نگاهی به کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران؛ گزارشی سرگشاده
کتابخانهای که مرجع نمیماند
صاحبخبر - دانشگاه بدون کتابخانه، قشون و لشکری بدونسلاح را ماند. فلذا کتابخانه مجهز و کامل، از اوجب واجبات دانشگاهها و مجامع و موسسات فرهنگی و پژوهشی است. اگر دانشگاهی واقعا بخواهد اعتباری داشته باشد به صدهاهزار، بل میلیونها کتاب و هزاران مجله نیاز دارد. اما «کتابخانه مرکزی» دستبالا حدود سیصدهزار عنوان کتاب فارسی و عربی و زبانهای فرنگی دارد که در مقابل کتابخانه ملی انگلیس -که 150میلیون عنوان کتاب دارد- چیزی بهشمار نمیآید و معالأسف کتابخانه ملی این دیار هم از این تعداد، کمتر کتاب جمعآوری کرده است. بیش از این حاجت به قلمفرسایی درباره اهمیت کتابخانه برای «دانشگاه و موسسه فرهنگی و علمی توانمند» نیست، چون پرداختن به این امور، توضیح واضحات است و باعث ملالتخاطر؛ لذا بیش از این بدان نمیپردازیم. اما منباب مثال، ذکر نمونهای از موسسات فرهنگی و علمی در فرهنگ اسلامی خالی از لطف نیست: بیتالحکمه «دارای هر کتاب نادر و غریبی بود که مولفان بهدنبال آن بودند و در آن بهترین منابع را از دانش مییافتند. بیتالحکمه به هدف تسهیل راههای تحقیق، مطالعه، تالیف و ترجمه برای علاقهمندان تاسیس شده بود. برای هر دانشپژوهی یا هر شخص دیگری، دسترسی به کتابهای علمی نادر و آن آثاری که از زبانهای دیگر به عربی ترجمه شده بود و با صرف مبلغی برای ترجمه و تجلید فراهم نمیشد، عملا کمتر میسر بود. در بیتالحکمه زمینه برای مطالعه عموم مردم فراهم شده بود. هدف این بود که مردم با حقایق و نشر علوم و معارف اقوام دیگر آشنا شوند و با این کار در حوزههای فکری و علمی پیشرفت کنند. از اینرو درهای بیتالحکمه روی همه باز و با اقبال عموم روبهرو شد. در این مرکز مطالعه، تحقیق و استنساخ آزاد بود. از ویژگیهای مهم این مرکز، آزادی کامل در داخل آن بود. اثری از تعصب ناپسند و نکوهیده در آن دیده نمیشد و فیلسوفان با تمام صراحت و در کمال آزادی مناظره میکردند و اهل ملل و نحل در آنچه باور داشتند و به عقل و منطق نزدیک میدیدند، بیهیچ بیم و نگرانی، سخن میگفتند. آنچه شایسته ذکر است، در میان کسانی که متولی امر بیتالحکمه و ناظر بر امور ترجمه بودند، کسانی از مسیحیان سریانی نیز دیده میشوند. اینان نزد خلفای عباسی منزلتی رفیع و مقامی درخور علم و دانش خود داشتند. بعضی از اینان بر رأی و نظرشان عمل میکردند و بزرگترین دانشمندان مسلمان در مسائل علمی از آنها تبعیت و از آنان نقلقول میکردند و از دانششان بهره میگرفتند. اینان در انجام شعائر دینی کاملا آزاد بودند و با صراحت تمام از عقایدشان دفاع و حتی با دانشمندان و متکلمان مسلمان درباره این عقاید مناظره میکردند. کار مناظره گاهی در حضور خلیفه انجام میشد. بعضی از اصحاب بیتالحکمه از شعوبیان افراطی و نسبت به عرب کینهتوز بودند و عجم را بر عرب برتری میدادند. بههرحال این جو تسامح در بیتالحکمه حکمفرما بود و کتابهایی که در مباحث گوناگون فکری نوشته شده بود، در دکاکین وراقان فروخته میشد و این درست در زمانی بود که اروپا در وادی بیدانشی به سر میبرد.» (رشید الجمیلی: نهضت ترجمه در شرق جهان اسلام در قرن سوم و چهارم هجری، ترجمه صادق آئینهوند، تهران: سمت، 1385، ص129-128) این امر منحصر به شرق عالم اسلام نبود بلکه غرب آن هم دستکمی از شرق نداشت. دانشگاه تهران اولین دانشگاه این دیار است و در حال حاضر در احصائیه جهانی مقام 309 را حائز شده که کسب آن عوامل متعدد دارد. پرواضح است که دانشگاه در همان بدایت امر هم اوضاع بسامانی نداشته است(1)، چراکه «تعریف دانشگاه باید آموزش و پژوهش را توأم کند. این یک دستورالعمل و صرف سیاست علم نیست، بلکه وصف و بیان «صفت دانشگاه» است. دانشگاه یک مرکز علمی است که به انتقال علم اکتفا نمیکند؛ بلکه علم را پیشمیبرد.» (داوریاردکانی، رضا، سیر تجدد و علم جدید در ایران، تهران: فردایی دیگر، 1391؛ ص236)(2) یکی از عوامل افت دانشگاه، وضع بیسامان کتابخانه آن است که در این مجال به اختصار بدان اشاره میشود. کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه در این سنوات و عقود ماضی، سیر نزولی طی کرده و دچار انحطاط و اضمحلال شده که پرداختن به عوامل متعدد آن به تفصیل، از حوصله این مقال خارج است (راقم سطور دو دهه پیش، گزارشی چاپ کرده است (ر. ک. کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران، کیان، س8، ش42 (خرداد و تیر 1377)، ص53-52)). اما اهم مشکلات آن به این قرار است: 1 مسئولان کتابخانه در این سنوات، معالأسف هیچ ذوق و علاقه و خبرگی در اداره امر بسیار مهم و حیاتی کتابخانه، علیالاصول نداشتهاند. چنانچه خیلی خوشبین باشیم و بپذیریم در این امر سررشتهدار بودهاند، کمی از این استعداد را در این مکان خرج نکرده و تعلقخاطری بدان نداشتهاند. البته در هر کاری استثنائاتی هم هست. در این موضوع هم این استثنا رخ داده است و یکی از مدیران محترم، تخصصی درخور کتابخانه دانشگاهی داشته، یعنی مهندس صنایعچوب بوده است و عقلا دانند که کتاب از کاغذ پدید آید و کاغذ از چوب. اما معالأسف، بخت یاری نکرده و اجل مهلت نداده است که آن ذات مقدس مشکلات کتابخانه را اصولی و ریشهای، حل و فصل فرماید. 2 منابع کتابخانه در این عقود، سخت تحلیل رفته است؛ البته در دوره قبل از انقلاب اسلامی هم وضع کتابخانههای این دیار رضایتبخش نبوده، چنانکه در مقدمه «فهرست نسخ خطی مشکوة» آمده است: «دکتر صدیقی اظهار داشتند... «بارها در شورای دانشگاه از فقر کتابخانههای ایران صحبت کرده و اظهار تأسف کردهام.» منابع و مآخذ جدید خریداری نشده و کسی هم آگاهی و دلمشغولی در تهیه منابع نداشته، مدیران کتابخانه هم افرادی اهل کتاب و خبره در این کار مکلف نکرده و افرادی که بهندرت مأمور این امر شدهاند، از توان انتخاب آثار مهم و دورانساز برنیامدهاند. دستبالا به یکی از کتابفروشیها رجوع کرده یا به نمایشگاه کتاب تشریف برده و بدون هیچ برنامه و سیاستی و باری بههرجهت و برای رفعتکلیف، تعدادی کتاب خریدهاند. برنامه نبوده است که حداقل اهم کتب خریداری شود. فقط سفارش و تاکید شده که کتاب «عربی نباشد» که این هم از عجایبالدهر و غرایب آن است. سالبهسال این بودجه هم تقلیل یافته و در سنوات اخیر بودجه سالیانه خرید کتاب کلا قطع شده، الا بودجههای اندکی که بهطور تصادفی فراچنگ آمده که اگر در جای دیگری خرج نشده، صرف خرید چند مجلد کتاب شده است، آن هم به همان نحو که عرض شد.» 3 از بلایای دیگر «داس اجل معلق وجین» کتابهای کتابخانه است با این استدلال عوامانه که «هر کتابی مراجعهکننده کمتر دارد، وجین شود.» لذا کتابهایی امثال «تفسیر مابعدالطبیعه ابنرشد» و «المغنی عبدالجبار همدانی»، «دوره آثار فیشته»، فیلسوف آلمانی و... به دو جرم؛ یکی کمی مراجعهکننده و دیگری عربی یا آلمانی بودن، از کتابخانه خارج و به کارتن تبدیل شده اند تا بلااستفاده قفسه را اشغال نکنند. یکی از استادان دانشگاه -که عمرش دراز باد- حکایت میکرد که: «سالها از کتابهای کلامی و فلسفی کتابخانه -که معمولا در جای دیگر پیدا نمیشد- استفاده میکردم تا اینکه چند سال پیش طبق معمول بدانجا رجوع کرده و چند کتاب درخواست کردم. بعد از ساعتی معطلی گفتند یک ماه دیگر تشریف بیاورید. یک ماه دیگر رفتم؛ گفتند دو هفته دیگر و بعد از دو هفته، کتاب را مطالبه کردم، حواله به هفته آینده کردند. یواشکی به کتابدار گفتم مساله چیست که بنده را چند ماه است به ماه دیگر و هفته دیگر حواله میدهید؟ درگوشی گفت استاد ببخشید این کتابها را وجین کرده و دور ریختهاند، الان خجالت میکشند بگویند. لذا امروز و فردا میکنند؛ بلکه شما قید آنها را بزنید.» باز همین استاد میگفتند: «مدتها از کتاب بحارالانوار طبع کمپانی (حاج محمدحسن امینالضرب) استفاده میکردم که در قفسه یکی از سالنهای مطالعه بود. روزی رجوع کردم ولی کتاب را نیافتم. وقتی از کتابدار مطالبه کردم، فرمودند چاپ قدیمی بود، وجین شد، چاپ جدید آوردیم که بهتر هم هست!» همان استاد با افسوس میگفت: «اگر چرخ به همین منوال بچرخد، چند سال دیگر باید برای دیدن یک کتاب، دست به دامن ممالک فرنگ یا ینگهدنیا شد.» در تابستان سال 1384 کتابخانه دانشکده حقوق، طعمه حریق شده بود که عابران خیابان دانشگاه، نگهبانی را خبر کرده بودند که دانشکده حقوق در آتش میسوزد. حکایت آن را راقم سطور در جای دیگر نوشته است که مختصری از آن طبع شد (ر. ک. «کتابخانه دانشکده حقوق و علومسیاسی، دومین کتابخانه دانشگاهی که سوخت»، مجله نقد و بررسی کتاب تهران، ش22 (بهار 1387)، ص11-5) اما ضایعه بدتر از آتشسوزی، معدوم کردن چندصدهزار کتاب بود که بعضی از کتابخانه حقوق - جهت نگهداری در کتابخانه مرکزی- به اصطلاح «وجین» شده بود و بعضی هم از خانههای مصادرهای در کارتنهایی، سالها در طبقات زیرین کتابخانه خاک خورد و موش جوید و سوسک لانه کرد. بعد بهنحوی که زبالههای ساختمانی را منتقل میکنند، به زیرزمین «عمارت رشد» واقع در خیابان انقلاب، نرسیده به پل حافظ منتقل کردند. تا اینکه زمستان سال 1384 (بعد از آتشسوزی کتابخانه دانشکده حقوق و علومسیاسی) هولهولکی به مدت چندماه، شبانه به همه کارخانههای کارتنسازی اطراف تهران فروخته شد. بعضی از کتابفروشیهای میدان انقلاب، از آن جریان بو بردند (طبق گفته آنها، خیلی هم دیر) و تعدادی از کتابها را نجات دادند و مجموعه درست کردند و حتی به کتابخانه ملی هم مقداری فروختند و بین آنها بعضیها کتاب خطی پیدا کرده بودند و روزنامههای قدیمی؛ مقداری از این روزنامهها را هم به کتابخانه ملی فروخته بودند. راقم سطور به علت کاوش از حقیقت مساله، به یکی از کتابفروشیها مراجعه کرد و از چند و چون مساله جویا شد. کتابفروش گفت: «ما دیر خبردار شدیم. وقتی رسیدیم با کوهی از کتاب مواجه شدیم که در حملونقلهای متوالی، آش و لاش شده بود. با وجود این، هر کس رسید، شبعیدی پول خوبی به جیب زد. همین که دانشگاه خبردار شد به کارخانهدارها اعتراض کرد و ورود ما را منع کردند.» کتابفروش گفت: «بین آنها علاوهبر کتب نفیس و چاپهای قدیمی، کتاب خطی هم پیدا میشد و من یک جلد خطی را همین دیروز، فلان مبلغ فروختم. هرکس خبردار شد، آمد و خرید. کتابهای نادر و نفیس، همان روزهای اول به فروش رسید. فقط یک ردیف قفسه (85سانتیمتر) تهمانده آنها باقی مانده که جمعا 500000 تومان است (توجه بفرمایید که این قیمت مربوط به سال 1384 است). بعضی از داخل این کتابها «مجموعه هزار امضا» جمعآوری کردند.» 4 برای تهیه کتابهای چندجلدی که بهطور مسلسل طبع میشود هیچ برنامه و حتی اطلاع و آگاهی نیست. از خیلی از این کتابها یک یا چند مجلد آن تصادفا تهیه و ناقص به امان خدا رها میشود. از چاپهای جدید کمتر کسی است که کمترین اطلاع و سررشتهای داشته باشد و اگر هم خدای ناکرده به فهارس انتشارات مهم رجوع شود(3) معمولا فرد یا افراد خبره و اهل اطلاع در این وادیها در هیچ رشتهای نیست که کتابها و مولفان و مصححان و ناشران معتبر یا تازگی چاپ و خصوصیات قابل توجه را تمییز بدهند، لذا اگر بودجه قلیل هم گاهی اختصاص داده شود، صرف کتابهای معمولی ازجمله «خواجه تاجدار» و «هنر دوستیابی» و اخیرا هم خرج سبیل و شمایل کوروش و داریوش و... میشود یا «بامداد خمار» و دستبالا، اثری از «پائولو کوئلو»... مشکل کتابخانه فقط کمی یا نبودن بودجه نیست که این درد چند قرن ماست: «همیشه قحطی پول است.» «[اگر در] اغلب امورات پیشرفت نمیشود،جهت این است که امورات را به اهل خبره و با سررشته رجوع نمیفرمایند.» (آدمیت، فریدون و هما ناطق، افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار، ص304 و305)؛ بلکه امر مهم استفاده از بودجه و فرصتها هم هست که این هم بهجای خود، مشروط به مدیریتی آگاه و دلسوز و کتابدارانی بدون دغدغه معاش(4) و دلسوز و توانمند است. 5 این چند دهه کمتر کتابخانهداری بوده است که کتابخانه خود را به کتابخانه دانشگاه اهدا کرده باشد یا دانشگاه تلاش و مجاهدتی جهت خرید کتابخانهای از خود نشان داده باشد. حتی استادان و بانیان کتابخانه، کتب خود را به جاهای دیگر هدیه کردهاند؛ ازجمله مرحوم «ایرج افشار» و «دکتر نصرا... پورجوادی» که عمرش دراز باد. تا آنجا که راقم سطور اطلاع دارد آخرین کتابخانه مهم مجموعه اهدایی مرحوم استاد «دکتر یحیی مهدوی» بود که آن هم حکایاتی دارد و جهت تنبیه به نمونهای از آن اشاره میشود: روزی خدمت آن بزرگوار بودم، گفتند: «از طرف کتابخانه چندبار تلفن کردند و فرمودند نامه اهدایی شما گم شده؛ حالا ما چی بنویسیم که بیاییم کتابها را ببریم؟» با افسوس گفت: «مگر آنجا کسی پیدا نمیشود که بتواند چند کلمه بنویسد!» دیگر بار که خدمت ایشان رسیدم با خندهای تلختر از زهر گفت: «سرانجام دانشگاه مشکل را حل کرد.» عرض کردم: «خب الحمدلله، چی شد؟» گفتند: «امروز تلفن کردند که: «ما نمیتوانیم بیاییم کتابهای اهدایی را ببریم. لطفا خودتان زحمت بکشید کتابها را بیاورید و رسید خود را دریافت بفرمایید.» بدین منوال چند سال گذشت تا اینکه استاد درگذشت و برادرش زندهیاد دکتر اصغر مهدوی دست به دامان جناب آقای دکتر حداد عادل شد که پادرمیانی کند تا از طرف دانشگاه اقدامی شود جهت صورتبرداری و انتقال کتابهای اهدایی. تعدادی از کارکنان کتابخانه مرکزی تشریف آوردند جهت صورتبرداری که در خواندن و نوشتن اسم کتابهای فارسی و عربی مشکل داشتند و میبایست یکی هجی کند تا دیگری بتواند بنویسد. بعد از چند روز وقتکشی، بدی هوای خانه را بهانه کرده و خواهان دستگاه تهویه شدند و درنهایت گذاشتند و رفتند تا خود خانواده از خیر صورتبرداری گذشته و خود کتابها را کارتن کردند و به این وسیله قضیه فیصله یافت و کتابها به «کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد» راه یافت. فاعتبروا یا أولیالأبصار. 6 در سال 1329ش. استاد «محمد مشکوة» کتابخانه خطی خود را به دانشگاه اهدا کرد. در جایی گفته است: «گرچه در ظاهر بیبضاعتترین استادان بهنظر میرسم ولی در عین حال از ثروتمندترین آنانم. علت این تناقض این است که با زندگی بسیار بسیار سادهای ساختهام و همهنوع سختی بهخود روا داشتهام، ولی ثروت والدین را در راه تحصیل ثروتی دیگر مصرف کردهام... با اطمینانخاطر و اطلاع صحیح عرض میکنم که جامعترین و مهمترین کتابخانهای است که نفائس اسلامی در آن گرد آمده است و هیچ کتابخانهای از نظر نفائس علمی و فنی نمیتواند با این1320 مجلد کتاب برابری کند. از زحمتی که برای فراهم کردن این کتب متحمل گردیدهام معلوم میشود که خرید هر نسخه، تاریخچه جداگانهای دارد. گاه مجبور به مسافرت به شهرستانی شدهام و زمانی برای تهیه نسخهای از کتاب، اجبارا قسمتی از زندگی خود را به فروش رسانیدهام... مقصود از این مذاکرات این نیست که توقعی داشته باشم... غرض از این بیانات این است که میخواهم شورای دانشگاه را به اهمیت و ارزش این نفائس و مجاهدتی که در تحصیل آنها مصروف شده مطلع سازم.» در ادامه میافزاید: «تقاضا این است، همانطور که من در بهدست آوردن این کتب مجاهدت کردهام، دانشگاه نیز در حفظ و تکمیل آنها کوشش نماید.» در صورتجلسه دانشگاه قید شده که «باید صندوقهای آهنی تهیه شود که کتب را در آنها نگاهداری کرد» و آقای دکتر سیاسی گفته است: «باید چند صندوق نسوز تهیه کرد تا بتوان این کتابها را تحویل گرفته و نگاهداری کرد.» و همچنین قید شده است: «برای تهیه صندوقهای نسوز، قرار شد اگر خرید آنها از محل اعتبارات دولتی ممکن نباشد، از محل درآمدهای اختصاصی صورت گیرد.» نبودن اعتبارات و بودجه بهانه وقتکشی و بعد از مدتی هم به فراموشی سپرده شد و کتابهای خطی در بدترین وضع متصور قرار داده شد و ابتداییترین کار برای صیانت و حفظ کتابها که چیدن آنها به ترتیب قطع در قفسه بود هم معالأسف رعایت نشده است، یعنی کتابها بهترتیب «شماره ثبت» در قفسهها چیده شده و کتاب رحلی کنار کتاب جانمازی - اهل فن دانند چه عرض میکنم- لذا از این قبل هم به کتابها و جلدهای آنها ضرر و زیان رسیده و تعدادی را آب سقف از حیز انتفاع انداخت (تعداد زیادی از مجموعه سعید نفیسی) و تعدادی لوله ترکید و به کاغذ سیاه تبدیل شد (سی- چهل مجلد از مجموعه امامجمعه کرمان که بعد از گزارش و هشدار بنده رخ داد که حاصلی جز ضربوشتم و تعلیق از کار و تبعید نداشت) و تعدادی مفقود شد. ضرر و زیان کلی هم که دیگر قابل بیان و احصا نیست. اینقدر دوده و خاک روی کتابها و قفسهها جمع میشود که میتوان مشتمشت جمع کرد. در دوران جنگ این کتابها فقط بالای سرشان یک سقف بود که مدام از گوشه و کنار آن آب چکه میکرد و سرمای زمستان و گرمای تابستان و رطوبت متغیر را هم باید بدان افزود. اما اگر کسی CD از کتابی طلب کند، هزاران مشکل و مانع سر راه او ایجاد میکنند که این کتاب «نادر» است و فلان «نفیس» است و بهمان «منحصر بفرد» و دیگری «ممنوعالمطالعه» است یا «خودمان داریم روی آن کار میکنیم» (به تعابیر التفات بفرمایید) و با این عناوین، دانشجویان و اهل تحقیق که روزبهروز از تعداد و دایره معلومات آنها کاسته میشود -در حالی که باید به آنها مساعدت و کمک شود- «تحتعنوان سودآوری» از کتابخانه متواری میسازند. آقایان لابد نمیدانند که حتی وقتی به شعبان جعفری هم پیشنهاد کردند که در فرنگستان زورخانه بساز و در کنار آن دیزیپزی راه بینداز که سود خوبی دارد؛ در جواب گفت: «شما میخواهید زورخانه را خراب و بیاعتبار کنید. زورخانهای که در فکر پول درآوردن باشد، دیگر زورخانه نیست.» اما سوداگری با کتاب و فرهنگ و دانشگاه، آن هم در کشوری اسلامی که معجزه پیغمبرش کتاب بوده است و علم و معرفت عزیزترین چیزش؟ «الحکمه ضاله المومن، فلیأخذها أینما وجدها» و همان که حبر قلم علما را بر خون شهدا ترجیح داده است؟ کتابخانه و مدارس نان و جا و قلم و کاغذ و دیگر مایحتاج را مجانا در اختیار اهل علم قرار میدادهاند و به وجود آنها افتخار و مباهات میکردند و چنانچه کسی مدام از کتابخانهای استفاده میکرده، حقوقی هم به او میپرداختهاند، بدون آنکه سوال کنند دین و مذهبت چیست و اهل کجایی. ابنخلدون میگوید حدود سال و شصتواندی، نزاعی بین مسلمانان و چینیان در شرق افغانستان امروزی رخ داد و مسلمانان صنعت کاغذسازی را از اسرای چینی یاد گرفتند و بلافاصله کارخانههای کاغذسازی از شرق تا غرب عالم اسلام گسترش یافت و از آن طریق به اروپا وارد شد و در همه عالم متمدن آن عهد تحولی و انقلابی عظیم رخ داد. «دیری نگذشت که تالیف و تدوین همچون دریای بیکرانی توسعه یافت... کاغذ پوستی کمیاب شد و نیازمندیهای آنان را رفع نمیکرد، از اینرو فضلبنیحیی دستور داد که کاغذ بسازند... و تا جایی که میخواستند صنعت کاغذسازی ترقی کرد.» (ابنخلدون، مقدمه(ج2) (ترجمه)، ترجمه محمدپروین گنابادی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1336، ص122). در قری و مدن صغیر کتابخانههای عظیم ایجاد شد (امروزه طبق گفته مسئولان در خیلی از شهرهای کشور چیزی به اسم کتابخانه دایر نیست) و شعر شاعران و تصانیف علما بلافاصله در اقصینقاط خلافت اسلامی نشر مییافت. لابد خواننده حکایت سعدی را به یاد دارد که در مرز چین، بهمحض اینکه طلبه متوجه شد وی اهل شیراز است، با وجد و رغبت پرسید چه اشعار جدیدی از سعدی شیرازی با خود داری! یا وقتی ابوالفرج امویاصفهانی مشغول تالیف «الأغانی» بود، حاکم اندلس مقدار قابلتوجهی سکه طلا برای او فرستاد و خواهش کرد هرچه زودتر کتاب را کامل کند و دوست دارد اولین نسخه آن به کتابخانه او ارسال شود. ولی امروز ما از چیزی که خبر نداریم کتاب است و مطالعه. «بلعجب کاری، پریشان عالمی». باری. از مطلب دور شدیم. امروزه هم همه آن خطرها هست، بهعلاوه آتشسوزی و زلزله و قدمت بنا و فرسودگی تاسیسات کتابخانه و نداشتن اطفای حریق و حتی آژیر خطر و هزاران مشکل عدیده دیگر. این آثار میراث همه مسلمانان و از آنجا جهانیان است، چگونه بعضی به خود حق میدهند که با ندانمکاری و سهلانگاری و بیتدبیری و بیکفایتی، آنها را به چنین حال و روزی بیندازند که هرآن احتمال نابودی آنها میرود. بر همه آشکار است که دانشگاهها دچار بحران است. این را به ضرسقاطع در باب رشتههای علومانسانی میشود گفت. کدام کتاب و تحقیق و حتی ترجمه قابلمطالعه و فهم را نشر دادهاند. کدام کتاب را نقد و بررسی کردهاند. کدام نظریه را مورد مناقشه قرار داده یا خوب تبیین کردهاند و کدام مجله را چاپ میکنند که در روزنامهفروشیها عرضه بشود و کسی منتظر شماره جدیدش باشد و... . حفظ این کتب از اوجبواجبات دانشگاه است. باید یک فکر عاجل صورت گیرد که منتقل کردن آنهاست به طبقات زیرین کتابخانه؛ البته پس از مهیا شدن آنجا و تا حدودی ایمنسازی طبق استانداردهای جهانی. فکر آجل اینکه شعبه دوم کتابخانه ساخته شود در محوطه طرح گسترش دانشگاه که مجهز به تمام استانداردهای جهانی باشد و مصون از حوادث زلزله و آتشسوزی و بمب و موشک و غیرذلک؛ با کلیه تجهیزات موجود روز و کتابهای خطی و نفیس و چاپسنگی و نادر و روزنامه و مجلات قدیمی که ضرر و زیان جبرانناپذیر بدان رسیده است(5) به آنجا منتقل شود. راقم سطور یک کتابدار ساده است و اگر به فرض محال دوباره هم مختار میشد که شغلی اختیار کند، باز هم کتابداری یا کاری که مرتبط به کتاب باشد، بر هر کار دیگری ترجیح میداد. آنچه هم در اینجا با صراحت لهجه تحریر شد، بدون هیچ غرض و مرضی و ورود به بازیهای بیحاصل سیاسیِ نعمتی و حیدری یا بالاسری و پایینسری بیان شده است. اما فضای مرضناک و سیاستزده ما سعی دارد هر سخن و کلامی را بدون تفکر و تعقل در صحت و سقم مطلب، در دایره بسته چپ و راست تاویل و تفسیر کند. بنده سعی کرده مشکلاتی را گوشزد کند که حل آن به حفظ و صیانت منابع موجود کتابخانه مرکزی دانشگاه و جمعآوری منابع لازم و ضروری منجر شود. اما معالأسف این مساله توجیه و تفسیر سیاسی میشودو حالی که انتساب افراد به این و آن دسته و گروه، درد امروز ما نیست. پولاک نمساوی یکی از معلمان دارالفنون میگوید: هرگاه افسران ما میکوشیدند ذهن رئیسالوزراء را نسبت به نقایصی که در کار خود دارندْ روشن کنند، وی از منشی خود میپرسید که: «آیا این آقایان حقوق خود را تمام و کمال دریافت داشتهاند؟» و هر گاه پاسخ مثبت بود در جواب آنان میگفت: «صاحب؛ من علت شکایت شما را نمیفهمم چون حقوق خودتان را درست بهموقع گرفتهاید.» (پولاک، یاکوب ادوارد، سفرنامه پولاک، ترجمه کیکاووس جهانداری، چ2، تهران، خوارزمی، 1368، ص218) راقم سطور مدیریت جناب آقای استاد دکتر جعفریان، و جد و جهد و دلسوزی و توانمندی او را به فال نیک میگیرد و امیدوار است که با تدبر و تفکر و درایت و استفاده از تجارب سابق و بدون شتابزدگی؛ و با تبدیل نقطههای ضعف به قوت و استفاده از متخصصان و دلسوزان، نه بادمجان دور قابچینها، بتواند به یاری خداوند کریم کتابخانه دانشگاه را از این اوضاع و احوال اسفبار و پریشان نجات دهد و آن را به جایگاه واقعی آن -که امروزه خیلی از آن فاصله دارد- در حد مقدور نزدیک کند. و آخر دعوانا ان الحمدلله ربالعالمین پینوشتها: 1- گرچه عموما میتوان گفت «بهترین دوران موسسات جهان سوم، همان بدو تولد آنها بوده است و نمونه واضح آن دارالفنون که یواشیواش به دبیرستان عادی تبدیل و آخرالامر تعطیل شد.» 2- یک نمونه از این وضع، دانشکدههای ادبیات بوده است. «چنین که برمیآید در این دانشکدهها نهتنها سخنی از ادبیات به معنی واقعی و دنیایی آن نیست، بلکه حتی ادبیات معاصر فارسی در آنجا ندیده میماند و نشناخته... دانشکدههای ادبیات با همه فضل استادانش، تمام هم و غم خود را مصروف نبش قبر میکند و غور در گذشتهها و به تحقیق در عن الفلان و الفلان. در این نوع دانشکدهها از طرفی عکسالعمل مستقیم غربزدگی را در این گریز به متنهای کهن و مردان کهن و افتخارات مرده ادبی و رها کردن روز حی و حاضر میتوان دید و از طرف دیگر بزرگترین نشانه زشت غربزدگی را در استنادی که استادانش به اقوال شرقشناسان میکنند.» (آلاحمد، جلال، غربزدگی، تهران، رواق، بیتا، صص184-183) امروزه البته از عهده نبشقبر هم برنمیآیند. یکی از اهل نظر میگوید روزی دکتر شاهحسینی گفت: «فلانی! شما مقالاتی راجع به ادبیات معاصر... داشتید. من تعجب کردم که آقای دکتر شاهحسینی اینجور مسائل را برای چه میخواهد. گفتم: «بله چنین مقالاتی داشتم.» ایشان گفت: «کجاست؟ من پیدا نکردم.» گفتم: «به سلامتی شما، چاپ چهارم آن هم تمام شده است.» گفت: «چرا من ندیدم؟» گفتم: «چه عرض کنم، ولی... آنهایی که علاقه داشتند، دیدند و خواندند. حالا شما این را برای چه میخواهید؟» دقت کنید مساله اصلی اینجاست؛ مساله خیلی حیرتانگیز است؛ ایشان گفتند: «ما ده-یازده نفر داریم که از نقاط مختلف دنیا آمدهاند اینجا که درس ادبیات فارسی بخوانند، این عده از جنوب آسیا، عربستان، پاکستان، هند، انگلستان و جاهای دیگر هستند. درس اینها به پایان رسیده و ما آنها را بهعنوان دکتر در ادبیات فارسی شناختهایم. وقتی کارشان تمام شد، به آنها گفتیم خب به سلامتی میتوانید با درجه دکتری به کشورتان برگردید؛ اما اینها میگویند ما خودمان را بهعنوان دکتر ادبیات فارسی نمیشناسیم، چون از ادبیات معاصر ایران هیچچیز نمیدانیم؛ یعنی شما چیزی به ما نیاموختهاید... آنها میگویند چطور در طول پنجاه سال که همه دنیا نویسنده و شاعر با آثار نو و غیرکلاسیک دارند، شما هیچچیز ندارید، جز تنی چند که کار کلاسیک کردهاند؟ ما در زبانهای دیگر از فلانکس و فلانکس خواندهایم. از نیما شعر خواندهایم؛ راجع به او مطالب خواندیم، چطور شما خودتان راجع به این شاعر و افرادی نظیر او چیزی نمیدانید!» (ر.ک. اخوانثالث، مهدی، «شعر من با دل مردم کار دارد»، در: صدای حیرت بیدار (گفتوگو) چ3. تهران، زمستان، 1390، ص188-187) بگذاریم و بگذریم که از این حواشی زیاد است. 3- اینجا باید ذکر کرد که نه رسم است به فهارس انتشارات معروف و معتبر فارسی و عربی رجوع شود و نه کسی از مسائل و جریانهای فکری بلاد اسلامی و عربی، خبری دارد؛ حتی سوریه و لبنان که بیشترین رفت و شد علاقه بدانجاست. بهطور مثال هنوز نشانهای از «متن اصلی» آثار این متفکران مسلمان عرب مطرح در جهان امثال محمد عابد الجابریمغربی (یک کتاب) و ادوارد سعید فلسطینی و محمد عزیز الحَبابی مغربی و حسن حنفی مصری و طیب تیزینی سوری و جورج طرابیشی سوری و شارل مالک لبنانی و ناصیف نصار لبنانی و عزمی بشاره فلسطینی (یک کتاب) و عبدا... العرویتونسی و عبدالإله بلقزیز مغربی و عبدالعزیز الدوری مورخ عراقی و الطیب صالح سودانی و ادونیس(علی احمد سعید) شاعر و متفکر کبیر سوری و... تو خود بخوان حدیث مفصل زین مجمل. آیا جای تعجب و تأسف نیست؟ 4- در فرهنگ اسلامی حقالزحمه کتابداران یا خازنان معادل حقوق استادان بوده است. 5- برای نمونه اگر یک مجلد از روزنامه یکسال، با همان مجلد محفوظ در کتابخانه مجلس شورای اسلامی -که آن هم مکان مناسبی نیست- مقایسه شود، فقط با یک نگاه ساده معلوم میشود چه بر سر منابع کتابخانه آمده است.∎
نظر شما