5. اختلافنظرهای اساسی در مقابل اختلافنظرهای سطحی
در مباحث فلسفی مربوط به اختلافنظر، این دیدگاه بسیار به چشم می خورد که اختلافنظرهای اساسی (یعنی اختلافنظرهایی که از نقطهشروعهای معرفتی متعارض ناشی میشود) در مقایسه با اختلافنظرهای سطحی، باید موجب تجدیدنظر اعتقادی کمتری شود. برای نمونه، بسیاری از کسانی که بیدرنگ میپذیرند اختلافنظر بهراحتی میتواند باور فرد را درباره پاسخ به یک مسئله ریاضی چندمرحلهای نقض کند، این نکته را انکار میکنند که اعتقادات اساسی اخلاقی، فلسفی یا دینی بهطور مشابهی در مواجهه با اختلافنظر آسیبپذیر باشند. در بخش قبلی به دلیلی اشاره کردیم که مسلماً تا حدودی این نکته را که چرا اختلافنظرهای اساسی ممکن است کمتر از اختلافنظرهای سطحی نگرانکنندهتر باشد، تبیین میکند: در اختلافنظرهای اساسی، ممکن است معلوم نباشد که صلاحیتهای معرفتی مرتبط کدامند و چه کسی واجد آنهاست. این امر این نکته را بسیار غیرمحتمل میکند که بر مساوی یا بیشتر دانستن صلاحیتهای معرفتی طرف مقابل مناقشه، دلایل قوی مستقل داشته باشیم. بخش حاضر ابتدا بهاجمال دو تبیین متفاوت را برای این مطلب بررسی میکند که چرا اختلافنظرهای دینی بهطور مناسب اساسی، موجب تهدید شکاکانه کمتری میشود. سپس به واکاوی این نکته میپردازد که اختلافنظرهای دینی به معنای مرتبط کلمه اساسی هستند یا نه.
بوگرادوس (۲۰۱۳ب) استدلال میکند که هرچند اختلافنظر بین همتایان آنچه را وی «معرفت از طریق گزارش» مینامد از بین میبرد، «معرفت از طریق آشنایی مستقیم» را از بین نمیبرد. طبق دیدگاه بوگرادوس، معرفت از طریق گزارش، نوعی معرفت واسطهای است که مبتنی بر خروجی برخی قوای شناختی است، درحالیکه معرفت از طریق آشنایی مستقیم، مستلزم «دسترسی مستقیم و بدون مشکل» (ص۹) به صدق گزاره متعلق معرفت است. آنجا که به صدق گزاره گ از طریق آشنایی مستقیم، معرفت داریم، «صرفاً میبینیم» که گ صادق است. در این صورت، گ بخشی از شواهد ماست. بوگرادوس معرفت ما را به ۲+2=4 از نمونههای برجسته چنین معرفتی ذکر میکند. اما آنجا که به صدق گزاره گ از طریق گزارش، معرفت داریم، گ را مستقیماً نمیبینیم، بل گ را با دیدن گ۲ میبینیم، درحالیکه خود گ۲ گزارهای است که گزارش یک یا چند قوای شناختی را انعکاس میدهد. در این مورد، گ۲ بخشی از شواهد ماست، نه گ. یک مثال برجسته برای معرفت از طریق گزارش، باور مبتنی بر حافظه است. به نظر میرسد مورد محاسبه صورتحساب کریستنسن نیز موردی است که در آن محل اختلاف همتایان، چیزی است که از طریق گزارش شناخته شده است. هنگامیکه یکی از دوستان نتیجه میگیرد سهم هر فرد 43 دلار میشود، وی نمیتواند «صرفاً ببیند» که 43 دلار پاسخ درست است. در عوض، آنچه او «صرفاً میبیند» این است که پاسخی که او پس از یک رشته مراحل محاسباتی (که بسیاری از آنها را وی احتمالاً اصلاً به یاد نمیآورد) بدان رسیده است، 43 دلار است. این مبنای باور وی به این است که سهم هر فرد 43 دلار میشود.
با فرض اینکه دو نوع معرفت وجود دارد، غیرمعقول نیست که فکر کنیم معرفت از طریق آشنایی مستقیم، در مقایسه با معرفت از طریق گزارش، کمتر مستعد این است که با شواهد مرتبه بالاتر نقض شود. ازآنجاکه معرفت از طریق گزارش مستلزم اعتماد به «بازخوانی» یکی از «ابزارهای شناختی» ماست، قابلدرک است که این نوع معرفت از دو ناحیه تهدید شود: (الف) از ناحیه نگرانیهای که در مورد اعتمادپذیری آن ابزار مطرح میشود؛ (ب) از ناحیه نگرانیهای ناشی از این واقعیت که ابزار مشابه همتایان معرفتی ما بازخوانی متعارضی به دست داده است. اما در سوی دیگر ماجرا، معرفت از طریق آشنایی مستقیم، ازاینجهت که در آن گزارشهای ابزاری واسطه وجود ندارد، برای دیدگاه شناختی ما بنیادیتر محسوب میشود. اگر این نوع معرفت مبتنی بر گزارش قوای شناختی ما نباشد، آنگاه امکان ندارد که مانند معرفت از طریق گزارش، هنگام اطلاع یافتن از گزارش متعارض قوای شناختی همتای معرفتی، مورد نقض واقع شود. بنابراین، طبق دیدگاه بوگرادوس، اگر باور دینی محل مناقشه، از طریق آشنایی مستقیم شناخته شود، یا مبتنی بر برخی گزارههای محل مناقشه باشد که از طریق آشنایی مستقیم شناخته میشود، آنگاه گروهی که از چنین معرفتی برخوردارند باید به نحو معقولی باورشان را در قبال اختلافنظر حفظ کنند.
تبیین دومی که بیان میکند چرا اختلافنظرهای اساسی ممکن است موجب تهدید شکاکانه کمتری شود، مربوط به گلمن است (1993، ص۳۵۵ و ادامه). گلمن معتقد است که اگر باورهای دینی جزو نقطهشروعهای معرفتشناختی «پایهسنگ» باشند که مبنای ارزیابی معرفتشناختی باورهای دیگر قرار میگیرند، آنگاه ممکن است اختلافنظر نتواند آنها را نقض کند. به هر شکلی که دینباوران باورهای دینی خود را در ابتدا کنند، این باورها نزد بسیاری از دینباوران، جایگاه پایهسنگ را کسب میکنند. ازاینجهت، این باورها در کنار تعهدات دیگر مانند اصول اساسی عقلانی و باورهای بنیادین در مورد جهان قرار میگیرند که توجیهگر باورهای دیگرند و خود به توجیهگر دیگری نیاز ندارند. گلمن اذعان دارد که میان باورهای پایهسنگ، سلسله مراتبی وجود دارد: برخی از این باورها در تأمل عقلانی وزن بیشتری دارند، و برخی نیز بر باورهای سنگ بنایی دیگر اولویت دارند و هنگام تعارض همواره آنها را مغلوب میکنند. او همچنین معتقد است که نزد بسیاری از دینباوران، باورهای اصلی دینی از لحاظ سلسلهمراتبی، بر بسیاری از هنجارهای معقولی که معرفتشناسان مشخص میکنند، اولویت دارند، ازجمله بر هنجارهایی مانند اصل احترام و استقلال که در بالا توضیح دادیم. با توجه به این اولویت، گلمن معتقد است که برای دینباوران معقول نیست که باورهای دینی اصلیشان را صرفاً به این دلیل که اصل احترام و اصل استقلال اقتضا میکند، کنار بگذارند.
البته جای پرسش است که آیا متفکران فوق در اینکه باورهای بهطور مناسب اساسی را از تهدید اختلافنظر مصون میدانند، برحقاند یا نه. ممکن است بسیاری خوشبینی دکارتیای را که تلویحاً در برداشت بوگرادوس از معرفت از طریق آشنایی مستقیم وجود دارد، زیرسؤال ببرند. حتی اگر طبق مدعای گلمن، باورهایی مبنایی وجود داشته باشند که به دلیل «بدون خطا» تلقی شدن، به پشتیبانی شواهد نیاز ندارند، پذیرش این امر لزوماً این نتیجه را نمیدهد که بیخطایی فرضی آنان در مواجهه با چالش مستقیم دیگر متفکران صاحب صلاحیت، دستنخورده باقی میماند. درنهایت اینکه، حتی اگر اهمیت اختلافنظر در اختلافنظرهای اساسی کاهش یابد، ممکن است آن معنا از «اساسی» که بوگرادوس و گلمن صورتبندی کردهاند، اساسی به معنای موردنظر نباشد.
حتی اگر معنای مناسب واژه اساسی کاملاً روشن شود، این پرسش که آیا اختلافنظر دینی خاصی اساسی هست یا نه، در بسیاری از موارد، پرسشی بحثانگیز خواهد بود. دلیل این امر این است که درباره جایگاه باور دینی در «ساختار معرفتی» دینباوران و درنتیجه درباره منشأ اختلافنظر دینی، اختلافنظر قابلتوجهی در میان فیلسوفان دین وجود دارد. برای نمونه، تبیینهای متعارضی را که ریچارد سوینبرن (2004) و آلوین پلانتینگا (2000) درباره خداباوری تأملی بسط دادهاند، در نظر بگیرید. سوینبرن مدعی است که خداباوران فکور که از انتقادات قرینهای علیه ایمان دینی، ازجمله از حقایق مربوط به تنوع دینی آگاه هستند، معمولاً نمیتوانند اعتقادات خداباورانه خود را مسلم بگیرند، بلکه نیاز دارند به میزان اطمینانشان به باور دینی، شاهد داشته باشند. افزون بر این، سوینبرن معتقد است که استدلال مستدل در مورد وجود خدا میتواند و میباید از همان اصول نظریه تأیید که بهطور گستردهای در علوم موردپذیرش است، بهره بگیرد. از نگاه وی، احتمالات پیشاقرینهای که نقطهشروع چنین استدلالی قلمداد میشود، میتواند و میباید با استفاده از معیارهای استقرایی دارای مقبولیت گسترده، مانند دامنه تبیین و سادگی، بهاندازه کافی مشخص شود. به نظر میرسد فحوای دیدگاه سوینبرن چنین است: زمانی که دو متفکر که به یک اندازه آگاهاند، درباره معقولیت خداباوری دچار اختلافنظر شوند، معقولترین تبیین این است که حداقل یکی از آنها در استفاده از معیار موردتوافق که نقطهشروع معرفتی هر دو محسوب میشود، دچار خطا شده است. اگر این سخن درست باشد، آنگاه دلیلی وجود دارد که موارد اختلافنظر دینی را مانند مورد محاسبه صورتحساب، که در بالا دربارهاش بحث کردیم، بدانیم؛ یعنی آن را موردی از اختلافنظر بدانیم که اساسی به نظر نمیرسد، زیرا مناقشه مربوط به آن از خطای عملکرد در یکی از دو طرف اختلافنظر، ناشی میشود نه از اختلاف عقیده اساسی که دیدگاه طرفین پیش از فرآیند محاسبه داشتهاند.
پلانتینگا در مقابل سوینبرن، معتقد است که برای اکثر خداباوران، باور به خدا محصول استنتاج نیست، بل باوری پایه است؛ یعنی بر باورهای دیگر مبتنی نیست. پلانتینگا قبول دارد که غالباً باورهای خداباور را تجارب خاص برمیانگیزد: ممکن است کسی با مشاهده دورنمای کوهی هیجانآور، این باور را در خود بیابد که خدا جهان را آفریده است؛ یا ممکن است کسی پس از انجام کاری نادرست، این باور را در خود بیابد که خدا از آنچه او انجام داده است، راضی نیست. بااینحال، طبق دیدگاه پلانتینگا، بااینکه ممکن است چنین تجربیاتی باورهای خداباور را به وجود آورد، این باورها بر استدلال استنتاجی که به حقایقی درباره این تجربهها بهمثابه شاهد تمسک میکند، مبتنی نیست. در عوض، این باورها مانند باور به اذهان دیگر یا باور به واقعیت گذشته و یا باور به اعتمادپذیری حافظه هستند: ما به این باورها با درجه بالایی از اطمینان باور داریم، چه از دلایل خوبی به نفع آنها آگاه باشیم و چه نباشیم. اگر پلانتینگا درست بگوید که باور به خدا معمولاً بر استدلال استنتاجی مبتنی نیست، آنگاه دلیلی وجود دارد که اختلافنظر بین خداباوران و خداناباوران را معمولاً بهگونهای اساسی بدانیم، که اختلافنظر در مثال محاسبه صورتحساب، آنگونه اساسی نیست. اختلافنظر بر سر خداباوری ناشی از برخی خطاهای عملکردی در استدلال استنتاجی نیست، بل محصول تفاوت چشمانداز مبنایی اندیشمندان مختلف است.
هدف ما از مقایسه سوینبرن و پلانتینگا این نیست که بگوییم اگر حق با پلانتینگا است، آنگاه خداباوری بهگونهای اساسی است که آسیبپذیری آن در قبال نقض توسط اختلافنظر کاهش مییابد (یا اگر حق با سوینبرن است، آنگاه خداباوری در قبال تهدید اختلافنظر، آسیبپذیرتر خواهد بود). بااینکه برخی از مقایسه این دو دیدگاه، این نتیجه را گرفتهاند، هدف اصلی ما از این مقایسه این است که نشان دهیم حتی اگر در توصیف آن نوع «اساسی بودن» که باورها را از نقض توسط اختلافنظر محافظت میکند، توافق کنیم، ممکن است درباره ساختار باور دینی و این پرسش که آیا باور دینی به معنای مرتبط کلمه اساسی است یا نه، اختلافنظر داشته باشیم. بهرغم اینکه میتوانیم دیدگاه سوینبرن را درباره باور به خدا دیدگاهی بدانیم که باور به خدا را جزو باورهای غیراساسی قرار میدهد، ملاحظات دیگری وجود دارد که این فکر را زیر سؤال میبرد. تمایزات نسبتاً مهمی بین خداباوری در نگاه سوینبرن و مثال محاسبه صورتحساب (که به نظر میرسد نمونه برجستهای از اختلافنظرهای سطحی است) وجود دارد. برای نمونه، در مثال محاسبه صورتحساب، مراحل متعددی که شخص را به پاسخ میرساند، به باد فراموشی سپرده شده است؛ لذا ممکن نیست منشأ دقیق این اختلافنظر مشخص شود. (اگر ممکن بود که منشأ دقیق این اختلافنظر مشخص شود، آنگاه بدون شک یکی از دو طرف خطای خود را تشخیص میداد.) ممکن است گمان کنیم که در بسیاری از اختلافنظرهای دینی، اطراف اختلافنظر میتوانند مهمترین مراحل استدلالی را که مبنای دیدگاه آنهاست، شرح داده و بدینسان نقطه دقیقی را که استدلالشان در آنجا با هم اختلاف پیدا میکنند، مشخص کنند. اختلافنظری که حتی هنگام شناسایی نقطه واگرایی، پابرجا میماند کاملاً متفاوت از اختلافنظری است که در آن اختلافنظر دقیقاً به دلیل ادامه مییابد که دو طرف نمیتوانند استدلالشان را بازسازی کرده و نقطه واگرایی را شناسایی کنند. اختلافنظر نوع نخست که ناشی از تفاوتهای پایدار در چگونگی بهکارگیری هنجارهای استنباطی است، شاید بهگونهای اساسی باشد، که مثال محاسبه صورتحساب که ناشی از برخی خطاهای عملکردی مبهم است، آنگونه اساسی نیست.
افزون بر اینکه جای پرسش بود آیا دیدگاه سوینبرن از «غیراساسی» دانستن اختلافنظر دینی حمایت میکند یا نه، جای این پرسش نیز وجود دارد که آیا اختلافنظر دینی در دیدگاه پلانتینگا واقعاً شرایط اساسی بودن، به معنای مرتبط کلمه، را دارد یا نه. بهرغم اینکه پلانتینگا باور به خدا را پایه میداند، میتوان استدلال کرد که مدل باور خداباورانه وی مصداقی از معرفت از طریق گزارش است نه مصداقی از معرفت از طریق آشنایی مستقیم. حتی اگر باور خداباور از حقایقی درباره گزارش برخی قوای شناختی استنباط نشده باشد، خداباور ممکن است در پاسخ به گزارش برخی قوای شناختی (آن چیزی که پلانتینگا آن را ادراک الهی میخواند) آن باور را کسب کند، نه اینکه «صرفاً ببیند» خدا وجود دارد. در نظر بگیرید که باورهای اساسی ادراکی ظاهراً مستعد این هستند که توسط اختلافنظر نقض شوند، درحالیکه باورهای اساسی ریاضی اینگونه نیستند. فرض کنید دو دوست دارای عقل سلیم و (تاکنون) سالم روبروی گاراژ بازی، بایستند، و یکی بگوید او یک خودرو را در پارکینگ میبیند و دیگری بگوید که گاراژ خالی است. در این صورت، معقول است که فرض کنیم هردوی آنها باید بهطور قابلتوجهی اطمینانشان را به باور اولیه خود کاهش دهند، زیرا احتمال دارد که یکی از آن دو دچار توهم شده باشد و هیچیک از آن دو دلیلی ندارد که فکر کند دوستش بیشتر از وی در معرض توهم قرار دارد. بااینحال، اگر این دو دوست در حال صحبت باشند و مشخص شود که یکی از آنها معتقد است 1+1=2 درحالیکه دیگری معتقد است 1+1=5، آنگاه کمتر معقول است که فرض کنیم دوست دارای باور صحیح باید اطمینانش را به میزان قابلتوجهی کاهش دهد. بااینکه مسلماً در هردوی این اختلافنظر، تعارض بین باورهای اساسی وجود دارد، به نظر میرسد باورهای اساسی ادراکی بیشتر در معرض نقض قرار دارند تا باورهای اساسی ریاضی. شاید دلیل این امر این باشد که باورهای اساسی ریاضی از آگاهی مستقیم از حقایق ریاضی به دست میآیند، درحالیکه باورهای ادراکی با گزارش قوای شناختی واسطه، به دست میآیند. بحث قبلی و این نوع عیبشناسی، شامل برخی مدعیات و مفروضات بحثانگیز میشود که ما در اینجا به این مناقشات اشاره نمیکنیم. نکته اصلی بحث ما این است که بگوییم از این دیدگاه که باور به خدا اساسی است، مستقیماً این نتیجه حاصل نمیشود که باور به خدا از آن باورهایی است که به نحو موجهی به دلیل برخورداری از خصیصه اساسی بودن، در مقابل نقض توسط اختلافنظر مقاوماند. باورهای اساسی، به معنای مرتبط کلمه، ممکن است زیرمجموعهای از باورهای پایه باشند که محصول بینش عقلانیاند نه محصول قوای ادراکی یا شبه ادراکی.
* نوشتار حاضر ترجمه ای است از:
John Pittard, “Religious Disagreement,” Internet Encyclopedia of Philosophy, Accessed February 1, 2017, http://www.iep.utm.edu/rel-disa/.
پژوهشکده بین المللی امام رضا علیه السلام- مشهد مقدس
انتهای متن/
∎
نظر شما