست و دیگر اجازه چاپ نیافت.

اما کاری بود پرچالش در ترجمه، چرا که روح حاکم در اثر بود که داستان را زیبا می‌کرد. کار بعدی پرچالش برای من «ترینیتی» اثر: لئون اوریس بود. فضای آن کار بسیار متفاوت بود، چطور بگویم، بهترین تعبیری که می‌توانم برای آن به‌کار ببرم، روح حاکم در این رمان سترگ، یک‌جور افسون باستانی داشت. همراه با حس قدرتمند نوستالژیک و البته بسیار تکان دهنده.

حفظ و درآوردن آن حس‌آمیزی، بشدت دشوار بود. اما کشف بزرگی بود برای من. خودم را جای نویسنده گذاشتم و بعد کمی پیشتر رفتم و خودم را جای لارکین‌ها(خانواده اصلی رمان ترینیتی که وقایع رمان حول‌وحوش آنها می‌گذرد) گذاشتم، خصوصاً لارکین پدر که مبارزی ایرلندی است در تقابل با انگلیس‌ها. در تمام مدت خودم را در ایرلند ابری و بارانی و مه‌آلود حس می‌کردم و بعد دیگر انگار جزئی از وجودم شد، آن وقت خود‌به‌خود موقع ترجمه آن لحن می‌آمد و در قلمم می‌نشست، قلمم روح اثر را در خود پیدا کرد.
شما از مترجم‌های باسابقه ما هستید. قبل از انقلاب شما مدام درحال ترجمه و انتشار کارهایتان بوده‌اید. چه شد که بعد از انقلاب این همه فاصله بین کارهای شما افتاد؟
همان‌طور که گفتم با آمدن به کرمان و شروع تدریس زبان فرانسه در دانشگاه، دیگر فرصتی برای ترجمه باقی نمی‌ماند، مخصوصاً که در زادگاهم، شهر کرمان امکاناتی از قبیل پیدا کردن کتاب‌های فرانسوی (هنوز هم از خارج سفارش می‌دهم) و مؤسساتی که در تهران رابطه مستقیم با فرانسوی‌ها داشتند قطع شد. بعد هم دوری و فاصله باعث شد بزرگترین کاری که انجام دادم، با اینکه برای انتشار و چاپش با امیرکبیر قرارداد داشتم، به تعویق بیفتد و حتی تاکنون چاپ نشود، چرا که انتشارات امیرکبیر برچیده شد و پیشنهاداتی که برای چاپ آن کتاب کردند موافق میل و سلیقه من نبود. این ماجرا کمی مرا دلسرد کرد. احساس می‌کردم وضعیت اصلاً عادلانه و خوب نیست.

رفتار انتشارات امیرکبیر تأثیر بدی در روحیه من داشت، بشدت بی‌تفاوت و منفعل برخورد کردند، اصلاً نمی‌توانستم رفتارشان را درک کنم. امیرکبیر یک زمانی سرشار از پویایی بود و خون گرمی که در رگ‌های نشرش جریان داشت همه مترجمان و نویسندگان را به تکاپو وامی‌داشت. یک‌جور تغییر تکان دهنده بود که باعث انزوا، دلسردی من و بسیاری دیگر از مترجمان شد. زمان برد تا دوباره خودم را پیدا کنم. دلیل دیگرش هم همان‌طور که در ابتدای این پرسش گفتم، کار و البته گذران زندگی در آن سال‌های سخت و پرمرارت پس از انقلاب بود. خصوصاً شروع جنگ و شوک بزرگ حاصل از آن که برای مدتی همه ایران را به کما برد. بزرگ‌ترین آرزوی من این است که هیچ‌وقت، هیچ‌وقت دیگر سرزمین عزیزم به جنگ دیگری دچار نشود. جنگ از هرنظر بدترین چیزهاست.
از سختی‌های ترجمه برایمان بگویید. به نظر شما سخت‌ترین کار مترجم چیست؟
از منظر تکنیکی می‌گویم، سخت‌ترین کار برای من ترجمه کتاب هایی است که در آن هر دو صورت سخن گفتن دیده می‌شود، یعنی هم معیار و هم عامیانه و من متأسفانه به‌دلیل عادتی که به ترجمه‌های کلاسیک دارم این تغییر فرم در یک متن برایم ثقیل است. در واقع هماهنگ و یکدست کردن متن کمی دشوار می‌شود. البته در نوع خود، برای کسی که به کارش عشق می‌ورزد، چالشی دوست داشتنی است. 
از نظر خودتان مهم‌ترین کاری که تا به‌حال ترجمه کرده اید چه کتابی‌ است؟ همچنین سخت‌ترین کتابی که ترجمه کرده‌اید، به این معنا که شما را به‌طور جدی به چالش کشیده است، کدام است؟
همانطور که در پاسخ به سؤال قبلی گفتم کتاب«تثلیث»(ترینیتی) نوشته:«لئون اوریس» که دوجلد در قطع وزیری و بیش از هزار صفحه است و مدت زیادی روی آن کار کردم. در آن زمان و طبق معمول هر کلمه را بارها و بارها خواندم و حک و اصلاح و... اما متأسفانه هنوز چاپ نشده. چند سال پیش و با مشقت فراوان این کتاب را از آرشیو انتشارات امیرکبیر جست‌و‌جو و پیدا کردیم و اینک همشهری عزیز و فرهنگ دوستم، مدیر انتشارات نون قصد چاپ و انتشار این اثر را دارد، تا چه پیش آید. از نظر من «ترینیتی» مهم‌ترین کارم محسوب می‌شود چون از هر نظر کار کاملی است. هم به لحاظ قصه‌گویی و هم مسائل پیرامونی و محتوایی یک اثر که معیارهای شاخص بودن یک رمان به‌حساب می‌آید.

بعد از انتشار و خوانده شدن این کتاب، مخاطبان عمیقاً به این حرف من پی خواهند برد. اما سخت‌ترین کاری که انجام دادم کتاب آخری بود که حدود یک‌سال پیش در نشر نون منتشر شد. رمان «روزی که زندگی کردن آموختم» چالش بزرگی بود. این کتاب به‌دلیل موضوعش و نیز فصل‌های مختلف و گوناگونی که به رایانه و اصطلاحات آن و ورزش تنیس و اصطلاحات مخصوصش مربوط می‌شد، بسیار مرا به چالش کشید و پسرم امین در حل این مشکل بسیار به من کمک کرد.
بعد از انقلاب در حوزه ترجمه با یک پدیده بسیار عجیب روبه‌رو بوده‌ایم و آن اینکه خیلی اوقات ترجمه‌های مختلفی از یک اثر منتشر می‌شود. به نظر شما این کار چه ایراداتی دارد؟
ترجمه‌های مختلف از یک اثر دلیل عمده‌اش این است که ما پایبند حقوق کپی رایت نیستیم و بعد هم امکان ترجمه از اثری که یک‌بار ترجمه شده برای همگان وجود دارد. در حالی که در کشور فرانسه اغلب می‌دیدم که پشت جلد کتاب ترجمه شده می‌نوشتند:«تنها ترجمه مجاز». دوم اینکه فهرست کامل و مطمئنی از همه کتاب‌های ترجمه و چاپ شده در دسترس نیست. حال ببینیم چه مشکلاتی در این زمینه وجود دارد:
اول؛ اثری، خوب ترجمه شده (شازده کوچولو نوشته سنت اگزوپری، ترجمه محمد قاضی) مترجم دیگری نظر متفاوتی دارد و آن را به شیوه دیگری ترجمه می‌کند (احمد شاملو). در این گونه مواقع باید دید که خوانندگان چه نظری دارند و چگونه استقبال می‌کنند. یادم می‌آید روزی در تهران ناشر گمنامی به سراغم آمد و بسته‌ای را که تمامی صفحاتش کپی شده بود به‌ من داد و پرسید: این را می‌توانی زود برایم ترجمه کنی؟ گفتم: فرصت بده بخوانم. فردای آن‌ روز آمد. گفتم تا آخر هفته ترجمه‌اش می‌کنم چون حدود صدوبیست صفحه بود و بسیار آسان و روان. کتاب نوشته اوریانا فالاچی نویسنده و روزنامه‌نگار ایتالیایی بود که نوشته‌های دیگرش از جمله «زندگی جنگ و دیگر هیچ» ترجمه و چاپ شده بود.

اسم این کتاب بود« به کودکی که هرگز زاده نشد» ناشر پرسید چقدر می‌خواهی؟ گفتم 10 هزار تومان. گفت باشد، به‌شرطی که قرارداد  بی‌قرارداد، قبول کردم. چهار روزه کتاب را ترجمه کردم و 10 هزار تومان گرفتم. حدود یک‌ماه بعد، سه ترجمه دیگر از این کتاب به چاپ رسید. یکی ترجمه آقایی با نشر امیرکبیر و خانمی که مدعی بود از ایتالیایی ترجمه کرده. ناشرش را به‌خاطر ندارم.

از ترجمه من هم هیچ‌کس ایرادی نگرفت. فقط مسئول انتشارات امیرکبیر یک‌نفر را به سراغم فرستاد: خواسته بود کتاب‌هایی را که برایم می‌فرستد ترجمه کنم. قبول کردم، یک کتاب فرستاد تحت عنوان «کجاوه اشکها»، آن را ترجمه کردم. تاریخ چین بود به‌صورت یک داستان. چین قبل از انقلاب، در زمان انقلاب و بعد از آن. کتاب بعدی همان «تثلیث» (ترینیتی) بود. که ماجرایش را توضیح دادم. به هرحال «نامه به کودکی...» تا زمانی که من در تهران بودم (1357) دوازده‌بار تجدید چاپ شد و ناشر هم پول خوبی به‌جیب زد. این اواخر هم آن را در لیست کتاب‌های صوتی اینترنت گذاشتیم و تا حالا می‌دانم که بیش از چهارهزار بار دانلود شده است.
دوم؛ اثری چاپ شده به وسیله ناشری که قصد تجدید چاپ آن را ندارد. خب مترجم دیگری آن را برای ناشر دیگری ترجمه می‌کند. بستگی دارد به نوع کار هر یک.
سوم؛ مترجمی خیال می‌کند می‌تواند ترجمه بهتری ارائه دهد و کوشش خود را به کار می‌برد. حاصل کار هم بستگی به نظر خواننده دارد.
چهارم؛ با اینکه کتابی خوب ترجمه شده، مترجم دیگری آن را ترجمه می‌کند در حالی که اولی بهتر است. طبعاً او را به چالش می‌کشند و ایراد می‌گیرند. این جماعت مترجم از گذشت روزگار پند نگرفته‌اند چو رسد به پند از آموزگار.
پنجم؛ ترجمه اولی از زبان واسطه انجام شده، مترجم دوم از زبان اصلی ترجمه می‌کند. به نظرم باز هم بستگی دارد به نوع ترجمه و البته قضاوت مردم. قضاوت مردم هم بر پایه فهم‌شان از آن کتاب است. یعنی هرچه بهتر و بیشتر بتوانند با کتاب ارتباط برقرار کنند.
به نظر شما ترجمه آثار خوب چقدر می‌تواند به ادبیات داستانی ما کمک کند؟
مگر کار خوب می‌تواند اثر بد داشته باشد؟ البته که تأثیر خوب و مثبت خواهد داشت. اما نکته‌ای را نباید از نظر دور داشت. انتخاب آثار از جانب ناشران و مترجمان باید با حساسیت و در نظر گرفتن مؤلفه‌های بسیار انجام شود. ببینید، ما کشوری در حال توسعه هستیم. داریم جان می‌کنیم که در معادلات فرهنگی جهان نقش داشته باشیم. در سینما خیلی جلو هستیم، اما در ادبیات داستانی معاصر، به طور بسیار ناراحت کننده‌ای هنوز در خانه خودمان مانده‌ایم. بنابراین باید به‌کارهای راهگشا و به‌روز فکر کرد. کلاسیک‌ها که جای خود را دارد و بحثی بر سر آنها نداریم، اما کارهای امروز دنیا حرف دیگری است. متأسفانه و متأسفانه، تعبیر غلطی بین ناشران ایرانی از کارهای روز دنیا وجود دارد. 99 درصد ناشران ما صرفاً به‌دنبال کارهای سلبریتی هستند. ما درهر سال نزدیک به 150-100 کتاب سلبریتی در دنیا داریم. عموم این کتاب‌ها زرد و عامه‌پسند هستند.

ترجمه این آثار البته که هیچ ایرادی ندارد، خیلی هم خوب است. اما باید تفکیک شود، مثل همه دنیا. یعنی زیر عنوان عامه پسند بیرون بیایند. اگر نه، حداقل مثل کتاب‌های نخبه و راهگشا و تجربی با آنها برخورد نشود. این هم نه، حداقل ناشران فرصت تنفسی هم به آثار نخبه روز دنیا بدهند. خیلی اوضاع بلبشویی در این زمینه در میان ناشران ما برپاست. به نظر من با این شیوه انتخاب آثار در حوزه ترجمه، ما نمی‌توانیم درک درستی از ادبیات نخبه و اصیل روز دنیا به‌ دست بیاوریم.
برای آنکه در ادبیات دنیا حرفی برای گفتن داشته باشیم باید چه کنیم؟ چطور می‌توانیم با ترجمه کارهای ایرانی در دنیا هویت پیدا کنیم؟ یا اینکه کارهای میهنی‌مان اصلاً ظرفیت جهانی شدن را دارند یا نه؟ یادم هست یکبار مرحوم «بهمن فرزانه» دراین‌باره گفته بود: «تصور می‌کنم که آثار نویسندگان ما، اغلب بسیار بومی است که این کار مترجم را غیرممکن می‌سازد.

نمی‌توان برای شرح یک لغت در زیر صفحه توضیحی بدهی. خواننده گیج می‌شود و چیزی نمی‌فهمد. برای مثال دو ترجمه کتاب‌های «بوف کور» و «سه قطره خون» صادق هدایت که در حدود 50 سال پیش در ایتالیا به‌چاپ رسید، بسیار کم فروش بوده و فراموش شده‌اند. کتاب «بامداد خمار» که به‌نظر من کتاب بسیار خوبی است، غیرقابل ترجمه است. خیلی «ایرانی» است و زیبایی آن نیز درست به‌همین دلیل است. «حوض» را نمی‌توان ترجمه کرد. اهمیت «گیوه» و «پشت گیوه را خواباندن» را نمی‌توان ترجمه کرد. اهمیت «هَوو» را نمی‌توان توضیح داد و همین‌طور اهمیت غذاها در طبقات جامعه مثل «آبگوشت» مثل «کباب کوبیده» یا انواع شربت‌ها، خیار سکنجبین یا «برف و شیره». این گونه موارد سنتی را نمی‌توان با دو کلمه سرهم‌بندی کرد و آن‌وقت می‌بینی که کتابی به آن زیبایی، محبوس در چارچوب محلی خود باقی می‌ماند.» آیا شما با ایشان هم نظر هستید یا راه‌حل دیگری سراغ دارید؟
این نسل جوانی که من می‌بینم، با اینکه به‌دلیل گرانی، کتاب کمتر می‌خواند و به‌دلیل امکانات جدید تکنولوژی (بخصوص اینترنت) سروکارش بیشتر با رایانه و اینترنت و تلفن همراه است. اما من اطمینان دارم که راه خود را به‌خوبی طی می‌کند و آنچه را لازم است می‌آموزد. زیرا حرف‌ها و دلایل‌ خودش را دارد. در هیچ دوره‌ای جوانان ما این گونه در شرایط قیاس قرار نگرفته‌اند. تا این میزان در وضعیت پرسش‌گری قرار نگرفته‌اند. دلیلش هم دسترسی به اطلاعات آزاد و روز دنیاست.

این در جریان بودن و خبر داشتن از معادلات فرهنگی جهان خود‌به‌خود ایده می‌دهد به آنها و راهگشا خواهد بود. از نظر من مهم‌ترین کار برای جهانی شدن و درعین حال ترجمه‌ پذیر شدن کارها، در گام اول این است که به سمت نگاه جهانی‌تری در آثارمان برویم. یعنی بومی‌اندیش صرف نباشی. می‌تواند بستر کارهایمان بومی باشد، اما باید نگاهمان مدرن و جهانی باشد. یک مثال برایتان بزنم، مثلاً ادبیات امروز مصر را ببینید.

نمونه مشخصش هم «طیب صالح» است. بستر کارش بومی است، اکثراً روستاهای مصر. اما حرفش چیست؟ دارد به مسأله پسا استعماری می‌پردازد. بهترین نمونه هم همین کتاب «موسم هجرت به شمال» است که با ترجمه بسیار درخشان آقای «رضا عامری» الان در بازار کتاب موجود است. می‌تواند الگوی خوبی باشد برای جوانان ما، چون همنشینی فرهنگی بسیاری با ما دارند. البته مثال زیاد است. مثلاً همین «امیل حبیبی» و رمان «وقایع غریب...»‌اش که نشر نون منتشر کرده و بسیاری کارهای دیگر. ما هم باید دست روی نقطه‌ای بگذاریم و در نهایت الگوی خودمان را در جهان امروز ارائه بدهیم. اصل مشکل این است، باقی قضایا را می‌شود حل کرد. می‌شود ترجمه کرد.

اما کارها باید ابتدا حرفی برای گفتن داشته باشند. مثل زمانی که ادبیات امریکای لاتین سربرآورد و صدای جدیدی بود در ادبیات جهان. صدایی جدید و بکر و تازه و شگفت‌انگیز. نویسندگانی مثل بورخس، کورتاسار، مارکز، رولفو، یوسا و... این جهانی شدن ادبیات امریکای لاتین و آن تعداد زیاد نویسندگان ارزشمندش، الگویی بسیار کامل و جامع است برای نویسندگان ما. اینکه ببینند چگونه حرف خودشان را، بوم خودشان را جهانی کردند.
ملاک‌های انتخابتان برای انتخاب اثری برای ترجمه چیست؟ چه قبلاً و چه حالا؟ پرفروش بودن اثر برایتان مهم است یا نخبه‌گرا بودنش یا هر دو؟
هر دو برایم مهمند چون به‌هم مربوط هستند. اگر کتابی را مردم بپسندند و پرفروش باشد حتماً در آنها تأثیرگذار بوده یا حداقل سرگرم‌شان کرده. در هر دوصورت به نظر من مثبت و با ارزش است. اما اولویت اول من بیشتر سمت کتاب هایی است که دست به اقدام جدیدی در ادبیات زده‌اند. امیدوارم نوع انتخاب‌هایم در این سال‌ها گویای این ادعا باشد.
مهم‌ترین گلایه شما در طول این‌همه سال فعالیت حرفه‌ای‌تان چیست؟ لطفاً بی‌پرده با ما درمیان بگذارید.
من اگر گله‌ای دارم از دانشگاه شهید باهنر کرمان است. چون که غیر از نوشتن نام نوشته‌های من در سالنامه‌هایش هیچ‌کاری برایم نکرد. حتی به‌دلیل رایانه‌ای شدن فهرست‌های اسامی مدرسان، چون اقدام جدیدی است، اسم من در بخش زبان این دانشگاه نیست. همین‌طور اسم همکارهای خوب من. یک‌بار هم که اقدامی برای نکو‌داشت من انجام گرفت، از طرف ارشاد کرمان بود و دانشگاه فقط نماینده‌اش را به آن جلسه فرستاد، البته اهمیتی هم ندارد.
[1] زبان کوچه و بازاری که فرانسوی‌ها بچه‌ها را از تکلم با آن منع می‌کنند و معمولاً کارگران و دانشجویان با آن سخن می‌گویند./روزنامه ایران

نظر شما